cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

「 آواز خاموش 」

Show more
Advertising posts
15 475
Subscribers
No data24 hours
-1807 days
-98930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
- سه قلو زاییدن تو خانواده ما ارثیه. رو سفیدمون کن زن داداش. یه شیش قلو بزا که تا یه قرن آتی کسی رکوردتو نتونه بزنه. جاوید می‌خندد: - دستگاه جوجه کشیه مگه بیناموس؟ پیمان مطمئن میگه: - حالت تهوع‌هاش خبر میده از دسته گل آب دادت تو دوران نامزدی خان داداش! - مسموم شده الکی جو نده... سر گیجه امونم رو بریده و بوی نارنگی پیچیده شده توی ماشین بیشتر معده‌مو بهم می‌پیچه. با دست محکم رو شیشه ماشین می‌کوبم. سریع ماشین رو کنار میگیره و نق میزنه: - حالت تهوعت ما رو نمود ایوا. چه گهی خوردم قید سفر مجردی رو زدم با تو اومدما! این پنجمین باره که توی طول سفر بالا میارم. بی حال لب میزنم: - معده‌م داره از جا کنده می‌شه. پیمان میگه: - اون معده‌ت نیست زن داداش بچه هاتن! جاوید پوست نارنگی‌رو برا سرش پرت میکنه : - زر مفت نزن تنِ لش. پس‌ اون مدرک نظام پزشکی کوفتیتو بی خودی قاب کردی چی بشه؟ ببین ایوا چشه؟ با خنده مچ دستمو میگیره و دوباره قبل از اینکه نبضمو چک کنه میگه: - چک نکرده میگم حامله‌س... از من بپرس برادر من. تخم دو زرده کردی! کلافه از بحث مزخرفشون میگم: - مگه فقط هرکی حامله‌س بالا میاره؟ ولم کنین بابا کم شعر تفت بدین! نبضمو میگیره و یهو نیشش‌ تا بناگوش‌ وا میشه: - نبضت مشکوکه. جاوید میخنده و بامزه پرونی میگه: _داری میمیری ایوا... وصیت کن من با اون دوست چشم آبیت ازدواج کنم، از سگ کمترم اگه به وصیتت عمل نکنم! می‌خوام سمتش حمله کنم که پیمان دستمو میکشه و جدی لب میزنه: - عرضم به درزتون که خان داداش... حدسم کاملا به جا بود. زنت حامله‌س! فاتحه‌ت و بخون جاوید. حالا تو میتونی وصیت کنی... پامون برسه تهران بابا جرت میده... https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk https://t.me/+aBB6dilOnMw1ODJk خانواده‌شون یه خانواده سختگیر و سنتی هستن و این آقازاده زده تو دوران نامزدی دختره رو حامله‌‌ کرده🙂😂😂😂 برای شادی روح مرحوم رحم الله من يقرأ الفاتحة مع الصلوات🥲🖤
Show all...
•••ایـوای جاویـد•••

پارت گذاری هرروز تمامی بنرها پارت رمان هستن کپی‌ ممنوع❌ شروع رمان👇

https://t.me/c/1962736477/27

ایوا به معنی زندگی جاوید به معنی ابدی ایوای جاوید: زندگی ابدی . . . نویسنده هیچ رضایتی مبنی بر کپی و انتشار این رمان ندارد ؛انجام این کار خلاف انسانیت است.

👍 1
Repost from N/a
فشار لوله ی سرد اسلحه که رو شقیقم زیاد میشه .. با گریه به اون که سعی داشت طناب هارو از دور خودش باز کنه و به سمتم بیاد نگاه میکنم... زورش نمی‌رسید... _میکشمت عوضی میکشمت! ووولش کن! صدای خنده ی تمسخر آمیز و ترسناک کنار گوشم بلند میشه _چیکارش کردی اینقدر برات جلز و ولز میکنه؟ هوم؟  ببینم میدونه تو خون آشامی؟؟🔥 با نفرت نگاهش میکنم که صورتشو نزدیک میاره و بی هوا جایی میان لب و چونمو می بوسه.... _بهش نزدیک نشو کصافتتتت! میکشمت، ولم کن اگه راست میگی بیا حالیتتتت کنم! 🔥🔥🔥 https://t.me/+xrsM5kSNHNZjZjZk https://t.me/+xrsM5kSNHNZjZjZkعشق شیرین میان دو موجود ماوراء طبیعه که در زندان و شرایط سخت شکل میگیره و زندان بان سعی میکنه به دختره...❌ #فانتزی #عاشقانه #بزرگسال #معمایی
Show all...
Repost from N/a
#پارت 15 پارت واقعی رمان..نبود لف بده🥺💔 -این همه مدت دوستم نداشتی؟ با گیجی دستی به چشمان خوا‌ب‌الودش میکشد و با خمیازه جوابش را میدهد… -زنگ زدی اینو بپرسی اول صبح؟ -هیچ دوستم نداشتی؟ کلافه پوفی میکشد و از روی تخت بلند میشود… چه مرگش بود دخترک… زده بود به سرش مگر… -دنبال چی هستی دختر؟ دخترک دیگر تحمل نمیکند و صدای جیغش در گوشی میپیچد -دارممممم ازت سوال میپرسممممم درست جوابمو بدهههه میگم این مدت که نقشه میکشیدی واسه مننننن نفس نفس میزند و با بغض ادامه میدهد -هیچ دوستم نداشتییییی؟ یه لحظه هم دلت برام نسو‌‌‌ختتت؟ مرد لحظه‌ای تعجب میکند و بعد اخم هایش در هم میرود… از کی تاحالا سر او فریاد میکشید دخترک گستاخ…. خشم باعث میشود تا نداند چه به زبان می‌اورد… تا نداند حرف هایش سنگین است…. تا نداند این اخرین باریست که…. -هیچوقت دوستت نداشتم و هیچم دلم برات نسوخت اینو میخواستی بشنوی؟ صدایی از دخترک نمیشنود… کمی که دقت میکند صدای امواج است که به گوشش میرسد… این موقع صبح دریا چه غلطی میکرد؟… دعوا و این تمام شدن رابطه‌اشان هم اجازه پرسیدن به او نمیداد… دقیقه ها یکی پس از دیگری میگذرند و بجز صدای موج اب و صدای هق‌هق های ضعیف جانان چیزی به گوش نمیرسد… دخترک نفسی عمیق میکشد و بعد صدای گرفته‌اش است که در گوشی میپیچد -من خیلی دارم سعی میکنم که درک کنم این موقعیتو که یادم بره چه کاری کردی باهامو چطوری رسوندیم به اینجا با وجود همه‌ی اینها ولی ساکت میشود و دوباره ادامه میدهد -ولی بازم دوستت دارم دوستت دارم ولی این دوست داشتن دلیلش این نیس که میبخشمت…. هقی دردناک میزند و قلب مرد را بیقرار میکند هق میزند و اخرین کلمه ها را به زبان می‌اورد… -من هیچوقت نمیخشمت مهراب هیچوقت از یادم نمیره وقتی من عاشقانه پابه‌پات می‌اومدم تو همقدم یکی دیگه بودی هیچوقت از یادم نمیره چطوری نابودم کردی من که زورم بهت نمیرسه تلافی کنم ولی هرجا هرموقع حس کردی نمیکشیو کم اوردی بدون اه منهههه.. https://t.me/+Nmve7hTXaQY3YWY0 https://t.me/+Nmve7hTXaQY3YWY0 https://t.me/+Nmve7hTXaQY3YWY0 https://t.me/+Nmve7hTXaQY3YWY0 https://t.me/+Nmve7hTXaQY3YWY0 به دختره میگه دوست ندارم و با نقشه نزدیکت شدم اونم طاقت نمیاره و خودشو توی دریا…😱🔥❌
Show all...
👍 1
Repost from N/a
× تصادف کرده ..... میگن دختره دیگه به هوش نمیاد .... طفلی شوهرش ! این ها را میشنود و اما ، نادیده میگیرد مگر او دکتر نبود ؟! پرستار ها چه برای خود میگفتند ؟! او هنوز امید داشت به اینکه رهایِ زندگی اش ، چشم باز میکند . وارد اتاق آی سی یو میشود کنار تخت دخترک می ایستد و به مانیتور نگاه میکند تا ضربان قلب و شرایطش را ببیند . حقیقت این بود که علم اینطور میگفت که کسی با این شرایط چشم باز نمیکند اما او نمیخواست امیدش را ببازد دخترک مالِ او بود رها ، همسرِ او بود . سرنگ را برمیدارد آمپول را درون سِرُمش خالی میکند و بیرون میرود تا به بقیه بیمار ها رسیدگی کند نمیداند چند ساعت میگذارد که پیج میکنندش میگویند به آی سی یو برود و او تمامِ جان از تنش رخت میبندد میدود چند باری نزدیک بود زمین بیوفتد اما خود را به دیوار و صندلی ها بند میکند به آی سی یو که میرسد ، دکتر قنبری از اتاق خارج میشود و به جای اینکه نگاهش کند ، از او نگاه میدزد + دکتر ؟ دکتر سر پایین می اندازد و لب میزند × تسلیت میگم . نمیشنود ایمان نداشت به گوش هایش دکتر را کنار میزند و وارد اتاق میشود ملافه سفید چرا روی زنش کشیده بودند ؟! + چه خبره اینجا ؟ کی بهتون اجازه داده همچین غلطی بکنین ؟ پرستار ها به دستور دکتر قنبری لز اتاق حارج میشوند جواب او را نمیدهند و تنهایش میگذارند زانو هایش میلرزند دست هایش توان ندارند تا آن ملافه لعنتی را تکان دهد و کنار بکشد پشتش را به دیوار میزند و همانجا روی زمین مینشیند + ر...رها و همزمان با صدا زدن دخترک ، دستش از زیر ملافه پایین می افتد لعتت به چشمانِ سرکشش که میبیند دستبندی را که خود به دخترک داده بود اصلا خودش آن را به مچ دخترک بسته بود فریاد میکشد میشکند چشم میبندد از حال میرود https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk چند سال بعد × این خونه در آروم ترین نقطه از لواسونه اقای دکتر ..... فقط ویلای رو به رو هستن که خانواده ساکتی ان . سر تکان میدهد از شلوغی شهر بیزار بود + ممنونم فروشنده که از خانه بیرون میرود ، ابتدا خانه را کانل نگاه میکند و بعد به اتاقی که مد نظر داشت برای خودش میرود . پنجره بزرگ و زیبایی داشت دست در جیب شلوارش فرو میبرد و پشت پنجره می ایستد و نگاهش می افتد به ویلای رو به رو به دختری با موهای بلند و مشکی و بافته شده که در حال تاب بازی بود . و یاد چند سال پیش می افتد یاد روزی که خانواده دخترک او را مقصر تصادف دخترشان دانستند و حتی اجازه نداده بودند در مراسمش شرکت کند همین ! مدت ها بعد هم متوجه شد که خانواده دخترک تصادف کرده اند و در جا مرده اند . دلش میگیرد هوایِ اتاق برایش قابل تحمل نبود . وارد بالکن میشود و همان لحظه ، دخترک سزش را سمت خانه او میچرخاند و چیزی در سرش فریاد میزند ، این حجم از شباهت آیا ممکن است ؟! https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk مهراد متخصص قلبه و تازگی به خونه روبه‌روی دختری به نام رها ، نقل مکان کرده . دختری که چشماش عجیب برای مهراد آشناس و همین باعث میشه خیلی چیزها مشخص بشه از گذشته اون دختر . رها دل میده به همسایه ای که سرد و مغروره علی رغم این که نمیدونه مهراد ..... https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk https://t.me/+C7AGYKGTjBdhZjRk
Show all...
#part2 _اهههههههه اهیییی اره حامد بکن منو کو.س و ک.ونم ماله توعه اهههه ک..یرت خیلی کلفته قربون ک.یرت برم اههه از لای در مشغول دید زدن س.کس مامانم با دوست پسر جدیدش بودم اینقد حشری شده بودم دستمو از شورت لامبادام رد کرده بودم و چهار انگشتمو توی ک..صم فرو کرده بودم _اهههه اهیییی ک...صم پاره شدددد وایی خیلییی کلفتههه.. وحشیانه ک..ص و ک..ون مامانم رو میگایید دیگه نتونستم طاقت بیارم و درنیمه بازو باز کردمو با لحن ح.شریی گفتم: _منم میخوام ، حامد منم بکن لای ک.سمو باز کردم و روی تخت رفتم حامد هم از خدا خواسته ک.یرشو از تو ک.س مامان دراورد و روی ک.س پر آب من گذاشت _جووون ، مثل ک.س مامانت آبدار و صورتیه ک.یرشو با ک.س خیسم خیس کرد ک توی سوراخ ک.سم هول داد _آهییی اوممم خیلی خوبه حامد خیلی کلفته اخخ تند تند بکن منو اومممم مامان نوک سینه هامو تو دهنش فرو کرد و مشغول مالیدن ک.س خودش شد سینه هام از شدت ضربه های حامد توی ک.سم میلرزید که مامان... 👇👅💦 https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk https://t.me/+FaOsPM7Yd_thZjFk دوس پسر مامانش دوتاشونو حامله میکنه💦🔞👅
Show all...
😱 1
#پارت۱🔞🔥 انگشتم رو روی شیار .ص‌ خیسش کشیدم که آهی کشید و ملافه رو توی مشتش فشار داد، روی تخت چرخوندمش و اسپنک محکی روی با.سن سفیدش کوبیدم، جیغی کشید و نالید: - دردم میاد غیاث، آروم... روی تنش خوابیدم و نفس داغمو کنار گوشش پخش کردم - گفته بودم که وقتی عصبیم ح.شریم نکن #خاله‌کوچولو تازه اولشه، هنوز کاری نکردم که دردت بیاد... دست انداختم زیر کمرش و با.سنشو بالا کشیدم، سوراخ #کو.ن‌ شو با آب لزج و داغ بهشتش خیس کردم، بریده بریده نالید: - میخوای چیکار کنی غیا... قبل از اینکه حرفش تموم بشه، دستمو گذاشتم روی دهنش و تموم حجم #مردونگیم رو یجا وارد سوراخ تنگ ک.ون‌ش کردم، صدای جیغش توی دستم خفه شد، محکم خودمو بهش کوبیدم که جیغ دیگه‌ای کشید، - هیییییس، آروم باش توله، نمیخوای که کل در و همسایه ها رو بفهمونی غیاث داره خاله‌کوچیکشو میگ.اد....❌🍓 اشکاش روی دستم چکید، دستمو از روی دهنش برداشتم و کنار گوشش پچ زدم: - شل کن یاس! خودشو بیشتر منقبض کرد و هق زد: - غیاث دارم میمیرم، درش بیار، درش بیار، دارم جر میخورم، - اگه درش بیارم که بدتر #جر میخوری کوچولو... - اییییی غیاث تکون نخور، همینجور بذار بمونه، ایییییی میسوزهههههه توی گلو خندیدم - من که از خدامه همیشه همینجور توت بمونه، اینقدر بمونه تا جا باز کنه، اما... دستمو به #چو.چو.ل‌ش رسوندم و مشغول مالیدنش شدم - الان تو هم لذت میبری... حرکات دستمو تندتر کردم که صدای آه و ناله‌اش بالا رفت و خودش شروع کرد به جلو عقب کردن باسنش، گازی از گردنش گرفتم و نوک سینشو نشگونی گرفتم - توله ح.شری ببین چجوری خودش سواری میکنه....😈🤤 https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk https://t.me/+7RB_q_CR1qswOGRk ک*ص تنگ #خاله‌ناتنیش رو خشن جر میده💦💦💦💦🔞🔞🔞🔞🍑🔥
Show all...
"هَم‌خـ💦ـوٰابـــِ رُسـوٰایـ🔞ـی"

با زبون داغ و نرمش اینقدر برات بلیسه، که آبت بپاچه تو دهنش...👅💦 #رمان‌بزرگسالان🤫🔞 این رمان یکبار به خاطر ص.حنه‌های باز فیل.تر شد...⛔️❌️

👍 1
- کدومش به سوراخت میخوره؟ + حق انتخاب دارم ارباب؟ - آره + پلاگ بزرگتر - چرا بزرگتر؟ + موقع فرو رفتنش درد بیشتری میکشم تا شما لذت بیشتری ببرین مثل کسی که سالها تجربه این کار رو داره صحبت میکرد شاید اون دختر پتانسیل تبدیل به بردگی رو داشت و فقط منتظر بود عاشق یک نفر بشه - بیارش پلاگ رو به دستم داد و منم جلوی لب هاش گرفتم دهنشو باز کرد و تمام آب دهنشو به پلاگ چسبوند بطوری که قطره های غلیظ آب از پلاگ چکید. پشتش رو به من و سرش رو پایین برد ک.ونش به بالا اومد با دو دستش ک.ون خودش رو باز کرد. پلاگ رو به سوراخش مالیدم سوراخی که از آب ک.صش کاملا خیس بود با ورود نوک پلاگ کمی خودش رو جمع کرد. سعی داشت صدایی ازش بیرون نیاد اما وقتی پلاگ به قسمت اوج برآمدگیش رسید ناله کرد و پلاگ در ک.ونش قرار گرفت. باز و بست شدن سوراخش جالب و دیدنی بود و باعث تکون خوردن پلاگ شد دستمو به لای ک.صش کشیدم - هنوزم زبون بازی میکنی؟ - من غلط بکنم ارباب قلاده ش رو کشیدم رو به من شد و روی زانو نشست - میخوایم یه بازی بکنیم سرشو کج کرد و گوش به حرف شد - یک تاس میندازیم اگه عدد زوج اومد باهات س.ک.س و دوباره ارضات میکنم اما اگه عدد فرد اومد با پلاگ توی ک.ونت باید کل خونه رو تمیز کنی چشماش گرد شد و آب دهنش رو قورت داد... ادامه پارت👇 https://t.me/+WNBiE9jqWIphYWU0 https://t.me/+WNBiE9jqWIphYWU0 #پارت_واقعی_رمان🔞 هـشـــدار❌ این رمان خاطرات نویسنده ست و یکبار فیلتر شده به خاطر صحنه های باز جنسی که داره پس اگه علاقمند به رمان های اروتیک و bdsm نیستید این رمان مناسب شما نیست❌ #براساس_واقعیت_زندگی_نویسنده🔞
Show all...
❌ خیــابـان هشــتادوهفـــتـم ❌

به من بگو " ارباب " 👁 🔥 / بر اساس زندگی واقعی نویسنده 🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن نویسنده : مسعود

00:02
Video unavailable
زبونم رو روی #واژن پر از آبش محکم کشیدم و شروع به لیس زدن خیسی ک🍓ص ش کردم. -اوووممم...آاخخ...هامون...آای هامونی..اووممم... - اوووووف همخونه‌ی کوچولوی من عجب ک*ص تپلی داره زبونم داخل #واژنش بردم و تکونش میدادم و عمیق میمکیدم که صدای ناله اش بلند شد -آاییی...دلم میخواد با کلفتت جرم بدی... لبام چسبوندم به واژنش و محکم و عمیق مکیدم یهو توی دهنم ار💦ضا شد و دهنم پر از آب شد. با لذت آبش رو لیس زدم سربلند کردم ک***یر سیخ و کلفت شده ام رو توی دستم گرفتم ، چندبار #کلاهکش رو روی واژنش کوبیدم و صدای لزج بهم خوردن آبش به سالارم لذتش رو بیشتر و بیشتر کرد . خیمه زدم روی تنش و با چنگ زدن سینه اش تمام حجم ک***یرم رو به یکباره واردش کردم که صدای جیغش با کام گرفتن لباش خفه شد.. خشن شروع به #تلمبه زدن کردم. سینه های بزرگ و خوشمزه اش زیر تنم بالا و پایین میشدن و منو جری تری میکرد. هردو غرق شهوت بودیم که همین لحظه...🔞😱 https://t.me/+Yugg7oTZdyw3NTg0 https://t.me/+Yugg7oTZdyw3NTg0 یه مرد داغ و شهوتی که هرشب ک*ص دخترعموی ریزه میزشو که #همخونه اش شده رو با ک*یر سیخش #میگاد... اما یه شب وسط س*ک*س عموش میاد و...❌😈
Show all...