cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

شهدای اطلاعات

مگه شهید میمیره؟🚶‍♂️ 🔹️شهدا اطلاعات ما جلوداران مجاهدین و چراغ راه هدایت شب‌های تاریک عملیات بودند. شهید حاج قاسم سلیمانی معرفی شهدای گمنام اطلاعات به همراه خاطرات و...✍️🏻

Show more
Iran100 402Farsi94 458The category is not specified
Advertising posts
1 512
Subscribers
+624 hours
+427 days
+20330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

00:22
Video unavailableShow in Telegram
طوفان اگر باشد چه غم ما مرد دریاییم. ستاد بزرگداشت هفتمین سالگرد شهادت سرباز گمنام امام زمان شهید حسن عشوری
Show all...
7.06 MB
2
Photo unavailableShow in Telegram
یادم نمیره این عکس رو خودم وقتی داشتم تو معراج شهدا اهواز قدم میزدم دیدم یهویی میخ کوب شدم اسم تو تا کجا رفته حسن جان الحق که پاداش تو گرفتی.
Show all...
13
هفت سال گذشت...
Show all...
15
Photo unavailableShow in Telegram
تصویری دیده نشده از شهید حسن عشوری و شهید جهانتیغ از وزارت اطلاعات در راستای عملیات ضد تروریسم. به مناسبت هفتمین سالگرد شهید حسن عشوری
Show all...
💔 22
Photo unavailableShow in Telegram
در‌کنار برادر شهیدم محمد مهدی رضوان
Show all...
15
00:50
Video unavailableShow in Telegram
IMG_8927.MOV18.12 MB
16
Photo unavailableShow in Telegram
جزو شهدای اطلاعات نیستند اما عزیز دل ما هستند آقا حسین امیر عبداللهیان روحش شاد نامش جاویدان
Show all...
29💔 6😢 5
و نگاهی به پلاک جلو موتورش کردم و گفتم چطوری عباس !!!!!!!... دوسه نفر بودیم و زدیم زیر خنده ...... فردین نگاهی بمن کرد و هیچی نگفت . بطرف اتاق محل کارش حرکت کرد . به دوستانم گفتم فکر کنم فردین ناراحت شد . چند لحظه بعد پشت سرش رفتم . دیدم درب اتاق را از داخل قفل کرده است و پشت میز محل کارش نشسته و سرش را روی شیشه میز خم کرده و شانه هایش آرام آرام میلرزد . فهمیدم فردین گریه می‌کند.... درب زدم . هیچ حرکتی نکرد . دو سه بار درب زدم و التماسش کردم که درب را باز کند . درب باز شد . داخل اتاق شدم رفتم بطرفش و در آغوش گرفتمش و گفتم فردین جان شوخی میکردیم . چشمانش پر از اشک بود . بوسیدمش چند بار . گفتم حالا منا ببخش . لبخند کوچکی بر لب هایش نقش بست و گفت : فردین خیلی بهت ارادت داره . دو ماهی از این ماجرا گذشت . رسیدیم به ماه رمضان همون سال . وقتی ساعت ۱۱ شب از بی سیم پاسگاه شنیدم فردین شهید شده . بطرف سایبان پاسگاه رفتم . روی زمین نشستم . مثل بچه های کوچک هق هق گریه کردم . گفتم : آفرین فردین نازنینم . حالا شدی عباس واقعی حضرت زینب .😭😭😭😭😭 خوشبحالت فردین جان ... تو مثل معنی اسمت شدی افتخار و شکوه دین ... چه سعادتی داشتی نزد خداوند که ؛ در شبی از شب هاي لیله القدر؛ و به تفسیر قرآن ؛ شبی که بهتر از هزار ماه هست ؛ شهید گردیدی . آنهم در شب تاریخ تولدت ... 😭😭😭
Show all...
30💔 17😢 4
Photo unavailableShow in Telegram
حدود ۷ ماه می‌گذشت که فردین قسمت بالای چراغ و دسته جلو موتورش یک پلاکی نصب کرده بود . روی آن نوشته بود : [ کلنا عباسک یا زینب ] یعنی : همه ما عباس های تو هستیم یا حضرت زینب ( که در تصویر مشخص هست همکارش تعریف میکرد : دو ماه قبل از شهادتش به خودم گفتم صبحی فردین را دست می اندازم که بخندیم . موقعی که موتورش را زیر سایبان کلانتری پارک میکرد ؛ رفتم بطرفش و زدم روی شانه اش
Show all...
💔 19
Photo unavailableShow in Telegram
حسن آقا کسی بود که تا روز شهادتش نزدیک ترین فرد بهش یعنی خواهرش نمیدوسنت کجا کار میکنه ... مثل علی اکبر شده بود، روضه علی اکبر که همه شنیدید؟ ای بدن پاره پاره 💔
Show all...
💔 45 3