Delibal | دلیبال
61
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
Posts Archive
اونجایی که به خودت میای و میبینی زندگیتو بدجور هدر دادی
دقیقا همونجا بفهم که داری چکار میکنی
چرا فکر میکنی هدر دادی؟ خب قشنگ هم بود نه؟
اره قشنگ هم بود اما کوتاه بی فایده و برای تو کم
الان چی برات مونده هیچی فقط زمانی که از دست دادی
و مثل همیشه پشیمونی سودی نداره
قراره تا کی زمین بخوری تا کی هدر بدی وقتتو؟
بسه بسه تا بیشتر از این گند نزدی به همچی
تموم کن این بازیو به خودت بیا اره با خودتم بفهم داری چه غلطی میکنی
پاشو زندگیتو درست کن الان میدونی کجایی دقیقا همونجایی که ی روز میگفتی آدمای ..... اونجان
خجالت بکش بلند شو جمع کن خودتو بنداز دور هرچی گذشته حداقل به بقیه اش گند نزن...
دیگه از رفتن آدما تعجب نمیکنم...!
انگار وقتی یه نفر میاد، پی رفتنشو از همون روز اول به جونم میمالم...
تو مغزم با خودم میگم ببین اینی که امروز اومد ممکنه فردا بره...
بی دلیل، بی خداحافظی، بی بازگشت...!
میتونی تحمل کنی...؟!
اگه میتونی بذار بیاد تو زندگیت...
حقیقتا روزای اول رفتنش حالم بده، گریه میکنم،
گاهی دلم میگیره...
ولی به خودم فقط اجازه همون یه روز غمبرک زدنو میدم...
از فرداش سعی میکنم بلندشم به خودم برسم...
برم تو خیابونو راه برم...
آروم که شدم و نفسی تازه کردم برگردم خونه...
آره من خیلی وقته از رفتن آدما تعجب نمیکنم...!
مطمئنم اونی که اومد یه روزم از همون راه برمیگرده و میره...
تنها کسی که نباید از خودم دور بشه خودمم...!
خودم اگه از این جسم بذارم و برم کارم تمومه...!
پس سعی میکنم تو زندگیم از رفتن خودم بترسم،
تا از رفتن دیگران...!
کاش کاری نکنید آدما بعد تموم شدن روابطشون نتونن خودشونو ببخشن
جای اینکه از خاطرات ، خوب یاد کنن
خودشونو سرزنش کنن که چرا گذاشتم اونکارو بکنه اون حرف رو بزنه....
رفتن شما آدمارو نابود نمیکنه کارا و حرفاتون هیزم روی این آتیش میریزه...
ﺳﺨﻦ ﮐﻮﺭﺵ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺁﺗﻮﺳﺎ :
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ
ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯿﮑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺪ
ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍﺧﺎﻟﯽ
ﻧﮕﻬﺪﺍﺭ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻱ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﮐﺴﯽ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﺖ ﺟﺎﯼ ﺩﻫﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﻓﻘﻂ
1 ﻧﻔﺮﺑﺎﺷﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ
ﻭﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺯیرا ﺑﻪ
ﺧﺪﺍ ﺍعتقاد ﺩﺍﺭﻡ ﻭﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﻴﺎﺯ.
ﭼﻬﺎﺭ ﭼﯿﺰ ﺭﺍﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ
1- : ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ
2- .ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯽ
3- .ﻫﻤﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ
4- . ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯼ . ﭘﺲ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ،
ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ :)
شبا زود بخابید
نه بخاطر اینکه ساعت بدنتون میریزه بهم
یا اینکه صبح زودتر بیدار شید و ی روز قشنگ و شروع کنید
نه نه نه
فقط شبا زود بخابید چون هجوم بی امون دردا دقیقا آخرشباس که همه خابن
که تو باز دلت تنگ میشه
باز میری رو میندازی به کسی که نباید....
پس شبا زود بخاب باشه؟
نظرتون درمورد عوض شدن ماهیت چنل ؟Anonymous voting
- عوض بشه بهتره
- همین خوبه فعالیت بهتر بشه
- نظری ندارم
لذت و رنج اونقدر باهم همبافته اند که اگر کسی یکیشون رو میخواد باید به همون اندازه دیگری رو تجربه کنه . پس باید انتخاب کنی : کمینه کردن درد و رنج ؛ یا بیشینه کردن درد و رنج به عنوان بهایی برای رشد لذت و رضایت .
اگه اولی رو انتخاب کنی و بخوای میزان درد انسانی رو کم کنی ، پس مجبوری ظرفیت شادی هم در خودت کم کنی ...
اونجا که سعدی میگه؛
ور غمِ دل با کسی گویم، بِه از دیوار نیست!
دقیقا همونجا...
دخترك خر نشوی مست صدايش بشوی
دخترك خر نشوي رام نگاهش بشوی
دخترك يار سراب است بخند :)
اونجایی که نزار قبانی میگه “چه فایده ای دارد نگرانِ من باشی ولی، از من دفاع نکنی؟ خیلی دوستم داشته باشی، اما من را نفهمی؟ جایِ خالیم را حس کنی، اما سراغم را نگیری؟ چه فایده ای دارد در بینِ وسایلت باشم اما مهمترینشان نباشم؟”
عذاب میکشم، ولی، عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجهگر تویی شکنجه اشتباه نیست
من اگر متن بود :))
اینقدر همیشه نگران این هستی که کار درست رو انجام بدی و مسیر درستی رو انتخاب کنی که به خاطر این همه نگرانی ، نگران میشی .
یا اینقدر درمورد هراشتباهی که مرتکب میشی حس شرم و عذاب وجدان بهت دست میده که درمورد این حس شرم ، شرمگین میشی .
یا شاید اینقدر حس غم و تنهایی میاد سراغت که صرفا با فکر کردن درموردش بیشتر غمگین میشی و احساس تنهایی بیشتری میکنی.
عُد بي إلى حيث كنتُ
قبل أن ألتقيك
ثم ارحل:
مرا برگردان به جایی که بودم
پیش از دیدارت
سپس برو.
-محمود درویش.
گفته بودم بعد از این باید فراموشش کنم
دیدمش
از یاد بردم گفته های خویش را...
چه برایت بنویسم
که هرگاه خواستم برایت بنویسم،
احساس کردم که قلبم از جایش کنده خواهد شد...
مگر آیِا كسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یك لحظه هم یادم نمیكردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
كه می ترساندت از من؟
رها كن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینك صدایم كن مرا،با قطره اشكی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات كاری ندارم
لیك غوغای دل بشكسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاكیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
كنون برگشته ای، اما
كلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
خجالت میكشی از من
بگو، جز من، كس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم كن
بدان آغوش من باز است
برای درك آغوشم
شروع كن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من...🫂
فلسفهی بغل کردن خیلی عجیبه :
دستتو میپیچی دور بدن یه موجود زنده
و انگار که یه سرنگ پر از مورفین وارد پوست
تنت شده شناور میشی تو آرامش و وقتی نسخ
بغل کردنش میشی، جایِ خالی قلبش سمت
راست قفسه سینت طوری درد میگیره که
حاضری کل دنیاتو بدی تا فقط
یکبار دیگه تو بغلت حسش کنی...
یه زمانی فکر میکردم بدترین چیز تو این دنیا تنها موندنه. اما اینطور نیست بدترین چیز اینه با آدمایی باشی که بهت احساس تنها بودن میدن....
"چیکار کنم برات" عمیقترین جملهایه که از درون آدم میاد!
خیلی قشنگ و صادقانهست...
تو فیلم «زنان کوچک» دختره به پسره ابراز علاقه کرد، پسره گفت من دستام خالیه (پولدار نیستم) دختره دستشو گذاشت توی دست پسره و گفت نه خالی نیست.
از این زیباتر؟ :)
من به یه چیزی پی بردم.
باید خودت تنهایی براش بجنگی.
هر دردسری که توش قرار گرفتی، مشکل خودته.
باید یاد بگیری که قویتر باشی. بیا با حقیقت روبهرو بشیم.
هیچکس قرار نیست که بیاد و نجاتت بده.
زندگی بیرحمه، ظالمه.
باید شجاعت بیشتری به خرج بدی.🕊️❤️🤝
من سه هیچ از بقیه جلوترم!
میدونی چرا؟
بخاطر وجودِ قشنگ تو...
ببین شاید گاهی وقتا عصبی بشم و ناراحتت کنم؛
شاید گاهی وقتا ناخواسته برات کم بزارم؛
شاید گاهی وقتا اونی که باید باشم نیستم برات؛
شاید گاهی وقتا حواسم بهت نباشه؛
اما میون اینهمه شاید و نبایدها بدون که خیلی دوست دارم، ببین خیلی!
جوری که اگه گریه کردی بیا باهم گریه کنیم؛
اگه خندیدی بیا باهم بخندیم؛
اگه دیوونه بازی کردی بیا بهم دیوونه بازی کنیم؛
اگه نا امید شدی بیا باهم نا امید بشیم؛
اگه قلبتو شکوندن بیا باهم قلبمون شکسته بشه؛
میتونی تکیه کنی به منو نترسی؛ من همیشه کنارتم چه روزای خوب چه روزای بد...
خوش به حال اونی که اینقد سرش گرم زندگیشه که وقت نمیکنه نت گوشیشو روشن کنه...
دوستم زنگ زد گفت امروز ناهار میام پیشت. گفتم حال آشپزی ندارم. گفت خب غذا میگیرم میام. گفتم یه روز دیگه بیا، امروز بیحوصلهام، میخوام تنها باشم.
گفت باشه، کاری بود خبر بده. نه ناراحت شد، نه قهر کرد.
واقعاً توقع زیادی نیست که آدم در روابطش راحت باشه. چرا اکثراً اینو نمیفهمن!؟
خیلی وقتا واقعا دلم میخواد تنها باشم هیچ مشکلی نیست از کسی دلخور نیستم فقط نیاز دارم ی مدت تنها زندگی کنم
ممنون که درک میکنی :)