cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

کانال رمان های زهرا حداد همدانی /امیر سپهبد ⛓️🍷

بسم الله الرحمن الرحیم ❌کپی ممنوع❌🔐 عطرین: چاپ شده🌹🍫 امیر سپهبد: آنلاین ⛓️🍷 امیر سپهبد نام پسر این داستان جذاب و معمایی است🍷⛓️ خاج: آنلاین♣♦♥♠ اینستاگرام نویسنده:❤https://instagram.com/zahra_hadad_hamedani97?igshid=ZDdkNTZiNTM=

Show more
Advertising posts
3 521
Subscribers
+3624 hours
+1187 days
+44330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
در حال پایین آمدن از پله ها بود که صدای بهترین دوستش را شنید : خودت زنگ بزن 110 بیان ببرنش _ اگه بفهمه چی ؟ _ بفهمه ، مگه کاریم میتونه بکنه ؟ _ ولش کن چند روز دیگه همشون تک تک چک هایی که کشیده رو میزارن اجرا ، میان میبرنش بدون دردسر شروع به خندیدن کرد : جداً این دختره چقدر احمقه ها ، چه جوری این همه چک رو کشیده ، مثلا فکر کرده تو عاشقش شدی _ آخه این به قول خودت احمق جز خوردن و خوابیدن و درس خوندن چی تو زندگیش دیده که بفهمه عشق چیه ؟ قانون چک چیه ؟ ناباور از چیزهایی که شنیده خود را به سالن رساند و عصبانی رو به زن و مرد  : کثافت ها چه غلطی کردید ؟ _ ما نکردیم عزیزم خودت با دیدن یه پسر دست و پات شل شد به سمتش حمله ور شد که مرد جلویش را گرفت ، همانطور که در دستان مرد اسیر شده بود : تو بهترین دوستم بودی بی شرف ، چطور تونستی ؟ همانطور که داشت از چنگال مرد خودش را نجات میداد رو به او کرد : من عاشقت بود ، چی خواستی که بهت ندادم بی بته مرد با نیشخند رهایش کرد : تو جز خوشگلی و پول ، هیچی نداشتی یه دختر شل مغز زود باور که ته خطه ... همان موقع ماموران وارد شدن ... زن و مرد با هم خندید و به او اشاره کردن : ایشون هستن دوباره سمتشان حمله ور شد که دو مامور زن سمتش آمدند و یکی از مامورین : بهتره جرم خودت بیشتر از این نکنی تلاش میکرد تا خود را از دست آنها نجات دهد : ولم کنید .... ولم کنید ... من کاری نکردم پدرتون در میارم ... بیچارتون میکنم .... من برمیگردم ... منتظرم باشید ... https://t.me/+lmWa_K6eKw43YzZk https://t.me/+lmWa_K6eKw43YzZk
Show all...
بیا ۶ تا رمان توووووپ وخوووووب بخون😍 اختران https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0 🌻 تاب رخ‌ او https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0 🌒 قرار نبود عاشق شیم https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk 💝 خواب https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0 💀 امیر سپهبد https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk 🐦‍🔥 ازجنس طلا https://t.me/+l7OIXTpNitY2M2E0 🪴
Show all...
Repost from N/a
پسره یه خوناشام قوی و خشنِ، عاشق یه دخترِ انسان که سرتق و لجبازه میشه. ولی دختره حسابی حرصشو در میاره حالا پسره برای اینکه به دستش بیاره و از خجالتش در بیاد یه شب می‌دزدتش و...😎🔞🔥 https://t.me/+VSUleIl8wfU5NWVk https://t.me/+VSUleIl8wfU5NWVk صب بپاک
Show all...
💢این هفته افزایش قیمت داریم و vipرمان میشه 45 تومن💢
Show all...
سلام دوستان خوبم🌿🌱 رمان امیر سپهبد در vip به اتمام رسیده❤️ برای خوندن رمان مبلغ 38 تومن به شماره کارت زیر واریز کنید و رمان را تا انتها بدون تبلیغ بخوانید. کلی اتفاق هیجان انگیز تو vip رخ داده که شما پنج ماه بعد میخونید، با یک پایان غیر منتظره و... 😉😎 6280231390336898 🦋زهرا حداد همدانی 🦋 ایدی جهت ارسال فیش واریزی 🌿 ممنون از اعتماد شما🌻🙌 @zahra_H979 ❌مدت کمی فرصت دارید برای عضویت در vip رمان سپهبد ❌ فقط چند روز دیگه برای عضویت مهلت دارید
Show all...
#پارت402 #امیر_سپهبد ⛓🍷 #زهرا_حداد_همدانی🦋 -کم کم هوا داره رو به سردی میره . ساحل تقویم و ماه را گم کرده بود . یعنی انقدر زود داشت می گذشت ؟ -رفتی تو فکر ساحل؟ لبخندی تلخی زد و گفت : سه ماه میخواد بشه که دارم با شما زندگی میکنم و این یه لحظه برام خیلی عجیب اومد . -شاید تا آخر عمر خواستی با ما زندگی کنی . ساحل بغضش را قورت داد و به طعنه گفت:بعید نیست اینطور که پیش میره ! طعنه اش سر امیر را به سمتش برگرداند و ساحل به سمت پله ها رفت . دلش دوباره هوای بوم نقاشی و رنگ هایش را کرده بود . وارد اتاقش رفت و یک راست به سمت بوم نقاشی نصفه اش رفت . عکسی بود که سبحان داده بود و گفته بود بکشد . عکس مهگل خواهرش بود و ساحل با کشیدن تصویر او می فهمید که این دختر چقدر زیبا بوده . البته کمی هم به او حسادت میکرد چون او هر چند کوتاه قلب امیر را تصاحب کرده بوده . -لعنت بهت ساشا .شاید اگر تو نبودی هیچ کدوم از این اتفاقا نمی افتاد .نه این دختر بیچاره می مرد نه من امیر به این روز می افتاد و نه من اینطوری خودم و قلبم اسیر می شدیم . با تقه ای که به در خورد قلمو را درون رنگ زد و اجازه ورود داد . سبحان بود . -احساس کردم یه لحظه آدم دیگه ای شدی ساحل . نزدیک شد و نگاهش را به عکس چشمان خواهرش دوخت . ساحل برق اشک را درون چشمان سبحان میدید و دلش خون می شد . ای کاش او هم برادری مثل سبحان داشت . دوباره به مهگل حسادت کرد این سری به خاطر برادرش ؟ چرا داشت به یک مرده حسادت می کرد ؟ خودش هم نمی دانست . -آدم دیگه ای نشدم یه لحظه دلم از همه چی گرفت .
Show all...
#پارت_واقعی_رمان😱😭 حِس از تنم رفت انگار... همین که خواست به سمتم قدم برداره از شوک دراومدم و یه قدم عقب رفتم لبخندِ کجی روی لبش شکل گرفت آروم جلو اومد... سریع وارد خونه شدم... صدای پاهاش مثل ناقوسِ مرگ توی گوشم صدا میداد انگار که بدونه تنهام بدونه به این زودی کسی نمیاد به دادم برسه با هولِ محکمی که به در داد پرت شدم جلو... برگشتم سمتش،درو کامل باز کرد و توی چهارچوبش قرار گرفت پشتِ سرم دیوار بود و روبه روم،آدمی که با هر قدم نزدیک شدنش،،بیشتر قدرتِ نفس کشیدن رو ازم میگرفت... جوری توی صورتم کوبید که حس کردم یه طرفِ صورتم کنده شد... پرت شدم عقب و کمرم خورد به دیوارِ پشتِ سرم... احساسِ ناتوانی میکردم و اشکام سرازیر شده بود صورتم میسوخت و کمرم درد میکرد ولی اینا،در برابرِ اتفاقی که داشت میافتاد هیچ بود... https://t.me/+O6Lx74XIDL4xZTQ0 https://t.me/+O6Lx74XIDL4xZTQ0 https://t.me/+O6Lx74XIDL4xZTQ0 گوشیمو که زنگ میخورد نگاه کرد و ابرو بالا انداخت: _آخِی...مهندسه که... جواب بدم گپ بزنیم؟ گپِ سه نفره... اصلا چطوره بگم اونم بیاد،بیشتر حال میده... از نگاهش و لحنِ حرف زدنش حالم به هم خورد... داشت اشکم درمیومد... خنده ی عصبی کرد: _اون موقعی که باید اینقدر رام و مطیع میبودی،نبودی... الان بلدم خودم رامت کنم... جوری که انگار...همه ی کارایی که تا الان کردم،دست گرمی بوده... 🥺🥺🥺 #هیجانی_عاشقانه_نفس‌گیر_پرفراز‌و‌نشیب❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
Show all...
🔥بࢪزخ ؏ۺܧ🔥

"بسم الله الرحمن الرحیم" عاشق شدن❣️ مثل نماز خوندن میمونه❣️ نیت که کردی❣️ دیگه نباید به اطرافت نگاه کنی❣️ 🔥[برزخ‌عشق‌به‌قلم‌:رباب‌بیات]🔥 🚫کپی حرام=پیگرد قانونی🔴حتی با ذکر منبع🚫

Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Show all...