cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

𝗖𝗼𝗻𝗳𝗲𝘀𝘀...!🖤

مـثل‌بـوسه‌پـیش‌از‌خداحافـظی! بـلاتکـلیف:)...🖤 . .

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
387
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

پارت جدید واسه شماها 😁🥰 دوسش بدارید🙂💞🫂
Show all...
#هفتمین_طیف🌀 🌈 #پارت_یازدهم #شات🌱 آب دهنمو قورت دادم و همونجوری که گفته بود نشستم.. ولی جایی برای گذاشتن پاهام پیدا نمیکردم.. میخاستم بلند شم که پاهامو گرفت و دور کمرش حلقه کرد.. حالا دقیقا صورتامون توی فاصله ی چتد سانتی هم و مقابل هم بود و کاملا بهم چسبیده بودیم.. معذب شده بودم وسرمو انداختم پایین.. با ترس به اطرافم نگاهی کردم که ببینم کسی اونطرفا نباشه.. متین: یوقت یکی رد میشه از اینجا.. اونوقت دیگه رسما با دست خودمون نامه مرگمونو امضا کردیم خندید و گفت ممد: نترس اینجا جاده فرعیه و کسی از این طرفا رد نمیشه.. اگرم بشه کلاه ایمنی موتورو که تا الان روی سرش بودو به آینه آویزون کرده بودو برداشت و گذاشت روی سرم.. محافظ جلوشوکشید بالا و گفت ممد: دیگه کسی تو این تاریکی نمیفهمه اون زیر یه پسر خوشگل قایم کردیم خندید و کمی خودشو کشید عقب و با نگاهش سر تا پامو آنالیز کرد و گفت ممد: هیکلتم که ماشالله چیزی کم نداره مشتی به سینه اش زدم و گفتم متین: خفه شو ممد: چشم.. پس دیگه نگران نباش و به من نگاه کن نفس عمیقی کشیدم و سرمو تکون دادم.. با صدای جدیی که شباهتی به ثانیه قبل نداشت گفت ممد: چرا گریه کردی؟! دوباره بغض به گلوم فشار اورد.. متین: هی.هیچی ممد: دلم میخاد تو این چند روز باهام مثل قبل باشی پس واضح جوابمو بده.. چی رنجوندتت؟! متین: هیچی بخدا.. گریه خوشحالی بود ممد: خوشحالی؟! متین: اوهوم بخدا دروغ نمیگم.. واسه مظلوم نمایی یا هر چیزی که تو فکر میکنی... اخم کرد و گفت ممد: چرت و پرت نگو متین کلاهو در اورد و کمرمو گرفت به سمت خودش کشید و همون چند سانت فاصله ارم پر کرد که توی بغلش فرو رفتم.. سرمو توی گردنش مخفی کردم و دستامو دورش حلقه کردم و اجازه ی شکستن بغضمو به خودم دادم.. بوسه ای به کنار گردنم زد.. ممد: متین سه سال از خیلی چیزا گذشته.. ما قرار گذاشتیم راجب هم توی این هفت روز به هیچی فکر نکنیم.. قرار شد هفت روز فارق از هر اتفاقی کنار هم باشیم‌.. پس من راجب تو حداقل توی این چند روز هیچ فکری نمیکنم.. حالا حرف بزن واسم نفس عمیقی کشیدم و ازش جدا شدم.. متین: یادآوریه روزای گذشته، تنهاییام، نبودنات، بی توجهیات.. همه و همه رو با این دو روز مقایسه کردم.. انگار که از سیاهی مطلق بردنم توی روشنایی.. روشناییی که هنوزم لکه های سیاه داره.. اما درد نبودنتو نه.. ممد: میدونم خیلی طول میکشه تا این خلاهایی که توی وجود دوتامونه پر بشه.. ولی میارزه الان بخاطره گذشته سیاهی که میگی وقتمونو حروم کنیم؟! متین: نه ممد: خوبه لبخندی زد و با انگشت اشاره اش ضربه آرومی به بینیم زد‌‌.. ممد: ببینمت سرمو اوردم بالا و زل زدم به چشماش.. آروم نزدیکتر شد بهم که من خودمو عقبتر کشیدم.. بازم نزدیکتر شد و بوسه ی سریعی به گوشه لبم  زد.. سرمو انداختم پایین و خنده ارومی کردم.. کمی توی جام وول خوردم تا بلکه یکم ازش فاصله بگیرم.. ممد: میدونی که تلاشت بی فایدست؟! نالیدم متین: خب بزار برم عین آدم پشتت بشینم کلاهو گذاشت سرمو سرشو اورد جلو و پیشونیمو بوسید و محافظ کلاهو دوباره بست.. ممد: فکرشم نکن.. تازه اونجوری که باید تو بغلم چفت شدی حالا بزارم مثل ماهی در بری؟! عمرا موتورو استارت زد و راه افتاد.. بخاطر حالت نشستنمون نه میتونستم مسیری به سمت جلو میریم رو ببینم.. هم مردد بودم که ممدو بغل کنم یا نه‌.‌. ممد: دلت سرعت بالا میخاد پسرم؟! با ترس دستمو دورش حلقه کردم خندید و گفت ممد: خوبه دیگه نبینم گریه کنیا فقط بخند مخصوصا الان که کاملا تو بغل خودمی.. فقط حیف که نمیتونم پشت اون کلاه قیافتو ببینم بچه لبمو گاز گرفتم و خندیدم
Show all...
Show all...
﮼ممتین‌تانتوفوبیا

﮼برمیگرده... خورشید برمیگرده🙂 اون روز برمیگرده):💙❤ تانتوفوبیا؛ترس‌ازدست‌دادن‌کسی‌که‌دوسش‌داری:)! ﮼ناشناس؛ فائزه:

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-922997-eGJU5he

عطیه:

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-932248-UHjELcW

عایا مایلید به پارت؟!🌚
Show all...
𝗖𝗼𝗻𝗳𝗲𝘀𝘀...!🖤: چطورید قشنگا🚶🏻‍♀️😃 دوس داشتید بیاید ناشناس حرفی سوالی هرچی بود.. اینجانب برای اولین بار حصله اش سر رفته و رجوع اورده به اینجا 💆🏻‍♀️🤨 لینک ناشناسم توی پینا هست👋🏻😁
Show all...
Show all...
Dillons 💙🫐🥺✨

مـمـتـیـن دیـلـن 🍓🙊 " خلاف به سبک ِ عشق " : تموم شده 💕🌱 " برای عشق برقص " : در حال پارت گذاری 💕🌱 ناشناس ِ نویسنده 🍓🌙 :

https://t.me/BiChatBot?start=sc-730157-OsUVWWg

ناشناس عطیه 🌙✨ :

https://t.me/BiChatBot?start=sc-634777-9qh3wJj

🌚🌚من اومدم با پارت اومدم👋🏻 اقا اگه این حمایت شد یه پارت دیگم هست اونم الان میزارم🚶🏻‍♀️💋 همین دیگه بوس 💞
Show all...
#هفتمین_طیف🌀 🌈 #پارت_دهم #شات🌱 به موتور اسپرت آبی و مشکیی که جلوم بود نگاهمو دوختم.. با خنده و تعجب یه نگاهی به موتور کردم و یه نگاهی به ممد.. متین: تو که بلد نبودی چشمکی زد و گفت ممد: هربار که میدیدم سوار موتور شدیو دستاتو دور کمر هر خری مینداختی اعصابم بهم میریخت شونه ای بالا انداخت و گفت ممد: چرا دروغ.. حالا که قراره همه چی روشن بشه بزار بگم که تا حد مرگ حرص میخوردم و خب.. با فکر اینکه یه روز بتونم دستاتو دور کمرم حلقه شده حس کنم رفتم یاد گرفتم.. میدونی متین آدما فقط وانمود میکنن که به فکر شخصی نیستن.. حالا اینارو ولش کن گفتی چیزاییو تجربه کنیم که تاحالا خاطره نداشتیم هوم؟!... حاضری اولین راند موتورسواریمونو بریم؟! از حرفاش ته دلم قنج رفت.. خنده سرخوشی کردم و تند تند سرمو بالا پایین کردم.. متین: اوهومم توی یه حرکت سوار شد.. ممد: پس بپر بالا با فاصله کمی پشتش نشستم و خنده بدجنسی کردم.. با نارضایتی گفت ممد: ساز ناسازگاری میزنی دیگه آقا متین متین: اوهومم.. اون کی بود گفتی زود برمیگردی پیشش.. ها؟! کی بود؟! خنده ای کرد و یدفعه دستاشو اورد عقب و رونای پامو گرفت و به سمت خودش کشید که با فاصله ی میلی متری چسبیدم بهش.. ممد: یه موجود ناز و ملوس موتورو روشن کرد و راه افتاد‌‌‌.‌. برای اینکه صدامو بشنوه مجبور بودم با صدای بلند حرف بزنم.. متین: باشه نگو دیگه.. پس ارزوی اینکه بغلت کنمم به گور ببر ممد: چرا به گور ببرم دورت بگردم.. الان خودت با کمال رضایت بغلم میکنی یدفعه سرعتشو برد بالا.. چشمامو بستم و دستامو مشت کردم.. ولی انگار دیوونه تر از این حرفا بود.. سرعتش لحظه به لحظه ببشتر میشد و من هر لحظه وحشتم بیشتر میشد.. از روی دست اندازی رد شد که یهو کمی به طرف بالا پرت شدم.. ناخوداگاه محکم دستمو دور کمرش حلقه کردم... با صدای بلند داد زدم متین: روااانیی خنده سرخوشی کرد و گفت ممد: جاان دور سرت بگردم.. همینهه از رضایتش خندم گرفته بود ولی به روی خودم نیاوردم و سرمو پشت کمرش قایم کردم.. بعد از سه سال انگار دوباره آرامش بهم برگشته بود.. کاش بهم نمیخورد.. کاش همیشه میموند و دوباره لبخند روی لبامون باعث حسودیه خیلیا میشد.. نفس عمیقی کشیدم و به اطراف نگاه کردم.. جاده خلوت و تقریبا تاریکی بود.. ولی در عوض اطراف که با نور موتور روشن شده بود معلوم میکرد زیادی قشنگه.. درختای دو طرف جاده هوا رو خنک تر کرده بود و بوی زندگی میدادن.. سرمو کجکی روی شونه ی ممد گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم.. تیشرتشو توی مشتم گرفتم و به خودم فشارش دادم.. اشک توی چشمام حلقه زده بود.. اما اینبار بخاطر دلتنگی و ترس و حال بد نبود.. بخاطر طعنه ها و کنایه ها نبود.. بخاطر دیدن چیزایی که حقم نبود ببینم، نبود.. فقط و فقط بخاطر روزنه زدن دوباره ی احساس آرامش درونم بود.. بخاطر وجود محمدم.. بی اراده چند قطره ای از اشکام روی تیشرت ممد ریخت.. با کم شدن سرعتش و متوقف شدنش حلقه دستامو محکم تر دورش پیچیدم.. موتورو خاموش کرد و بدون اینکه برگرده سمتم خندید و گفت ممد: گفتم بغل کنی.. نگفتم خفه ام کنی که بچه چیزی نگفتم و بینیمو کشیدم بالا دستاشو روی دستام گذاشت و با لحن جدیی گفت ممد: گریه کردی متین؟! متین: نچ ممد: پس چرا تیشرت من خیسه متین:... ممد: ببینمت تورو تند تند صورتمو به تیشرتش مالیدم تا صورتم خشک بشه.. صورتمو از روی کمرش بلند کردمو بهش نگاه کردم.. خنده بلندی کرد که سرمو انداختم پایین ممد: پاشو یه دقیقه.. اعتراضی نکردم و پیاده شدم و منتظر بهش زل زدم.. یکم خودشو کشید عقب و به جلوش اشاره کرد.. ممد: حالا برعکس، رو به من بیا جلوی من بشین با تعجب گفتم متین: چی میگی.. نمیشه که ممد: میشه.. رو به من، جلوی من بشین
Show all...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ https://t.me/dreamamatin
Show all...
18:18🌓✨

تهِ‌تهش‌‌اونجاکه‌دیگه‌ جونی‌واسه‌ادامه‌دادن‌نداریم‌باهمیم..:)! 🖤🫀 پنج‌قدم‌فاصله=درحال‌پارت‌گذاری...

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-928361-oZpRWT2

‌ ‌ ‌‌‌ ‌ https://t.me/+Vp8-5mY1NzhkNWJk
Show all...
i worship you🌱

بهار🌸🍃 درحال نوشتن... "تو تمام سهم من از این آسمان تاریکی...ماه مـــ🌙ــن"