دومینو
فاخته توکلی! کینه از مردی توی دلش ریشه داره که تمام بچگیشو به یه کابوس وحشتناک تبدیل کرده! مردی که حالا بعد سالها برگشته و میخواد بازی جدیدی رو با فاخته شروع کنه! اونم وقتی که...!
Show moreThe country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
3 389
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
_ پونه! یه پلیسه اومده دم مدرسه دنبالت، با یه موتور خیلی باکلاس...
یونس؟!
قرار بود نیاید، گفته بود نمیخواهد کسی ببیندش.
_ افروز بگو رفتم، به بچه ها نگی ها، نمیخوام بدونن با منه...
خجالت می کشید در این سن که بچه ها دوست پسر داشتند یا نه ، او شوهر دار بودن را یدک بکشد. آن هم با لباس کارش...
_ خلی بخدا، بیا برو بیرون ببین چه سر و دستی براش میشکنن، خوش تیپ و خوشگل پلیسم که هست...
از پشت پنجرهی کلاس کپهی جمع شدهی دخترها را دید، اشاره هایشان را ...
_ اون تامارا میخواد درسته قورتش بده، یونس هم هی لبخند ...
لعنتی! لبخند یونس قشنگ بود، مرد همیشه اخمو... کوله اش را قاپید.
_ دخترهی گاو جرش میدم...
صدای خندهی افروز می آمد و او دویید...
روی ترک موتور یاماها با آن هیکل ورزیده نشسته بود، گاهی سرش به گوشی و گاهی به در مدرسه.
_ پونه داداشته؟
صدای تامارا بود. نباید مدرسه می فهمید عقد کرده. نه که ندانند، اما بچه ها نباید میفهمیدند.
_ خفه شو تامی، جرت میدما، هر پسری میبینی اب دهنت راه میوفته... گمشو...
لبخند یونس روی لبش آمد، لعنتی همین را به تامارا هم می زد؟ حتی جواب سلامش را هم نداد، دست یونس را که امد برای کمک را هم رد کرد، با ان جثهی ریز خودش را بالا کشید.
_ چطوری مو طلایی؟ سلامت کو؟
_ برو، خوشت میاد دم مدرسه دخترونه با این وضع مانور بدی؟
با تشر حرف می زد. ابرهای یونس بالا پرید، میان سوت و دست بچه ها موتور سرعت گرفته بود.
_ مگه قرار نبود نیای؟ ها؟ میخوای بفهمن شوهر دارم؟ آبروی منو میخوای ببری؟
سعی کرد آرام باشد، بدست آوردن دل این دخترک ناراضی سخت بود، صبر میخواست.
_ دلم تنگ شده بود، یک هفته ماموریت بودم ها! نه زنگی نه چیزی... چرا باید با من آبروت بره؟
دلتنگ بود، اما پا پیش نگذاشت برای زنگ زدن، آن هم با آن زوری که وادارش کرد زنش شود.
_ اونا که دیدی رنگ و وارنگ دوست پسر دارن، یا آزادن. من ولی عین اسکلا آقا بالاسر دارم... کی الان قبل دیپلم شوهر میکنه؟
ولی داشت عاشقش می شد، زبانش یاری نمی کرد برای اعتراف، کوتاه آمدن یعنی وا دادن، بعدش حتما رابطه و بچه و ...
_ تو فکر کن من دوست پسرتم، ببین چه خوبم؟
اگر هر کسی جز این عروسک بود خشونت ذاتی اش را نشان می داد، اما پونه فرق داشت.
_ افروز گفت نیشت و برای تامارا باز کردی، میای برای من یا دل بردن از دخترا؟ خجالت نمی کشی؟
حتی حاضر نشد دست دورش بپیچد، چموش، یک لحظه ترمز کرد و پونه ترسیده به کمرش چسبید.
_من ؟ از کدوما؟ هووم؟ من حال لبخند زدن دارم پونه؟
نیشگون کوچکی از دست دخترک گرفت، ارام و خندید، این را درست می گفت، یونس حال حرف و لبخند را نداشت اما برای پونه همیشه لبخند دم دستش بود.
_ دیگه هرچی...نیا...
پیشانی به تخت کمرش چسباند و انگار رفت و چسبید به ته دل یونس.
_ قول نمیدم نیام، نمیبینی اون همه پسر؟ اگه یوقت یکی باشه ...
تکمیلش نکرد، اما تا تهش را پونه فهمید.
_ مگه خرم؟ شوهر دارم، چی دارن تو نداری؟
دستان کوچکش را دور کمر خودش محکم کرد، چیزی شبیه نوازش هم تنگش...
_ بریم ساندویچی؟ یا اول بریم لباسمو عوض کنم؟ میگن مامور پلیس دختر بلند کرده.
خنده اش را حس کرد...
_ بلند کردی دیگه...
_ از نظر فنی بله، جنابعالی هنوز دختری...
صدای اعتراضش آمد ... بالاخره و بزودی رضایت میداد به رابطه، اول دلش...
_ کوچهی مام عروسی میشه پونه خانم...
https://t.me/+IgRUvOcWqbBhMzlk
https://t.me/+IgRUvOcWqbBhMzlk
https://t.me/+IgRUvOcWqbBhMzlk
https://t.me/+IgRUvOcWqbBhMzlk
100
#عیارسنج
#رمان_زرخرید از #بانوی_بارانی :
داستان دربارهٔ یه پسر مکانیک درجهیکه، ولی درحال حاضر مثل آچارفرانسه برای رهایی از مشکلاتش هر کاری را میکنه حتی فروختن خودش. پسر داستان وسط اینهمه مشکلاتش باید نقش بادیگارد دختر صاحبخونه رو هم بازی کنه، دختری که دیوانهوار عاشق محیطزیسته و دنیا رو از دید خودش خیلی خوب و ساده میبینه.
🏞️ داستان بر پایهٔ پیامدهای فاش شدن یک رازه.
📌 جهت دریافت عضویت کانالvip رمان مبلغ 20 هزار تومن به شماره کارت:
6219_8619_1122_4128
اکرم محمدی/ بلوبانک
واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی:
@VIP_adminn
ارسال کنید و کاملش رو بخونید.
-
56920
عیارسنج رمان «من سیندرلا نیستم»
داستان زندگی دختریه که تو بچگی، پدرش بهخاطر ناراحتی پوستیش اونو نزدیک کمپ جهاد جا میذاره و میره. دکتر کمپ اونو به خونه میبره. دکتر دوتا پسر و یه دختر داره.
گیلآوا پیش خانوادهٔ دکتر بزرگ میشه...
📌 جهت دریافت فایل کامل رمان مبلغ 20 هزار تومن به شماره کارت:
6219_8619_1122_4128
اکرم محمدی/ بلوبانک
واریز کنید و فیش واریزی رو به آیدی:
@VIP_adminn
ارسال کنید.
-
39340
عیار سنج رمان مهیل
نویسنده: صباترک
خلاصه رمان:
چیمن دخترخواندهی مهندس مظلومی، سالهاست که یه عاشق پرپاقرص داره که وسواس اون، این عروسک موبور و نازپروده ست و اون کسی نیست جز برادر کوچک مهندس مظلومی، ماجدی که چیمن ازش متنفر و میترسه، اول که فکر میکنه یه خلافکاره اما همه چیز برعکس تصورات اونه.
جهت دریافت فایل #کامل رمان مهیل مبلغ 24 هزار تومن به شماره کارت:
6037998113984545 | به نام محیا مهری الوار
فیش واریزو به آیدی: @Mehrbanoo_3
ارسال کنید و فایلو دریافت کنید.💙💙💙
75430
میتونید رمان جدید منو توی کانال پایین دنبال کنید. اینم خلاصش👇
امیر حسین و لاله تو مستی یه شبو باهم میگذرونن. حالا این دوتا اتفاقی همکار شدن و امیرحسین از هر فرصتی استفاده میکنه که با لاله سر حرفو باز کنه و از ترس حامله شدنش شب و روز نداره و دائم دنبال لالهس که بهش قرص بخورونه یا بفهمه حاملهست یا نه 😂😂😂😂💦💧
https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0
57420
- پاشو نوار بهداشتی بذار تشکو خون برداشته!
پر از درد و بغض کمی خودم را بالا کشیدم و میان پاهای لختم به خون تازه ریخته شده روی تشک نگاه کردم.
- امیر... باهام اینجوری نکن! مگه خودت نگفتی ثابت کنم دوست دارم؟
پوزخند روی لبش نشان میداد چهقدر ساده بودهام!
- ثابت کردی دیگه! منتها من زن دست خورده نمیخوام پاشو جمع کن برو خونه ننهت!
باورم نمیشد... او خودش بکارتم را گرفت، دخترانگیام را! حالا میگفت دستخورده!
- پاشو لنگاتو رو تخت من بردار تختمو لجن گرفته!
صیغهی دم غروبمان چهقدر لذت بخش بود و رابطهی آخر شبمان چهقدر مزخرف و غیر قابل تحمل!
- امیر جان... خب بگو بگو چرا اینطوری میکنی؟ من با این همه درد کجا برم؟ من زنتم یادت نیست؟
پوزخندش به خندهی صداداری تبدیل شد! داشت شورتش را تن میزد... دستهایش هنوز به خون من آغشته بود.
- زن؟ کدوم زن؟ زن یه شبه؟ صیغه میغه تموم شد یالا هررری!
بیحال بلند شدم، پاهایم درد میکرد... خودم نوار بهداشتی خریده بودم. هنوز کاندوم هایی که با هزار خجالت رنگ و طعمش را پرسیده بود روی کنسول پخش و پلا بود...
- اوه! لاله عزیزم یه چیز دیگه!
با مسخرگی گفت و قدمی سمتم برداشت.
- من از دخترای شیربرنجی متنفرم! به زور خوابیدم باهات...
صحنهای یادم آمد که میگفت عاشق تن بلورین من شده. میگفت دوست دارد تا ابد بنشیند و تماشایم کند. با گریه شورتم را برداشتم اما جان پوشیدنش را نداشتم...
- چرا... چرا این کارو باهام کردی؟
سیگارش را از کنار کاندوم ها چنگ زد و نخی از آن را آتش زد، پوزخند زنان کاندوم با طعم موز را برداشت.
- چون آرزو داشتی زیرخوابم شی! خواستم به آرزوت رسونده باشمت!
گریهام به هقهق تبدیل شد، تنم بیحالتر از قبل بود... درد میان پایم داشت جانم را به لبم میرساند، وحشیانه بکارتم را به یغما برده بود...
- خیلی... خیلی پستی امیرحسین بردبار!
سیگار را روی بستهی کوچک کاندوم آلبالویی خاموش کرد و شورتش را پایین کشید.
- تو که تختمو به گه کشیدی! حداقل بذار پستیمو با کاندوم موز تثبیت کنم هوم؟
گفت و با خشونت روی تخت هلم داد... خون تا روی پاهایم راه گرفته بود اما با دومین همخوابیاش اتفاقی افتاد که...
https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0
https://t.me/joinchat/DSKJggQ6IqFkOGU0
لاله دختر مظلومیه که منشی یه مرد مغرور و دخترباز میشه... مردی به اسم امیرحسین بردبار که چشمش بدجور لالهی زیبا رو گرفته اما وقتی به لاله پیشنهاد میده لاله قبول نمیکنه و تحقیرش میکنه، همین باعث میشه امیرحسین کینه به دل بگیره و بعد از بازی کردن نقش یه عاشق لاله رو بیسیرت کنه و...
3300
_ هرزگی دخترت همه جا پیچیده اونوقت میخوای اونو بهم بندازیش؟؟
با اعصابی خورد نیم نگاهی به دختره محنا انداختم که عین موش تو خودش جمع شده بود و زمین رو نگاه میکرد پدرش با بی رحمی لب زد
_ میتونی اول چکش کنی ببینی باکره است یا نه بعد رسمیش کنیم.
پوزخندی زدم و گفتم
_ اونوقت اگه باکره نبود چی تکلیف چیه؟؟
پدرش متفکر خیره ی من بود که ابرویی بالا انداختم و لب زدم
_ به عنوان زیر خواب برای همیشه به من میفروشیش و هیچ اسمی ازش توی شناسنامه ام نمیاد اوکی؟
با این حرفم دختره سریع دویید سمت اتاق که پدرش قبول کرد. حالا وقت تست کردن دختره بود.
من که مطمعن بودم این باکره نیست عکس هایی ازش دیده بودم که این رو اثبات میکرد ولی خب ضرری نداشته یه تستی باهاش بکنم.
وارد اتاق که شدم با دیدن تن لرزونش گوشه اتاق پوزخند صدا داری زدم و گفتم
_ برای من نقش دخترهای ترسو ناکاربلد بازی نکن من که خوب میدونم تو چه مارمولکی هستی پس هرچی سریعتر بهتر کارمون رو باهمکاری خودت شروع کنیم وگرنه بد میبینی.
دست سمت پیراهنم بردم و یک ضرب درش آوردم با دیدن اینکه همینجور ایستاده کمربندم رو باز کردم رفتم جفت دستاش رو محکم در حدی که مطمعن بودم دردش اومده با کمربندم بستم و پرتش کردم روی تخت خیمه زدم روش بدنم رو انداختم روش تا نتونه در بره و سریع لباسش رو جر دادم با دیدن بدن سفید و بلورینش جونی گفتمو درحالی که محکم دستم رو روی بدنش کشیدم و زیر گوشش پچ زدم
_ با چند نفر بودی چند نفر این بدن سفیدتو دیدن...
بعد از حرفم محکم کوبیدم روی سینه اش که جیغی از درد کشید و با هق هق گفت
_ داری اشتباه میکنید من کاری نکردم.
ابرویی بالا انداختم و گفتم
_ مشخص میشه
بعد از حرفم لباس زیرش رو کشیدم پایین و با دیدن بین پاش نفس سنگینی کشیدم و دستی روش کشیدم که لرزید نگاهی بهش انداختم و با دیدن سرخی صورتش متعجب شدم.
ممکنه واقعا باکره باشه و اشتباه کرده باشم؟ سعی کردم این افکار رو از خودم دور کنم و بدون هیچ نرمشی خودم رو یک ضرب واردش کردم که جیغ از دردش به هوا خیلی تنگ بود خیلی خیلی زیاد ولی خب با ژل هم میتونه تنگش کنه. چند ضربه محکم بهش زدم و وقتی بیرون کشیدم با دیدن اینکه......
https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0
دخترشو میفروشه به یه مرد خشن و عصبی😱😱
https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0
هامین
❁﷽❁ •°•ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ•°• 🍃هامین
3700
_این که گشاد گشاد راه میری دلیل نمیشه نکنمت!
همونطور که داشتم اردکی راه می رفتم اداش رو در آوردم و گفتم:
-کی میخواد بده حالا، جون دل؟
با اون نیم تنه لختش از پشت بهم چسبید گفت:
-همونی که دیشب زیرم خوابیده بود و الان از شدت درد گشاد گشاد راه میره!
-شاید دلش نخواد دیگه بده، آقا هامین!
سرش و توی گردنم فرو میکنه عمیق بو میکشه!
-غلط میکنه دلش نخواد!
بوسه ی خیسی روی سر شونه ی لختم می کاره!
-هامین یک ماهه پریود نشدم! وای به حالت اگر حامله باشم ! میکشمت!
ما هنوز نامزدیم !
هومی میکشه و جوابم رو تخس میده:
-زنمی،کردمت حامله شدی! به کسی ربط نداره!
خنده ای میکنم
-به بابام هم ربطی نداره یعنی؟ سرتو میبره میزاره رو سینت اونوقت میفهمی!
منو از پشت به خودش می چسبونه و توی گوشم پچ میزنه:
-تو دلت میاد سر منو ببره بازاره رو سینم؟ بابای بچت و.....؟
با تصور این کار بغضی بزرگ به گلوم چنگ زد.
-خدا نکنه ! زبونت و گاز بگیر!
با سر خوشی گازی از سر شونم میگیره و منوروی دستاش بلند میکنه رو روی تخت پرتاب میکنه!
-این دفعه بدون کاندوم میرم رو کارت! هم لذتش بیشتره، هم درصد حامله شدنت بیشتر عزیز دلم...
https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0
https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0
هامین
❁﷽❁ •°•ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ•°• 🍃هامین
100
_ بیچارت میکنم دختری پاپتی.
هلم داد توی اتاق و درو محکم بست.
_ هامین خان من زنتونم... چطور همچین حرفایی...
با ضرب دستش حرفم توی دهنم موند.
_ ریدی تو زندگیم آشغال. بعد میگی زنتم؟ تو کلفت خونمم نمیتونی باشی چه برسه به زنم.
دستمو روی دهنم گذاشتم و با چشمای پر از اشک نگاش کردم.
_ با اون بابای دله دزدت خوب نقشه کشیدید که بندازینم تو تله...
صدای آهنگ و موزیک از توی باغ میومد. اما از همنی الان مراسم شادی و نامزدیم واسه من تبدیل به جهنم شده بود.
_ باهمین مظلوم نماییهات مامانمو گول زدی که میگفت اگه این مراسمو به هم بزنم شیرشو حلالم نمیکنه.
یه قدم به سمتم اومد که با ترس عقب رفتم...
_ من... من نخواستم، شما بودید که به زور بهم...
_ به زور بهت چی؟
کلمهی تجاوز حتی تو دهنمم نمیچرخد. اون روزی که برای کمک به نساء خاتون اومدم و رفتم توی اتاق هامین مست و...
درد عذابی که اون چند ساعت کشیدم یه طرف، پولی که به محض تموم شدن کارش توی صورتم کوبید یه ساعت.
_ مگه پولی که بهت دادم کم بود؟ واسه یه شب کردن جنس دست چندم زیادی هم بود!
از توهینهاش گریهام گرفت. نمیدونم کی ذهنشو اینقدر سیاه کرده نسبت بهم.
_ اقا خودتون که دیدید باکره بودم... اولین بارم بود.
_ فکرکردی خبرندارم دوتا دوخت زدن چقدر راحته؟ دختر قیمیها باشی و دست نخورده؟
از این همه سنگدلی و بیرحمیش زار زدم.
_ چرا اینجوری میکنید؟ مگه من درحقتون چیکارکردم؟
_ دیگه چیکارمونده بکنی؟ اما کور خوندی اگه فکرکردی من با اشغالی مثل او ازدواج میکنم. نهایتش چند بار دیگه کارتو میسازم و بعدم شوتت میکنم بیرون...
یه قدم بهم نزدیک شد و موهامو توی مشتش گرفت.
_ اتفاقا مزهت هم بدجور رفته زیر دندونم... واسه چند شب هم خوابگی بد نیستی.
_ تورخدا ولم کنید اصلا میرم بیرون و به نساء خاتون میگم که نمیخوام ازدواج کنیم. من...
یه دستشو روی پیراهنم گذاشت و تا پایین کشید که جیغ زدم. تمام صحنههای درد ناک اون شب برام زنده شد.
کنترل جیغ ها والتماسهام دیگه دست خودم نبود و اون بیتوجه، تیکههای پاره شدهی پیراهنمو از تنم درآورد.
وقتی فقط با یه تیکه لباس زیر جلوش موندم دیدم که چشمهاش از شهوت قرمز شده.
صدای ضربههای بلندی به در اومد و بعدش هم صدای فریاد نساء خاتون.
_ هامین.. هامین چه خبره؟ چرا حنا داد میزنه؟ داری چیکار میکنی بااون طفل معصوم...
هامین خان بی توجه به التماس ها و حرفهای خاتون روی تخت انداختم و لبهامو بوسید.
صدای چند مرد هم اومد که میخواستن در اتاقو بشکنن.
نفسم بند اومده بود و لرز بدنم غیر قابل کنترل بود که انگار تازه متوجهی حال بدم شد.
_ حنا؟ چت شد... چی شدی؟ حنایی؟
به صورتم چندتا سیلی آروم زد و با ترس اسممو صدا زد که در با صدای بلندی باز شد.
سریع ملافهای دور تنم برهنهم پیچوند و روبه کسایی که دم در بودن داد زد.
_ گم شید بیرون تا قلم پاهاتونو خورد نکردم.
همه ترسیده بیرون رفتن و فقط نساء خاتون اومد داخل و با دیدنم جیغی زد و با دودست روی سرش کوبید.
_ چه بلایی سرش آوردی؟ چیکار کردی باهاش نامروت؟
حس میکردم هرلحظه دنیا جلوی چشم هام سیاهتر میشه که بلندم کرد و بهش مت حموم رفت.
تا به خودم بیام آب سرد روی تنم ریخت و یهو راه نفسم باز شد.
پاهام لرزید و قبل از افتادنم محکم بغلم کرد و بالباس زیر آب موند و سرمو روی سینهاش گذاشت.
_ هیس... آروم. نفس بکش. چیزی نیست نفس بکش.
چندتا نفس عمیق کشیدم و کم کم چشمهام سیاهی رفت که...
https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0
https://t.me/joinchat/BVZc6ffegDplN2U0
پسره مست میکنه و بادختره میخوابه و بعدهم مجبورش میکنن که باهاش نامزد کنه. اما اطرافیانش کلی دروغ دربارهی پاک نبودن دختره بهش زدن و حسابی کفریش کردن و اونم تلافیشو سر دختره درمیاره اما...
هامین
❁﷽❁ •°•ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ•°• 🍃هامین
2000