cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝒆𝒏𝒗𝒐𝒚

همه ما از اتش میترسیم و ازموجود جنس اتش بدتر... خدا انسان را از اتش نَنِگاشت ... ولی این انسان بود که اتش را معوای خود نِگاشت Exorcism

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
251Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

دوستان لفت ندین برای یه مدت کوتاه تقریبا یه هفته نیستم بعدش با پارت های بلند بالا برمیگردم🚶‍♀
Show all...
𝓗𝓪𝓹𝓹𝔂 𝓖𝓲𝓻𝓵'𝓼 𝓓𝓪𝔂 روز دختر مبارک❤️😍❤️😍💋😍💋😍❤️😍❤️😍❤️😍💋😍💋😍💋😍❤️😍❤️😍❤️😍❤️😍💋😍💋😍❤️😍❤️
Show all...
نظرات و انتقاداتتونو اینجا برام بفرستین بدون اینکه بفهمم کی هستین❤️
Show all...
Show all...
برنامه ناشناس

برنامه چت ناشناس ، چت ناشناس در گروه ها . گپ ناشناس با افراد مختلف

#پارت۳۲ *یارا* با داد فرانک تند رفتم و از صندوق عقب آب برداشتم و برگشتم سمشتون که فرانک برگشت سمتم تا آبو بگیره که یشیم خورد زمین.جیغی ازترس زدم و بطری رو ول کردم و زود دویدم سمت یشیم.فرانک نیز بیخیال آب شد و زود یشیم و تو بغلش گرفت.دستی به پیشونیش کشید که رنگش پرید: _چ...چرا اینقد سرد شده بدنش؟ نفسم گرفت بااین حرفش فرانک زود نبض یشیم و گرفت: _نبضش نمیزنه. با داد فرانک زود رفتم سمت یشیم دستشو گرفتم تو دستم که یه دفعه شروع کرد به سرفه کردن دستمو فشار داد محکم سرفه میکرد دستم درد گرفته بود دستمو از بین دستاش بیرون کشیدم که دوباره به خس خس افتاد و بعد چند ثانیه باز بی‌حرکت افتاد و رنگش روبه کبودی میزد. فرانک که شاهد‌همه اتفاقا بود داد بلندی کشید: _دستاشو بگیر زود باش. گیج نگاهش کردم که یشیم و ول کرد و اومد محکم تکونم داد: _یارا زود باش دستاشو بگیر داره جون میده. گیج شده بودم و هیچی از حرفاش نمی‌فهمیدم برای چی دستاشو بگیرم.با داد فرانک به خودم اومدم و گیج‌تر بهش نگاه کردم که یه طرف صورتم سوخت و سرم سمت چپ متمایل شد به خودم اومدم که فرانک با گفتن دستاشو بگیر به یشیم اشاره کرد و زود سری تکون دادم و دستای یشیم و تو دستم گرفتم که انگار بهش برق متصل کرده باشن خون بالا آورد و اکسیژن بلعید که کم آورد و دوباره سرفه.بعد از چند دقیقه سرفه هاش پایان یافت و آروم شد. *یشیم* با احساس جریان یافتن خون‌در رگام چشام خود به خود باز شدن و اکسیژن وارد ریه‌هام‌شد با احساس اکسیژن نفس عمیقی کشیدم که کم آوردم و شروع کردم به سرفه کردن.به دورو اطرافم نگاهی انداختم که بچه‌هارو بالا سرم دیدم. https://t.me/Devilenvoy✍
Show all...
زهرا رسولی
Show all...
بچه‌ها ازاین به بعد توکانال اطلاعاتی درمورد اجنه شیاطین قدرت های ماورایی و خیلی چیزهای دیگه هم متن گذاشته میشه تا اطلاعاتتون در این موارد بره بالا با دعوت دوستاتون به چنل ازمون حمایت کنین😊❤️☺️
Show all...
#پارت_۳۱ _ببین یشیم جایی که قراره بری نباید بری. تعجب کردم و فقط یچیز تو ذهنم اومد چرا؟! _اِریک اونجا میخواد طلسمت کنه نرو اگه بری مجبور میشی بری تو اون خونه.نرو یشیم. مغزم سوت کشیدنوک انگشتام یخ زده بود.که با ادامه‌دار شدن حرفاش انگار آب درحال جوش رو ریختن رو سرم: _اگه بری تواون خونه همه جا جهنم میشه یشیم،همه انسانها نابود میشن نرو یشیم خواهش میکنم. خواستم سوالی بپرسم که صداش ضعیف و ضعیف تر شد و آخرسر باتکرار جمله"نرو یشیم خواهش میکنم"کامل صدا قطع شد. یکدفعه چشمام رو باز کردم و نفسمو با صدا بیرون فرستادم و تندتند و باصدا شروع کردم نفس کشیدن انگار که نفس تو سینه‌ام حبس شده بود و نمیتونست آزاد بشه. شروع کردم به سرفه کردن.سرفه میکردم و نفس میکشیدم که صدای داد بچه ها بلند شد: _چیشده؟چت شد؟یهو‌چیشد؟حالت خوبه یشیم؟فرانک بزن کنار نمیبینی حالش خوب نیست؟ با صدای ترمز ماشین و پرت شدنم به جلو نفسم دوباره قطع شد‌.فرانک زود ازماشین پیاده شد و درسمتمو باز کرد و بیرون کشید منو وداد زد: _داره خون سرفه میکنه زود باشین تو صندوق ماشین آب هس، آب بیارین زودباشین. جمله آخرشو با داد گفت و به من نگاه کرد.محکم تکونم داد که سرفه‌ای کردم و با احساس درد سرم دستام مشت شدن. با اوج گرفتن دردسرم جیغی کشیدم و بعد سیاهی... https://t.me/Devilenvoy✍
Show all...
#پارت_۳۰ باشه‌ای گفتم و بدون خداحافظی قطع کردم پوف کلافه‌ای کشیدم و موهامو چنگ زدمو به عقب هدایتشون کردم.یعنی چیکار می‌تونست داشته باشه؟!یکم توفکر رفتم و بعد یکم دیدم با فکر کردم به جایی نمیرسم. پاشدم لباسی تنم کردم وازخونه زدم بیردن ساعتو نگاه کردم نیم ساعت بود وایستاده بودم بیان ولی هنوز خبری ازشون نبود. با ترمز کردن ماشین فرانک جلو پام سرمو با حرص بلند کردم به چشمای فرانک که انگاری می خندیدن نگاه کردم . تو دلم پوز خندی بهش زدم و این پوزخندو رو لبام سوق دادم . با تعجب بهم نگاه کرد که عکس العملی نشون ندادم همچنان بهش خیره موندم . به دستاش نگاه کردم که به فرمون فشار میاورد خندم گرفته بود ولی همون ژست جدیمو حفظ کردم و بی حرکت بهش زل زدم . بالاخره لب باز کرد و غرید: _اگه افتخار بدین سوار بشین تا بریم. پوز خندمو پررنگ‌تر کردم و همچنان بهش نگاه کردم . -سوار نشی مجبوری خودت بیای -خودتم میدونی نمیتونی کاری کنی چون اِ ریک به حسابت میرسه پس اون کاری که نمیتونی نکنی رو به رخ من نکش . بعد این حرف سوار ماشین شدم و با بچه ها سلام و علیک کردم . با به راه افتادن ماشین سرمو پشتی صندلی تکیه دادم و چشامو بستم . -یشیم یشیم بیدار شو باشنیدن صدایی اخمام توهم رفت: یشیم‌پاشو منم هیرو باید باهم حرف بزنیم.الان چشماتو ببند و رومن و حرفام تمرکز کن باشه؟ سری تکون دادم و چشامو بستم و همه حواسمو‌دادم سمتش... https://t.me/Devilenvoy✍
Show all...

انتقاداتونو میتونین ازینجا برام بفرستین😊☺️
Show all...