cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🔞ارباب رعیتـــ🔥

°•°•°•● ﷽ ●•°•°•° #ارباب_رعیتی 😍 #بدون_سانسور ☝️

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
2 568
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

سرش رو تو گردنم فرو کرد _خانوم شدنت مبارک از درد به خودم پیچیدم که بوسه تی روی سر شونه م زد _بازم میخوای ... دستمو به دلم گرفتم و با درد لب زدم _با اینکه درد دارم ولی اره ریز خندید و سرش رو پایین برد و لب ها ش رو ... https://telegram.me/joinchat/AAAAAEevhTXDyeC6C4AKmg این رمان حاوی صحنه های باز زناشویی میباشد ❌❌ فقط #متاهلین
Show all...
_ درد داری ماهک ؟ آروم زیر دلمو نوازش کرد.نفسش خورد به لبام _باز ميخواي؟ گريه ام گرفت _نه ! گوشه ي لبمو بوسيد ‌ در حالیکه نفس نفس میزد گفت : _ چرا نگفتی دختری ؟ با درد تو خودم مچاله شدم و نالیدم : _ به حال تو چه فرقی میکنه ، تو لذتت رو بردی من به پول احتیاج دارم نگاهش رنگ پشیمونی گرفت ، از پشت بغلم کرد و مشغول ماساژ دلم شد صدای بم و خش دار شده اش رو کنار گوشم شنیدم : _ همه ی مشکلاتت رو حل میکنم به یه شرط _ چه شرطی؟ حرکت دستش تند ترشد ، لاله گوشمو به دندون گرفت و گفت : _ به شرطی که هر وقت خواستمت تو تختم باشی و با هیچکس جز من نباشی ، اونم فقط به این دلیل که به دست من زن شدی . بغض بدی به گلوم چنگ زد. مگه چاره ی دیگه ای داشتم؟ یه قطره اشک رو گونم سر خورد و با بغض نالیدم : _ قبوله لبام رو به دندون گرفت و با خشونت ...🔞👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAEevhTXDyeC6C4AKmg اموزش شب حجله از پارت۱تا۶💦🙈🙈
Show all...
☆دُڪترِ مغرور مَنــ°•

✨﷽✨ • #دڪتر_مغرور_منــ• رمان مناسب افراد زیر هجده سال نیست 🔞

👤 پیام‌ ناشناس 98076 سلام عزیزم راستش من قبلا ی رمان میخوندم درمورد دختر روستایی بود که بخاطر خسارت های پدرش صیغه ی خان میشد که خودش زن داشت و دختر ۱٤ ساله رو فقط برای تمکین میخواست حتی شب زفافشم توضیح داده بود که ارباب ۳۰ ساله چطور با دختر بچه ی ۱٤ ساله ارتباط برقرار میکرد و واقعا خیلی هیجانی و جالب بود صحنه هاش خیلی باز بود یشدم و منم که قراره تازه ازدواج کنم واقعا بهش احتیاج داشتم اگه میشه دوباره لینکشو بزارید 🙏🤦🏻‍♀ سلام گلم این رمان صحنه هاش خیلی بازه و ازمن خواستن که لینکشو نزارم ولی چون شما تازه عروسید و این رمان هم درباره ی شب حجله توضیح داده بهت میدم ولی خواهشا به کسی نده نمیخوام برام دردسر درست شه 🤦🏻‍♀👌 اینم لینکش امیدوارم بتونه بهت کمک کنه 👇👇 https://telegram.me/joinchat/UNPtAkq6aDZsqJ8e
Show all...
☆عروسـهِـ سیزدهـ سالِهـ☆

✨﷽✨ #عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ رمان مناسب افراد زیر هجده سال نیست 🔞

[•🍁 T.me/arbab_rayat 🍁•] #ارباب_رعیتــ😍
Show all...
#part98 #شـــــازده‌طـــــا توی جمع آقازاده ها و خان ها نشسته بودم و داشتیم جرئت حقیقت بازی می کردیم. بطری چرخید و سرش افتاد طرف برادر خان و تهش طرف من. با ترس نگاهش کردم که با شیطنت گفت: _جرئت یا حقیقت؟ از ترس گفتم: حقیقت! لبخند مرموزی زد و بهم گفت: سایز سینه ات چنده؟ با حیرت و خجالت نگاهش کردم که خان بلند داد زد: کامیار! بی توجه به خان منتظرم موند که گفتم: _میشه بگم جرئت؟ لبخندش گشاد شد و گفت: البته که میشه. با استرس گفتم: باشه جرئت. با ذوق گفت: چون ازت خوشم میاد و مثل گربه ی خونگیم میمونی دوتا راه بهت میگم هرکدوم دوس داشتی انتخاب کن. سری تکون دادم و با استرس گفتم: باشه. _یا باید بیای بغلم و سرت و بزاری روی سینم و بگی دوستم داری، یا بری بغل خان و لباش و ببوسی. جیغ و سوت همه رفت هوا. خان با عصبانیت زد پس کله ی کامیار و اومد جلو و گفت: _تو غلط میکنی به کسی جز من دست بزنی. بعد هم محکم لباش و گذاشت روی لبام که جیغ و سوت پسرا و دخترا رفت هوا... https://t.me/joinchat/TvD_gM0lszKOj_35 #توی_جمع_میگه_باید_لب_خان_ماچ_کنی🤣🤣😂😂 #خان_جلوی_همه_لباش_و_گاز_میگیره😱😱
Show all...
[عروســ🔥خـان‌زاده]

°•°•°• ● ﷽ ●•°•°•° #عروس_خان‌زاده

🍁🍁🍁🍁🍃 🍁🍁🍁🍃 🍁🍁🍃 🍁🍃 🍃 #پارت_1 #عروســ_ڪوچیڪـ_منــ هومان پسر کوچیک ارباب و پریدخت خانوم نمیتونست با هیچکس رابطه برقرار کنه ، بیمار بود واسه همین ارباب من رو از بابام مثل یه کالا خرید به عقد پسرش در آورد تا حالا ندیده بودم ارباب در حق کسی بدی کنه ! اما در حق من سنگدل شده بود خیلی زیاد من از هومان میترسیدم اون بیست و هشت سال سن داشت و من هفده ساله بودم چجوری میتونستم تو رابطه جنسی باهاش خوب باشم وقتی هنوز بچه بودم ... با باز شدن در اتاق از افکارم خارج شدم نگاهم به پریدخت خانوم افتاد برعکس ارباب زن مهربونی بود تو نگاهش نگرانی موج میزد اومد ایستاد منم به احترامش بلند شدم که دستش رو زیر چونم گذاشت و گفت : _ پسرم زیاد بد نیست اما تو ضعیف هستی میترسم اذیت بشی واسه همین میخوام درمورد شب زفاف یه چیز هایی بهت بگم ... وسط حرفش پریدم : _ ببخشید حرفتون رو قطع میکنم اما قبل شما دایه اومد بهم توضیح داد _ و این و میدونی پسرم مشکل جنسی داره ؟ _ آره _ به حرفاش گوش بده تا باهات با ملایمت رفتار کنه هومان گاهی بیش از حد عصبانی میشه نمیخوام بترسونمت اما نگرانت هستم اشک تو چشمهام جمع شد کاش کمی شده پدر و مادرم به جای پول به فکر من بودند اسمم رو صدا زد : _ باران _ بله خانوم _ نباید امشب چشمهات بارونی باشه ، شاید سرنوشت تو با پسرم گره خورده کاش هیچوقت سرنوشتم با پسرتون گره نمیخورد من دوست نداشتم با کسی که از سگ ماده هم نگذشته بود و تعادل روانی نداشت ازدواج کنم ، ساکت ایستاده بودم که صدای باز شدن در اتاق اومد میدونستم هومان هست ، پریدخت خانوم به سمتش رفت و آهسته داشت یه چیزی هایی بهش میگفت وقتی از اتاق خارج شد ، صدای قدم های هومان نشون میداد داره میاد به سمتم ‌... #رمان_فول_هات_ورود_افراد_بی‌جنبه_ممنوع 👇🔞 https://t.me/joinchat/SR0-IgO8tj3OKmbv
Show all...
همسر ڪوچیڪـ🔥منــ🔞

°•°•°• ● ﷽ ●•°•°•° ✏رمان  ... #فول_صحنه #همسر_ڪوچیڪـ_منــ🔞

شروع رمان #ارباب_رعیتــ 👇😍 هانا دختری که وقتی چهارده ساله بود امیرارسلان پسر عمو مغرور و اصیل زاده اش بهش تجاوز میکنه و به عقد امیرارسلان درمیاد ، امیرارسلان بعد عقد هانا برای همیشه از اون عمارت میاره و حالا بعد گذشت نه سال دوباره برمیگرده ... #ارباب_رعیتــی #ازدواج_اجباری😍
Show all...
[•🍁 T.me/arbab_rayat 🍁•] #ارباب_رعیتــ😍
Show all...
[•🍁 T.me/arbab_rayat 🍁•] #ارباب_رعیتــ😍
Show all...
‌ ‌ #پارت۳۳۲ لباس عروسم رو جمع کردمو داخل بی ام وه ش نشتم با اخم نگاهش کردم ... _زدی ناقصم کردی تا یه جایی هم باید برسونی منو بیخیال ماشین رو راه انداخت ... به سرو و روش نگاه کردم کت و شلوار مجلسی و گرون قیمتی که تنش بود متعجبم کرد _تو دیگه چرا کت شلوار تنته من از عروسیم فرار کردم تو چیکار کردی ؟ پورخندی زد و دستش رو از شیشه بیرون برد _خب منم از عروسیم فرار کردم .. خواستم از عروس اجباریم فرار کنم خوردم به یه عروس فراری خل و چل دندون قروچه ای کردم و با حرص فرمونش رو پیچوندم ک ... https://t.me/joinchat/AAAAAFA3v4I8eH1WhN58dw https://t.me/joinchat/AAAAAFA3v4I8eH1WhN58dw 😂😂😂😂😂😂 دوتا دیوونه که از عروسی هاشون فرار کردند خوردند به تور هم 😂🏃‍♂🤩🤩🤩
Show all...