بهارِ عشق🤍🌺
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار... سعدی 『 میشه نری؟ 』 بهارِ عشق💜 آیدی انتقادات وپیشنهادات @Shahlaaazizii چهارشنبه، ۲۷ دی ۱۳۹۶
Show more713
Subscribers
+124 hours
+37 days
-1230 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
یکی از سختترین کارای دنیا پی بردن به شخصیت واقعیه آدمای دور و اطرافه.
.
👍 1
.
چطور باید زمان را متوقف کرد: بوسه
چطور باید در زمان سفر کرد: خواندن
چطور باید از زمان گریخت: موسیقی
چطور باید زمان را احساس کرد: نوشتن
چطور باید زمان را آزاد کرد: نفس کشیدن
#مت_هیگ
❤ 1
به قول رابرت دنیرو،
شاید این سادگی بیش از اندازهی توست که گرگِ درونِ دیگری را بیدار میکند.
•از کتاب تسخیر ناپذیر؛ زندگی و آثار رابرت دنیرو
👏 1
#زهار_342
به یاد دارم آن شب را...بوسه ای معصومانه که با تمام خجالتم روی گونه اش کاشته بودم و به جایش ، یک بوسه ی نفس گیر برداشت کردم...بوسه ای برای اولین بار... هنوز هم صدای نفس های تند و بی
قرارمان را به یاد دارم...
_من بعد از اینکه تو رو بوسیدمت ، دیگه
نتونستم به اون دست بزنم ...
_این حقیقت خیانت کردنتو نقض نمیکنه حقیقت کار زشتی که...
دهانش به ناگهان روی لبهای من فرود می آید و آوای زمختی از گلویش خارج میشود:
_منو میخوای یا نه...؟عاشقم هستی یانه..؟
پلکهایم تا نیمه فرود می آیند...بوی آشنای نفس هایش من را به جایی که نمیخواهم میکشاند...دختری که همه ی اولین هایش متعلق به او بود...او انگشتانش را روی موهایم میرساند، رطوبتشان را لمس میکند:
_تا صد سال دیگه م زور بزنی...از جات جُم نمیخوری ...این نفسا مال منن...این تَب لعنتیت مال منه...این پوست سُرخ و هیجان زده ت...
کف دستش محکم روی سینه ام فرود می آید و بی طاقت شدن بیشترش را با گامی که مرا به عقب هول میدهد ، به نمایش
میگذارد:
_این قلبت مال منه...مال سردار...همون خائن پست فطرتی که ازش دم میزنی...
با نفس پس رفته ، تمام توانم را به کار می گیرم تا حرفم را روی زبان بغلطانم:
_خــ ـود خـــ ـواه...
یک کلمه ی جادویی دیگر کافیست تا مقاومتم شکسته شود
_کوچولوی خنگ خودم...
سینه ی من تنگ تر از هرزمانیست ...کاش بتوانم در چنین مواقعی بر احساسات ابلهانه ام غلبه کنم...کاش بتوانم او را پس بزنم و فردایش پشیمان نشوم...
_چی میشد اگر این دلبری های غیرعمدت رو تو خونه ی خودمون میکردی بچه...؟هوم...؟
دلبری های غیر عمد؟...
_مـــ ـیشه ازم دور بشی...؟
کنار گوشم زنگ دار میغُرد:
_که بازم شروع کنی...؟نمیدونی ازینکه اینجور مواقع مثل شمع تو دستام نرم میشی چه احساس قدرتی بهم دست مبده...
بی نفس اسمش را میخوانم...او اما اکنون بی اراده ترین است...بی طاقت ترین:
_تو زیباترین زنی هستی که به عمرم دیدم... خوش بو ترین...هوس انگیز ترین...
خون در رگهایم به جوش و خروش می افتد...کاش ادامه ندهد...کاش من را زجر کش نکند ...
حرفهای او.... و من میمانم و حافظه ای که به کلی ، پاک میشود
_کِـی کَـــس و کار من شدی ...؟کِـی این قدر خواستمت...؟
_سردار....
_جانم ...همه چیز سردار...اجازه ؟؟؟
سیب گلویم با درد تکانی میخورد...چقدر ضعف داشتم مقابل این مرد بی رحم...
چقدر احمق به نظر میرسیدم...و باز هم جمله های تکرار ی که در سرم بک و پلی میشد:
_فقط.. همین امشب...
❤ 2