cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

عـــــ آرزو ــــروسک

رمان جذاب وبدون سانسور🔞 آرزوی عروسک #فقــــــــــط_بزرگ_سال_بخونه #بچه_هاجوين_نشن_صحنه_داروزيادي_باز💦فول

Show more
Advertising posts
8 406
Subscribers
-724 hours
-317 days
-16730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
"خودت میدونی از این اخلاقت بدم میاد، اینکه میگی و میری یعنی توهین به من" بعد از چندین بار عوق زدن، دیگر چیزی در معده اش نمانده بود، وقتی تماسهای متعدد و بعد از آن پیامش را دید معده ی همیشه دردسرسازش تاب نیاورد، پیام بعدی ملایم تر بود. -"با اون معده ی داغون‌ کجا گذاشتی رفتی عزیزدلم، بهراز...بهرازی!جوابم رو نمیدی؟پیدا کردنت برای منی که مثل کف دستی برام سخت نیست،نیم ساعت دیگه اونجاییم که هستی." می دانست میداند ازجایش خبر دارد، مهمانپذیر خاله عصمت و عموفرهاد همیشه خانه امنش بود. دلم چرکین و سخت شده بود،نمی خواست ببیندش، او ولی دست بردار نبود. "خانوم! خوشت میاد التماسای من رو ببینی؟ بردار اون لامصب و تا قاطی نکردم" گوشی درون دستش لرزید،اسمش با عکسی که برایش گذاشته روی صفحه افتاد، چشمهای کشیده اش با جدیت به او خیره بود و لبهایی که سخت می شد خنده شان را دید، چشم چرخاند و کنار آتش لبو فروش روبروی مهمانپذیر دیدش. _الان دوباره سینوساش می چاد. دست روی شیشه کشید، دلش می خواست برف روی شانه و موهایش را بتکاند، سرش پایین بود. _"مینا بردار گوشیت رو،یبار دیگه زنگ میزنم برنداری میام سراغ عمو فرهاد،میدونم خبر نداره اونجایی وگرنه راهت نمی داد، بردار قربون چشات." قربان صدقه هایش همیشه برای بهراز بود،هیچ کس باورش نمی شد مرد یخی و بی حسی که حتی لبخند هم نمیزند این طور احساس خرج کند و دل بی تاب بهراز را زیر رو. _آبنبات...بهرازی...توکه میدونی هادی پیدات می کنه چرا در میری؟ صدایش در نمی آمد،معده اش تیر میکشید و دهان باز می کرد هادی می فهمید. _جان...بیام بالا؟بهراز معدت داغونه نکن با خودت اینجوری دورت بگردم. وقتی میگفت دورت بگردم اختیار از کف میداد،در هر شرایطی بود باید جوابش را میداد. _من...یه دور بیشتر. لبهایش را روی هم فشار داد، چشمهایش بسته شد و دستش روی پنجره ی یخ زده قرار گرفت، او می دید، چشمهای تیزش به بالا بود. _یاحسین!خدایا بهم رحم کن،بهراز...بهرازجان، دردت به جونم حرف بزن باهام، ساکت نشی نفسم. روی زمین ول شد ولی با تمام قوا گوشی را روی گوشش نگه داشت،جنین وار جمع شد خود. _هادی....حالم.... صدای نفس نفس زدنهایش را شنید، التماسهایش به خدا و هرکه می شناخت،دلش میخواست بخوابد خوابی آرام با بوی آغوش هادی _نخوابی دورت بگردم...بهراز، بهرازم گفتم دورت بگردم شنیدی؟ داد میزد،صدایش از پشت درب قفل اتاق می آمد _این بیصاحاب رو چرا قفل کردی؟بهراز،اومدم ببین یکم دیگه پیشتم.آبنبات....نخوابی.... https://t.me/+Nfxv1HnfJooxOGZk https://t.me/+Nfxv1HnfJooxOGZk
Show all...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 وقتی شوهرمو با دوستم برهنه روی تخت دیدم درحالیکه حامله بودم... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Show all...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 وقتی شوهرمو با دوستم برهنه روی تخت دیدم درحالیکه حامله بودم... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Show all...
Repost from N/a
دوست صمیمی و شوهرش و باهم دیگه تو خونه خالی...😱🔞🔞 تاکسی سر کوچه ایستاد، سرگرم  بیرون آوردن پول از کیف گفتم:  -لطفا بپیچید داخل کوچه - نمیشه خانم !! چه قیامتیه ؟؟  کسی مرده؟ سرم را بالا گرفتم: جلوی ساختمان ما جمعیت زیادی جمع شده بودند ماشین پلیس و آمبولانس هم بود. وحشت کردم. در ماشین را باز کرده پیاده شدم. -آبجی ، کرایه ما چی شد پس ؟؟ هل کرده چند تراول مچاله را به سمتش انداخته و دویدم داخل کوچه دلشوره و اضطرابی که از صبح در جانم ریخته بود بی دلیل نبود . مریم خانم همسایه روبرویی با دیدنم شروع به پچ پچ کرد زنی چادری به سمتم آمد ، گیتی بود چهار پنج ماه پیش جلویم را گرفته و گفته بود رستان را هنگام ورد به خانه ی مهتا و کیارش دیده است. سینه سپر کردم و از آبروی همسر و دوستم دفاع کرده بودم. حالا دیگر قدم هایم یاری نمی کرد میخکوب شده ایستاده و صدای جیغ های گوشخراش زنی را می شنیدم مردی فریاد زد: - خلوت کن آقا، برید کنار پلیس بود که مردم را متفرق می کرد من در مرکز دایره ای رو به درب ورودی ساختمان ایستاده  و چشمانم  تنها مردی را  می دید که بر دستانش دست بند زده بودند و لباس سفید رنگش آغشته به خون بود. سرش را لحظه ای بالا اورد و من صورت سرخش را دیدم. کیارش بود، دوست صمیمی رستان ، همان که از برادر نزدیک تر بود ،شوهر مهتا نگاهش به من افتاد: -ریرا لب زد: شر یه بی ناموس رو از سرت کم  کردم. https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy سرباز سرش را خم کرده و داخل ماشین نشاندش پشت سرش مامورخانمی ،دست مهتا را گرفته می کشید، لباسهایش پاره و موهای پریشانش صورتش را پوشانده بود مهتا یک بند جیغ می زد انگار دچار جنون شده باشد مرا که دید ایستاد ناگهان شبیه دیوانگان شروع به خنده کرد بعد دستهایش را به طرفم گرفته و رو به جمعیت گفت: می دونید رستان دوستش نداشت، ازش متنفر بود. من رو دوست داشت قدمی به سمتم برداشت همه هاج و واج نگاهش می کردند مامور زن سعی داشت کنترلش کند جیغ زد می خوام یه چیزی بهش بگم خیره به چشمان مبهوت و ترسیده ام جیغ کشید: نیما پسر رستانِ فروریختم ، انگار از بلندی سقوط کرده و مرده باشم کلمات از ذهنم می گریختند چه می گفت؟؟ دیوانه بود؟!!! کیارش می غرید و ناسزا می گفت از داخل ساختمان برانکاردی را می آوردند رویش را کشیده بودند پارچه ی سفید خونین بود بی اختیار دست رو شکمم گذاشتم مهتا چه گفته بود؟؟ رستان از من متنفر بوده؟؟ مگر رستان نمی گفت عاشق این است که از وجود من دختری داشته باشد؟؟ تلو تلو خوران خودم را به برانکارد رساندم بی لحظه ای تردید پارچه را کشیدم رستان مرده بود؟؟؟؟. https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
Show all...
Repost from N/a
Photo unavailable
من کیوانم! معروف‌ترین دندانپزشکی که کل فرانکفورت به خودش دیده... وقتی دانشجو بودم طی یه سانحه، تصمیم می‌گیرم از همه چیز و همه کس دور شم پس ایران رو ترک می‌کنم... و بالاخره بعد از ۱۰ سال به هدفم می‌رسم و روز و شب فقط کار می‌کنم و وقتم رو با مریضام سپری می‌کنم... سمت هیچ دختر و رابطه‌ای نمی‌رم. جوری که حتی دوستام باورشون می‌شه که هیچ حس مردونه‌ای ندارم ... اما یه روز دختر ریزه میزه‌ای پا به مطبم می‌ذاره که چشم‌های عسلی رنگش، دنیامو زیر و رو می‌کنه و سرسختی‌ای که ذاتا توی وجودش بود، کل سد دفاعیم رو درهم می‌شکنه... و من برای اولین بار جذب دختری می‌شم که بعد از سی و دو سال منو با زندگی آشتی می‌ده و... https://t.me/+H_PHdHw59t02YjE0 https://t.me/+H_PHdHw59t02YjE0 - چشمات می‌تونه بی‌احساس‌ترین مرد هارم از پا در بیاره دخترجون! https://t.me/+H_PHdHw59t02YjE0 توصیه‌ی ویژه♨️ #قلم_قوی
Show all...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 وقتی شوهرمو با دوستم برهنه روی تخت دیدم درحالیکه حامله بودم... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Show all...
#527 رسیدیم جلوی در خونشون که گفت: _توپیاده شو عشقم من باید داروهای مامانمو بخرم یک ساعته پیشتم. _وا؟ ما که ازجلوی داروخونه رد شدیم پس چرا نرفتی بخری؟ _اونا ندارن فقط یک داروخونه داروهاشو داره که گفتم الان حال وروزت اوکی نیست اول تورو برسونم بعد. چون ممکنه یه کم انتظار بکشم دلم نیومد تورو با این حالت منتظر بذارم. بازهم خجالت مهمون قلب و نگاهم شد.. شرم زده سرم رو پایین انداختم وگفتم: _این همه محبت ومهربونی منو شرمنده میکنه. مرسی که اینقدر هوامو داری.. آرزو میکنم یه روزی بتونم جواب محبت هاتو بدم. خندید وباحالت بامزه ای گفت: _ای شیطون خوب بلدی دلبری کنی و دلمو اسیرکنی ها! پیاده شو جوجه کار دستت میدما... با عذاب وجدانی که سراسر وجودمو دربر گرفته بود غمگین نگاهش کردم وگفتم: _آرش یه حرفایی هست که باید باهات درمیون بذارم دلم میخواد هرچیزی که توی زندگیم هست رو خودم بازبون خودم بهت بگم لبخندش پرکشید و نگاهش مظطرب شد.. _چه حرفایی‌؟ چیزی شده؟ اتفاقی افتاده که من ازش بی خبرم‌؟ ترسیده از اینکه چیزی رو بفهمه گفتم: _نه نه.. چیزی خواصی نیست فقط لازم دونستم یک سری ناگفته هارو بهت بگم همین! _خب بگو.. به اتفاقات امروز مربوط میشه؟ چیزی از امروز مونده که بهم نگی؟ _از واکنشش ترسیدم. ای خاک تو سرت کنن سارا وقتی عرضه وشهامت حرف زدن نداری این چه زری بود که زدی؟؟؟ نفسم رو آهسته ول کردم و گفتم: _ای بابا چرا اینقدر شلوغش میکنی؟ نه عزیزدلم به امروز ربطی نداره واونقدرا هم مهم نیست که از وقت تهیه کردن داروهای مادرت بزنی. حالا برو خریداتو انجام بده برگشتی سر فرصت میگم بهت
Show all...
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵 وقتی شوهرمو با دوستم برهنه روی تخت دیدم درحالیکه حامله بودم... 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷بخاطر دخترونگی نداشته ام مجبور شدم پیشنهادازدواج مردی رو قبول کنم که  اصلا نمی شناختمش 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Show all...
Repost from N/a
این رمان جذابو‌ازدست ندید❤️🔻 من باردار بودم. با برگه آزمایش با خوشحالی به سمت خونه رفتم تا خبر بارداریم رو به شوهرم بدم. وقتی در خونه رو باز کردم صدای ناله های پر لذت زنی توی خونه پیچیده بود که شبیه صدای دوست صمیمی ام بود! وقتی قربون صدقه های شوهرم رو می شنیدم قلبم یکی درمیون می زد. دراتاقمون رو که باز کردم، بدن هاشون رو که دیدم دنیا جلوی چشم هام تار شد و خیس شدن لباسم رو حس کردم! https://t.me/+sYAizZnehZE2YzUy
Show all...
Repost from N/a
این رمان عالیه بچه ها😍حتما بخونیدش🔻 - دایی........... - دایی و زهرمار . صدای فریادش چنان بلند بود که آذین را به گریه انداخت. چشم بستم. حالا که کار به اینجا رسید بود، باید تمامش می کردم. به خاطر خودم، به خاطر آذین و به خاطر آرش. باید همین امروز همه چیز را تمام می کردم. - دایی من تصمیم و گرفتم دیگه نمی خوام با آرش زندگی کنم. شما هم نمی تونید منصرفم کنید. یک طرف صورتم سوخت و گردنم با صدای بدی به سمت عقب چرخید. همه از جایشان بلند شدند. حاج احمد جلو آمد و دست روی بازوی دایی گذاشت. - آقا رضا این چه کاریه؟ با کتک زدن که چیزی درست نمی شه. باید ببینیم مشکل سحر خانم چیه که رفته این کار رو کرده........... - مشکلش چیه؟ هیچ مشکلی نداره حاجی، فقط می خواد ما رو بی آبرو کنه. می دونی چرا؟ چون مثل مادرش خرابه. چون خون اون هرزه تو رگه هاشه. آتش گرفتم. چرا همیشه من را با مادرم مقایسه می کردند. چرا مطمئن بودند که من جا پای مادرم می گذارم. چون خون آن زن در رگ های من بود. خون چه کسی در رگ های مادرم بود. عزیز؟ آقا جان؟ مگر همان خون در رگ های دایی و خاله ها نبود. پس چرا آنها مثل مادرم نشدند؟ چرا من باید حتماً مثل مادرم می شدم. صاف ایستادم و برای اولین بار حرف دلم را به زبان آوردم. - خون تو رگ های مادر من همون خونی که تو رگ های شماست. پس هر چی مادرم هست شما هم هستید. دایی به سمتم یورش برد. زن دایی توی صورتش زد. حاج احمد دایی را گرفت و به عقب کشید. صدای گریه آذین بلندتر شد. آرش از جایش تکان نخورد. - حروم زاده. با بهت به خاله زهرا که با تنفر نگاهم می کرد، خیره شدم. چرا من را حرامزاده خوانده بود؟ https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk https://t.me/+gld2nS4gq7lmOTRk وقتی حرف طلاق از همسرم که پسرخاله ام بود زدم مرا حرام زاده خواندند! آن هم به جرم مادرم! به جرم پدری که هیچکس او را ندیده بود! من اما فقط یک عاشق بودم! عاشقی که می خواستم با طلاق قلب همسرم را برای خودم کنم اما او‌....
Show all...