🌿عــــطـــر خـوش ریـحــان 🌿(فاطمه مادحی )
به اسم الله ❜أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ❛ اینجا دنیای خیالی منه... هرچی که قلم بخوره از ته قلب منه... پس به دنیای من خوش اومدین... نویسنده فاطمه مادحی پارت گذاری پنج پارت در هفته
Show more32 010
Subscribers
-8324 hours
-3287 days
+32330 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Photo unavailable
ببین چه گودوو عه 🥹☁️⚡️
تو پینترست دیده بودمش و بالاخره @Vanili موجودش کرد =))
100
00:05
Video unavailable
💦اسد خان، مرد کورد خشنی که با فهمیدن مرگ برادرش دیوونه میشه و تنها راه اروم شدنش جر دادن نامزد برادرشه.
دختر ریزه میزه با تیله های رنگی گستاخ که قرار بود بد بلای زیر اسدخان سرش بیاد...
https://t.me/+R47Rl-Gx5AY0YmQ8
#دارایصحنههایبزرگسالان 💦❌
100
00:05
Video unavailable
💦اسد خان، مرد کورد خشنی که با فهمیدن مرگ برادرش دیوونه میشه و تنها راه اروم شدنش جر دادن نامزد برادرشه.
دختر ریزه میزه با تیله های رنگی گستاخ که قرار بود بد بلای زیر اسدخان سرش بیاد...
https://t.me/+R47Rl-Gx5AY0YmQ8
#دارایصحنههایبزرگسالان 💦❌
79430
Photo unavailable
ببین چه گودوو عه 🥹☁️⚡️
تو پینترست دیده بودمش و بالاخره @Vanili موجودش کرد =))
76410
- عکس برجستگیمو دیدی دختر؟
خجالت زده سرم را در یقه فرو کردم. قدمی عقب رفتم و گفتم:
- ن...نه ندیدم.
- مگه مادرم نشونت نداد؟ برای چی نگاه نکردی. منو علاف کردی.
مقنعه ام را جلوتر کشیدم. حس بدی تمام تنم را گرفته بود و رهایم نمیکرد. آمدنم درست بود؟ صاف نشست و پاهایش را باز کرد.
آرام گفتم:
- قبل ازدواج دلیلی نبود ببینم.
- باید میدیدی. به نظرت من املم که از داهات زن بگیرم؟ این لامصب من بزرگه. هرکی اومده زیرم راهی بیمارستان شده.
بهت زده از وقاحتش سر بالا بردم. از سایزش میگفت؟
مثلا هنرپیشه بود، هنر پیشه ای که از پشت تلویزیون عاشقش بودم.
بغض کردم.
- مجبورم نشونت بدم خودم. واقعا حوصله ندارم زیرم بمیری. توام باید نشون بدی، خنگی یهو الکی میگی باشه.
- نه...می خوام برم.
رو چرخاندم که با گرفته شدن بازوام خشک شدم.
- من کلی پول به خونوادت ندادم که بری. بزرگ بود واست میبرمت دکتر گشاد کنی.
نگاش کن یالا تا همین جا نکردمت.
از پروییش گریه ام گرفت. مرا چرخاند و شلوارش را پایین کشید که چشم بستم.
- من تاحالا عضو جنسی کسی رو ندیدم که نظر بدم نمیدونم باید چقدر باشه.
- املی امل! سوراخت رو که دیدی. ببین جاش میشه. بالاخره انگشت کردی خودتو میزان تنگیت دستته.
حرف هایش را نمیفهمیدم. بیشتر گریه ام گرفت. چه میگفت، دیوانه بود. تکانی خوردم و گفتم:
- نه انگشت نکردم خودمو ولم کن.
- لعنت بر شیطون. چشمات توی کونتن که ندیدی؟ خودتو نمیشوری توی دست شویی احمق؟
جوابی ندادم که دستش روی باسنم نشست. جیغی کشیدم و برگشتم عقب که عصبی هلم داد روی مبل.
چشم هایم باز شد و...
عضو جنسی اش مقابل صورتم بود...بزرگ بود!
چشم هایم گرد شد.
- ول کن سوراخ اونجاتو، توی دهنت جا شه اوکیه.
هنوز به خودم نیامده بودم که سرم را به خودش فشار داد، در ثانیه ی اول عق زدم که محکم تر هلم داد.
- چندش ادا تنگا. خشک خشک درت میذارم تا عق نزنی روی من!!!
https://t.me/+Zga2oj8r6Ok1Yzlk
https://t.me/+Zga2oj8r6Ok1Yzlk
https://t.me/+Zga2oj8r6Ok1Yzlk
من دختر روستایی هیچی ندیده ای بودم که عاشق هنرپیشه ی معروف شدم. هر روز برنامه هاشو نگاه می کردم تا این که فهمیدم تو روستامون دنبال زن میگرده.
نذر و نیازم جواب داد و من شدم زن دامون! سلبریتی محبوب و پولدار...
ولی وقتی رفتم به دیدنش فهمیدم که زن های شهری از زیرش زنده بیرون نمیان به خاطر همین روستایی گرفته تا...
https://t.me/+Zga2oj8r6Ok1Yzlk
حَــوّاٰ(حقعضویتی)
❁﷽❁ ن والقلم و ما یسطرون... حوّا قصهی دختری از تبار آدم...
47930
رابطه نمایشی زناشویی عجیب سیزده ساله ای که بدون عشق پابرجا بود رو خواستم تموم کنم اما اون مثلا شوهر ، برخلاف باورم ، مخالفت کرد.
⁃ طلاقت نمیدم!
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
آنقدر حرفش عصبانی ام کرد که ناخودآگاه لیوان چایی که درون دستم بود را به سمتش پرت کردم.
جا خالی داد و لیوان در دیوار پشت سرش خرد شد.
تمام تنم از شدت خشم می لرزید.
سمتم قدم برداشت.
او هم عصبانی بود.
بازوهایم را در مشیت گرفت.
تکانم داد.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
⁃ چه مرگته؟…میگم طلاقت نمیدم ، یعنی نمیدم…نمیخوام ولت کنم.
⁃ تو غلط می کنی…این همه ساله به من خیانت کردی…این همه ساله خفه خون گرفتم…این همه ساله بچمونو تنها بزرگ کردم…حالا میگی طلاقم نمیدی؟
تکانم داد.
چشم هایش را خون برداشته بود.
⁃ نمیدم…طلاقت نمیدم…میخوامت…الان میخوامت.
زیر دست هایش زدم.
فاصله گرفتم و او بازویم را باز هم کشید و من میان آغوشش حبس شدم.
⁃ نمیذارم بری…نمیذارم با اون پسره لاشی بری…میخوای کدوم گوری بری؟
⁃ میخوام بعد از این همه سال عشقو تجربه کنم…سیزده سال رو اون کاناپه تنها خوابیدم…میخوام از این به بعد کنار یه مرد بخوابم.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
انگار آتشش زدم.
به آنی روی کاناپه پرت شدم.
تی شرت را از تن بیرون کشید و گوشه ای پرت کرد.
⁃ میخوای تو بغل کسی بخوابی؟…میخوای با یه مرد رابطه داشته باشی؟…خودم هستم…خود بی ناموسم هستم.
سعی کردم از زیر دستش بگریزم.
این حرکت دیوانه وارش را باور نداشتم.
سال ها بود ، نگاهم هم نمی کرد.
سال ها بود ، اصلا مرا به زنیت قبول نداشت.
نتوانستم.
لب هایم را با لب هایش جبس کرد.
نفسم رفت.
قلبم تپش هایش تمام شد.
بعد از این همه سال با چنین دردی می بوسیدم.
بعد از این همه حسرت و داغی که به دلم بود.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
لباس هایم را از تنم کند.
هق می زدم.
التماس می می کردم.
من چنین آغوش زوری نمی خواستم.
مشت به جانش می کوفتم.
اما او…
او رهایم نمی کرد.
او که لحظه ای لب هایم را از حصار لب هایش آزاد نمی ساخت ، رهایم نمی کرد.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
دامنگیـــــر|هانیه وطن خواه
🌈به نام خداوند رنگین کمان🌈 پارت گذاری : از شنبه تا چهارشنبه، روزانه یک پارت.
40840
پیشونیم از عرق خیس بود و به دختر عریان کنارم که دیگه حال و حوصلشو نداشتم غریدم:
- کارتو کردی برو دیگه
اخمی کرد و با صورتی که آثار درد رو داشت از اتاقم بی حرف بیرون رفت و من باز یاد اون دو چشم سبز رنگ افتادم و موهای فر...
چرا هر کار میکردم یادم نمیرفتش؟! چه مرگم بود؟
گوشیم رو برداشتم و تو صفحه چتش رفتم و خواستم بزنم رو پروفایلش اما با دیدن آنلاین بودنش اخمام پیچید توهم؟!
چرا الان باید آنلاین میبود؟!
سریع تایپ کردم:
_واس چی تا الان بیداری؟
به ثانیه نکشید که پیامم سین خورد و دخترک هم تو پیویم بود؟!
جواب داد:
_به همون دلیلی که تو بیداری!
و آفلاین شد و من مات زده خیره به صفحه موبایلم موندم؛ من چرا بیدار بودم چون...
نگاهم به لباس زیر دختری که رفت خورد اخمام جوری پیچید توهم جوری غریدم که انگار یاس الان کنار من بود:
_تو خیلی بیجا کردی که به این دلیل بیدار بودی توله سگ
از جام حرصی بلند شدم و اینبار تماس گرفتم اما جواب نداد و کلافه براش نوشتم:
_جواب بده بینم، داری چیکار میکنی با کی؟
حواست هست الان صیغه ی منی محرم منی؟
براش پیامو فرستادم و سین خورد و دوباره تایپ کردم:
- میگم کجایی؟
-خونمونم دیگه کجام؟
با دیدن جوابی که داده بود نفسی گرفتم؛ این که اون مثل من تو این اوضاع نبود خیالمو راحت کرد که برام نوشت:
- دلم برات تنگ شده خیلی بی معرفتی
لبخندی روی لبم نشست، دختری که برای سفر های کاری و اینونت های خارجی با خودم همه جا میبردمش و به اصرار پدرم محرم شدیم تا فقط راحت تر باشیم مخصوصا تو سفرای خارجی بد رفته بود تو دلم...
هر چند قبلا فکر میکردم کبریت بی خطر اما الان...
جوابی دیگه بهش ندادم اما از جام بلند شدم و لباس تن زدم و سوییچ ماشین و چنگ زدم و اهمیتی ندادم ساعت چهار صبح!
https://t.me/+s5j_64dnI2ZmMGU0
https://t.me/+s5j_64dnI2ZmMGU0
https://t.me/+s5j_64dnI2ZmMGU0
https://t.me/+s5j_64dnI2ZmMGU0
با بغض به پیامی که جواب نداده بود خیره بودم، من چقدر احمق بودم که تا چهار صبح خیره بودم به عکسش و اون...
پوفی کشیدم و لب زدم:
_ بدبخت شدم عاشق شدم، نباید محرم میشدیم اصلا همون آیه عربی از وقتی خونده شد من این طوری شدم دعایی شدم!
اشکام کم مونده بود بریزه که صدای زنگ گوشیم بلند شد و با دیدن اسمش سریع جواب دادم:
_ چی میگی؟ حتما تو توی عشق و حالِتی که فکر کردی منم مثل توام و اون طوری داغ کردی!
چند لحظه ساکت موندو بعد جواب داد:
- بیا دم پنجره ی اتاقت کم حرف بزن بینم!
متعجب سمت پنجره رفتم و همین که پردرو کنار زدم با دیدن خودش که به ماشینش تکیه داده بود هنگ کردم که صداش تو گوشم پیچید:
- منم دلم برات تنگ شده بود مو فر فری
لبخندی روی لبم نشست که ادامه داد:
- به نظرم اگه از دیوار بیام بالا تو اتاقت بیشترم میتونم رفع دلتنگی کنم...!
https://t.me/+LP1bKSyh5tRhY2M0
https://t.me/+LP1bKSyh5tRhY2M0
https://t.me/+LP1bKSyh5tRhY2M0
https://t.me/+LP1bKSyh5tRhY2M0
https://t.me/+LP1bKSyh5tRhY2M0
71750
- آخ دون مامانی باتتُنک کوک فننگی!!!!! ( آخ جون مامانی بادکنک توت فرنگی)
خودمو سریع میرسونم پیش یوحنا که با مصیبت اصلی روبرو میشم. یک عالمه کاندوم! یوحنا کنار مادرشوهرم نشسته و بستهی پست جلوشه داره دونه دونهی کاندوما رو بهش معرفی میکنه.
- مامان حاجی، این کوک فننگیه، این نوتلاییه… بادش که میتُنی خوشبووووو میشه.
با خجالت تند و تند میرم جلوش میشینم همه رو میریزم توی باکس.
مامان حاجی نچ نچ میکنه:
- جوونای قدیم یکم حیا داشتن! الانیا حیا رو قی کردن یه آبم روش. خجالت هم نمیکشن بی حیاییهاشون رو جلوی دست بچه میذارن.
زیر لب میگه و منم جلوش سرخ و سفید میشم و توی دلم به حاج وهاب فحش میدم.
آخه مرد حسابی این همه بسته کاندوم برای چی سفارش دادی بیارن! حداقل قبلش خبر میدادی حواسم باشه!
با خودش فکر نمیکنه توی این آشفته بازار که هرکی میرسه بسته پستیو باز میکنه آبرومون میره؟
- مامان دوووون عسل داله! یعنی خولدنیه؟ بخولمش مزهی عسل میده؟
- نه پسرم پاشو برو ماشین سبزهات رو بیار مامان حاجی ببینه. یادت رفت بهش نشون بدیا.
یوحنا با غر غر بستهی کاندوم رو میکشه و میگه:
- نمیخوام! عسل دوس دالم. هوشمزهاس!
در خونه باز میشه و همین لحظه حاج وهاب با صدای بلند سلام میده . یوحنا بستهی کاندومو رها میکنه و سریع میره توی بغلش باباش.
مامانش همینطور با غیظ زیر لب غر میزنه و منم به سرعت جعبههارو برمیدارم و میبرم میچپونم توی اتاق.
- خانم خونه کجا در میری؟ خوشگل خوردنی من کجایی؟
لبم رو گاز میگیرم و از شرم سرخ میشم. همین که از در میان بیرون چشماش برق میزنه و یوحنا رو میذاره زمین.
منو میکشه توی بغلش و لباشو میذاره روی لبام. عرق شرم از رو کمرم سر میخوره میره پایین! خودمو میکشم عقب:
- حاجی زشته! توروخدا نکن جلوی مامانت.
باسنمو فشار میده و میگه:
- گناه نکردم که زنمی جرمه؟
- حاجی!!!!
به اعتراضم توجه نمیکنه و در گوشم میگه:
- مال خودمو دوست دارم بمالشم به کسی چه ربطی داره؟
مامانش این بار دیگه زیر لب نمیگه، بلند بلند رو به ما میگه:
- واه واه! اون از بستههای پستیتون اینم از رفتارتون جلوی من. همه زن دارن پسر منم زن داره.
- چی شده مامان حاجی؟ زنمو نمالم زنای تو خیابون رو بمالم؟
محکم به صورتش میکوبه:
- خاک بر سرم! حداقل وسایل خاک برسریتون رو نذارین جلوی دست بچه. نشسته برای من از طعماش تعریف میکنه.
وهاب بلند بلند میخنده و میگه:
- پسر باباشه دیگه!
- چقدر پرویی تو پسر… حیا نداری؟
وهاب همونطور که دستش رو میندازه روی شونم و از توی یقهام فرو میکنه سمت سینههام میگه:
- سخت نگیر مامان! دوتا دونه کاندومه دیگه! سفارش دادم با زنم بخوابم یه تخم سگ دیگه مثل این پس نندازم هر دقیقه وسط کار مزاحم شه نذاره درست مزهی زنمو بچشم.
خود شما ده تایی که زاییدی رو چطوری حامله شدی؟
صلوات میفرستادی با بابا؟ حالا ما شدیم بی حیا؟
مادرش به صورتش چنگ میاندازه و خاک بر سرمی میگه.
- بی زحمت یکم این تخم سگو مهار کن من برم یه کامی از تن بلوری زنم بگیرم!
تا میام واکنش نشون بدم دست میاندازه زیر بدنم و بلندم میکنه. جیغم رو با گذاشتن لباش روی لبم خفه میکنه و به سمتم اتاق خوابمون راه میوفته!
درو که میبنده نفس نفس زنان میگم:
- حاجی جون همین صبح با هم بودیما!
- زنم خیلی سکسیه نمیتونم خودمو کنترل کنم.
میذارتم رو تخت و شروع به بوسیدنم میکنه. همین حین هم دونه دونه لباسامونو از تنمون درمیاره.
با لذت همراهیش میکنم. چشمام بستهاس که یهو صدای یوحنا میاد:
- بابایی! منم تُشتی!!! ( بابایی منم کشتی!)
سریع پتو رو میکشم رو خودمون که حاجی میگه:
- ای تف تو خروس بی محل! درو چرا قفل نکردم!!!!
مامان حاجی بدو بدو میاد تو اتاق و وضعیت ما حسابی تکمیل میشه! دستاشو گرفته جلوی چشمش و بلند بلند فحشمون میده:
- بی مادر بمونی وهاب که منو اینطوری خجالت زده کردی! کنترل زیر شکمشو نداره مرتیکه خرس گنده!!!!!
یوحنا رو بغل میکنه و کشون کشون میبره بیرون.
https://t.me/joinchat/sFxyuse14PY3MTBk
https://t.me/joinchat/sFxyuse14PY3MTBk
https://t.me/joinchat/sFxyuse14PY3MTBk
1 06660
00:05
Video unavailable
💦اسد خان، مرد کورد خشنی که با فهمیدن مرگ برادرش دیوونه میشه و تنها راه اروم شدنش جر دادن نامزد برادرشه.
دختر ریزه میزه با تیله های رنگی گستاخ که قرار بود بد بلای زیر اسدخان سرش بیاد...
https://t.me/+R47Rl-Gx5AY0YmQ8
#دارایصحنههایبزرگسالان 💦❌
100