cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

شاهزاده و دخترگدا.عسل احمدی

﷽  وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ  وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ   کپی از رمان حرام و غیر مجاز می باشد ⚠این رمان در حال چاپ می باشد زاپاس @roman122

Show more
Iraq14 306The language is not specifiedErotic28 917
Advertising posts
9 745
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

  • File unavailable
  • File unavailable
  • File unavailable
کادوی ولنتاین زیبا،کار دست هست دلفین 3تیکه طرح پازل کار چوب روسی هست ضخامت 2سانت ابعاد 11*12 قیمت 50000 تومان قیمت جعبه با تزئینات 60000تومان ارسال در تهران رایگان میباشد ❤️ t.me/hossein_valen
Show all...
اگه دنبال هدیه ای متفاوت برای ولنتاین هستید،بهتره سری به این کانال بزنید عشقتونو سورپرایز کنید☺
Show all...
💎❤️🍓💎❤️🍓💎❤️🍓 ژانر رمان میپسندی؟😍 باید بهت مژده بدم که مشابهش تو این کانال مثل نقل و نبات ریخته😱💢 رمان میخوای؟ #فایل کامل تمام رمان های #مجازی رو میخوای یه جا داشته باشی؟ دیگه پول کتاب نده☺️✔️ تمام کانال های #فایل از اینجا #اسکی میرن😜 هر رمان جدیدی که #منتشر بشه اول وارد اینجا میشه. در طول روز از هیچ رمان #منتشر شده ای جا نمیمونی💯‼️ لینکش فعلا عمومیه سریع جوین بدید چون اگر #خصوصی بشه دیگه بهتون نمیدم😐👇 https://telegram.me/joinchat/B1PI1jvcuhqXrkwoeTmEjw
Show all...
دلت میخواد رمان های #اروتیک #بدون‌سانسور #هیجانی #مخصوص‌زوجین‌ رو سریع و بدون #انتظار واسه پارت خوندن بخونی؟😍😍 انلاین خوندن خیلی سخته منم مثل شماها طاقت ندارم صبر کنم🧐🧐 برای همین کلی گشتم و با #مشورت چندتا از #ادمین های دیگه این #چنل رو پیدا کردم. ژانر رمان خودمون هست، کلی رمان کامل شده #مشابهش نوشته شده با #قلم های توپ #فقط کافیه اسم رمان و ژانرش‌و #سرچ کنی😍😍 https://telegram.me/joinchat/B1PI1jvcuhqXrkwoeTmEjw https://telegram.me/joinchat/B1PI1jvcuhqXrkwoeTmEjw بزرگترین و تنها مرجع دانلود رمان های فایل شده🌸🌈 بدون #سانسور و بدون #حذفیات☘ فایل کامل تمام رمان ها🍓❤️ #شدیداتوصیه‌میشودددددد💢💢💢
Show all...
♾بی نهایت رمان برای دانلود✔️ بدون محدودیت☑️
🔻فایل کامل رمان هابدون سانسور🔻
♥️رمان های اروتیک♥️
♣️ورود برای متاهلین♣️
♦️ورود برای مجردین♦️
♟رمان های خارجی ترجمه شده بدون حذفیات♟
🎲رمان های ازدواج اجباری/اربابی/خشن🎲
🎬بهترین نویسندگان تلگرام در اینجا🎬
♨️ دختری و پسری که هم‌خونه‌ن و بدجور با هم لجن؛ دختره خدای سوتی دادنه و بلبل زبون؛ پسره خدای ضایع کردن و مرد عمل😂🤦🏻‍♀ https://t.me/joinchat/AAAAAFTyDV1mvFJJ-6LzqA _axe sinato bfrest beBnm. ( عکس سینه‌ت‌و بفرست ببینم.) باتعجب به محتوای پیامکی که سامان فرستاده بود نگاه کردم و بعد از لحظه‌ای با خشم تایپ کردم. ( چی زدی بچه سوسول که انقدر بالایی؟ مگه خودت ناموس نداری؟ چی فکر کردی راجع به من؟) ارسال کردم و با خود خوری طول و عرض هال را قدم زدم. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که با صدای پیامک موبایلم روی آن چمبره زدم‌. با دیدن محتوای پیامکی که فرستاده بود مثل ماست وا رفتم! _oh shet! Relax baby eshteba frestadm. (اوه ریلکس بیبی؛ اشتباه فرستادم.) و آن ایموجی خنده‌ای که به آخرش چسبانده بود بدجور روی مخم رژه می‌رفت. ناخواسته با حرص تایپ کردم. ( سر کار، وسط جلسه‌ی مهم کاری، وقت سکس چت نیست مستر! بدبخت اون کارمندایی که زیر دست تو کار می‌کنن!) هنوز گوشی را کنار نگذاشته بودم که زنگ زد. با دو دلی تماس را برقرار کردم و با لحن طلبکاری گفتم: - چتتون تموم شد؟ یهو وسطش نیای بیرون به اون بیچاره ضد حال بزنی! - اولاً که جلسه تموم شده و بنده الان بی‌کارم، ثانیاً به نظرت من یه نوجوون هجده ساله‌م که به سکس چت راضی بشم؟ با خشم در جوابش گفتم: -شیوه‌ی رضایتت اصلا به من مربوط نیست آقا! فقط حواست‌و جمع کن ازین شِرا واسه من نفرستی که دفعه‌ی بعد اسکرین شاتش‌و پخش می‌کنم رسوای عالم بشی! خندید و در جوابم گفت: - آره از حرص توی صدات مشخصه که برات مهم نیست! اما صرفا جهت اطلاع عرض می‌کنم خانم اسکرین شات! پیامک و واسه کامی نوشته بودم، دیشب توی باشگاه خورد زمین سینه‌اش آسیب دیده، خواستم ببینم در چه حد کبوده! سپس بلند تر از قبل خندید و گفت: - ناموساً تو دیگه چه ذهن منحرفی داری! پشمام حقیقتاً! از اینکه ضایع شده بودم به شدت بهم برخورده بود ولی کم نیاوردم. _پشمی هم داری مگه تو؟ عین کوسه می‌مونی قدرت خدا یه دونه مو رو تنت نیست محض دلخوشی! من که دخترم بیشتر از تو مو داره بدنم! _تو تن من‌و از کجا دیدی شیطون؟ نکنه وقتی خوابم میای تو اتاقم دیدم می‌زنی؟ با تخسی جواب دادم: _نخیر، بی‌کارم نیستم! والا در طول بیست و چهار ساعت بیست و پنج ساعتش‌و بدون تی‌شرت تو خونه می‌چرخی عین تارزان! _موی بالاتنه رو ول کن؛ پایین و ندیدی که جنگل مولاست! سینگلی و هزار بدبختی... از پررویی‌اش حرصم گرفته بود؛ لگدی به بالشت افتاده روی زمین زدم. _گمشو بابا پسره‌ی پرروی کثیف، حالم‌و به هم زدی! و نمایشی عق زدم که گفت: _اینجوری دوست نداری؟ سر راه می‌رم وکس می‌کنم عزیزم اینکه غصه نداره. _کاش دهنت‌و ببندی سامان! _شب براق و بدون یک تار مو در خدمتم. قبل از اینکه جوابی به این همه وقاحتش بدم تماس را قطع کرد. https://t.me/joinchat/AAAAAFTyDV1mvFJJ-6LzqA https://t.me/joinchat/AAAAAFTyDV1mvFJJ-6LzqA
Show all...
◇ریحانه‌کیامری~پاکدُخت◇

°•● ﷽ ●•° 《وَ مِن شرِّ حاسِدِِ اِذا حَسَدِِ》 📚در حال چاپ: آرام بغل بگیر مرا 📝در حال تایپ: 1.درد وارونه 2.پاکدخت 3.شاه مقصود

رمان های بالا رو تضمین می کنم👌 تا فرصت و ظرفیت محدود عضویت به پایان نرسیده از دست ندید😁 کافیه اسم هرکدوم رو لمس کنید و خواننده ی جذاب ترین رمان های تلگرام باشید😍
Show all...
اطلاعیه مهم ⁉️ #چشمانش بسته بود، اما صدای #نفس هایش را حس می کرد، #بغض کرد و دستش #مشت شد. صدای #نفسش آشنا نبود، همان صدای نفسی که شده بود #جانش. قلبش #آتش گرفت و صدایش را شنید: -میدونم بیداری! نفسش را #حبس کرد اما نزدیک شدنش را حس کرد، دوست داشت آن لحظه #میمرد اما او #نزدیکش نمیشد، به اندازه ی کافی آن شب حالش #بد بود. با همان چشمان #بسته اشک ریخت چقدر #حالش بدتر از همیشه بود، دست مرد روی #برهنگی کمرش نشست و انگار برق به او وصل کردند. با #شتاب #نیم خیز شد خودش را عقب کشید، مرد جوان #چشمانش ریز شد و گفت: -گریه کردی؟! -دست به من نزن -تو به خاطر اون #عوضی گریه کردی؟! دندان روی هم #سایید گفت: -برو بیرون اما مرد با حرص خودش را جلو کشید و گفت: -تو روی من داری واسه اون #عشق کثیفت اشک میریزی؟ تا دهان باز کرد #فَکش بین #انگشتان #قدرتمندش فشرده شد و قبل فریاد آخش صدایش در #گلو خفه شد با بوسیدن حریصانه ی آن مرد و کشیده شدن لباسش... #رمان_براساس_واقعیت #نهمین_رمان_کمندبانو https://t.me/joinchat/AAAAAENd1KQ70nS4F5cuPA
Show all...
اطلاعیه مهم ⁉️ #چشمانش بسته بود، اما صدای #نفس هایش را حس می کرد، #بغض کرد و دستش #مشت شد. صدای #نفسش آشنا نبود، همان صدای نفسی که شده بود #جانش. قلبش #آتش گرفت و صدایش را شنید: -میدونم بیداری! نفسش را #حبس کرد اما نزدیک شدنش را حس کرد، دوست داشت آن لحظه #میمرد اما او #نزدیکش نمیشد، به اندازه ی کافی آن شب حالش #بد بود. با همان چشمان #بسته اشک ریخت چقدر #حالش بدتر از همیشه بود، دست مرد روی #برهنگی کمرش نشست و انگار برق به او وصل کردند. با #شتاب #نیم خیز شد خودش را عقب کشید، مرد جوان #چشمانش ریز شد و گفت: -گریه کردی؟! -دست به من نزن -تو به خاطر اون #عوضی گریه کردی؟! دندان روی هم #سایید گفت: -برو بیرون اما مرد با حرص خودش را جلو کشید و گفت: -تو روی من داری واسه اون #عشق کثیفت اشک میریزی؟ تا دهان باز کرد #فَکش بین #انگشتان #قدرتمندش فشرده شد و قبل فریاد آخش صدایش در #گلو خفه شد با بوسیدن حریصانه ی آن مرد و کشیده شدن لباسش... #رمان_براساس_واقعیت #نهمین_رمان_کمندبانو https://t.me/joinchat/AAAAAENd1KQ70nS4F5cuPA
Show all...
رمان های کمند

(کمند) مریم.روح پرور رمان های #ماهی #حامی #ترنج #طعم_جنون #رخپاک #زمرد_سیاه #عشق_خاموش #معجزه_دریا #پارتگذاری_روزای👇🏻 #زوج تاونهان #فرد آغوش آتش اطلاع از تبلیغات @Arts7cinema_a عضوانجمن رمانهای عاشقانه🍂 @romanhayeasheghane ارتباط با نویسنده @kamand1235