دریــای ممنوعـ🚫ـه 🌊
کانال📚دریای رمان ممنوعه🚫🌊 @ma_mm_no⭐ کامل ترین منبع فایل رمان های جدید و قدیمی در ژانرهای مختلف 👑 رمان آنلاین🔥 #در_آتش_آغوش_تو کامنت و گفتگو 📬 @ma_mm_no_comment تبلیغات 💸 @mammno_tab ادمین🦋 @leila_m_7
Show more10 523
Subscribers
-1824 hours
-777 days
-28230 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Repost from N/a
آهو خانم نترسین برقا رفته از فیوز هم نیست کلا برقا رفته
با ترس لب زدم:
_من از تاریکی میترسم جاوید خان شما کجایین؟
آروم گفت:
_نگران نباشید من اینجام برو بشین رو مبل
با استرس لب زدم:
_بیاین بشینین پیشم من میترسم به خدا
جاوید خان آروم با نور گوشیش اومد کنارم نشست و چشماش و بست
بعد پنج دقیقه با نوک انگشتم و زدم بهش که آقا جاوید بلند شین ببینین برقا کی میاد
جاوید خان پوفی کشید و بلند شد و گفت:
_آهو خانم برقا تا دو نمیاد الان ۱۱شبه شما هم بخوابین
بی اراده چنگی به دستش زدم و لب زدم:
_اقا جاوید تو رو خدا بغلمکنین من حس میکنم یکی کنارمه
آقا جاوید استغفرالله ای گفت و لب زد:
_آهو خانم مثل اینکه ما نامحرمیم چه جوری من شمارو بغل کنم
تو این تاریکی من و شما دو تا نفر سوم شیطان رجیمه
با بغض نالیدم:
_من....من خب میترسم نمیدونم چیکار کنم
جاوید خان پچ زد:
_یه پیشنهاد میدم فکر نکنم من هَولی چیزیم من به خاطر اینکه تو نترسی و بتونم بغلت کنم یه صیغه ۱روزه میخونم
مهریت و هر چی میخوای بگو
لب زدم:
_من مهریه نمیخ..ام اخه
جاوید خان با ملایمت گفت:
_عزیزمن این سنت پیامبره نمیشه بدون مهریه!
یه سکه بهار آزادی خوبه؟
باشه ای زیر لب گفتم
با خوندن صیغه و گفتن قبلتُ من
دولا شد سمتم با برخورد دست داغش به شونه ی لختم تازه یادم افتاد لباس مناسب تنم نیست
جاوید خان فهمید که دارم به این فکر میکنم لب زد:
_تو دیگه محرم منی فکر گناه به سرت نزنه تو الان از هر حلالی برا من حلال تری اهوخانم
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
جاوید مردی که زنش و از دست داده و مجبوره از بچه هاش به تنهایی مراقبت کنه
این وسط بعد از بیماری پدرش دختری بعنوان پرستار وارد زندگی جاوید میشه جاویدی که خیلی هم تنها نیست و گاهی روابط باز داره
آهو معادلات جاوید رو بهم می ریزه و..
♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
رمانی با داستان متفاوت و جذاب 📛♨️
11800
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
آرن مقدم...!!
پزشک جذاب و سکسی، جراح خبرهی مغز و اعصاب و ستون فقرات، کسی که کل بیمارستای کشور و خارج کشور واسه داشتنش سر و دست میشکنن. بعد سالها دوری از خانواده به کشورش بر میگرده و به اصرار یکی از آشناها توی دانشگاه پزشکی قبول به تدریس میکنه و دست روزگار یه دختر ریزه میزهی ناز و مهربون رو سر راهش قرار میده، یه دختر از تبار سادگی و لطافت، یه دختر روستایی که شاگرد ممتازشه ولی اتفاقایی میفته که دخترمون وارد عمارت این مرد خشن و مغرور میشه و...😱♨️🙈🤕
https://t.me/+HYSAnCqxv1Y3MzA0
https://t.me/+HYSAnCqxv1Y3MzA0
آرن مقدم... پسر جذاب و هات 29 سالهای که بخاطر شکستی که توی زندگیش داشته به احدی اعتماد نداره و برخلاف میلش دانشجوی خودش رو برای پرستاری مادرش توی عمارتش استخدام میکنه و تازه داستان شروع میشه و...🔞🔥😈
#حاویخشونت 😈
#دارایردهسنی۲۰سال 🔞🤤
2.11 KB
8510
Repost from N/a
رابطه نمایشی زناشویی عجیب سیزده ساله ای که بدون عشق پابرجا بود رو خواستم تموم کنم اما اون مثلا شوهر ، برخلاف باورم ، مخالفت کرد.
⁃ طلاقت نمیدم!
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
آنقدر حرفش عصبانی ام کرد که ناخودآگاه لیوان چایی که درون دستم بود را به سمتش پرت کردم.
جا خالی داد و لیوان در دیوار پشت سرش خرد شد.
تمام تنم از شدت خشم می لرزید.
سمتم قدم برداشت.
او هم عصبانی بود.
بازوهایم را در مشیت گرفت.
تکانم داد.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
⁃ چه مرگته؟…میگم طلاقت نمیدم ، یعنی نمیدم…نمیخوام ولت کنم.
⁃ تو غلط می کنی…این همه ساله به من خیانت کردی…این همه ساله خفه خون گرفتم…این همه ساله بچمونو تنها بزرگ کردم…حالا میگی طلاقم نمیدی؟
تکانم داد.
چشم هایش را خون برداشته بود.
⁃ نمیدم…طلاقت نمیدم…میخوامت…الان میخوامت.
زیر دست هایش زدم.
فاصله گرفتم و او بازویم را باز هم کشید و من میان آغوشش حبس شدم.
⁃ نمیذارم بری…نمیذارم با اون پسره لاشی بری…میخوای کدوم گوری بری؟
⁃ میخوام بعد از این همه سال عشقو تجربه کنم…سیزده سال رو اون کاناپه تنها خوابیدم…میخوام از این به بعد کنار یه مرد بخوابم.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
انگار آتشش زدم.
به آنی روی کاناپه پرت شدم.
تی شرت را از تن بیرون کشید و گوشه ای پرت کرد.
⁃ میخوای تو بغل کسی بخوابی؟…میخوای با یه مرد رابطه داشته باشی؟…خودم هستم…خود بی ناموسم هستم.
سعی کردم از زیر دستش بگریزم.
این حرکت دیوانه وارش را باور نداشتم.
سال ها بود ، نگاهم هم نمی کرد.
سال ها بود ، اصلا مرا به زنیت قبول نداشت.
نتوانستم.
لب هایم را با لب هایش جبس کرد.
نفسم رفت.
قلبم تپش هایش تمام شد.
بعد از این همه سال با چنین دردی می بوسیدم.
بعد از این همه حسرت و داغی که به دلم بود.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
لباس هایم را از تنم کند.
هق می زدم.
التماس می می کردم.
من چنین آغوش زوری نمی خواستم.
مشت به جانش می کوفتم.
اما او…
او رهایم نمی کرد.
او که لحظه ای لب هایم را از حصار لب هایش آزاد نمی ساخت ، رهایم نمی کرد.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
دامنگیـــــر|هانیه وطن خواه
🌈به نام خداوند رنگین کمان🌈 پارت گذاری : از شنبه تا چهارشنبه، روزانه یک پارت.
11600
Repost from N/a
00:03
Video unavailable
- سینه هاتو چرا هر روز چرب میکنی؟
هین کشیدم و سمت رئیسم برگشتم.
- آقای دیوان سالار شمایی!
بینی بالا کشید و من با خجالت جواب دادم.
- چیزه...کوچیکه اخه، این روغن و میزنم بزرگ بشه.
چشاش و تنگ کرد و نزدیکم شد.
- میگفتی خودم برات ماساژ بدم تاثیرش دو برابر بشه.
متعجب بودم که دستهای بزرگ و داغش روی سینه های سفیدم نشست و...💦🥹🔞
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
یه دختر روستایی که طی یک شب برای انتقام تبدیل یه داف سکسی میشه و به شرکت دیوان سالار ها میره تا پسر جذاب و خشنشون و عاشق خودش کنه🔥
اون نمیدونه که خودشم تحت تاثیر قرار می گیره و...🥲💦🔞
#دارایصحنههایبزرگسالان 🤤🍆
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
دختر روستایی که منشی یکی از پولدارترین و لاشی ترین پسرای تهران میشه🙊❌
#داغوممنوعه🔥
6.64 KB
11800
Repost from N/a
آهو خانم نترسین برقا رفته از فیوز هم نیست کلا برقا رفته
با ترس لب زدم:
_من از تاریکی میترسم جاوید خان شما کجایین؟
آروم گفت:
_نگران نباشید من اینجام برو بشین رو مبل
با استرس لب زدم:
_بیاین بشینین پیشم من میترسم به خدا
جاوید خان آروم با نور گوشیش اومد کنارم نشست و چشماش و بست
بعد پنج دقیقه با نوک انگشتم و زدم بهش که آقا جاوید بلند شین ببینین برقا کی میاد
جاوید خان پوفی کشید و بلند شد و گفت:
_آهو خانم برقا تا دو نمیاد الان ۱۱شبه شما هم بخوابین
بی اراده چنگی به دستش زدم و لب زدم:
_اقا جاوید تو رو خدا بغلمکنین من حس میکنم یکی کنارمه
آقا جاوید استغفرالله ای گفت و لب زد:
_آهو خانم مثل اینکه ما نامحرمیم چه جوری من شمارو بغل کنم
تو این تاریکی من و شما دو تا نفر سوم شیطان رجیمه
با بغض نالیدم:
_من....من خب میترسم نمیدونم چیکار کنم
جاوید خان پچ زد:
_یه پیشنهاد میدم فکر نکنم من هَولی چیزیم من به خاطر اینکه تو نترسی و بتونم بغلت کنم یه صیغه ۱روزه میخونم
مهریت و هر چی میخوای بگو
لب زدم:
_من مهریه نمیخ..ام اخه
جاوید خان با ملایمت گفت:
_عزیزمن این سنت پیامبره نمیشه بدون مهریه!
یه سکه بهار آزادی خوبه؟
باشه ای زیر لب گفتم
با خوندن صیغه و گفتن قبلتُ من
دولا شد سمتم با برخورد دست داغش به شونه ی لختم تازه یادم افتاد لباس مناسب تنم نیست
جاوید خان فهمید که دارم به این فکر میکنم لب زد:
_تو دیگه محرم منی فکر گناه به سرت نزنه تو الان از هر حلالی برا من حلال تری اهوخانم
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
جاوید مردی که زنش و از دست داده و مجبوره از بچه هاش به تنهایی مراقبت کنه
این وسط بعد از بیماری پدرش دختری بعنوان پرستار وارد زندگی جاوید میشه جاویدی که خیلی هم تنها نیست و گاهی روابط باز داره
آهو معادلات جاوید رو بهم می ریزه و..
♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw
رمانی با داستان متفاوت و جذاب 📛♨️
21200
Repost from N/a
_از یه پسر حرومزاده نباید بیشتر از این توقع داشت...
تو اوج عصبانیت تموم وقایع زندگیشو جلو چشمش کشیدم. عربده کشید :
_چی...چی گفتی؟چی گفتی هـرزه ی پاپتی؟
مهلت فرار نداد و دستشو دور گردنم قفل کرد.فشارشو بیشتر کرد و دندوناشو به هم فشرد:
_ وقتی زیر خوابم شدی من حرومزاده نبودم؟دلت دوباره شکنجه میخواد؟
به سختی میتونستم نفس بکشم، نرسیدن اکسیژن برای بچم ضرر داشت اما اون بی رحمانه با وارد کردن...
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
دختری که تو اوج مستی از به پسر حرومزاده حامله میشه اما اون پسر،بعد از اثر مستی تبدیل به یه آدم دیگه ای شد و...🔞
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
https://t.me/+Jt0yzcK_8RkyMzk0
من تابانم...
به خاطر نامردی یک نفر، بچگیم توی فقر و بین گاو و گوسفندای روستا سپری شد.
تا این که بزرگ شدم و بعد از فوت بابام، فهمیدم چه کسی باعثش شده.
ولی من اون مرد رو پیدا نکردم ولی پسرش...
شاهکار دیوان سالار طعمه ی خوبی بود.
بهش نزدیک شدم و توی کارگاهش منشی شدم.
کم کم گولش زدم و یک شب که مستش کردم باهاش....
#ازدواجاجباری_عاشقانه_اورتیک ❌💦
13100
Repost from N/a
رابطه نمایشی زناشویی عجیب سیزده ساله ای که بدون عشق پابرجا بود رو خواستم تموم کنم اما اون مثلا شوهر ، برخلاف باورم ، مخالفت کرد.
⁃ طلاقت نمیدم!
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
آنقدر حرفش عصبانی ام کرد که ناخودآگاه لیوان چایی که درون دستم بود را به سمتش پرت کردم.
جا خالی داد و لیوان در دیوار پشت سرش خرد شد.
تمام تنم از شدت خشم می لرزید.
سمتم قدم برداشت.
او هم عصبانی بود.
بازوهایم را در مشیت گرفت.
تکانم داد.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
⁃ چه مرگته؟…میگم طلاقت نمیدم ، یعنی نمیدم…نمیخوام ولت کنم.
⁃ تو غلط می کنی…این همه ساله به من خیانت کردی…این همه ساله خفه خون گرفتم…این همه ساله بچمونو تنها بزرگ کردم…حالا میگی طلاقم نمیدی؟
تکانم داد.
چشم هایش را خون برداشته بود.
⁃ نمیدم…طلاقت نمیدم…میخوامت…الان میخوامت.
زیر دست هایش زدم.
فاصله گرفتم و او بازویم را باز هم کشید و من میان آغوشش حبس شدم.
⁃ نمیذارم بری…نمیذارم با اون پسره لاشی بری…میخوای کدوم گوری بری؟
⁃ میخوام بعد از این همه سال عشقو تجربه کنم…سیزده سال رو اون کاناپه تنها خوابیدم…میخوام از این به بعد کنار یه مرد بخوابم.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
انگار آتشش زدم.
به آنی روی کاناپه پرت شدم.
تی شرت را از تن بیرون کشید و گوشه ای پرت کرد.
⁃ میخوای تو بغل کسی بخوابی؟…میخوای با یه مرد رابطه داشته باشی؟…خودم هستم…خود بی ناموسم هستم.
سعی کردم از زیر دستش بگریزم.
این حرکت دیوانه وارش را باور نداشتم.
سال ها بود ، نگاهم هم نمی کرد.
سال ها بود ، اصلا مرا به زنیت قبول نداشت.
نتوانستم.
لب هایم را با لب هایش جبس کرد.
نفسم رفت.
قلبم تپش هایش تمام شد.
بعد از این همه سال با چنین دردی می بوسیدم.
بعد از این همه حسرت و داغی که به دلم بود.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
لباس هایم را از تنم کند.
هق می زدم.
التماس می می کردم.
من چنین آغوش زوری نمی خواستم.
مشت به جانش می کوفتم.
اما او…
او رهایم نمی کرد.
او که لحظه ای لب هایم را از حصار لب هایش آزاد نمی ساخت ، رهایم نمی کرد.
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
دامنگیـــــر|هانیه وطن خواه
🌈به نام خداوند رنگین کمان🌈 پارت گذاری : از شنبه تا چهارشنبه، روزانه یک پارت.
👍 1
20210
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
آرن مقدم...!!
پزشک جذاب و سکسی، جراح خبرهی مغز و اعصاب و ستون فقرات، کسی که کل بیمارستای کشور و خارج کشور واسه داشتنش سر و دست میشکنن. بعد سالها دوری از خانواده به کشورش بر میگرده و به اصرار یکی از آشناها توی دانشگاه پزشکی قبول به تدریس میکنه و دست روزگار یه دختر ریزه میزهی ناز و مهربون رو سر راهش قرار میده، یه دختر از تبار سادگی و لطافت، یه دختر روستایی که شاگرد ممتازشه ولی اتفاقایی میفته که دخترمون وارد عمارت این مرد خشن و مغرور میشه و...😱♨️🙈🤕
https://t.me/+HYSAnCqxv1Y3MzA0
https://t.me/+HYSAnCqxv1Y3MzA0
آرن مقدم... پسر جذاب و هات 29 سالهای که بخاطر شکستی که توی زندگیش داشته به احدی اعتماد نداره و برخلاف میلش دانشجوی خودش رو برای پرستاری مادرش توی عمارتش استخدام میکنه و تازه داستان شروع میشه و...🔞🔥😈
#حاویخشونت 😈
#دارایردهسنی۲۰سال 🔞🤤
2.11 KB
13010