مرا هزار امید تویی.

از دیروز به دلبر میگم تو ۲۴ ساعت تو راهی، تو سه تا پرواز، شش ساعت هم اختلاف ساعت داریم، حتما روز اول jet lag هستی و وقتی خوابت بگیره تازه روز کاریت شروع میشه و نابود میشی از خواب. تا اینکه بالاخره دو دقیقه قبل از بیرون زدنش از خونه راضی شده که دارو ببره. بعدم میگه وای نه من شنیدم خیلی فرودگاه اونجا به دارو و اینجور چیزا حساسن. نمیخواد چیزی ببرم اصلا. گفتم بابا این داروی ضدحساسیته و اصلا تجویز کردن لازم نداره. و درحالیکه داشتم دارو رو میچپوندم تو چمدون، یادم اومد که ما چه راه درازی رو اومدیم و الان چقدر این گیر و گورهای زیادی محتاط بودن رو نداریم.

به شوهر غذای خوشمزه موردعلاقه‌ش رو دادیم و بعد فرستادیم رفت. :(

دیروز جشن فارغ‌التحصیلی برادر کوچولوم بوده. که دیگه اصلا کوچولو نیست! حداقل یه وجب قدش از من بلندتر شده و بعد از هفت سال درس و بیمارستان، الان دیگه آقای دکتر شده. واقعا از دیشب هربار عکساش رو دیدم اشکام درومده. اونجای قلب من که مال هیچکسِ هیچکس نیست، مال این پسره. نسبت به هیچکدوم از اعضای خانواده‌م حتی این حجم محبت رو ندارم. ❤️❤️❤️❤️

سر یه موضوعی عمیقاً از دست دلبر ناراحت شدم. اما نمیخوام این چند ساعتی که پیشمون هست رو به تلخی بگذرونیم. بعدا باید مفصل دربارش باهاش صحبت کنم اما الان نه. دارم سعی میکنم بالغانه رفتار کنم.

رفتم مهد سراغش، مربیش میگه وقت بازی خیلی خاک و برگ خشک ریخته بود تو موهاش، مجبور شدیم موهاش رو بشوریم. 🥲😂😂

دیوونه‌خونه‌ای به اسم اینستا! دوره‌ی بانو ثبت‌نام کنین بلکه یکم بانو بشین. مدرس هم یه دختر مزون‌داره که با ارایش و هزار فیلتر حس کرده میتونه آموزش لایف‌استایل زنونه و بانوانه بده به ما. واقعا فکر کردن مردم اینقدر خرن؟

کافه‌ای مناسب برای روز دختر😂🩷

و تغییر خوب دیگه‌ای که اخیرا کردم این بوده که از وقتی این جاروبرقی جدیده رو خریدیم، سعی کردم خونه رو مرتب و تمیزتر نگه دارم و کاملا هم تمیزیش بیشتر شده. جدیدا بدون غر زدن به دلبر (تقریبا بدون غر زدن) جمع و جور میکنم و سعی میکنم روزانه خونه رو مرتب نگه دارم و نتیجه داده. حال خودمم درباره‌ی خونه و زندگیم خیلی بهتره. البته به این حال خوب، با گذر از چالشهایی رسیدم اما خب بابتش خوشحالم.🙂

تقریبا شش ماه پادکست خوب روانشناسی گوش دادن و چند تا کتاب و یه کوچولو تحقیقی که روی یه سری مسائل روانشناسی خانواده انجام دادم، باعث تغییرات مورچه‌ای شده تو مدل فکر و تفسیر کردنم درباره‌ی مسائل خانوادگی، و دیروز دو تا نمونه‌ش رو دیدم با چشمهای خودم. خیلی خوشحالم بابت این تغییر.🥲🥲

اینقدر این بخش جدید تو مهد رو دوست داره که هرروز با این انرژی میریم تا مهد.😇