cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

به نام مادر پدرم ⃤🥀متن کلیپ

زیباترین متن ها❤❤❤❤ پر از #کلیپ و #عکس و #متن و #گیفه اینجا😘💗

Show more
Advertising posts
27 528
Subscribers
-2824 hours
-1227 days
-40730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

اگر بعد از نزدیکی《غسل》نمیکنید حتما بخونید😱 مشاهده ➡️
Show all...
😱 4👍 1
میدونی همه چی دلیش قشنگه حتی دعا بهترینها رو براتون از خدا میخوام
Show all...
14👍 4🙏 1
😭خسته شدیم اینقد برنج برنج برنج 😖😣 مهمونی هم میریم فقط برنج و مرغ و سالاد به خوردمون میدن 🙁🤢 خدا اموات دوستمو بیامرزه 🤲😐که لینک این کانالو داد بیشتر غذاهای نونی ترکیه آموزش میده 😍👌👌 الان دیگه هر روز یه غذای #جدید و #خوشمزه واسه شوهرم درس میکنم😁☺️ اونم هر شب کلی ازم تعریف میکنه 😂😅 https://t.me/joinchat/AAAAAD7xvBZqdE-2aVY3Ww
Show all...
👍 5👏 1
اگر بعد از نزدیکی《غسل》نمیکنید حتما بخونید😱 مشاهده ➡️
Show all...
👍 4🥰 1
کجا بریم سفر اگه میخای جذابترین مناطق ایران بشناسی بیا اینجا https://t.me/+U5FspSAf9HsRNXnS @iraangardiiii    @iraangardiiii
Show all...
4👍 1
🍋‍🟩ملت عشق🍋‍🟩
🍋‍🟩گلچینی ترانه های قديمی اما طلا🍋‍🟩
🍋‍🟩متن های کوتاه ، جملات زیبا🍋‍🟩
🍋‍🟩حرف های دلنشین با خدا🍋‍🟩
🍋‍🟩لذت آشپزی ایرونی همراه با فیلم 🍋‍🟩
🍋‍🟩یه دنیا عکس پروفایل 🍋‍🟩
🍋‍🟩آهنگهای شاد جدید ایرانی ‌‌1403🍋‍🟩
🍋‍🟩پزشک خود باشیم 🍋‍🟩
🍋‍🟩دلنوشته های دلنشین و زیبا 🍋‍🟩
🍋‍🟩ترانه های ماندگار و خاطره انگیز🍋‍🟩
🍋‍🟩فال ارمنی بازگشت معشوق صدرصد دقیق🍋‍🟩
🍋‍🟩با دوبیتی هاش ، عاشقی کن🍋‍🟩
🍋‍🟩‌آرامبخش ترین متنها کلیپ و استوری🍋‍🟩
🍋‍🟩زندگی شاد روزانه🍋‍🟩
🍋‍🟩متن‌ها و استوری های بسیار زیبا 🍋‍🟩
🍋‍🟩اشعار بزرگان و سخنان حکیمانه بزرگان 🍋‍🟩
🍋‍🟩قشنـگ تریـن دلنوشـته ها🍋‍🟩
🍋‍🟩استوری، متن و عکس ناب، قشنگ و خاص 🍋‍🟩
🍋‍🟩افزایش قد و تغییر رنگ چشم با سابلیمینال 🍋‍🟩
🍋‍🟩معدن عکس پروفایل🍋‍🟩
🍋‍🟩جذابترین کلیپهای بروز و کلیپ تولد🍋‍🟩
🍋‍🟩جملات جادویی که روحتو جلا میده🍋‍🟩
🍋‍🟩ذهن زیبا، خودشناسی🍋‍🟩
🍋‍🟩عاشقانه های از جنس دلتنگی🍋‍🟩
🍋‍🟩شعر خوب ، حال خوب🍋‍🟩
🍋‍🟩بهار سبز سبز من باش🍋‍🟩
🍋‍🟩طب گیاهی و تکنیک زیبایی پوست و مو🍋‍🟩
🍋‍🟩انواع خورشت و شیرینی🍋‍🟩
🍋‍🟩آهنگ‌هایی که حال شما رو خوب می‌کنه🍋‍🟩
🍋‍🟩عاشق خودت باش🍋‍🟩
🍋‍🟩استوری ویژه امام‌ رضایی🍋‍🟩
🍋‍🟩از جنس اگاهی و تفکر🍋‍🟩
🍋‍🟩زندگی همسرانه و زناشویی من 🍋‍🟩
🍋‍🟩رفاقت با خدا🍋‍🟩
🍋‍🟩پی دی اف هر کتابی خواستی اینجا دانلود کن🍋‍🟩
🍋‍🟩متنهایی که حالتونو خوب میکنه🍋‍🟩
🍋‍🟩پروفایل هایی که هیچ جا ندیدی🍋‍🟩
🍋‍🟩عکس‌نوشته‌ پروفـایل‌ با کلاس و زیبا🍋‍🟩
🍋‍🟩تصاویر زیبا پروفایل شیک🍋‍🟩
🍋‍🟩کلیپ اینستاگرام🍋‍🟩
🍋‍🟩دلتنگی🍋‍🟩
🍋‍🟩کلیپ تولد مبارک اردیبهشت ماه🍋‍🟩
🍋‍🟩آموزش غذا دسر و شیرینی خوشمزه🍋‍🟩
🍋‍🟩یا علی بن موسی الرضا ع🍋‍🟩
🍋‍🟩ذکرها و دعاهای گره گشا، سرکتاب قرآنی دقیق🍋‍🟩
🍋‍🟩خوشگلترین کلیپ استوری اینستایی🍋‍🟩
🍋‍🟩زیباترین کلیپهای پدر و مادر آسمانی🍋‍🟩
🍋‍🟩70000 عکسنوشته کمیاب پروفایل🍋‍🟩
🍋‍🟩قویترین دعایی که معجزه میکند🍋‍🟩
🍋‍🟩متن هایی که روح تو را آرام میکنه🍋‍🟩
🍋‍🟩گالری عکس پروفایل🍋‍🟩
🍋‍🟩پروکسی و فیلترشکن رایگان 🍋‍🟩
🍋‍🟩گلچین کلیپها آهنگای فوق‌العاده زیبا🍋‍🟩
🍋‍🟩آهنگشاد منبع آهنگ کمیاب اینجاس 1403🍋‍🟩
🍋‍🟩استوری انگیزشی🍋‍🟩
🍋‍🟩بنام مادرم به عشق پدرم🍋‍🟩
🍋‍🟩اینجا زن وجود دارد🍋‍🟩
🍋‍🟩خوشگلترین عکس نوشته زیباترین استوری🍋‍🟩
🍋‍🟩از قشنگیش حیرت زده خواهی شد 🍋‍🟩
🍋‍🟩زیباترین عکس نوشته ها🍋‍🟩
🍋‍🟩؛ اشعار ممنوعه؛ 🍋‍🟩
🍋‍🟩#ویژه: آهنگهای شاد جدید عروسی 1403🍋‍🟩
و من می‌خواستم تمامِ زنانی باشم که حتی تو یک دقیقه فکر کرده‌ای که «چه زیبایند!» و من می‌خواستم تمام زنانی باشم که در خیابان از تو پرسیده‌اند «ساعت چند است؟» و تمام زنانی که فقط یکبار سر بر روی شانه‌ی تو گذاشته‌اند. من می‌خواستم همه باشم، تا حتی در لحظه‌ای کوتاه با اتصالی کوچک، به تو وصل باشم
Show all...
👍 8 1
این ویدیو رو حتما ذخیره کنید و برای دوستان خودتون هم بفرستین امیدوارم این اتفاق هیچوقت برای گوشی های شما نیوفته ‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar
Show all...
👍 7😢 3
#کوه_غرور #قسمت48 لبمو به دندون گرفتم ونگاهمو به زمین دوختم...وای یه وقت ازم توقع کارای خاک برسری نداشته باشه؟...ازفکرشم کل بدنم لرزید...نگران نگاهش کردم...به نظر نمیرسید همچین آدمی باشه!یعنی تاحاال نگاه معنی داری ازش ندیده بودم گفتم :شما هربالیی سرم بیارید حقمه...من هیچ اعتراضی نمیکنم!شما صاحب اختیارید خودمم نمیدونم چرااینقدر بهش اعتمادداشتم.اینهمه اطمینان از منی که به همه چیز وهمه کس بی اعتمادبودم بعید بود.. ابرویی باال انداخت و لبخند محوی زد :گاهی اوقات فکرمیکنم باکل آدمای روی زمین فرق داری متعجب نگاهش کردم...لبخندش عمیق ترشد :تاحاال ازهیچکس همچین جوابی نشنیده بودم!تو دختر متفاوتی هستی...خیلی متفاوت...اونقدری که تفاوتت به وضوح حس میشه احساس کردم ممکنه هرلحظه قلبم ازتو دهنم بزنه بیرون.نمیدونم چرااینجوری شده بودم!یه حس خاصی داشتم.یه حس عجیب... -اگه یه چیزی ازت بخوام انجام میدی؟! بی معطلی گفتم :بله... دستی به موهاش کشید وگفت :هیچ وقت اینقدر سریع جواب نده...شاید چیزی خواستم که درست نباشه انجامش بدی! بااینکه ازحرفش ترسیدم اما گفتم :تو این چندوقته اونقدر روتون شناخت پیدا کردم که بتونم تشخیص بدم چیز بدی ازم نمیخواین نگاهم کرد...فقط نگاهم کرد...نگاهی که تا عمق وجودم نفوذکرد و یه چیزی تو عمق دلمو لرزوند...تاب نیاوردم!نگاهمو دزدیدم -شبا برام پیانو بزن مات نگاهش کردم... -چی کارکنم؟ -پیانو...فکرمیکنم بلدی! -بله بلدم...ازبچگی عاشق پیانو زدن بودم یازده سالم که شد تو تیم موسیقی بهزیستی عضو شدم و ازاونجا پیانو زدن رو یاد گرفتم -دختر مستعدی هستی...اونقدر خودساخته و پخته که بخوبی از پس خودت برمیای...اینو وقتی که پاتو به این خونه گذاشتی فهمیدم لبخند تلخی زدم :زندگی ازم خواست که اینطور باشم همونطور که ازشماخواسته جدی و خشک باشین نگاه خاصی بهم انداخت اما چیزی نگفت چند قدمی جلو اومد...درست روبه روی تخت ایستاد...دستاشو بهم قالب کرد وگفت :دلگیرم...ازدنیاوروزگا رش،ازبی کسی ها وسکوت...این منم که اینگونه خسته ام...منی که همیشه خوب بودم وخندون...منی که خنده هایم مثال بود برای همه ی ضرب المثلها...نمیتونی بفهمی والبته عجیب هم نیست...چون تو من نیستی...پس قضاوتم نکن! نگاه غمگینشو ازم گرفت و به سرعت ازاتاق خارج شد و من موندم و یه دنیا احساس مبهم...یه دنیا فکروخیال عجیب...سام بازرگان کی بود؟!گاهی اوقات اونقدر خشک وجدی که ازنزدیک شدن بهش واهمه داشتی و گاهی اونقدر آروم و ساکت که دلت میخواست کنارش بشینی وباهاش درد ودل کنی! روی تخت نیم خیز شدم...حاال که حالم جا اومده بود...درست نبود اونجا بمونم.اگه سام حرفی بهم نمیزد دلیلی نداشت منم سواستفاده کنم همین که روی زمین ایستادم یهو یه چیزی ازروبدنم سرخورد وافتاد روزمین...هوله از روبدنم افتاده بود...ازترس اینکه االن سام وارد بشه و منو بااین وضعیت داغون ببینه پتوی روی تختو برداشتم و دورم پیچیدم 🩸 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar
Show all...
👍 55 7
#کوه_غرور #قسمت47 بسته بودم اینطوری حالم بهترمیشد...همین که چشمم به چشمم سامی نمیافتاد حالم بهترمیشد!وای خداآبروی داشته ونداشتم رفت...تاحاال روژین هم منو بااین وضعیتی که جلوی سامی داشتم ندیده بود!اوف...فقط یه حوله ی نیم متری دورم پیچیده بودم...منی که همیشه جلوی سامی سعی میکردم حجابمو رعایت کنم حاال دیگه چه جوری تو چشماش نگاه کنم!؟ از شدت خجالت داشتم میمردم...قطره های اشک گوله گوله از چشمام میچکید...دندونامومحکم بهم فشارمیدادم که صدای گریم بلند نشه...بدنم کرخت شده بود...نمیتونستم تکون بخورم! پتورو تا گلوم باال کشیده بودم تاجاییم مشخص نشه!هه...یواشکی الی پلکاموباز کردم تا ببینم دور ورم چه خبره که چشمم به سامی افتاد...بااخمای درهم دست به سینه روی صندلی نشسته بود و به جلو نگاه میکرد!زود چشمامو بستم -دیانا تو اتاق من چی کارمیکردی؟ ووی...حاال چی بگم بهش...دست وپام شروع کرد به لرزیدن.آب دهنمو قورت دادم وگفتم :چیزه...خب...اومم...من... کالفه گفت :تفره نرو...یک کالم بگو اینجا چی کارمیکردی؟ لبامو بازبون خیس کردم وبااسترس گفتم :اومدم حموم پوزخند صداداری زد...اونقدر بلند که برق ازسرم پرید...چشمامو باز کردم...نگاه سرتاسری بهم انداخت وگفت :مگه تواتاقت حموم نداری؟-چرا...ولی خراب بود! -ازسرویسای دیگه میتونستی استفاده کنی! نگاهمو به سقف دوختم وگفتم :همه سرویسا خراب بودن...فقط سرویس اتاق شما سالم بود...آقا سامی به خدا من نمیخواستم بی اجازه وارد اتاقتون بشم...اگه ضروری نبود هیچ وقت اینکارو نمیکردم!من واقعا معذرت میخوام!منو ببخشید از جاش بلند شد وبه سمت پنجره رفت وبازش کرد...نگاهش کردم!حتی از پشت هم جذاب به نظرمیرسید...قد بلند وچهارشونه!استیلش ورزشکاری بود!معلومه خیلی رو خودش کارکرده که یه همچین بدنی ساخته همونجور که به پنجره تکیه داده بود گفت :دوست ندارم کسی بی اجازه وارد اتاقم بشه اینجا برای من خیلی خصوصیه!خودت هم خوب میدونی حتی خدمتکاراهم اجازه ندارن وارد اینجا بشن...اماتو...امشب...این کاروکردی! ازروی خط قرمزا رد شدی...قوانین منو زیر پا گذاشتی...بدقولی کردی!حرف منو زمین انداختی!عصبانیم کردی! وا...من اینهمه کارکرده بودم خودم خبر نداشتم!؟خدامیدونه واسه مجازاتش چه بالیی قراره سرم بیاره بایه حرکت به سمتم چرخیدوچشمای ریز شده شو دوخت توچشمام وگفت :به نظرت در قبال اینهمه بی انضباطی باید چی کار کنم؟ 🩸 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar
Show all...
👍 34 5😢 3
#کوه_غرور #قسمت46 چشمام سیاهی رفت و روی زمین افتادم...صدای نامفهومی به گوشم خورد اما من دیگه چیزی نفهمیدم سام : ساعت از سه نیمه شب هم گذشته بود...باز خواب با چشمای سام بیگانه بود و هجوم فکر وخیال های عجیب غریب باعث سلب آرامشم میشد اتاقمو دود گرفته بود و من ازاین فضاخوشم میومد...تو افکار خودم غرق بودم که یهو صدایی شنیدم...مثل فشنگ از جا پریدم...صدا دوباره تکرار شد...گوشامو تیز کردم!صدای سرفه بود چنددقیقه گذشت ومن به دنبال صدا این طرف و اونطرف سرک میکشیدم که یهو صدای افتادن چیزی توجهمو جلب کرد...به سمت حموم خیز برداشتم و دستگیره رو چرخوندم ولی قفل بود باصدای نسبتا بلندی گفتم :کی اونجاست!؟ جوابی نشنیدم...بلندتر ازقبل گفتم :کی هستی!؟ بازم صدایی نشنیدم...عصبی دستی به موهام کشیدم وگفتم :دروباز کن همین حاال سکوت... -دلعنتی دروباز کن...اگه باز نکنی میشکونمش سکوت خون جلوی چشمامو گرفته بود...چندقدمی به عقب برداشتم وتو یه لحظه به سمت در حموم هجوم بردم و بایه حرکت بازش کردم جاخوردم...شوکه شدم...این دختر اینجا چی کارمیکرد؟یعنی...نه امکان نداره...اخم غلیظی کردم وگفتم :اینجا چه غلطی میکنی؟ جوابی نداد.وارد حموم شدم و چندقدم به سمتش برداشتم...چشماش بسته بود و صورتش بنفش شده بود...ترسیدم...کنارش زانو زدم وگفتم :چی شده دختر جون؟! چشماشو نیمه باز کرد...قطره اشکی از چشماش چکید و از روی گونش سرخورد و روزمین افتاد زیر لب یه چیزی زمزمه کرد که متوجه نشدم سرمو خم کردم و گوشمو به لباش نزدیک... -اس...اسپری -چی؟! -اسپری...آسم... وای خدای من این دختر داشت میمرد...زود از جام بلند شدم و دوش حمومو برداشتم و آب یخوباز کردم...دوشو مقابل صورت دیانا گرفتم!آب با فشار به صورتش خورد... -اسپریت کجاست؟ آروم و زیر لب گفت :تو کمدم دوشو روزمین پرت کردم واز حموم خارج شدم...خودمو به اتاقش رسوندم و کمدشو باز کردم...کل لباسارو بیرون کشیدم و هول بینشونو گشتم که چشمم به یه اسپری آبی رنگ افتاد.برش داشتم و ازاتاق زدم بیرون اسپری رو جلوی دهنش گرفتم و بافریاد گفتم :نفس بکش... چندباری اسپری رو تو دهنش خالی کردم که شروع کرد به نفس کشیدن...بانفس کشیدن اون منم نفسی از سر آسودگی کشیدم...یهو نگاهم ازروی صورتش به سمت شونه های برهنه اش کشیده شد...چشمامو یه بار باز وبسته کردم و یه نفس عمیق کشید...حوله به تنش چسبیده بود...بایه حرکت دستمو دورش حلقه کردم و از روزمین کندمش و ازحموم خارج شدم...روی تخت گذاشتمش...چشماشو بسته بود ونگاهم نمیکرد...صورتش قرمز بود و تنش میلرزید...پتوی روی تختو برداشتم و روش کشیدم...پتو رو باالتر کشیدو شونه هاشو پوشوند...روی صندلی نشستم...قطره های اشک دونه دونه روی صورتش میریخت ...لبشو به دندون گرفته بود و تندتند نفس میکشید دیانا : قلبم تندتراز همیشه میزد جوری که انگار میخواست سینمو بشکافه وازش بزنه بیرون...چشمامو 🩸 ادامه دارد.... ‌‌‌‌░⃟⃟🌸@benamepedar_madar
Show all...
👍 32😢 7 3