cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ترجمه های م. سوادکوهی ( آواز فای)

♦️پارت گذاری: شنبه تا چهار شنبه جز ایام تعطیل 💰ترجمه های فروشی: 👄بهره بوسه ♠️شیرین ترین فراموشی ❤️ جنون دلبستگی 🌼عهد گل شببوی زرد 🌻تاریکترین وسوسه

Show more
Advertising posts
3 423
Subscribers
+124 hours
-187 days
-8130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#پیش_فروش_رمان           🧚‍♀     آواز فای     🧚‍♀   📚  #مجموعه_آواز_وحشی          📙جلد اول #آواز_فای ✍نویسنده: تریشا اومالی ✒️مترجم:م.سوادکوهی 💲قیمت: ۳۰۰۰۰ تومان #زن آوازی را می خواند که فقط قلب او می تواند پاسخ دهد. #نولان به دربار سلطنتی #فای و مردمش وفادار است. عشق حواس پرتی است که این #جنگجوی_سلطنتی اجازه نخواهد داد آینده اش را خراب کند. پس از اینکه جنگجو کشتی #ایموجن را می دزدد و او را مجبور  به همراهی در سفری اکتشافی می کند که در آن فای های تاریک با خوبی ها مبارزه می کنند و جادو در شب حکمرانی می کند، او از پذیرفتن #جاذبه اش برای جنگجو خودداری می کند. یک #پیشگویی محقق شد. #فای_های_تاریک برخاسته‌اند و مصمم هستند که مردم ناآگاه #ایرلند را نابود کنند. هدفشان؟ نابود کردن زن ذکرشده در پیشگویی است. قبل از اینکه او #جادوی خود را کشف کند و شانس آنها را برای رسیدن به تاج و تخت از بین ببرد. اکنون، #ایموجن بین فای تاریک و به قدرت رسیدن آنها ایستاده است و #نولان متوجه می شود که نیازش به محافظت از او همه چیز را تحت الشعاع قرار می دهد - حتی وفاداریش به تاج و تخت را. آیا آنها #مقدرشده هستند ....یا احمق؟ آوازی از میان تاریکی می گذرد و اگر فقط قلبشان را برای شنیدن باز کنند، این دو را برای همیشه پیوند می زند. برای خرید لطفا به آیدی @mojganOK به شماره حساب زیر واریز کنید 5859831128494621 مراجعه کنید برای دریافت فایل نام و نام خانوادگی و شماره موبایل الزامی است. متشکرم😍❤️
Show all...
attach 📎

‍ ‍ ‍ 📚فروش ترجمه های م.سوادکوهی ‍ ‍ 💋 #بهره بوسه😘 💯توصیه می شود #برترین رمان ۲۰۱۸ ✍️نویسنده: هلن هوانگ 💰قیمت: 15000 تومان #استلا ی باهوش و پولساز، با ۳۰ سال سن هیچ تجربه ای در برقراری رابطه جنسی با مردها ندارد و نتیجه می گیرد تنها راه یادگیری، تمرین زیاد با شخصی حرفه ای است.به همین دلیل #مایکل فان جذاب را به عنوان #اسکورت استخدام می کند. ای دی فروش @mojganok 💋💋💋💋💋💋💋💋 🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒 ♥️♠️ #شیرینترین_فراموشی ✍️نویسنده: دنیل لوری ♦️ژانر: عاشقانه، مافیایی 💰 قیمت: 20000 تومان ♠️النا بخاطر اشتباهی مجبور شد از #ازدواج_ازپیش_تعیین_شده اش چشم پوشی کند و خواهر کوچکترش با نیکو #بدنام ترین #رییس_مافیا ازدواج کند. اما از اولین دیدار #کشش زیادی بین النا و نیکو به وجود می آید.... آیدی فروش @mojganok 🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒 ❤️ #جنون_دلبستگی ✍️نویسنده: دنیل لوری قیمت: 20000 تومان ماجرای #عشق و #نفرت داستان عشقی_سوزان که سالها پنهان ماند. عشقی بین زنی از جنس آتش ومردی از جنس یخ. آیدی فروش @mojganok 🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒 🌼عهد گل شب بوی زرد ✍️نویسنده:دنیل لوری قیمت:20000 تومان 🌼عهد_گل_شببوی_زرد🌼 او را دوک فاسد می نامند...برای دختری تنها و رام نشدنی، او فقط هیولای خانه کناری است... دوک گابریل، ثروتمند و بی رحم، راهش را از زاغه های محلات فقیر نشین تا قله محافل سطح بالا طی کرد و حالا می خواهد برابری کند... .لیدی پنه لوپه کمپیون وفادار و پرشور، هر موجود گمشده یا زخمی که می دید را به خانه و به قلبش راه می داد.... وقتی همسایه جدید و جذابش درخواست کرد حیوانات نجات یافته را از خانه بیرون کند، پنی او را به چالش دعوت می کند - اگر او بتواند برایشان خانه ای مناسب پیدا کند، پنی از حیوانات دوست داشتنیش جدا می شود... گابریل می گوید، قبول است. 🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒 ♨️ ‍#تاریکترین_وسوسه ♨️ ✍️دنیل_لوری یک داستان عاشقانه خشن و کاملا بی نقص! خلاصه: زمانی یک پیشگو به میلا گفته بود، مردی را پیدا خواهد کرد که نفسش را بند می آورد. و از گفتن اینکه این دقیقا وقتی خواهد بود که او برای زندگیش در حال فرار است، خودداری نموده بود. میلا خسته از قوانین و سوالات بی پایان، همان کاری را می کند که همیشه آرزویش را داشت. با هواپیما به مسکو می‌رود. هرگز فکرش را نمی کرد که در راه شیفته و جذب مردی شود. مردی با ثروتی غیر قابل توضیح. با تتوهایی روی دست ها و رازهایی در چشم هایش. اما طولی نمی کشد که نوازشش به چنگی خشن تبدیل می شود که فریادهای او را خفه می کند. انتقام خوراکی ست که باید سرد سرو شود، متاسفانه، زمستان روسیه سردتر از همه آنهاست و میلا بزودی یاد می گیرد تنها راه یک فرار موفق این است که کاری غیرممکن انجام دهد و یخ قلب گروگانگیرش را آب کند. 🫦🫦🫦🫦🫦🫦🫦🫦🫦 💲 قیمت:  35 هزار تومان برای خرید لطفا به آیدی @mojganOK به شماره حساب زیر واریز کنید 5859831128494621
Show all...
فرزندت را آنقدر جسور و شجاع بار بیاور که توقع نداشته‌باشی جامعه و محیط از او مراقبت کند و آدم‌های دیگر مراعاتِ او را بکنند، چون در روزگاری که همه به فکر خودشان‌اند و حتی باد هم به شاخه‌های ضعیف رحم نمی‌کند، چنین چیزی هرگز اتفاق نخواهد افتاد. #نرگس_صرافیان_طوفان
Show all...
قشنگی زندگی یکیش موهای توست ... گل من ! نه این که راه بروی باد را پریشان کنی ...نه ! در آغوشم بخوابی که موهات را نفس بکشم ... آرام در باغ روحت بچرخم در بهشت پرتقال و نارنج و قشنگی بودنت را به تنت بگویم ... #عباس_معروفی
Show all...
#آواز_فای #پارت144 سخنان کالوم بریده‌بریده بودند، انگار که به سختی می‌توانست آنها را به زبان بیاورد. _ پس من هر کاری که بتونم برای کمک انجام می‌دم. نمی‌دونم چه فایده‌ای خواهم داشت، اما می‌تونم امتحان کنم. _ ممکنه خودت رو شگفت‌زده کنی. تو دیروز نجاتم دادی. نولان از پشت سر گفت و کلماتش موجی از گرما را به او منتقل کرد. _ بیایین ببینیم چی در انتظار مونه. حالا عجله کن. می‌خوام  هوا روشن می‌شه به اونجا برسم. گروه با عجله به سمت ماشین که یک ون جمع‌و‌جور بود، حرکت کرد و سیموس  به دستور کالوم پشت رل نشست. در عقب، ایموجن در کنار بیانکا روی اولین صندلی عقب نشست و نولان پشت سرشان جا گرفت. اگر می‌گفت از سنگینی حضورش خبر ندارد، دروغ می‌گفت، اما در آن لحظه به اندازه کافی افکار دیگری در ذهنش سنگینی می‌کرد. _ کجا داریم می‌ریم، کالوم؟ بیانکا با صدای بلند پرسید و سکوت را شکست. آن لحظه درست قبل از سپیده دم و تاریک‌ترین قسمت شب بود و چراغ‌های جلو نور زیادی را از جاده‌ی خالی عبور می‌دادند. آن‌ها تنها ماشینی بودند که در آن لحظه بیرون بودند و ایموجن فکر می‌کرد اگر کسی از پنجره‌ به بیرون نگاه ‌کند، تعجب می‌کند که کدام دیوانه‌ای در این ساعت از روز در حال رانندگی است.
Show all...
#آواز_فای #پارت143 _ خواهیم دید. نمی‌دونم دیگه چی بگم… _ منصفانه‌ست. مگه نه سیموس؟ بیانکا به سمت سیموس برگشت که سرش را تکان داد. _ این چیزا زمان می‌بره. اما، امروز ما باید یه تیم باشیم. کالوم کاملا مطمئنه که اطلاعاتی در مورد اینکه کجا می ریم رو داره. ما امروز باید از همدیگه حمایت کنیم، مهم نیست که چی باشه. بیانکا نگاهی به دور‌و‌بر انداخت و دید که کالوم وارد شد. شاهزاده عصبی به نظر می‌رسید، اما چشمانش با آتشی زنده بود که ایموجن از زمانی که او را ملاقات کرده بود، ندیده بود. تنها همین نگاه به او فهماند که امروز واقعاً آن روز است. قرار بود لی‌لی او را به خانه بیاورند. کالوم بدون مقدمه پرسید. _ امروز صبح همه بهترین؟ می‌تونیم به عنوان یه تیم کار کنیم؟ گروه با سر موافقت کردند و کالوم نگاهی به پنجره انداخت. _ وقت رفتنه. ماشین منتظرمونه. ایموجن به سمت کالوم رفت و به چشمان جن‌زده‌اش نگاه کرد. _ چیزی هست که بتونم انجام بدم یا بیاورم؟ بعد دستش را دراز کرد و بازویش را لمس کرد، احساس کرد که او به نوعی ارتباط نیاز دارد. _ فکر نمی‌کنم. ما فقط… باید بریم. می‌تونم احساسش کنم. اون نزدیکه. من از از‌دست دادنش می‌ترسم.
Show all...