cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

•| TEXT |•

رمان « اروانه » به معنی گلی شفا بخش و معجزه گر در بیابان 🥀 به قلم فریحا پارت گذرای هرشب ساعت ۱۱ 🍃🥀

Show more
Iran27 035Farsi26 165Books
Advertising posts
9 883Subscribers
-1024 hours
-807 days
-34630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

آهنگ جدید سون بند به نام جذاب❤️‍🔥 @new_music_land
Show all...
تو نقطه امن منی؛ یه تیکه از قلب منی ذوق زندگی منی، نور چشم منی.. انقدر بهم نزدیکی که انگار تو خود منی :))
Show all...
مرا طوری ببوس که انگار برای دیر آمدن به زندگی‌ات تنبیهم می‌کنی...
Show all...
پارتنر عزیزم یکی از اینا لطفا 🫠
Show all...
رابطمون لانگ دیستنس بود ؛ همیشه بهم میگفت « یه روزی دریا کنارت 🌱 » دیروز بالاخره بعد ۳ سال ، کنار دریا یهویی یچیزی و دور گردنم انداخت ، نگاه کرد دیدمممم اِی واااای گردنبند دریا 🌊 ، برگشت گفت این و چند وقت قبل فقط برای این لحظه کنارت بودن خریده بودم خوشحالم که کنارمی ، مات و مبهوت داشتم به گردنبند نگاه میکردم آخه مگه میشه یه گردنبند اینقد معنی قشنگی داشته باشه ؛ گفتم آخه این قشنگ و از کجا پیداش کردی ؛ گفت معلومه از اینجا : @special_shop
Show all...
🥀 اَروانه 836 🥀 #سارال‌مختاری سرم بدجور درد گرفته بود و پر بودم از حرص غزل احمق! زنیکه‌ی هرزه! دلم میخواست هرچی فحش و بد و بیراه بلدم نثارش کنم بین این خود درگیری ها بودم که متوجه نزدیک شدن منشی شدم و سر بلند کردم که گفت : بفرمایید داخل خانم دکتر بلند شدم و نگاهی به البرز انداختم که سر تکون داد و پشت سرم قدم برداشت وارد اتاق شدم که سحر با دیدنم، از جا بلند شد و گفت : سلام عزیزم... خوش اوم... با دیدن البرز، حرف توی دهنش ماسید و لبخندش جمع شد جلوتر رفتم که البرز در رو بست رو به روی سحر ایستادم و گفتم : اومدم یه چیزی ازت بپرسم و ازت میخوام که حقیقت رو بگی -اتفاقی افتاده صدف؟ سر تکون دادم و گفتم : نزدیک یک سال پیش، من با امیر اومدم اینجا پیشت یادته؟ با تردید سر تکون داد و گفت : یادمه -چیکار داشتیم اینجا؟ لطفا حقیقت رو بگو نگاهش روی البرز چرخید که دوباره گفتم : نگران هیچی نباش، قرار نیست واسه تو دردسری بشه. فقط هرچی از اون روز یادته بگو بعد از چند ثانیه سکوت، شروع کرد به حرف زدن : اومده بودین از من کمک بگیرین واسه سقط جنین -درسته. تو چیکار کردی؟ -منم یه ورق سایکوتک بهت دادم. -دقیقا! پرونده‌ی بیمار رو بهت نشون دادم، بررسی کردی. به اسم کی بود؟ -صدف اگر مشکلی پیش اومده بهتره که... حرفشو قطع کردم و با تحکم گفتم : به اسم کی بود؟ نگاهش بین من و البرز چرخید و گفت : به اسم خودت بود.... صدف همتی.... گفتین بچه از امیره و فعلا شرایط نگه داشتنش رو ندارید.... از من کمک خواستید، منم کمکتون کردم.... چند روز بعدم اومدی اینجا، ازت سونو گرفتم و مطمئن شدیم بچه سقط شده
Show all...
🥀 اَروانه 835 🥀 #سارال‌مختاری وارد مطب شدیم و از شلوغی و سر و صدای اونجا، سرم بیشتر نبض زد دست البرز رو رها کردم و سمت منشی رفتم نهایت تلاشم رو کردم تا صدام بلند نشه و نلرزه رو به منشی گفتم : سلام... میخوام چند دقیقه خانم دکتر رو ببینم... از همکاراشون هستم سرشو از کاغذایی که درگیرشون بود، بلند کرد و گفت : وقت قبلی داشتین؟ -نه! ولی کارم واجبه. زیادم طول نمی‌کشه. از دوستاشون هستم.... اگر بشه بین مریض بتونم ببینمشون.... سر تکون داد و اروم گفت : مریضشون که بیرون اومدن شما تشریف ببرید داخل گوشه‌ی خلوتی رو واسه ایستادن انتخاب کردم و تکیه زدم به دیوار البرز کنارم اومد و آروم زیر گوشم گفت : حالت خوبه صدف؟ میخوای یکم آب بخوری؟ سر تکون دادم و کوتاه گفتم : خوبم. هیچی نمیخوام -کیو قراره ببینیم؟ منو ببین صدف؟ چیو میخوای ثابت کنی؟ خودتو؟ تو نیاز به این چیزا نداری به چشمای سبزش زل زدم و گفتم : هیچی نگو البرز؛ لطفا! هنوز چند ثانیه نگذشته بود که مرد غریبه‌ای سمتمون اومد و رو به من گفت : شما بشینین خانم.... اذیت میشین سر پا ایستادین نه حال مخالفت داشتم و نه انرژیِ ایستادن البرز از اون مرد تشکر کرد و دستمو کشید سمت مبلی که حالا خالی بود
Show all...
باکلاس شعر بگو عاشقت شن‌ :👇🏻 @SheeRreno @SheeRreno
Show all...