•| TEXT |•
رمان « اروانه » به معنی گلی شفا بخش و معجزه گر در بیابان 🥀 به قلم فریحا پارت گذرای هرشب ساعت ۱۱ 🍃🥀
Show more9 883Subscribers
-1024 hours
-807 days
-34630 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
62200
تو نقطه امن منی؛
یه تیکه از قلب منی
ذوق زندگی منی، نور چشم منی..
انقدر بهم نزدیکی
که انگار تو خود منی :))
70450
رابطمون لانگ دیستنس بود ؛ همیشه بهم میگفت « یه روزی دریا کنارت 🌱 » دیروز بالاخره بعد ۳ سال ، کنار دریا یهویی یچیزی و دور گردنم انداخت ، نگاه کرد دیدمممم اِی واااای گردنبند دریا 🌊 ، برگشت گفت این و چند وقت قبل فقط برای این لحظه کنارت بودن خریده بودم خوشحالم که کنارمی ، مات و مبهوت داشتم به گردنبند نگاه میکردم آخه مگه میشه یه گردنبند اینقد معنی قشنگی داشته باشه ؛ گفتم آخه این قشنگ و از کجا پیداش کردی ؛ گفت معلومه از اینجا :
@special_shop
1 32820
🥀 اَروانه 836 🥀
#سارالمختاری
سرم بدجور درد گرفته بود و پر بودم از حرص
غزل احمق! زنیکهی هرزه!
دلم میخواست هرچی فحش و بد و بیراه بلدم نثارش کنم
بین این خود درگیری ها بودم که متوجه نزدیک شدن منشی شدم و سر بلند کردم که گفت : بفرمایید داخل خانم دکتر
بلند شدم و نگاهی به البرز انداختم که سر تکون داد و پشت سرم قدم برداشت
وارد اتاق شدم که سحر با دیدنم، از جا بلند شد و گفت : سلام عزیزم... خوش اوم...
با دیدن البرز، حرف توی دهنش ماسید و لبخندش جمع شد
جلوتر رفتم که البرز در رو بست
رو به روی سحر ایستادم و گفتم : اومدم یه چیزی ازت بپرسم و ازت میخوام که حقیقت رو بگی
-اتفاقی افتاده صدف؟
سر تکون دادم و گفتم : نزدیک یک سال پیش، من با امیر اومدم اینجا پیشت یادته؟
با تردید سر تکون داد و گفت : یادمه
-چیکار داشتیم اینجا؟ لطفا حقیقت رو بگو
نگاهش روی البرز چرخید که دوباره گفتم : نگران هیچی نباش، قرار نیست واسه تو دردسری بشه. فقط هرچی از اون روز یادته بگو
بعد از چند ثانیه سکوت، شروع کرد به حرف زدن : اومده بودین از من کمک بگیرین واسه سقط جنین
-درسته. تو چیکار کردی؟
-منم یه ورق سایکوتک بهت دادم.
-دقیقا! پروندهی بیمار رو بهت نشون دادم، بررسی کردی. به اسم کی بود؟
-صدف اگر مشکلی پیش اومده بهتره که...
حرفشو قطع کردم و با تحکم گفتم : به اسم کی بود؟
نگاهش بین من و البرز چرخید و گفت : به اسم خودت بود.... صدف همتی.... گفتین بچه از امیره و فعلا شرایط نگه داشتنش رو ندارید.... از من کمک خواستید، منم کمکتون کردم.... چند روز بعدم اومدی اینجا، ازت سونو گرفتم و مطمئن شدیم بچه سقط شده
2 01680
🥀 اَروانه 835 🥀
#سارالمختاری
وارد مطب شدیم و از شلوغی و سر و صدای اونجا، سرم بیشتر نبض زد
دست البرز رو رها کردم و سمت منشی رفتم
نهایت تلاشم رو کردم تا صدام بلند نشه و نلرزه
رو به منشی گفتم : سلام... میخوام چند دقیقه خانم دکتر رو ببینم... از همکاراشون هستم
سرشو از کاغذایی که درگیرشون بود، بلند کرد و گفت : وقت قبلی داشتین؟
-نه! ولی کارم واجبه. زیادم طول نمیکشه. از دوستاشون هستم.... اگر بشه بین مریض بتونم ببینمشون....
سر تکون داد و اروم گفت : مریضشون که بیرون اومدن شما تشریف ببرید داخل
گوشهی خلوتی رو واسه ایستادن انتخاب کردم و تکیه زدم به دیوار
البرز کنارم اومد و آروم زیر گوشم گفت : حالت خوبه صدف؟ میخوای یکم آب بخوری؟
سر تکون دادم و کوتاه گفتم : خوبم. هیچی نمیخوام
-کیو قراره ببینیم؟ منو ببین صدف؟ چیو میخوای ثابت کنی؟ خودتو؟ تو نیاز به این چیزا نداری
به چشمای سبزش زل زدم و گفتم : هیچی نگو البرز؛ لطفا!
هنوز چند ثانیه نگذشته بود که مرد غریبهای سمتمون اومد و رو به من گفت : شما بشینین خانم.... اذیت میشین سر پا ایستادین
نه حال مخالفت داشتم و نه انرژیِ ایستادن
البرز از اون مرد تشکر کرد و دستمو کشید سمت مبلی که حالا خالی بود
1 90250