cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

Advertising posts
7 350Subscribers
-924 hours
-557 days
-21230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

💢‌ سون بند 🎶 جذاب #NEW 🆔 @Meelodii
Show all...
Show all...
پارتنر عزیزم یکی از اینا لطفا 🫠
Show all...
رابطمون لانگ دیستنس بود ؛ همیشه بهم میگفت « یه روزی دریا کنارت 🌱 » دیروز بالاخره بعد ۳ سال ، کنار دریا یهویی یچیزی و دور گردنم انداخت ، نگاه کرد دیدمممم اِی واااای گردنبند دریا 🌊 ، برگشت گفت این و چند وقت قبل فقط برای این لحظه کنارت بودن خریده بودم خوشحالم که کنارمی ، مات و مبهوت داشتم به گردنبند نگاه میکردم آخه مگه میشه یه گردنبند اینقد معنی قشنگی داشته باشه ؛ گفتم آخه این قشنگ و از کجا پیداش کردی ؛ گفت معلومه از اینجا : @special_shop
Show all...
#پارت1089 #فریحا لبمو با زبون تر کردم و گفتم : من... فکر کنم حامله نیستم. الکی این همه نگران بودیم.... هم از شیوا و مهشید، هم از فرشته شنیدم که اگر حامله باشم، صبحا حالم بد میشه، حالت تهوع دارم... اما انگار نه انگار -همین که پریودت دو هفته عقب افتاده می‌تونه یه نشونه باشه. بعدشم، الان حامله نشی، یه ماه دیگه؛ نه؟ دو ماه دیگه. اصلا هرچقدر، دیدی که فرشته گفت هیچ مشکلی نیست -حست چی میگه؟ -ببین من که نمی‌دونم عروسک، اصولاً تو بهتر از من میتونی حسش کنی اگر باشه ولی حس من، میگه حواسم فقط به جوجم باشه. آخه مگه میشه جوجه خودش بچه دار بشه؟ خنده دار نیست؟ -من بچه نیستم شایان. چند روز دیگه ۲۸ سالم میشه... زشته بهم میگی جوجه و بچه و این چیزا دستش روی کمرم نشست و لب زد : واسه من هستی ..................................... از تاکسی پیاده شدم و آروم به شایان گفتم : آخ که چقد خاطره داریم از اینجا با شیطنت ابرویی بالا انداخت و گفت : امشب تا صبح همه رو واست یادآوری میکنم همایون، شوهر عمه الهه از یکی از ماشینا پیاده شد و بلند گفت : شایان کسی نیست بیاد کمک چمدونا رو ببریم داخل؟ شایان عینکشو روی موهاش زد و گفت : الان میگم پاشا بیاد فردین شوهر فرشته گفت : نمی‌خواد بگی اون بنده خدا بیاد. خودمون می‌بریم.... به راننده تاکسی گفتم کمکمون کنه همین که وارد ویلا شدیم، گلناز رو دیدم که با سینیِ اسفند میومد سمتمون. رو به روی من ایستاد و گفت : خوش اومدی دخترجان.... خدا می‌دونه چقد دلتنگت بودم شهناز یکمی اسفند برداشت، دور سرم چرخوند و روی زغال های قرمز و داغ ریخت. زیر لب گفت : چشم بد دور باشه ازت آیدا جان. شایان حواست به آیدا هست؟ رنگ به رو نداره بچه‌ام مامان افسانه جلوتر اومد و گفت : حتما واسه پرواز بوده. بریم داخل اینجا هوا خیلی گرمه شهناز و افسانه زودتر از همه وارد ویلا شدن که گلناز بغلم کرد و آروم گفت : از اولم بی معرفت بودی دختر. نگفتی یه گلنازی اینجا چشم به راهت نشسته دستامو دور شونه اش حلقه کردم و گفتم : نمیدونی این چند سال چه جوری گذشت گلناز تک خنده ای کرد و گفت : کم و بیش در جریانم. آقا جان هرچند وقت یه بار زنگ میزد یا میومد اینجا ببینه ازت خبر دارم یا نه
Show all...
باکلاس شعر بگو عاشقت شن‌ :👇🏻 @SheeRreno @SheeRreno
Show all...
Show all...