cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

دل دار شـاه | آرا‍‌م

🌸﷽🌸 عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق می شود     عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود ♡ 💛 انسان باشیم کپی نکنیم 💛

Show more
Advertising posts
6 037
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

در کانال vip دویست پارت جلوتر هستیم و فاصله روز به روز بیشتر می شه. برای عضویت می تونید مبلغ ۲۰ هزار تومان رو به شماره کارت زیر ارسال کنید. 6104 3373 2481 1171 به نام رسانه و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید @Whriterar
Show all...
❤‍🔥 14
#760 مثل جت از زیر دستش در رفتم و تا خواستم از تخت پایین برم دستش دور تنم پیچید - کجا بلای آسمونی؟ - می خوام برم دست و صورتمو بشورم. نگفتم حموم که باز بخواد برام دست بگیره و خجالتم بده. تنم رو عقب کشید و سرش رو توی موهام فرو کرد - شیشه ریخته روی زمین همه چیزم، کجا با این عجله؟ از کی فرار می کنی؟ موهایی که توی صورتم ریخته بود رو کنار زد و روی دستش بلندم کرد، درست مثل دیشب‌. از سمت دیگه ی تخت پایین رفت و من غر زدم - دقت کردی وقتی عصبی می شی یه چیزی رو می شکنی؟ مطمئن باش دو برابر هزینه این میزو ازت می گیرن. صورتش کمی سخت شد و نگاهش رو به چشمام دوخت - دقت کردی هر بار به خاطر اون آشغال بی همه چیز بوده؟ بهت گفته بودم نمیخوام حتی چشمت به چشمش بیفته. به حالت نوازش اما با همون خشم فرو خورده دستش رو روی لب هام کشید - چشمت به چشمش نیفته تا نه چیزی رو بشکنم، نه دل تورو! لبه وان نشوندم اما من دستمو از دور گردنش شل نکردم. روش خودش رو در پیش گرفتم و با جدیت گفتم - کسی بهت گفته وقتی غیرتی می شی خیلی زشت می شی؟ عمیق نگاهم کرد - من، جز تویی که سهم من از نداشته هامی، جز تویی که مال منی، روی هیچ کس غیرتی نشدم که بخوان همچین چیزی بگن. سرش رو پایین تر آورد و محکم تر تاکید کرد - برعکس بعضیا...
Show all...
❤‍🔥 115 25
#759 خودش رو بالا کشید و به پیراهنش توی تنم چشم دوخت - خیلی دوست داشتم مثل فیلما ازت بپرسم درد داری یا نه ولی از قرار معلوم تو باید از من بپرسی! چند لحظه طول کشید تا معنی حرفشو بفهمم و تنم گر بگیره. بی اختیار محکم روی سینه اش کوبیدم - بی ادب! خنده ی محوی روی صورتش نشست و چونه ام رو نوازش کرد. روم رو برگردوندم - مگه قراره همه چیزو به روم بیاری؟ وقتی دیدم چیزی نمیگه برگشتم سمتش، با اون چشمای پر از تفریحش بهم خیره شده بود. کیف می کرد از این حالم، مردکِ.... چشم غره ای بهش رفتم - فکر نمی کردم تو هم مثل باقی مردا انقدر فرصت طلب باشی. ابروهاش بالا رفت و چشماش جدی شد. - کدوم مردا؟ لبم رو گزیدم - همه ی مردا خب‌... سرش رو نزدیکم آورد و سرزنشگر پرسید - اونوقت با چندتاشون شما رابطه ی نزدیکی داشتی؟ حتی توی این حالم ول نمی کرد یقه ی بی صاحابِ منو! - نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دست مردم که... - اونوقت بقیه چطوری بودن که من شبیهشون نبودم؟ دستم رو روی ته ریشش کشیدم - خب تو...جدی بودی، سرد بودی! - نسبت به کی؟ - یعنی چی؟ - با کیا سرد بودم؟ - با بچه ها، یعنی دخترا، با ماهورم...یکم! و پشت بند جمله ام اخم کمرنگی تحویلش دادم - با تو چی؟ فوری گفتم - منو که همش دعوا می کردی، همش عصبی می شدی. چشماش خندید - پس نسبت به تو سرد نبودم؟ باز فوری گفتم - وحشی بودی! خودم از این واکنش سریعم خندم گرفت. اخمی کرد که بیشتر شبیه سدی برای لبخندش بود! موهام رو پشت گوشم زد - ولی من از همون فکر می کردم. - به چی؟ لب هاش روی گوشم نشست و زمزمه کرد - اینکه انقدر وسوسه انگیزی. شاید برای همین انقدر وحشی بودم. چشمایی که داشت می خندید باز در عرض ثانیه گرد شد و شک نداشتم صورتم قرمز شده‌!
Show all...
❤‍🔥 72 20😍 1
#758 سرمایی که که اول صبح باعث لرزم شده بود باعث شد چشمامو باز کنم. توی خودم جمع شدم و پتو رو بالاتر کشیدم‌. شب قبل گفته بودم خواب توی آغوشش خیلی راحته اما چشم باز کردن؟ دل کندن از از این گرمای تنش و آرامش چهره اش؟ غیر ممکن بنظر می رسید. شاید تصورات خودم بود اما این خواب عمیقش رو اولین بار بود می دیدم‌. دستم خیلی آروم موهای پیشونیش رو پس زد. گفته بودم نوید به خاطر من از کارش می گذره، گفته بودم کنارم وقت می گذرونه. کاری که آتاش نمی کنه! حالا می فهمم اشتباهمو، من یادم رفته بود آتاش به خاطر من از خودش می گذره! مثل دیشبی که از تنم گذشت، مثل خیلی وقت های دیگه. اشتباه می کردم که فکر می کردم اهل تلافیه. اون به خاطر اینکه نگرانم نکنه، به خاطر آرامش من نمی خواست با اون حالش باهام حرف بزنه. دستم بی اختیار روی کمرش نشست و زخمش رو نوازش ‌کردم. خجالت می کشیدم، از خودم، از فکرم. شاید تقصیر هردومون بود این بی اعتمادی، این شک اما من زیادی بهش بال و پر داده بودم. بهش حق نمی دادم منو توی بی خبری بذاره به خودم هم حق این همه شک رو نمی دادم‌. به خودم حق خیانت بهش رو نمی دادم، حتی اگه یه مقایسه ی کوچیک بود، حتی اگه یه خیال بود. مثل خیلی از آدمای دیگه وسط حال خوبم افکار مالیخولیایی بهم هجوم آورد و نتیجش شد لب هایی که از ترس جدا شدن به تنش چسبید. تکون خوردنش رو متوجه شدم و چشمام رو بستم‌. دستای اون برعکس من گرم بود، اون گرما از کمرم تا گردنم اومد و چونه ام رو فشرد. - نه مثل این که خیلی منو سیب زمینی تصور کردی با این حرکاتت! خندم گرفت و چشم درشت کردم.
Show all...
❤‍🔥 72 18
در کانال vip دویست پارت جلوتر هستیم و در هفته بالای ۲۰ پارت داریم. برای عضویت می تونید مبلغ ۲۰ هزار تومان رو به شماره کارت زیر ارسال کنید. 6104 3373 2481 1171 به نام رسانه و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید @Whriterar
Show all...
6
#757 با خودم که رودروایسی نداشتم، قلبم از این حرفاش آروم شده بود اما به زبون سر ناسازگاری برداشتم - یه بار دیگه هم گفتم، من شاید مال خوبی باشم اما مال تو؟ دستش پهلومد چنگ زد و چشم ریز کرد - خب؟ لب هامو بهم فشردم که دستش چنگ شد روی تنم و لحظه ای نفسم رو منقطع کرد - بقیش؟ کم نیاوردم و دست هامو دور گردنش حلقه کردم - مال تو؟ نیستم. نگاهش سخت و شرارت بار شد - جدا؟ پر از هیجان و شیطنت سر تکون دادم که خودش رو بالا تر کشید - فقط پنج ثانیه وقت داری پشیمون بشی! چیزی نگفتم تا ببینم چیکار می کنه. لب هاش که بهم هجوم آورد خودم رو عقب کشیدم و خندیدم - قبوله ولی به یه شرط! با خشونت دست توی موهام فرو کرد - شرط؟ - آره شرط، فکر کنم منم حق یکم سخنرانی داشته باشم! منتظر نگاهم کرد و من عطرشو نفس کشیدم. - شرطم اینه قول بدی. قول بدی تو هم تا آخر عمرت بهم تعلق خاطر داشته باشی، قول بدی مال من باشی. انگشتام رو نوازش وار روی صورتش کشیدم - قول بدی هیچ وقت آغوشت و برای کسی غیر از من باز نکنی. دستم رو بالاتر بردم و با دلتنگی از سر شب رفع نشده روی چشماش کشیدم - قول بده چشمات، جز چشمای من کسی رو نبینه! نگاه عمیقش وادارم کرد به سکوت - می خوای کفر بگم؟ چشمای تو تنها خدای منه! اگه یه روزی غیر از چشماتو پرسیدم، بدون کافر شدم! این بار که لب که به لبم فشرد با خودم فکر کردم، باید غرق عشق می شدم از این کفر؟ پس چرا ترسیدم؟ هجوم دوباره ی نوازش هاش بهم اجازه ی بیشتر فکر کردن نداد و من این بار غرق عشق شدم. زیادی بلدم بود، زیادی عاشقم می کرد این مرد! نبض قلبی که احساس می کردم بهم اطمینان داد مِهرم روی تنش مُهر شده و چشم بستن میون آغوشش خیلی راحت بود، خودش می دونست؟ ****
Show all...
82❤‍🔥 7😍 7
#756 تنم آماج بوسه هاش شد و قفل دست های من دور تنش تنگ و تنگ تر! ضربان قلبم طبیعی نبود و من شک داشتم تاب بیاره و...نیاورد! بدنم تحمل نکرد این ترس و هیجانِ رقص تن ها رو و نتیجه اش شد منقبض شدن تمام تنم. بی نفس سرم رو به شونه اش فشردم - آتاش... میون نفس زدن هاش لب هاش روی گوشم نشست و همزمان با بوسیدنش پرسید - تمومش کنم؟ نمی خواستم نیمه کاره رها کنه این وصل رو اما...نمی تونستم، همون اول که ذره ای درد بهم وارد شد مغزم دستور انقباض داد‌. اونم متوجه انقباض تنم شده بود. چشمام رو با درموندگی بستم و چیزی نگفتم. لحظه ای بعد از روی تنم کنار رفت و نگاه من چشم هاش رو دنبال کرد. لعنت به من و این تن...حالا که من ترسم رو نادیده گرفته بودم، بدنم مقاومت می کرد! حتما آتاش ازم سرد می شد، توی این حال پسش زدم! به سمتش چرخیدم و لب باز کردم چیزی بگم اما نفسی نموند! بوسه ی ناگهانیش تنم رو از اون انقباض در آورد. دستش کنار سرم نشست و موهام رو نوازش کرد. بالاخره بی نفس ازم فاصله گرفت و به چشمام خیره شد. شرمنده خواستم نگاهم رو سمت دیگه ای بچرخونم اما اجازه نداد. - باز که اون چشماتو دزدیدی! لب گزیدم و نالیدم - ببخشید... - تو امشب، پای این سند رو امضا کردی! - چی؟ - امشب، تنتو بهم دادی، مال من بودی و مهر تایید زدی رو این تعلق. چه فکری با خودت می کنی؟ که چون نتونستی تا آخرش بیای ازت دل می کنم؟ لب هاش روی شونه ام نشست و نفسش گردنم رو مور مور کرد - اگه تموم اعضای بدنت با من سر ناسازگاری بر دارن و پسم بزنن نمی تونن انکار کنن این تعلقتو! تو خودتو اذیت نکن، من خودم کم کم بهشون حالی می کنم این مالکیتو.
Show all...
72❤‍🔥 13
#755 دستش زیر پاهام نشست و راهی تخت شد. کاش قلبم یکم آروم می گرفت بفهمم قراره چه بلایی سرم بیاد؟ لب هاش تا گردنم امتداد پیدا کردن و دست های من دور گردنش محکم تر شد‌. - نگاهم کن! ناخودآگاه چشمام رو بستم. روی چشمام رو بوسید، چشمای شرم زده ام رو باز کردم و به نگاهش دوختم. یه چیزی توی اون چشمای کمی پیش منو ترسونده بود، یه چیزی شبیه نوازش، یا شایدم ستایش! - دیگه هیچ وقت نگاهتو ازم نگیر... همین حرفش کافی بود تا سرم رو پایین بندازم‌. زیر چونه ام رو بوسید و من نالیدم - آتاش... - می خوام ببینمت همه چیزِ آتاش، می خوام اون خجالتت رو ببینم، می خوام شاهد باشی. بازم نگاهش نکردم! - شاهد چی؟ - سرتو بالا بیار تا بهت بگم! چشم بهش دوختم و چه انتظاری ازم داشت؟ که این نگاهش رو تاب بیارم؟ لب هاش رو تا یک نفسی لب هام نزدیک کرد - می خوام شاهد باشی، امشب، تمام تنت میشه معبد گاه آتاش! مبادا تنتو بهم بدی و چشماتو پس بگیری‌ هم نفسم! دیگه نگاه نگرفتم، نتونستم. مثل همیشه کیش و ماتم کرد، نگاهش، حرفاش‌‌.... من امشب می خواستم همه چیزم رو به این مرد ببخشم، همین مردی که همسرم بود و نبود، که عاشقم بود و نبود، مایه ی دردم بود و دوای درمون! همین مردی که امشب غیرتش ترک برداشته بود، مردی که نوید سرش فریاد زده بود هیچ کارمه و اون می خواست همه کاره باشه. می خواست همه چیز باشه، می خواست مالک تمام تن و قلبم باشه! حرارت دست هاش روی کمرم زیادی کشنده بود و من حق نداشتم نگاه ازش بگیرم! می خواست شاهد باشم و من... پذیرفتم. هم نوازش و خشونت دست هاش رو، هم این شهود رو!
Show all...
63❤‍🔥 20😍 1
#754 دمای بدنش که بالا رفت با هیجان قدمی فاصله گرفتم. هم ترس بود، هم هیجان اما بی اعتمادی؟ دیگه نبود! فاصله رو با قدم بلندی پر کرد. قبل از اینکه بفهمم چی شده بوسه ی پر خشونت اما کوتاهی روی لبم نشست - جداً؟ با چشمای گرد شده بهش خیره شدم که دوباره همون بوسه رو تکرار کرد. این بار لب هاشو بر نداشت و زمزمه کرد - خب تو بیخود می کنی! به خاطر اون بوسه ها و چسبیدنش بهم تنم سست شده بود - چرا؟ من حق ندارم عصبانی بشم؟ جوابم رو نداد، به جاش لب هایی که حین حرف زدن به لب هاش می خوردن رو در بر گرفت. این بار خشونتش حتی از دفعه قبلم بیشتر بود، انگار می خواست لب هامو از جا بکنه، انگار قرار بود تمام خشمش رو همین شکلی خالی کنه. دستش که روی پالتوم نشست فهمیدم این بازی ای که راه انداختم قراره به ضرر خودم حساب بشه‌. پشیمون نبودم اما...فقط قلبم ظرفیت نداشت. ضربانش گوشم رو کر کرده بود! آتاش مثل من با حوصله نه، بلکه با بی قراری پالتوم رو در آورد. دکمه هایی که هر کدوم یه سمت پرت شدن شاهد، این مرد امشب بی قرار ترین بود! لب از لبم جدا کرد و نفس زد - گفته بودم امشب ازت نمی گذرم‌. یقه ام رو کنار زد و شونه ام رو بوسید، هر جایی رو که می بوسید نبض می گرفت، این چه مرضی بود؟ دکمه اول لباسم رو باز کرد و تن من غرقِ حرارت شد. نگاهش خیره به تنم بود و می تونستم حدس بزنم هدف چشماش همون تتوی به قول خودش شناسنامه لب هام باشه. وقتی لب هاش روی همون قسمت نشست مطمئن شدم و اون حرارت بیشتر شد‌. دکمه ی دوم لباسم رو که باز کرد به سرم زد، اگه اینطوری ادامه می داد قلبم منفجر می شد. باید تمومش می کردم و این بار من بودم که لب به لبش فشردم. دستش زیر لباسم رفت و پیراهن هم به عاقبتی شبیه پالتوم دچار شد. من شرم داشتم، ترس داشتم، هیجان داشتم اما پشیمون نمی شدم، این تن شاهد!
Show all...
❤‍🔥 107 21😍 2
#753 - آتاش؟ سمتم برگشت و چونه ام رو گرفت - واسه زخمم که بغض می کنی، واسه دردم که گریه می کنی، وقتی ته دلت حس می کنی یه خطری تهدیدم می کنه و به هر طنابی چنگ می زنی که از حالم باخبر بشی قلبم یه حس خوبی پیدا می کنه، می فهمه برات ارزش داره‌. ولی تمام اعضای دیگه ی بدنم انقدر درد میگیرن که این قلب متنفر میشه از خودش! پس وای به حالت دیگه گریه کنی. - چه بلایی سرت آوردن؟ تنم رو توی آغوشش فشرد و برخورد پوست برهنه اش با بدنم معذبم می کرد - هیچ غلطی نتونستن بکنن، یه خراش کوچیکه. - می خواستن چاقو بزنتت؟ - می خواستن، ولی حتی نتونستن یه جوری بزنن که چند روز زمین گیر شم. فقط چند ساعت درمونگاه بودم همین! - زخمت عمیقه؟ - نه همه چیزم. نیست! - دستشون بشکنه. - دستشونو می شکنم. سرم رو بالا گرفتم تا چشماش رو ببینم - واسه همین جوابم رو نمی دادی؟ خم شد سمتم و لب زد - نه خواستم جواب قهرتو بدم خانوم! - استادم می دونست؟ - آره، بهش گفته بودم بهت نگه تا خودم برگردم. - می خواستی تا کِی بهم نگی؟ - تا وقتی جاش خوب بشه‌. محکم به سینه اش کوبیدم - خیلی بیشعوری! جدی بهم خیره شد - این باشه جواب بیرون رفتنت با اون عوضی. - هنوز عصبانی هستی؟ پوزخند زد - نباشم؟ عمدا بهش نزدیک تر شدم. جوری که لب هام وقتی حرف می زدم به سینه ش بر خورد می کرد. - باش، چون منم از دستت عصبانی ام. باید بهم می گفتی.
Show all...
❤‍🔥 73 15