cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

'𝗛𝗮𝗽𝗽𝗲𝗻𝗶𝗻𝗴🖤🫐'

‌ برایِ‌همیشه‌وجودِ‌‌توبهترین‌"اتفاق"خواهد‌بود💜🫂 --- محکوم‌به‌عشق‌ابدیت:تمام‌شده✨️ اتفاق:درحال‌تایپ... ناشناس: https://t.me/HarfinoBot?start=b6726144e5e11fd 🤍🌿

Show more
Advertising posts
870
Subscribers
-224 hours
-87 days
-2730 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Show all...
𝚂𝚞𝚍𝚍𝚎𝚗𝚕𝚢

𝚂𝚞𝚍𝚍𝚎𝚗𝚕𝚢 𝚢𝚘𝚞 𝚋𝚎𝚌𝚊𝚖𝚎 𝚖𝚢 𝚍𝚊𝚛𝚔 𝚜𝚔𝚢 𝚖𝚘𝚘𝚗🌑 𝚆𝚎𝚕𝚌𝚘𝚖𝚎 𝚝𝚘 𝚌𝚑𝚊𝚗𝚗𝚎𝚕🤍

https://t.me/+QcwW53UHbadjODQ0

𝚂𝚊𝚢 𝚢𝚘𝚞𝚛 𝚋𝚎𝚊𝚞𝚝𝚒𝚏𝚞𝚕 𝚌𝚘𝚖𝚖𝚎𝚗𝚝𝚜 𝚑𝚎𝚛𝚎🤎✨

Photo unavailable
_حیف مستی امیر حیف..ولی فردا بت میگم چه زری زدی عزیز کرده...اونوقته که چشاتو میبینم چجوری خجالت کشیدی از چیزی که گفتی...! -بزودی🖤-
Show all...
48🌚 3
یه اسپویل‌مون نشه؟!😔😎
Show all...
39🌚 3
روزتون مبارک دخترکای من🥹✨
Show all...
47
Photo unavailable
دستانت، ذات شعرند در فرم و معنا! بی دستانت، نه شعر بود، نه نثر نه چیزی که به آن ادبیات گویند! همون انگشتانی که تار های نازک و کشیده ی ویالون را لَمس میکنند... لمسِ خنده هایت با لب های ترک خورده ام. دوست داشتنت که متعلق به سال ها قبل بود چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
Show all...
https://t.me/+G0PiR2SheiozM2M8
Photo unavailable
کاش اینجا بودی، همین کنار خودم! و من یادم می رفت که خسته ام، خرابم، ویرانم...🌾
Show all...
https://t.me/+TQAquAFGZTo2YzM0
Photo unavailable
عادت کرده بودم...به اینکه نگاهم کنی به اینکه لمسم کنی، به اینکه حرف بزنی، عادت کرده بودم که بنویسی...از چشمام، از دستام، از قلبم...انقدر عادت کردم که یادم رفت حرف بزنم...یادم رفت بنویسم...یادم رفت پلک بزنم...به جاش...یه کار دیگه کردم...اون زیبایی ها رو...ریختم توی دل پالت...اون زیبایی ها رو...به رخ تمام آدمای مارسی کشیدم...چشمات ژنرال...چشمات و...اون زیبایی غیرقابل درکت و رو آسمون قلبم نقاشی کردم
Show all...
https://t.me/+gjjdQVs9YR84Mzc0
Photo unavailable
من دل‌تنگتم، من دلم برات تنگ شده! هزار بار ویدیو گرفتم، ویس گرفتم بفرستم برات ولی نتونستم. ترسیدم از صدای سردت، ترسیدم از اون‌جوری که بد باهام حرف می‌زدی. ترسیدم از اون کلمه‌‌های سردی که به کار می‌بردی و من رو لال می‌کردی. دیگه نمی‌تونم باهات حرف بزنم. اگر می‌دونستم تهش قراره این‌طور بشه هیچ‌وقت عاشقت نمی‌شدم. حالم بده... چدا گذاشتی من‌عاشقِ تو بشم؟ چرا گذاشتی من همه حرفات رو باور کنم، دوست داشتنت رو باور کنم؟ چرا گذاشتی؟ چرا بهم گفتی دوستم داری؟ چرا؟
Show all...
https://t.me/+wjHOX_VfK_QyNWY0
سلام به روی ماهتون امیدوارم حال دلتون هرجا که هستین خوب باشه🍂 پارت امشب تقدیم نگاهتون🫴🏻 نظراتونو ازم دریغ نکنید🩵 https://t.me/HarfinoBot?start=b6726144e5e11fd کامنت هم بازه✨
Show all...
حرفینو | پیام ناشناس

حرفینو، سریعترین و امن ترین ربات پیام ناشناس با اعتماد بیش از ۶٠٠ هزار کاربر✨ Support: @HarfinoSupport

27🌚 2
#Roham با هر ثانیه دیدن حالش دیدن حالش دلم میخواست دستشو بگیرم ببرمش،با هر سری که از میلاد درخواست میکرد گیلاسشو پر کنه اعصابم داغون تر میشد و پا به پاش جلو میرفتم...تا جایی که حس کردم بهتره خودمو کنترل کنم،کم کم انگار داشتم دگرگون میشدم.. از بدو ورود انقدر خودمو کنترل کردم و با فشردن دندونام سعی کردم به خودم مسلط باشم که سردرد امونمو بریده بود. از جام بلند شدم تا بیشتر از این تو این وضعیت نبینمش ،سمت پله ها رفتم و آهسته خودمو تا اتاق کشوندم.. --- با باز شدن در اتاق ساعدمو از روی چشمم برداشتم و تو تاریکی به در نگاه کردم. برقو که زد نگاهشو دوخت بهم،درو پست سرش کوبید و بهش تکیه داد. کلمه ای حرف نمیزد و فقط نگاهم میکرد،تو جام نشستم و مثل خودش خیره شدم بهش..چقدر عذرخواهی بدهکار این چشما بودم،چقدر شکسته بودم دلشو که بعد مدت ها دوباره تو این وضعیت دیدمش.. امیر:خانومت...رفت از روی تخت بلند شدم و سمتش رفتم _حالت خوب نیست بیا اینجا.. خواستم دستشو بگیرم که عقب کشید امیر:نه! اسمشو صدا زدم که تکیه از در گرفت و روبروم ایستاد امیر:چیه؟ نمیخوای بری؟مگه زنت نرفت؟تو چرا نمیری پس...چرا نگران منی؟ نفسمو ازاد کردم و دومرتبه خواستم دستشو بگیرم که داد زد امیر:ول کننننن!...ولم کن ولم کنننننن دستشو با تمام زور تخت سینه ام کوبید و دوباره حرفشو تکرار کرد... سعی نکردم جلوشو بگیرم،دلم میخواست دلش خنک بشه...حداقل با زدن من میتونست راحت بشه نه؟ امیرن از عمیق ترین نقطه‌ی قلبم دوستت دارم رهام،میفهمی ؟ با حرص داد زد و دستشو جلوی صورتم گرفت امیر:عمیق ترین نقطه‌ی قلب میدونی کجااااست؟ دستشو محکم کوبید روی قلبم که تیر کشید.. امیر:اونجایی که هیچ کسی برام شبیه تو نیست میفهمی هیچ اشغالی! اشکاش صورتشو خیس میکرد و با عصبانیت و داد حرفاشو میکوبید تو صورتم. امیر:اونجایی که خاطره هایی که باهات ساختم و جاهایی که باهات رفتمو با هیچ کس دیگه ای نمیتونم تکرار کنم... دندوناشو روی هم فشرد امیر:میفهمی؟ اینبار فریاد کشید امیر:میفهمییییی؟! پلک روی هم فشردم و دستمو روی بازوش گذاشتم که دستشو از دستم کشید و همون رو خوابوند زیر گوشم امیر:همونجایی که راجع بهت با هیچکسی جز خدا حرف نمیزنم...اونجایی که دلم نه شبیه تو و نه بهتر از تو رو..بلکه فقط بودن با تو رو میخواد...بفهم رهام بفهممممم لطفا بفهممم..من نمیتونم ولت کنم رهام نمیتونم از دستت بدم ...نمیشه رهام.... اشکا و هق هقاش بغض رو تو گلوم نشونده بود توان هرکاری ازم سلب شده بود امیر:اشتباه کردم رهام... با صدای بلند زد زیر گریه و تیکه تیکه نفس کشیدنش باعث شد سریع دستمو پشت کمرش بگیرم. هیش ارومی زیر گوشش زمزمه کردم که خودشو تو بغلم جمع کرد و سرشو به سینم چسبوند امیر:رهام نرو... گفت و دومرتبه زد زیر گریه که همراهش سد اشکام پودر شد...دست دیگه مو پشت سرش گرفتم و روی موهاشو بوسیدم..انقدر کارمو تکرار کردم که کم کم گریه هاش به هق هق های ریز تبدیل شد،از خودم فاصله اش دادم و نگاهی به صورت قرمزش انداختم.. بدن بی حالش رو سمت تخت بردم و قبل اینکه بنشونمش چنگ زد و پیرهنم رو تو مشتش گرفت،خیره تو چشمام نگاه میکرد و نفسشو تو صورتم خالی میکرد. امیر:میشه بازم فقط منو دوست داشته باشی؟ لبخندی به لحن مظلومش زدم و دیگه سعی نکردم خودمو کنترل کنم،هولش دادم روی تخت و پاهامو دو طرف بدنش روی تخت گذاشتم و خم شدم روی صورتش. _مگه کس دیگه هم هست تا دلبرِ رهام بشه؟ گفتم و محکم لبمو روی لباش کوبیدم...!
Show all...
71🌚 2🕊 1