cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

س.عباسی/خورشید خونین شده(محدثه کمالی)☀️

"وَ مَن یَتَوَکَلَ علی الله فَهُوَ حَسبُه" روانشناس☯️نویسنده سمانه عباسی: این عشق جان می‌دهد🖊🔛 چاپ شیطان را باور کن کوچه‌ی بیست ‌و پنجم✍🏻چاپ 🚫هر گونه کپی برداری پیگرد قانونی دارد🚫♨️ @caffetakromanعضو انجمن

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
2 295
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
#بـــــــــــــــــــــــــزرگسال بهههه شدت برای افراد زیر 18 سال ممنوع هست😡❌ حشری به موهاش چنگ زدم و نالیدم - زود باش دیگه بکن منو خندید و سینه‌هام رو فشرد و گفت - لعنت بهت دیانا لبهام رو بی‌پروا روی لبهاش گذاشتم و مکیدم و دستم رو دور آلت بزرگ و درازش حلقه کردم آتییییش بود چنگی به کمرم زد و محکم به خودش فشردم آهی کشیدم آلتش رو به بهشت خیس و داغم کشید که چنگی به موهاش زدم و از لذت نالیدم - آههههه آهه لعنت وحشی سینه و گردنم و گاز گرفت و غرید - چیه میخوایش؟ ملتمس و پراز شهوت گفتم - خیلی با یه ضرب کوبید داخلم و شروع کرد تلمبه زدن آخرین بار هست لینک میذارم😡❌ رمانش به شدت ممنوعه هست🔞🚫 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8
Show all...
قـهـقـهـهـ هـایـ بـیـ‌پـایـانـ🥀

نویسنده:مبینا_اس‌اچ عضو انجمن عاشقانه‌ و نودهشتیا✍🏻 درحال پارتگذاری:قهقهه های بی‌پایان✍🏻 #کپی_ممنوع هر گونه کپی برداری از رمان پیگرد قانونی دارد‼

Repost from N/a
قـهـقـهـهـ هـایـ بـیـ‌پـایـانـ از خنده حامله نشی پریود میشی😂😅 جرررررررررر میخوری از خنده🤣😅 دوستاش مست هستند ببینید چیکار میکنن🤣😂 #پارت_واقعی باورم نمیشد و با تعجب نگاهشون میکردم یعنی چی؟ هان؟ واقعا آبشنگولی خورده بودن؟! مینا دست سحر رو کشید که هردو محکم افتادن زمین و از خنده جر خوردن! دهنشون رو باز کرده بودن و بلند بلند میخندین به پیشونیم کوبیدم و جیغ زدم تمومش کنید که بدتر قهقهه زدن و بعد از ایستادن مینا روی کاناپه ایستاد و داد زد پرواز بر فراز آسمان و دستاش رو باز کرد و درحالی که ادای بال زدن درمی‌آورد پرشی کرد که وسط میز شیشه‌ای فرود اومد! با وحشت نگاهش میکردم و سحر با دیدن این صحنه داشت جر می‌خورد از خنده میخواستم نزدیک مینا بشم که با خنده پرید بالا و جیغ زد خیلی داره خوش میگذره، خیلیییییییی این رمان بمب خنده هست🤣🤣🤣 فقط از خنده جر میخوری😅 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8
Show all...
قـهـقـهـهـ هـایـ بـیـ‌پـایـانـ🥀

نویسنده:مبینا_اس‌اچ عضو انجمن عاشقانه‌ و نودهشتیا✍🏻 درحال پارتگذاری:قهقهه های بی‌پایان✍🏻 #کپی_ممنوع هر گونه کپی برداری از رمان پیگرد قانونی دارد‼

Repost from N/a
برای خوندن این رمان جنجالی که وی ای پیش ۶۰۰ نفره سریع جوین بدین لینک وی ای پیش رو براتون اوردم ۵ دقیقه دیگه باطله سریع جوین شید😱❤️‍🔥 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 #سریع_جوین_شو😱❤️‍🔥 چشمهاش رو گردوند و دوباره نگاهم کرد و با لحنی که سعی میکرد نخنده گفت:ببین دوست عزیزم من و تو از دبیرستان باهم دوستیم اگر مشکلی داری یا چیزی هست حتما باید به من بگی😅🥴 بی حصله گفتم:چی میخوای بگی؟ با نیشخندی گفت:نگاه های عاشقانه، تهدید های تو که سمتش نرم، نگاه نکردن مستقیم بهم و... _منظورت چیه؟! درحالی که سعی میکرد از خنده منفجر نشه خیلی معمولی گفت:اگر گرایش خاصی به جنس مونث داری یا تمایلاتت فرق داره میتونی بهم بگی🔞 با چشم های گشاد شده نگاهش کردم و جیغ زدم:چی؟؟؟؟😱😱 سعی میکردم به خنده های مینا توجه نکنم دوباره خودش رو به سمتم کشید و تقریبا توی حلقم نشست و کنار گوشم گفت:یعنی باور کنم چیزی نیست؟😱🤤🔞 _خفه شو بخدا یجایی یجوری حالت رو میگیرم که به غلط کردن بیفتی خندید و گفت:باشه نگاهی بهش انداختم و با چشم به فاصله بیش از اندازه نزدیکمون اشاره‌ای کردم و گفتم:از من بکش بیرون😒😂 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8
Show all...
قـهـقـهـهـ هـایـ بـیـ‌پـایـانـ🥀

نویسنده:مبینا_اس‌اچ عضو انجمن عاشقانه‌ و نودهشتیا✍🏻 درحال پارتگذاری:قهقهه های بی‌پایان✍🏻 #کپی_ممنوع هر گونه کپی برداری از رمان پیگرد قانونی دارد‼

Repost from N/a
این رمان ترکونده🔥😱 ژانری متفاوت و سبکی جذاب رمانی که مجازی رو ترکووووونده 🔞🚫 همه چیز از قتل دختر ها و پسرهای شهر شروع شد! چیزی که همه مردم رو به وحشت انداخته و بود🤫 چیزی که خیلی نگرانش بودم و دوستام اهمیتی بهش نمیدادن انگار میدونستم از همون اول انگار میدونستم... 😶💔 .... که قرار هست منم یک قربانی باشم😱😳 من نمیخواستم بمیرم نه به این زودی هااا! باید چیکار میکردم؟ حتی معلوم نبود قاتل کی هست! چیکار باید میکردم؟ با استرس توی خیابون داشتم راه میرفتم و به سرنوشت شومم فکر میکردم... برای خوندن این رمان خفن و مهیج بزن رو لینک😵 از دستش بدی عمرت به فنا رفته😡❌ https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8 https://t.me/+7nHrALjiMIsxYjc8
Show all...
قـهـقـهـهـ هـایـ بـیـ‌پـایـانـ🥀

نویسنده:مبینا_اس‌اچ عضو انجمن عاشقانه‌ و نودهشتیا✍🏻 درحال پارتگذاری:قهقهه های بی‌پایان✍🏻 #کپی_ممنوع هر گونه کپی برداری از رمان پیگرد قانونی دارد‼

#دلداده عشق -ولم کن لعنتی... چرا دست از سرم برنمیداری؟؟ با مشت هایم به سینه اش می کوبم. صدای فریادم در خانه ی خالی می پیچد. اما او عین خیالش نیست و با گام دیگری به من نزدیکتر می شود. با چشم های خمار شده اش که نگاهم میکند، دلم می خواهد بمیرم. -یعنی واقعا دیگه منو دوست نداری؟ هه واقعا فکر می کرد من همان احمق جند سال پیش هستم. نگاه سرد و بی تفاوتم را به چشمانش می دوزم و پوزخندی می زنم: -تو در مورد من چی فکر میکنی؟ -فکر می کنم از لج من میخوای زن کس دیگه بشی -زیادی خودت رو دست بالا گرفتی آقا. من عاشق تیامم عاشق. عاشق را فریاد زدم. از تصور دوباره ی کاری که روز عقدم مقابل فامیل کرد، عصبی شده ام. -یعنی وقتی من جلو فامیل ازت کام میگرفتم عشق بازی های گذشته مون یادت نمی اومد؟ -گذشته برای من همون چند سال پیش تموم شد. تو همون روزا تو فکر من مردی گام دیگری جلو می آید و من میخوام باز عقب روم که به دیوار برخورد می کنم. جایی برای فرار ندارم. دستش را کنار سرم روی دیوار می گذارد و فاصله ی بین مان را پر می کند... با دست هایم او را هل می دهم اما انگار با این کارم او را تایید کرده ام چرا که دست های حریصش... #عاشقانه ای متفاوت  ✅📚 #هیجانی_انتقامی😱😱 ❌❕ 🚫 #روایت عشقی زیر خاکستر ❌❕ 🚫 #با این رمان زندگی کنید 📚 https://t.me/+tm-_y2KGP5BhNjdk
Show all...
♡دڵداده ؏شق ♡

سکوت میکنی که پنهانم کنی؟ همان سکوتت، منم! ♡ شرو؏ فصل دوم رمان دڵداده عشق☆ ژانڕ:؏اشقانه،استـاددانــشجویے بھ قلم:تـ‌‌‌ـمنا❤️

#دلداده_عشق #طنزترین_و_عاشقانه_ترین_رمان_تلگرام🙈😂❤️ داستان درباره پسری #باحال و #شیطونه که دنبال #دختری می گرده که 24 ساعته باهاش کلکل کنه و کرم بریزه😂💔 حالا از شانسش هم #دختری برای #استخدام به شرکتش می یاد. دیگه فکر کنم فهمیده باشید که چی میشه😐😂🔥 تیام هم دست از سر این دختره بر نمی داره و با کارای #خاکبرسری اذیتش میکنه😐🤣🔞 تو این حین برادر تیام عاشق نازلی میشه و یه عشق مثلثی به وجود میاد😰🔞 یعنی نازلی چیکار میکنه؟ عاشق کدومشون میشه؟🙈 #دوتابرادرکه_یه_دختر_می_خوان🔞🔥 #عاشقانه_ای_اتشین_و_صحنه_دار🙈😈🔞 #بچه_جوین_نده_که_به_شخصه_خودم_ریمو_می_کنم.. https://t.me/+tm-_y2KGP5BhNjdk https://t.me/+tm-_y2KGP5BhNjdk https://t.me/+tm-_y2KGP5BhNjdk
Show all...
♡دڵداده ؏شق ♡

سکوت میکنی که پنهانم کنی؟ همان سکوتت، منم! ♡ شرو؏ فصل دوم رمان دڵداده عشق☆ ژانڕ:؏اشقانه،استـاددانــشجویے بھ قلم:تـ‌‌‌ـمنا❤️

🔞دختره عاشق پسر عموی کوچیک ترشه اما پسر عموی بزرگ ترش بهش چشم داره🥺💔 - برو بیرون الماس. مگرنه جیغ میکشم. فکم را در دستش گرفت. - خان‌زاده گفتن نبینم از دهنت بیوفته کلفت. نگاهش مدام بین شانه های لخت و پاهای عریان و موهای خیس آبم در رفت آمد بود. - در ضمن جیغ بزن، کسی من رو مقصر نمیدونه. دست آخر مثل خواهرت مجبوری با یکی همسن بابات ازدواج کنی. فکم را رها کرد. دست در جیب آرام آرام جلو آمد. با چشمان گشاد نگاهش کردم. خودش را آرام به من چسباند. خواستم جیغ بکشم اما صدایم گم شده بود. دوباره #بوسیدم. اینبار #خشن تر از قبل... به طوری که طعم #خون را در دهانم حس کردم. من همان زن مدعی هستم. همان زنی که معتقد بود احدی حق ورود به خط قرمز هایش را ندارد و نمیتواند روی اصول و قواعدم پای گذارد. همانی بودم که ادعا میکرد برای خواسته هایش میجنگد و زیر بار هیچ حرف زوری نمیرود. اما... - چی شد؟ موش زبونت رو خورد؟ دست و پا زده و خواستم از آغوشش بیرون روم که چند تار از موی خیسم را با نوک انگشتانش گرفت و نزدیک بینی اش برد. با بستن چشمانش عمیق بو کشید: - چه خوشبو، عطر موهات من رو مست میکنه، میدونستی؟ حرف در دهانم ماسیده بود...! ترس ریشه دوانده اما بیشتر از آن شوک بر من غالب شده و قدرت تکلم را از من گرفته بود. گونه‌ام را نوازش کرد. - کاش از اول به جای خواهرت، چشمم تو رو می‌گرفت. بغض در گلو خفه شد و به جایش قطره اشکی از گوشه چشمم راهی شد. - اما خب ماهی رو هر وقت از آب بگیری، تازه ست. با شصتش اشکم را پس زد، کمی روی صورتم خم شد و بعد... #ارباب_خدمتکاری https://t.me/+Tsjb22UIJ-w2MzU0 https://t.me/+Tsjb22UIJ-w2MzU0 https://t.me/+Tsjb22UIJ-w2MzU0
Show all...
❌ #ارباب_خدمتکاری https://t.me/+Tsjb22UIJ-w2MzU0 https://t.me/+Tsjb22UIJ-w2MzU0 زیر لب آواز می‌خواندم که با شنیدن صدایش نفس در سینه‌ام حبس شد. - ای جانم. وحشت زده به عقب برگشتم و #حوله موهایم از سرم افتاد. او اینجا چکار می‌کرد؟ - تو فکر فراری؟ - دلیل رفتارهات چیه؟ خیره در نگاه بی‌قرارم نجوا کرد: - فکر کن ازت خوشم اومده. مستأصل و درمانده لب زدم: - زده به سرت. چشمانم گشاد شد و نفسم به شماره افتاد و هاج‌وواج نگاهش کردم. - اره. تو فکر کن زده به سرم... لپ‌هات گل انداخته... از خجالته؟ درحالی‌که عطرش شامه‌ام را می‌سوزاند نفسم را در سینه حبس کردم. - میشه بری اون‌ور؟ آرام خندید. - همین‌جور لپ‌هات داره سرخ‌تر می‌شه. بی‌قرار #لب پایینم را به دندان گرفتم. با جسارتی که غافلگیرانه به خرج داد مات خیرگی نگاهش ماندم. تمام حس‌های پنج‌گانه‌ام را به ناگاه از دست دادم، حتی قدرت پلک زدنم را. زمان همان‌جا و در عمارت از حرکت ایستاد. آرام #لب روی لبهایم گذاشته بود و می‌بوسید. همه‌چیز با تمام اتفاقاتش برایم گنگ و بی‌معنا شد. یک خاموشی مطلق عاید ذهنم و مغزم فراموشی گرفت. دستش پیشروی کرد و.... https://t.me/+Tsjb22UIJ-w2MzU0 https://t.me/+Tsjb22UIJ-w2MzU0 🔞دختره عاشق پسر عموی کوچیک ترشه اما پسر عموی بزرگ ترش بهش چشم داره🥺💔
Show all...
_دختره معلوم نیست باکره و دست نخورده‌ست یا نه، میخوای زنت شه که دم حجله آبرومون بره؟ پشت در ایستاده بودم و با بغض به حرفاشون گوش میدادم. _بس کن مامان دیگه نبینم چنین حرفی راجبش بزنید. زنعمو با حرص بیشتری گفت: آخه مگه ندیدی تو بغل داداشت بود؟ لب گزیدم و صدای الیاس بلند شد. _گفتم بس کن مامان برام مهم نیست چه گذشته‌ای داشته انقدر به نامزد من انگ نچسبون. زنعمو کوتاه نیامد. _یعنی واست مهم نیست چندتا مرد باهاش عشق بازی کردن یا حتی باکره‌س... صدای داد او و شکستن چیزی بلند شد. _از این اتاق برو بیرون مامان... نمیخوام صدات رو بشنوم! چندلحظه بیشتر طول نکشید که در به روی صورتم باز شد. زنعمو به محض دیدنم صورتش سرخ شد. _اینجا چی میخوای دختره‌ی بی‌حیا؟ منتظری شکمت رو بیاره بالا که دیگه راه فرار نداشته باشه؟ با شنیدن حرفش اشک در چشمانم حلقه زد. _ زنعمو بخدا من... سریع داد زد اسم خدا رو به زبون نیار دختره‌ی هرزه فکر کردی نمیدونم با چند تا مرد... در محکم به دیوار کوبیده شد و الیاس عصبی و با چشمانی قرمز زنعمو را از اتاق به بیرون هل داد. _راه بیفت برو بیرون مامان... زنعمو بهت زده نگاهش کرد. بازویم را محکم میان دستانش گرفته و رو به او فریاد کشید. _همین‌جا پشت در منتظر باش تا دستمال خونی رو تحویلت بدم! https://t.me/+Tsjb22UIJ-w2MzU0 https://t.me/+Tsjb22UIJ-w2MzU0 💯سروناز دختری از زمان پهلوی که برای داشتن کمی رفاه در عمارت اربابی که عمویش دست راست خان آن عمارت است مشغول به خدمتکاری می‌شود غافل از اینکه دیدن رفتار های الیاس پسر عمویش قرار است قلب او را بی قرار کند....
Show all...
_بردیا رفته آلمان⁉️ کم مونده بود از #شوک پخش زمین شم یعنی چی؟!مگه میشه منو که #عشقشم ول کنه بره #آلمان؟!اونم بی خبر!احساس میکردم #قلبم تیر میکشه دستم و روی #قلبم گذاشتم که با تکون شدید آسانسور #جیغ خفه‌ای کشیدم و روی #زمین افتادم که ناگهان #برق خاموش شد.🚫💯 #نفسم به سختی بالا میومد.چند بار سعی کردم بلند شم و رو #پاهام بایستم اما نتونستم.با #بغض و ته مونده‌ی #نیروم داد زدم _کمکککککک سرم رو به دیوار تکیه دادم #پلکام روی هم میفتاد که صدای ضربه‌ و #عربده مردی باعث شد #ترسیده تو خودم جمع شم چقدر #صداش اشناس.صبر کن ببینم اینکه...اینکه...‼️ نازلی_تیاام؟؟ تیام_جانمم؟نازلی خوبیی؟صدامم و میشنویی؟ _کمکم کن تیام...دارم...دارم خفه میشم♨️ تیام_نازلی پاشو...پاشو بیا در و هول بده به سختی #لب زدم _نمیتونم تیام_نمیتونمم نداریمم...پاشوو نازلیی،اگهه تاا دوو دقیقهه دیگهه نتونیی بیایی بیروون آسانسوور سقووط میکنهه لبخند تلخی رو لبم نشست.مگه من چقدر بدون بردیا زنده میموندم.شاید این نفس،نفس آخرم باشه.تو همین افکار غرق بودم که ناگهان پلکام روی هم افتاد و حس سقوط اسانسور تنها چیزی بود که حس کردم...🤭🍷❌ •Deldadehye Eshgh•
Show all...