cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

❣بوسه تلخ ادامه vip ❥

روزانه دو پارت👇💖 اسیرِ عشق (آنلاین) بوسه تلخ (آنلاین) دلیار درVip (آنلاین) واهیلا در vip (آنلاین) کـپــی از رمـــان پـــیـگـرد قــانـــونـی دارد💯

Show more
Advertising posts
3 782
Subscribers
No data24 hours
-377 days
-19430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

با بغض جلو رفتم و پامو گذاشتم لبه ی پشت بوم. میدونستم جاوید تو خونس ، پیش المیرا! قرار بود رضایت بده.. قرار بود در ازای نابود کردن من از داداشم بگذره اما نگذشت. امروز رفته بود دادگاه ، حکم قصاص هم داده شد. حالا منم که داغ بچشو به دلش میزارم.. پلکامو بستم که با جیغ هانیه بی حال نگاش کردم. تو حیاط ایستاده بود و منو که اون بالا دید وحشت کرد. هانیه:داداش؟داداش بیا این دیوونه داره خودشو میکشه؟ پوزخند بی روحی زدم! به ثانیه نکشیده جاوید اومد تو حیاط ، هم خودش هم المیرا.. دیگه تو چشماش خشم نبود ، الان فقط نگرانی توشون دیده میشد. جاوید:د..دلارا برو عقب ، ب..برو عقب اون لبه واینستا. پاهام سست بود ، شاید از ضعف بود شایدم از ترس! _د..دیگه تم..تموم شد. جاوید قطره اشکش ریخت و نعره زد:بی پدر بیا پایین ، دِ بیا ... من گ*ه خوردم ! به مرگ خودم قسم میگذرم ، از اون داداشِ سگت میگذرم ولی بیا پایین. با تلخی خندیدم:نگرانِ بچتی؟ با همون خنده ها اشک هم ریختم. _مگه من چندسالمه که باید این همه درد بکشم؟ به سرعت اومد بالا. _نزدیکم نیا ، گفتم نیا...! دستشو سمتم گرفت:بیا دورت بگردم ، بیا امروز میبرمت پیش مادرت ، قول میدم ! هرچی که تو بگی همون میشه ! فقط از اونجا بیا کنار...بیا قربونت بشم. _دروغ میگی ... مثل همیشه. نعره زد:نمیگم ، منه بیشرف دروغ نمیگم ، میرم رضایتم میدم فقط بیا کنار.. میدونستم همه ی حرفاش برای گول زدن منه! _داغ رو دلم گذاشتی منم داغ رو دلت میزارم جاوید. چشماش با ترس گشاد شد که یه قدم عقب رفتم و.... #رمان_دلیار_کامل_شده👆 #این_پارت_هم_واقعیه✅😍 #جهت_خرید @admiiin_vip
Show all...
رمانا امشب تخفیف دارن👆👆
Show all...
خانجون:این بچه ویار کرده ، داری میای براش توت فرنگی بخر مادر.. جاوید:چشم ، دیگه؟ لب زدم:لواشک.. خانجونم همینو تکرار کرد.. _یکمی هم شکلات! خانجون:شکلاتم بگیر... جاوید:گوشی رو بده دستش هرچی میخواد به خودم بگه! با خجالت سرمو به چپ و راست تکون دادم. خانجون از کارام کلافه بود:راستش خوابیده پسرم.. جاوید:به این سرعت؟گوشی رو بده خانجون من که میدونم بیداره... خانجون:نه عزیزم خوابه...توهم دیر نکن. جاوید:چشم ..امر دیگه؟ خداحافظی که کرد یهو با اخم توپید:اخه دخترجان چرا مثل ادم بهش نمیگی؟ _رو..روم نمیشه! خانجون:ای بابا _راستی خانجون راجب اون قضیه بهش چیزی نگیا زانوهاشو مالید و سری به نشونه ی تاسف تکون داد. خانجون:میدونی اگه بفهمه تو روت نمیشه ازش پول بگیری و میری مدرسه ریاضی یاد این و اون میدی بیچارت میکنه؟اون موقع منم نمیتونم جلوشو بگیرما....پا نزار رو غیرتِ این مرد...! _نمیفهمه خانجون...شما لو ندی اونم چیزی نمیفهمه! خانجون:ای بابا...عجب گیری کردم.. خواستم کتاب فیزیکمو بردارم که سایه ایی رو پشت پنجره دیدم.. قلبم هری ریخت..! این...این کی رسید؟ کلید انداخت و داخل اومد.. هم من هم خانجون تو یه لحظه رنگمون پرید.. خانجون:عه پسرم...من همین الان بهت زنگ زدم تو کی وقت کردی اون چیزارو بگیری و برگردی؟ نگاش به من بود اما خطاب به خانجون گفت:خواستم بیام این زبون نفهمی که خیال کرده خیلی زرنگه رو بردارم و ببرم بیرون تا یه اب و هوایی عوض کنه. ترسیده نزدیک خانجون شدم. درو بست و با لحنی اروم گفت:تو ، توی مدرسه به این و اون درس میدی؟ خانجون منو هل داد پشت سرش:پسرم یکم اروم باش ، بزار خودم بعد باهاش حرف میزنم. سوییچشو انداخت یه گوشه و یه قدم اومد جلو.. جاوید:بعدم ازشون پول میگیری اره؟ از ترس به سکسکه افتادم.! اشک تو چشمام حلقه زد... جاوید:منه خاک برسر اینجا چیم پس؟چیزی میخواستی چرا به خودم نگفتی؟ خانجون با ملایمت گفت:عزیزم ناراحت نشو...این بیچاره خجالت کشیده بیاد پیشت. با خشم عربده زد:هنوزم از شوهرِ بی پدرش خجالت میکشه پول بگیره؟خجالت میکشه زنگ بزنه بگه ویار کردم اینو میخوام اونو میخوام...؟زنِ منه بیشرفففف باید بره کار کنه؟ به هق هق افتادم... _ب..ب..بخشید! جاوید:ببخشید هاان؟من تورو امشب ادمت نکنم ول کن نیستم. دست برد سمت کمربندش که چشمام سیاهی رفت. اگر #کامل این رمان رو میخواین برای خرید پیام بدین👇 @admiiin_vip
Show all...
‌_من #طلاق میخوام سیگارشو کنج لباش گذاشت و با فندک #طلایی رنگش روشن کرد. برسام:چه #غلطا ... چندروزه پیشت نبودم زبونت دراز شده اره؟ با اینکه ترسیده بودم اما سعی کردم ظاهر خونسردمو حفظ کنم. _شوخی ندارم باهات ، خسته شدم ازت! من...من فکر نمیکردم بعد #ازدواجمون انقدر عوض بشی .. البته عوض که نه ، #عوضی! پاهاشو رو میز دراز کرد و به بغلش اشاره کرد. برسام: توله ی بدی نشو دیگه ، بیا بشین تو #بغلم از سفر تازه برگشتم خستم _به درک که خسته ایی ، برای چی تو این مدت درو #قفل کردی تا جایی نرم؟ دودشو بیرون فرستاد و تک ابرویی بالا داد. برسام:خوش ندارم بدون اجازم بری خانواده ی سگ صفتتو ببینی ، حالام تا عصبی نشدم بیا #بتمرگ تو بغلم اشکام جاری شده بودن. _من دیگه حالم ازت بهم میخوره ، #تحملت برام سخت شده میفهمی برسام ؟ سیگارشو روی دسته ی مبل خاموش کرد و از جاش بلند شد. برسام:دلت برای اون رویِ سگم #تنگ شده؟ _خفه شو برسام:چه پر دل و #جرات شدی لیلی... رمان لاویا #کامل شده✨👇 این پارت هم واقعیه جهت دریافت رمان پیام بدین👇 @admiiin_vip
Show all...
خرید رمان های #زمرد #ژیکان #جگر_گوشه #گلوریا #همنفس این رمان ها به پایان رسیدن و کامل شدن👆🎁 @admiiin_vip
Show all...
امشب تخفیف هم داریم✅
Show all...
خرید رمان های #زمرد #ژیکان #جگر_گوشه #گلوریا #همنفس این رمان ها به پایان رسیدن و میتونین همین امشب تا اخرشو بخونین @admiiin_vip رمان #سویلای و #نارگون هم تا چند روز دیگه کامله اگر اونارو هم میخواین بخونین میتونین برای خرید پیام بدین👆
Show all...
_بی بی خو نمیخوامش .. #زور که نیست! پسره هم لاتِ هم چاقو کش....بابا کل محل ازش #میترسن اون وقت من چجور زنش بشم!؟ بی بی در حالی که برنج پاک میکرد گفت:بیخود حرف نزن نفس ، به اخمِ عمران هم نگاه نکن ، بیچاره عاشقت شده ... بخاطر توهم که داره دست از خلافاش میکشه! بدجور #خاطرتو میخواد... _میخوام صدسال سیاه نخواد...من اصلا ازش خوشم نمیاد..! هم زور میگه هم پرروعه.. بی بی سینی برنج رو کنار میزاره و با حرص میگه:قیافه نداره که داره ، قد و بالا نداره که داره..دستشم که به دهنش میرسه... #عاشقتم که هست! دیگه چی میخوای بچه؟منتظر دکتر مهندسی که بیاد در این خونه رو بزنه؟ خواستم حرفی بزنم که صداشو از پشت سرم شنیدم.! تو یه آن رنگم پرید. عمران:چه خبره بی بی؟این توله باز سر چی داره #بهونه میگیره؟ بی بی با خوش رویی سلام میکنه:هیچی مادر چیزی نیست! نزدیکم میشه و با اخم همیشگیش نگام میکنه. عمران:بهت زیادی رو دارم..هومم؟ با اینکه ترسیده بودم اما گفتم:من...ز..زنت نمیشم.! پوزخندی زد و دست به کمرش گرفت که چشمم به #خالکوبیه مچش افتاد. عمران:عجب..!! زبونت چه دراز شده! _نخواستنت زبون درازیه؟ بازومو چنگ زد و فکش منقبض شد. عمران:اینارو اون رفیقِ انترت یادت داده؟ ....ادامه👇👇👇 #رمان_ژیکان_بالاخره_کامل_شد😍 #برای_دریافت_رمان_به_ادمین_پیام_بدین @admiiin_vip #این_پارت_واقعی_رمانه✅
Show all...
‌‌سیگارشو #اتیش زد و دستشو برام باز کرد. اهورا:بیا تو بغلم با گریه خودمو #کنج دیوار جمع کردم و سرمو رو زانوهام گذاشتم. هنوز تنم بخاطر کتکاش درد میکرد.! نامرد بدون هیچ رحمی با #کمربندش به جونم افتاده بود. کام عمیقی از سیگارش گرفت. اهورا:خانومم؟باز هوس کردی بیام و لهت کنم؟؟ هق هقم اوج گرفت و از ترس به لرزش افتادم. بدون ذره ایی توجه یا #عذاب_وجدان دود سیگارشو بیرون فرستاد. اهورا:تقصیر خودت بود #خوشگلم ، من نگفتم جلوی من سرکش نشو..؟نگفتم زبونتو دراز نکن؟همیشه همینی...لجبازی..منم ادمای #لجبازو نمیتونم تحمل کنم...میخوای کتک نخوری ادم باش. با درد و بغض زمزمه کردم:ازت متنفرم..تو..تو یه #روانی هستی! خندید و سرشو رو بالشت گذاشت. اهورا:بیا بتمرگ #بغلم میخوام بکپم. _نم..نمیام! پوزخندی رو لبش نشست ، با صدایی که توش #تهدید موج میزد گفت:من بیام بیارمت؟اون وقت باز #کتک میخوریا عروسکِ من! بغضم بی مهابا شکست. بی رحمیش #قلبمو به درد میاورد. اون منو مسبب بدبختیش میدونست! اگه باباش مجبورش نمیکرد بجای دختر داییش با من ازدواج کنه شاید اینطور نامرد و بی احساس نمیشد! اهورا:نمیای نه؟باشه... تا تو جاش نیم خیز شد با عجله ایستادم و ترسیده گفتم:م..من ب.برم تو ا..اون یکی ا..اتاق بخوابم؟ اهورا:لازم نکرده ، بیا #بتمرگ. #اشفته و مستاصل قدمی برداشتم و نزدیک تختش شدم که دستمو گرفت و کشید. از درد دستم لبمو به دندون گرفتم تا صدام بلند نشه. منو کنار خودش خوابوند و پتو رو روم کشید. اهورا:از فردا بفهمم رفتی ور دل #خانوادم نشستی و داری #مظلوم نمایی میکنی بدجور #لهت میکنم یاس فهمیدی؟ چشمام به اشک نشست که اهمیتی نداد. سرشو رو بالشت گذاشت و #سیگارشو تو جاسیگاریش خاموش کرد. بغضم سعی داشت خفم کنه ، نفسم بند اومده بود. دستمو روی دهانم گذاشتم و خیلی اروم و بیصدا اشک ریختم. این سنگدل بودنش از #کتکاش هم بیشتر درد داشت! نمیفهمیدم من چرا باید #تقاص پس میدادم؟ چشم بستم و بیشتر گریه کردم که صدای موبایلش توجهمو جلب کرد. اهورا با مکث به صفحه خیره شد و بعد جواب داد:جانم بهار؟...نه امشب خستم نا ندارم بیام خونه...قربونت برم چرا اخه شام درست کردی؟ بهار؟منظورش همون زنی بود که سعی داشت #زندگیمو ازم بگیره؟ اهورا:خستم عزیزم فردا میام پیشت.. با ناباوری به چشماش زل زدم.! رمان زمرد به پایان رسیده👇 اگر مشتاقین تا این رمان رو تا #پارت_اخرش بخونین جهت #خرید به ادمین پیام بدین...👇 @admiiin_vip این پارت هم پارتِ واقعیه رمان هست ❌❌
Show all...
تخفیف ویژه داریم🤍 فقط تا فردا شب رمان زمرد (کامل شده) فقط 20 تومن رمان جگر گوشه (کامل شده) 20 تومن رمان ژیکان (کامل شده) 20 تومن هر سه رمان باهم 35تومن @admiiin_vip
Show all...