cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

ف مثل فاحـــfaheSheــــشهـــ

روزانه ۱پارت 📃در تایم 🕚 های مختلف داخل چنل قرار داده میشه 😍 30...███]]]]]]]]]]]]]]]]]]]...31k برای دریافت لینک چنل وان شاتامون بعد از واریز مبلغ حق عضویت به آیدی زیر پی ام بدین و لینک دریافت کنین👇 @like_Sun تبلیغات پیوی 👇 @like_Sun

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
3 517
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

آرزو میکنم🍃🌷 در پنجشنبه ۲۲ ابان ماه لبخند مهمون لبهاتون بشه شادی از در و دیواره قلبتون سرازیر بشه🍃🌷 سلامتی مهمون دائمی محفل خانواده تون بشه🍃🌷 آخر هفته خوبى براتون آرزو دارم!!
Show all...
🔞🔥🔞🔥🔞🔥⚡️ 🔞🔥🔞🔥⚡️ 🔞🔥⚡️ ⚡️ #تاوان_خیانت #پارت_سیصد_و_شصت_و_ششم ناراحت نگاهش می کردم و به حرف هاش گوش می دادم. #نیما دستش رو دور کمرم انداخت و به طرف خودش کشیدتم و ادامه داد: -وقتی مامانم مرد و #مراسم ها هم تموم شد ما تنهاتر از قبل شدیم، تو اون خونه که همه به فکر خودشون و #قاچاق هاشون بودن فقط مامانمون بود که باهاشون فرق داشت، از اون به بعد پای هرزه ها به خونه باز شد. می دونستم این هرزه ها توی دفتر یا خونه های دیگمون به اردوان سرویس میدن ولی تا حالا خونه نیاورده بودشون. -یعنی جلوی شما #زن میاورد یا میذاشت وقتی خونه نیستید؟ -ما اصلا براش مهم نبودیم آوا حتی شایان و نریمان که یازده، #دوازده سالشون بود. ناراحت نگاهش کردم که پرسید: -می خوای بقیش رو بدونی؟ سرم رو آروم تکون دادم که گفت: -قول بده بعدش #قضاوتمون نمی کنی، نگاهت عوض نمیشه. -گذشته ها گذشته نیما، قرار نیست با اتفاقی که قبلا افتاده الان شما رو سرزنش کنم. حلقه دستش رو تنگ تر کرد و بالاخره ادامه داد. -یه روز که من و رادان از مدرسه داشتیم برمی گشتیم صدای گریه و داد و فریاد نریمان رو شنیدیم. با تعجب روی #س..نش خزیدم و گفتم: -چرا؟ تو و رادان مدرسه می رفتید؟ انقدر کوچولو بودید؟ -منظورم از #مدرسه، دبیرستانه آوا. -آهان، خب چرا نریمان گریه می کرد؟ شایان و نریمان داشتن #قایم موشک بازی می کردن و کسیم نبوده و #نریمان هم توی کمد اتاق اردوان قایم میشه و منتظر شایان می مونه ولی اردوان با دوتا جـ_ده میاد خونه و میره اتاقش. -وای اونوقت چی میشه؟ اونا بدون توجه به اطراف سریع میرن توی تخت و نریمان هم از ترسش توی کمد میمونه و چیزی نمیگه، جلوی یه بچه وحشیانه #ســ_س می کنن. -وای این اصلا خوب نیست. -آره تازه وقتی دست نریمان به چیزی توی کمد میخوره و صدا میده بدتر میشه. اردوان که صدا رو می شنوه همون‌جوری به طرف کمد میره و در رو باز میکنه که نریمان رو میببنه.... #برای_ادامش_بیاتوچنل👇🔞💦 https://t.me/joinchat/AAAAAEW07nCixb5-9UMuJQ https://t.me/joinchat/AAAAAEW07nCixb5-9UMuJQ پدری که پسر 12 سالشو با ج...نده هاش میکنه تا اینکه بقیه پسراشم میان و...
Show all...
#خشن_هاات💦👅 اگه نمیخایش میفروشمش کاباره #همخواب مردای دیگه بشه... #گریه و التماس دختره بلند شد... _ خانم تورو خدا رحم کنین ...خانم #خواهش میکنم ... + خفه شو دختر ، راه بیوفت...یالا... صدای دختر بالاتر رفت : _ اقا ترو خدا کنیزیتونو میکنم فقط منو به #کاباره نفرستین ...اقا التماس میکنم. از شنیدن #زجه هاش قلبم فشرده شد.. دلم بحالش سوخت ، چشمهامو برای لحظه ای روی هم فشردم و #لب زدم :_ بسه نبرینش...قبول میکنم... خاتون پوزخندی زد : + تصمیم درستی گرفتی پسرم... نگاهمو سمت دخترک سوق دادم همونجا روی زمین چمباته زد و شروع به #گریه کرد ... امشب #عقد میکنید... #دختره_رو_عقد_میکنه😱💦 #زوری_خشن_صحنه‌دار https://t.me/joinchat/aaaaafgnzfvhbinf8nzeiw این رمان به دلیل صحنه های باز و نامناسب، برای افراد +۲۰سال توصیه نمی‌شود... ❌😱🤤وایی بچه ها قبلا بهتون قول داده بودم بهترین رمانی که تا حالا خونده بودم رو معرفی کنم... این رمان همون رمانه😍🔥 دستش که روی پام نشست مثل برق گرفته ها از جام پریدم: _چته عسل؟؟ لعنتی چند ساله باهات دوستم... گفتن خواهرته محرمته نگاهش نکن. باز بخاطرت تو روی همشون وایسادم... زدم توی دهنشون گفتم عسل خواهرم نیست... عسل خواهر منِ پدرصگ نیست... اومدم صیغت کردم! زنم بودی بازم بهت دست نزدم... الان چرا با یه لمس دستم اینجوری میلرزی... عسل دیوونم نکن... با گریه زبون به دهن گرفتم... چه جوری بهش میگفتم که من بخاطر لمس دست اون نمی‌ترسم؟؟ من فقط میترسم اون بفهمه من باکره نیستم... اگه کیان میفهمید من با سپهر پسر خالم رابطه داشتم میکشتش... میتونم قسم بخورم هم منو و هم سپهر رو میکشت... _دیوونم نکن عسل... اینجوری با ترس نگاهم نکن... ولی قبل از اینکه بخوام چیزی بگم یهو شروع به باز کردن لباسم کرد... _بسه هرچی صبر کردم... میترسی؟! خودم کاری میکنم ترست بریزه... ولی امشب زن من میشی... فهمیدی؟؟ دستش که روی زیپ شلوارم نشست جیغ کشیدم اما اون بدون توجه کاری خودش رو کرد... _زنمی... شوهرتم... پس اینجوری جیغ نزن... میدونم هنوز ۱۶سالته و بچه ای... اما بخاطر من طاقت بیار... با اولین حرکت... https://t.me/joinchat/aaaaafgnzfvhbinf8nzeiw اوه پسره دیوونه شد😱فرض کن دختره باکره نبود... اما بیا ببین پسره چیکار میکنه
Show all...

#پارت_رمان 👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEitJTpA8dHxuG4ITg در ماشینو که میبندم گاز میده و میره. دهن باز میکنم تا حرفی بزنم که میکوبه تو دهنم. _چموش میشی واسه من هااانن؟؟؟ _توروخدا ولم کن من که کاریت ندارم. چی از جونم میخوای؟؟ فریادمیزنه:خفههه...شلوارتو در بیار... باترس میرم عقبو میچسبم به درماشین. همونطور که داشت رانندگی میکرد نیم نگاهی بهم میندازه. _میخوای باپیک عکسارو بفرستم؟زود باش. شلوارت کنده باشه. زوددد.. سر تکون میدموبا گریه شلوارمو درمیارم. _شورتت هم دربیار.مانتوتو جمع کنو پاهاتو بازکن. _تورو خدا مردم میبینن دوباره میزنه تو دهنم و میگه:خفهههه... کاری که میگمو بکن.شیشه ها دودیه کسی نمیبینه زوددد.. با ترس یکمی پاهامو باز میکنم که چنگ میزنه به رون پام و صدای آخم بلند میشه. _چرا حرف گوش نمیدی؟؟ میگم پاهاتو باز کن. این اداها چیه هاانننن؟؟؟ _تورو خدا..ولم کن..تو کی هستی؟از کجا پیدات شد یهو؟ تو رو خدا اذیتم.. نک..نکن بدون توجه به زار زدنام با یه دستش فرمون رو گرفته بود و دست دیگه اش رو رسوند لای پامو گذاشت روی شرم*گاهم. ناخودآگاه پاهامو جفت کردم که صدای دادش تو ماشین پیچید... _مگه من با تو نیستم کره خرررر؟؟ باز کن تا همینجا جرت ندادمممم. از ترس یکمی پاهامو باز کردم که... https://t.me/joinchat/AAAAAEitJTpA8dHxuG4ITg #دختره_رو_توماشین_تنبیه_میکنه 🔞🔞🔞❌❌ #زیر18سال_جویین_نشه😡😡
Show all...
‍ #p۵۰ 🔥این رمان ارزش خوندن داره اگه دستمال 💦کنارت هست لینکو بمال👇🔞💋😋 https://t.me/joinchat/AAAAAFYWVyxZqbJDFl0nog مست و پاتیل در خونه رو باز کردم. قهقهه ای سر دادم و همین طور که به سمت پله ها می رفتم. چشمم خورد به #خدمتکاری که قرار بود امشب خونه رو تمیز کنه! لبم رو با #زبون تر کردم و به #پشت خوش فرمش زل زدم. سالارم #سیخ شده بود با دیدن #پشت گنده‌ش که رو زمین #قمبل کرده بود، زمین رو تمیز می کرد! با صدای کش داری داد زدم که تو سالن خونه پیچید و اون ترسون از رو زمین بلند شد و با تعجب زل زد بهم.. لبم رو با خنده گاز گرفتم و گفتم‌: - بیا اینجا ببینمت! با قدم هام آروم نزدیک اومد. با چشم هایی که برق میزدن زل زد بهم و #لبخندی به روم زد! اوه نه بابا، هرز.ه خانوم دلش می خواست! از خدا خواسته بازوش رو گرفتم و برش گردوندم، #پشتش از نزدیک چقدر جذابیت داشت، اوف لعنتی... یکی زدم تو پشتش که با بخنده گفت: - آقا چیکار می کنین؟! #کشیدمش تو #بغلم و #سالارم رو از رو شلوار #مالو..ندم بهش، گاز ریزی از لاله گوشش گرفتم و با لحن #شه*وت انگیزی گفتم: - می خوام ترتیبت رو بدم! بلند خندید! هر شب یه خدمتکار واسه کار می اومد! همه پیر بودن اما این خیلی جیگر بود! دستش رو آروم روی #سالارم کشید و جون کشداری گفت.. تو یه حرکت چسبوندمش به دیوار و لباسش رو بالا زدم. شلوار نازک و نخی پاش بود. داد بلندی زدم که تنش از ترس لرزید!.. - قمبل کن! تند کمرشو جلو داد و #عقب رو به طرفم خم کرد. سیلی محکمی به #عقب زدم که از درد آخی گفت! - آخ گفتنات و بزار واس وقتی جر..ت دادم! هنوز زوده! 🔥هووووف بیا ببین چجور خدمتکاره رو جررررمیده...💦💦😋👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAAFYWVyxZqbJDFl0nog
Show all...

#رعیت‌_چشم‌آبی جیغ کشید : _مامانیییییییییی دلم براش سوخت!ای کاش مامان این بچه ۱۲ ساله رو برام نمیگرفت ، گناه داره . ولی اینم سرنوشتشه برای امشب بس بود میترسیدم از حال بره ازتوش درآوردمو پارچه زیرش که #خونی شده بودو روی میز گذاشتم و شلوارمو پوشیدم مثل مار تو تخت به دور خودش میچرخید حق داشت ، اون حتی #پریود نشده بود !! آهی کشیدم و از اتاق بیرون اومدم مامان پشت در اتاق منتظرم بود تا منو دید برام دست زد و گفت: - صدای جیغشو شنیدم شیرمرد من بالاخره #مردونگیتو ثابت کردی الحق ک مردی!!! یه نگاه به در اتاق انداخت و گفت : - چرا انقدر زود بیرون اومدی ??راضی شدی؟؟ تیکه پارچه رو دادم بهش و گفتم:- این از دستمال خونی‌ازم چی میخوای مامان ؟؟ من یه مرد ۳۵ سالم چطوری به بدن اون بچه ۱۲ ساله #ضربه بزنم تا خالی شم؟اون حتی پریود نشده مامان!!!!! - سرنوشتش اینه!امشب کاری بهش نداشته باشی فردا هم نداشته باشی ولی یه روز که داری به هرحال تو مردی و نیاز داری... - بسه مامان قبل اینکه برم #دستمو کشید.... ♨️♨️♨️♨️❌ #شب_زفاف_ارباب_با_دختررعیت_سیزده_ساله https://t.me/joinchat/AAAAAFLwwBmekl_Z3NRePg
Show all...
نزدیک #ارضا شدنم بود که از پاهام گرفت و برعکس روی #شکم خوابوندم و شروع کرد به خوردن و زبون زدن #سوراخ باسنم. با دستاش دو طرف #باسنم رو می مالید و بازی می‌کرد. بااحساس #کلاهک #مردونگیش روی سوراخ #باسنم، سر چرخوندم حشری به #سمتم خم شد و لبم رو گاز گرفت. با ناله و #عشوه گفتم: - می‌خوای باز #بکنی #توش؟ چکی به #باسنم زد و پر #هوس به لرزشش زل زد. - چی‌کارش کنم پس؟ قهقه ای زد و #طاق باز روی #تخت خوابوندم، خودش رو بین پام #تنظیم کرد و به سمت سینه هام خم شد. در عین حال هم با #مردونگیش بین پاهای چفت شدم، لاپایی https://t.me/joinchat/AAAAAEbu8tf8SQWz-zKD2w https://t.me/joinchat/AAAAAEbu8tf8SQWz-zKD2w #عمویی_که‌برادر_زاده‌اش_رو‌به_برادر_ناتنی_اش‌میفروشه🔞📛
Show all...
تـʘ͜͡ʘـاوانــ عــشـ💋ـق

#طراحی_ناخن 🌈🧚‍♀ 
Show all...
🍂🍂🍂🍂🍂🌹 #دڪتر_مغرور_منــ #پارت_1 داشتم بیمارا رو چک میکردم ک صدای ویبره ی گوشیم بلند شد . نگاهی به شماره انداختم مادرم بود اووف ول کن نبود از صبح صد بار زنگ زده بود خوبه بهش گفته بودم امروز اصلا بهم زنگ نزنه ،گیر داده بود باید با پسر عموم ک از بچگی ما رو صیغه کرده بودند ازدواج کنم پسر عموم کیان کسی بود ک عاشقش بودم از وقتی ک یادمه ۹سالم بود و کیان نوزده سالش بود بین ما صیغه محرمیت خونده بودند ، دوستش داشتم بزرگتر ک شدم حسم بهش بیشتر شد جوری ک وقتی دختری بهش نزدیک میشد عصبی میشدم و یه بلایی سرش درمیاوردم وقتی هجده سالم شد بهش ابراز علاقه کردم اما اون من و پس زد درست روز تولدم تحقیرم کرد و برای همیشه بعدش از ایران رفت ، حالا بعد از چند سال برگشته بود و خانواده هامون باز انگار نقشه ای تو سرشون داشتند ک عمرا اگه قبول میکردم. با قرار گفتن دستی روی شونم از افکارم خارج شدم و به عقب برگشتم با دیدن نیاز با حرص گفتم: _چه مرگته تو باز پشت چشمی نازک کرد و بدون توجه به حرفم با هیجان گفت: _وای آرامش دکتر جدیده رو ندیدی!؟ ابرویی بالا انداختم و گفتم: _نه ندیدم حالا چه تحفه ای هست مگه لابد یه گوشت تلخ دیگه ای عین دکتر محمدی این هیجان داره تو ذوق کردی الان براش؟! آب از لب و لوچه اش آویزون شد و با ذوق و هیجان گفت: _وای آرامش ندیدیش خیلی خوشتیپ و جیگر عین هنرپیشه هاست آدم دلش نمیاد نگاه ازش بگیره پس گردنی بهش زدم و با چندش گفتم: _خاک بر سرت جمع کن خودت و انگار تا حالا تو عمرت پسر ندیدی انگار چه تحفه ای هست حالا. تا خواست به حرفم اعتراضی کنه دهنش باز و بسته شد و چشمهاش گرد چشم غره ای بهش رفتم و گفتم _چت شد باز نکنه دیوونه شدی هی ابرو بالا انداخت ک حرصی ازش گفتم: _معلومه این دکتره هنوز نیومده عقل و هوشت رو برده ک خل شدی در حالی ک به پشت سرم برمیگشتم ادامه دادم: _بهتره برم به مریضا سر بزنم تا بشینم به .... با دیدن شخص روبروم حرف تو دهنم ماسید ، آریان اینجا چیکار میکرد پسر عموم بود کسی ک از بچگی بهش محرم بودم و صیغه اش بودم تا به امروز زیاد از حد تغیر کرده بود خوشتیپ شده بود و جذاب با هیکل ورزشکاری ک آدم محوش میشد😈 https://t.me/joinchat/AAAAAFIR23EVT1v_G-O9TA
Show all...