cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

A touch of darkness |لمس تاریکی

🌑🥀a touch of darkness 🥀🌑 ناشناس: https://t.me/HarfinoBot?start=96056327be45ca9 چنل سیو عکس : https://t.me/picandmovie

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
496
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
+47 أيام
+3830 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
📎کوئین بی 🐝 اخبار از ملکه اول موسیقی بیانسه! 🟡پرجایزه ترین آرتیست تاریخ گرمی و تحسین شده ترین ارای تاریخ موسیقی Lemonade 🍋 📌 @Beyonce_Access ⚪️
إظهار الكل...
نظرسنجی سوییفتی ها✫💫
گالری تیلور سویفت✦🍷
اکسسوری‌های وارداتی✫🌜
نقاشی روحِ پیانیست✦☁️
دیلی بی‌ال فنا✫💫
آرشیو دیسکوگرافی✦🍷
لیریک بی تی اس✫🌜
مجمع شیپران سریالی✦☁️
رمان خون خاکستر✫💫
شعری برای تو✦🍷
نقطه امنت اینجاست✫🌜
مکالمه انگلیسی آسان✦☁️
تم شیشه‌ای تلگرام✫💫
رفتن به کره جنوبی✦🍷
منهتن-نیویورک✫🌜
توویت مردم✦☁️
ترجمه لمس تاریکی✫💫
کتابام آمیگدال من✦🍷
دنیای گیف✫🌜
تکست مود✦☁️
کلاب بی‌تی‌اس‌ وآرمی✫💫
زین مالیک استار✦🍷
آواکادو✫🌜
وبتون و کمیک✦☁️
رئو الهاندرو✫💫
آرشیو وان دایرکشن✦🍷
دزیره ناپلئون✫🌜
ترجمه مصاحبه زین✦☁️
ادیت و خبر✫💫
ترجمه‌ آهنگ بی‌تی‌اس✦🍷
مجسمه های جادویی✫🌜
بیوت‌ عوض کن✦☁️
میکاپ سریال کره ای✫💫
جادو، ماجراجویی/عاشقانه✦🍷
کلماتی از جنس درک✫🌜
آرشیو تیلور سویفت✦☁️
ادل ایران✫💫
دخترِ بهار✦🍷
اگر شرور بودیم✫🌜
آپدیت سیدنی سویینی✦☁️
داو کمرون✫💫
ادیت انیمه✦🍷
بازی برنامه هک شده✫🌜
اپدیت شان مندز✦☁️
موزیک نوستالژی✫💫
منبع انیمیشن جدید✦🍷
لوازم آرایشی مناسب✫🌜
دیلی پینترستی✦☁️
منبع بکگراند وتم✫💫
آخرین پروازِ مرگ✦🍷
ریکی مارتین✫🌜
روانشناس شو✦☁️
دانلود فیلم/سریال✫💫
گیف کره ای✦🍷
دردهایی به رنگ شاد✫🌜
تکست های مود✦☁️
دیلی جیجی حدید✫💫
دیوید تننت✦🍷
سلینا مری گومز✫🌜
لی سونگی✦☁️
دستبافت های من✫💫
پرونده جنایی واقعی✦🍷
تیکه کتاب مانگ✫🌜
لوازم آرایشی کیوت✦☁️
بنگتن ممورایز✫💫
تعطیلات انیمه ای✦🍷
پژمان جمشیدی✫🌜
تابستون و درس✦☁️
تئوری ترسناک✫💫
معرفی فیلم✦🍷
کافه تهکوک لاورا✦☁️
شرکت لیست شبانهº.🐚
Repost from N/a
⭐️خبر و دانلود فیلمای هالیوودی🍿🎬 🎥 @onaimovie
إظهار الكل...
ادل ایران↯🍎
دیلی جیجی حدید↯🧊
دیوید تننت↯🍓
دنیای گیف↯💧
کتابام آمیگدال من↯🍎
رفتن به کره جنوبی↯🧊
ادیت و خبر↯🍓
ادیت انیمه↯💧
گیف کره ای↯🍎
منبع انیمیشن جدید↯🧊
بنگتن ممورایز↯🍓
لیریک بی تی اس↯💧
ترجمه‌ آهنگ بی‌تی‌اس↯🍎
منبع بکگراند وتم↯🧊
مکالمه انگلیسی آسان↯🍓
پژمان جمشیدی↯💧
آپدیت سیدنی سویینی↯🍎
پرونده جنایی واقعی↯🧊
تیکه کتاب مانگ↯🍓
لوازم آرایشی کیوت↯💧
روانشناس شو↯🍎
آخرین پروازِ مرگ↯🧊
تکست مود↯🍓
لوازم آرایشی مناسب↯💧
دخترِ بهار↯🍎
کاپل لزبین↯🧊
دزیره ناپلئون↯🍓
بیوت‌ عوض کن↯💧
ترجمه لمس تاریکی↯🍎
دیلی پینترستی↯🧊
تکست های مود↯🍓
تم شیشه‌ای تلگرام↯💧
دستبافت های من↯🍎
اکسسوری‌های وارداتی↯🧊
کلاب بی‌تی‌اس‌ وآرمی↯🍓
دردهایی به رنگ شاد↯💧
سلینا مری گومز↯🍎
آرشیو تیلور سویفت↯🧊
لی سونگی↯🍓
آواکادو↯💧
مجمع شیپران سریالی↯🍎
تم انیمه متنوع↯🧊
ترجمه مصاحبه زین↯🍓
آرشیو وان دایرکشن⚘💧
ملکه آوریل لاوین↯🍎
میکاپ سریال کره ای↯🧊
بازی برنامه هک شده↯🍓
شعری برای تو⚘💧
توویت مردم↯🍎
کلاب اوتاکوها↯🧊
آلبوم MUSE جیمین🍓
آموزش زبان کره ای⚘💧
استارت تعطیلات انیمه ای↯🍎
منهتن-نیویورک↯🧊
کلماتی از جنس درک↯🍓
تئوری ترسناک ⚘💧
آپدیت شان مندز↯🍎
نقطه امنت اینجاست⚘💧
تکست مود↯🍎
وایپ ویدئو هاش↯🧊
جادو، ماجراجویی/عاشقانه↯🍓
رمان خون خاکستر ⚘💧
اگر شرور بودیم↯🍎
اکسسوری شاپ رز↯🧊
دانلود فیلم/سریال↯🍓
وبتون و کمیک↯💧
دیلی بی‌ال فنا↯🍓
نظرسنجی سوییفتی ها↯🧊
شرکت در لیست شبانهº.🐚
#چپتر25 #پارت245 الهه مغرور به نظر می رسید، چهره اش سرد و غیرقابل تشخیص بود. پرسفونه سر تکان داد:"مامان." دیمیتر گفت: " دنبالت بودم." و بعد چشم‌هایش به مچ دستش افتاد. " اما می بینم که به خودت اومدی و با میل خودت پیشم برگشتی. " پرسفونه گفت:"راستش، مامان، اومدم بگم که میدونم چی کار کردی." حالت مادرش همانطور سرد و غیرصمیمی باقی ماند. _" نمی دونم منظورت چیه." الهه گفت:"می دونم که تو منو اینجا مخفی کردی تا نذاری قدرتم بروز کنه." دیمیتر سرش را کنی بلند کرد. "این به نفع خودت بود. من فقط کاری رو که فکر میکردم بهترینه انجام دادم." پرسفونتکرار کرد: "چیزی که فکر می کردی بهترین بود. تا حالا فکر نکردی که من چه احساسی دارم؟" _"اگه فقط بهم گوش می دادی، هیچ کدوم از این اتفاق‌ها نمی افتاد! موقعی که رفتی چیز دیگه‌ای نمی دونستی.بعد از اون بود که تغییر کردی." دیمیتر این را طوری گفت که انگار این چیز وحشتناکی است - مثل اینکه از اینکه به کسی که تبدیل شده ناراحت است و شاید هم درست بود. پرسفونه گفت "تو اشتباه می کنی. من ماجراجویی می خواستم. می خواستم بیرون از این دیوارها زندگی کنم. تو اینو میدونستی . من ازت خواهش کردم." دیمتر به افق نگاه کرد. _"تو هیچوقت بهم حق انتخاب ندادی..." "نمی‌تونستم!" الهه با عصبانیت گفت و بعد نفس عمیقی کشید. _"فکر کنم که این مسئله در نهایت اهمیتی نداشت. همه چیز همونطور که سرنوشت‌ها پیش بینی کرده بودن اتفاق افتاد." _"چی؟" مادرش به او خیره شد. "وقتی تو به دنیا اومدی، پیشِ سرنوشت‌ها رفتم و از آینده‌ت پرسیدم. چند سالی میشد که الهه‌ای به دنیا نیومده بود و من نگرانت بودم. اونا بهم گفتن که قرارِ ملکه تاریکی، عروس مرگ و همسر هادس باشی. نمی تونستم اجازه بدم که این اتفاق بیفته. من فقط کاری رو که می تونستم انجام دادم، تو رو مخفی و امن نگه داشتم." پرسفونه گفت: "نه، امن نیست‌تو این کار رو کردی تا من همیشه بهت نیاز داشته باشم تا هیچوقت تنها نباشی." لحظه ای به هم خیره شدند و پرسفونه گفت:"مامان می دونم که تو به عشق اعتقادی نداری، اما حق نداشتی منو از عشقم دور کنی." دیمیتر پلک زد، کاملا واضح بود که از حرف‌های پرسفونه شوکه شده. "عشق؟ تو نمیتونی... هادس رو دوست داشته باشی."
إظهار الكل...
❤‍🔥 17 5👍 2
#چپتر25 #پارت244 رنگ آدونیس پرید اما موفق شد که به پرسفونه خیره شود. "شرط بندی معمولا به این معنیه که منم در عوضش یچیزی بگیرم." الهه ازحماقتش سرش را تکان داد و در حالی که در نزدیکی‌اش خم می‌شد، گفت: "میگیری، زندگیت رو." برای تاکید، پرسفونه مینت را در دستش گرفت، نعناع تازه تغییر شکل یافته، و برگ های سبزش را بررسی می کرد. _"چیزِ خوبی برای باغم میشه." او انگشت‌هایش را به هم زد و بازوهای آدونیس دوباره برگشتند. آدونیس در حال تبدیل شدن برای لحظه ای دست و پا زد، اما دوباره دوباره روی پاهای خودش ایستاد. الهه چرخید و رفت. آدونیس دنبالش کرد و گفت "توی لعنتی کی هستی؟" پرسفونه مکث کرد و بعد برگش تو از روی شانه اش به آدونیس نگاه کرد و جواب داد: "من پرسفونه، الهه بهارم" و بعد ناپدید شد. * * * پرسفونه بیرون گلخانه مادرش ایستاده بود. درست همانطور بود که یادش میامد، ساختمانی فلزیِ پوشیده از شیشه، که در جنگل های انبوهِ المپیا قرار گرفته. دو طبقه بود، سقفی گرد داشت و در این لحظه، خورشید به گونه ای میتابید که همه چیز را طلایی می کرد. خیلی حیف بود که از بودن در اینجا متنفر بود، چون مکانی زیبا و نفس گیر بود. داخل ساختمان، بوی مادرش رامی داد، شیرین و تلخ، مقل دسته گل های وحشی. عطرش قلبش را به درد آورد. قسمتی از او دلش برای مادرش تنگ شده بود و ناراحت بود که چطور رابطه‌شان تغییر کرده. او هرگز نمی خواست که مایه سرخوردگی شود، اما بیشتر از آن، نمی خواست که یک زندانی باشد. پرسفونه وقتش را صرف قدم زدن در مسیرها، عبور از بوته‌های رنگارنگ زنبق و بنفشه،گل رز و ارکیده و انواع درختان با میوه های درشت کرد. جنب و جوشِ زندگی در اطرافش بود و هر لحظه این احساس قوی تر و آشناتر می شد. در طول مسیر ایستاد و تمام رویاهایی که در پشت این دیوارها به دام افتاده بود را به یادآورد. رویای شهرهای درخشان و ماجراهای هیجان انگیز و عشقی پرشور. همه اینها را پیدا بود و زیبا و بد و دلخراش بودند. و او دوباره این کارها را انجام می داد تا طعم و احساس زندگی را دوباره بچشد. _"کورئه." پرسفونه مثل همیشه وقتی مادرش اسم و لقب دوران کودکی‌اش را به کار می برد، لرزید. برگشت و دیمیتر را دید که چند قدم دورتر ایستاده بود.
إظهار الكل...
❤‍🔥 12 7
Repost from N/a
من به دنیای جادویی سفر کن🔮🪄 اینجا پر از فیکشن‌های 🔞 بی‌تی‌اسه🤩 💭✈️ @BlAcK_SwAn_RaIn
إظهار الكل...
ادل ایران↯🍎
دیلی جیجی حدید↯🧊
دیوید تننت↯🍓
دنیای گیف↯💧
کتابام آمیگدال من↯🍎
رفتن به کره جنوبی↯🧊
ادیت و خبر↯🍓
ادیت انیمه↯💧
گیف کره ای↯🍎
منبع انیمیشن جدید↯🧊
بنگتن ممورایز↯🍓
لیریک بی تی اس↯💧
ترجمه‌ آهنگ بی‌تی‌اس↯🍎
منبع بکگراند وتم↯🧊
مکالمه انگلیسی آسان↯🍓
پژمان جمشیدی↯💧
آپدیت سیدنی سویینی↯🍎
پرونده جنایی واقعی↯🧊
تیکه کتاب مانگ↯🍓
لوازم آرایشی کیوت↯💧
روانشناس شو↯🍎
آخرین پروازِ مرگ↯🧊
تکست مود↯🍓
لوازم آرایشی مناسب↯💧
دخترِ بهار↯🍎
کاپل لزبین↯🧊
دزیره ناپلئون↯🍓
بیوت‌ عوض کن↯💧
ترجمه لمس تاریکی↯🍎
دیلی پینترستی↯🧊
تکست های مود↯🍓
تم شیشه‌ای تلگرام↯💧
دستبافت های من↯🍎
اکسسوری‌های وارداتی↯🧊
کلاب بی‌تی‌اس‌ وآرمی↯🍓
دردهایی به رنگ شاد↯💧
سلینا مری گومز↯🍎
آرشیو تیلور سویفت↯🧊
لی سونگی↯🍓
آواکادو↯💧
مجمع شیپران سریالی↯🍎
تم انیمه متنوع↯🧊
ترجمه مصاحبه زین↯🍓
آرشیو وان دایرکشن⚘💧
ملکه آوریل لاوین↯🍎
میکاپ سریال کره ای↯🧊
بازی برنامه هک شده↯🍓
شعری برای تو⚘💧
توویت مردم↯🍎
کلاب اوتاکوها↯🧊
آلبوم MUSE جیمین🍓
آموزش زبان کره ای⚘💧
استارت تعطیلات انیمه ای↯🍎
منهتن-نیویورک↯🧊
کلماتی از جنس درک↯🍓
تئوری ترسناک ⚘💧
آپدیت شان مندز↯🍎
نقطه امنت اینجاست⚘💧
تکست مود↯🍎
وایپ ویدئو هاش↯🧊
جادو، ماجراجویی/عاشقانه↯🍓
رمان خون خاکستر ⚘💧
اگر شرور بودیم↯🍎
اکسسوری شاپ رز↯🧊
دانلود فیلم/سریال↯🍓
وبتون و کمیک↯💧
دیلی بی‌ال فنا↯🍓
نظرسنجی سوییفتی ها↯🧊
شرکت در لیست شبانهº.🐚
#چپتر25 #پارت243 پرسفونه گفت:"نه." و با تکانِ مچش، درخت انگوری از زمین بیرون آمد و دور پاهای مینت پیچید. وقتی نیمف شروع به فریاد زدن کرد، درخت انگور دیگری روی دهانش بسته شد و او را ساکت کرد. _"این قدرتمندترین کسیه که من تا به حال بودم." الهه انگشت‌هایش را به هم زد و مینت کوچک شد و شکل گرفت تا جایی که نیمف خوش‌هیکل چیزی بیش از یک گیاه نعناع سرسبز نبود. چشم‌های آدونیس با ناباوری گشاد شد. "اوه خدای من! تو...تو..." پرسفونه به گیاه نزدیک شد و آن را از زمین کند، بعد برگشت و با زانو به کشاله ران آدونیس ضربه زد. مرد فانی افتاد و روی زمین به خودش پیچید. پرسفونه لحظه ای او را تماشا کرد و از دیدن رنجَش راضی بود و گفت: "دیگه منو تهدید نمیکنی وگرنه نفرینت میکنم." آدونیس بین نفس ‌نفس زدن‌هایش حرف زد. "تو... نمی تونی... لطف... آفرودیت رو...داشته باشی!" پرسفونه پوزخندی زد و سرش را به پهلو کج کرد. تا موقعی که شاخه انگور باریکی به اطرافش رسید و صورتش را نوازش کرد و مرد شروع به جیغ زدن کرد. پرسفون بازوهایش را به شاخه‌هایی خشک تبدیل کرده بود و از آنها به سرعت شاخ و برگ رشد می کرد. دردش را که فرامش کرد، بر سرش فریاد زد تا او را برگرداند. وقتی دید که الهه از خواسته هایش متاثر نشده، به التماس روی آورد. "لطفا" اشک از چشم‌هایش سرازیر شد. "لطفا. من هر کاری که بگی می کنم. هر کاری." پرسفونه پرسید"هر کاری؟" _"آره! فقط منو برگردون!" پرسفونه درخواست کرد:"یه لطف کع تو زمان آینده خوددار باشی." _"هر چی تو بخوای! آزادم کن ! همین الان آزادم کن!" اما پرسفونه این کار را نکرد و وقتی آدونیس متوجه شد که او هیچ حرکتی برای برگرداندن بازوهایش انجام نمی دهد، ساکت شد. _"آدونیس می دونی رافلزیا چیه؟" مرد به او خیره شد و حرفی نزد. _"منو مجبور نکن حرفم رو تکرار کنم فانی. میدونی یا نه؟" پرسفونه طلسمش را رها کرد و قدمی تهدیدآمیز به جلو برداشت. چشم‌های آدونیس گشاد شد و تکان خورد و زمزمه کرد: "نه." _"حیف شد .این یه گل انگلیه که بوی گوشت در حال پوسیده شدن رو می ده. مطمئنم که داری تعجب می کنی که این چه ربطی به تو داره. این یه شرط‌بندیِ که اگه زنی رو بدون رضایتش لمس کنی، تو تبدیل به یکی از اونا میکنم."
إظهار الكل...
🔥 15👍 3 3❤‍🔥 2
#چپتر25 #پارت252 مینت گفت: "بیا بازی نکنیم، الهه .البته بهتره بگم انتقام. تعجب کردم که به هادس نگفتی من تو رو به تارتاروس فرستادم." آدونیس از جا پرید"اوه اون بهت گفت الهه؟" اما چپ چپ نگاه کردن‌های مینت و پرسفونه او را دوباره ساکت کرد. پرسفونه گفت: ترجیح می دم تو مبارزه‌های بجنگم." _"با چی؟کلماتت؟" مینت خنده‌ای طعنه آمیز کرد. پرسفونه گفت: "می فهمم که بهم حسادت می کنی. اما این عصبانیت تو نابجاعه." درهر صورت، او باید از هادس خشمگین باشد، یا شاید از خودش عصبانی باشد که وقتش را صرف مردی کرده است که او را دوست نداشت. مینت داد زد"تو هیچ چی نمیفهمی! .تو تمام این سالها من کنارش بودم، فقط برای اینکه زیر سایه‌ت پژمرده شم، همونطور که اون تو را تو تموم پادشاهیش به رخ می کشید، انگار که از قبل ًملکه‌ش بودی!" مینت درست می گفت، او نمی فهمید. نمی توانست تصور کند که دادن زندگی، دادن عشق، به کسی که هیچوقت هیچوقت آن را جوا نداده چه حسی دارد. بعد مینت با صدای لرزان ادامه داد "قرار بود تو عاشقش بشی، نه برعکس." پرسفونه یکه خورد. پس، مینت از شرایط قرارداد آگاه بود. از خودش پرسید که اینها را هادس به او گفته یا وقتی که آفرودیت شرطش را تعیین کرد در آنجا حاضر بوده. از فکر اینکه مینت او را موقعی که عاشق هادس شده تماشا کرده بود، خجالت زده شد، چون متوجه حیله و فریبش شده بود. پرسفونه گفت: "هادس عاشقم نیست." مین تسرش را تکان داد:"دخترِ احمق. اگه نمیتونی ببینیش، پس شاید لیاقتش رو نداری." پرسفونه دوست نداشت که او را احمق خطاب کنند. خشم در رگهایش شعله ور شد و دست‌هایش را مشت کرد. به نظر می رسید مینت از ناراحتی‌اش سرگرم شده . صدای پرسفونه می‌لرزید: "هادس بهم خیانت کرد." _"چطوری؟ چون اون ترجیح داد در مورد قراردادش با آفرودیت بهت چیزی نگه؟ با وجود اینکه چند روز بعد از ملاقات با اون مقاله مسخره‌ای در موردش نوشتی، اصلا تعجب نمی کنم که اون بهت اعتماد نکرده. احتمالا می ترسید که اگه بفهمی، مثل همین بچه‌ای که هستی رفتار کنی." مینت در موقعیت خطرناکی قرار گرفته بود. نمیف گفت:" تو باید بخاطر اینکه بیشتر وقتت رو تو دنیای ما صرف می کردی سپاسگزار باشی. وقتی که اونجا بودی قدرتمندترین چیزی بود که تا به حال بودی" درآن لحظه بود که پرسفونه می دانست احساسی دارد که واقعا شرور است. لبخندی روی لب‌هایش نشست و مینت ناگهان به خودش آمد و احساس کرد که چیزی تغییر کرده.
إظهار الكل...
👍 13 6❤‍🔥 3
نوچ نوچ نوچ انتظار داشتم نسبت به این پارت یه شوق و ذوقی نشون بدین😒💅🏻 *یه انرژی بدین دارم له میشم زیر این حجم از کار همه تابستون دارن برای من فقط اسمش تابستونه😭😂
إظهار الكل...
25❤‍🔥 3
#چپتر25 #پارت240 Chapter XXV: لمسی از زندگی پرسفونه تاموقعی که زیر دوش نرفته بود، دستبند طلایی‌اش را برنداشت. زیر آب داغ ایستاد و بعد در کف وان سر خورد. وقتی دستبند را درآورد، علامتش از بین رفته بود. همیشه این لحظه را متفاوت تصور می کرد. در حقیقت، پرسفونه تصورمی کرد که قدرتش و هادس را به دست میاورد. تصور می کرد که بهترین های دو دنیای دنیا را بدست میاورد. درعوض، او هیچ کدامش را نداشت. می دانست که این تنها قسمتی از زمان قبل از آمدن مادرش برای بردنش است. بغضی در گلویش نشست، اما نگه‌ش داشت و خودش را از حمام بیرون کشید. او زندانی خودش بود. حق با هادس بود و سنگینی حرف‌هایش در شب در دلش نشست و جریانی دوباره از اشک را شروع کرد. در لحظه‌ای- الهه نمی دانست چه موقعی - لکسا با به تختش رفت، پرسفونه را میان بازوهایش کشاحر و در آغوشش گرفت. اینطوری بود که پرسفونه به خواب رفت. وقتی صبح روز بعد از خواب بیدار شد، لکسا بیدار بود و در حال تماشای او بود. بهترین دوستش موهایش را از روی صورتش زد و پرسید: "خوبی؟" الهه به آرامی گفت: آره. " _"رابطه‌تون...تموم شد؟" پرسفونه سری تکان داد و اشک‌هایش را به زور دور کرد. از گریه‌کردن خسته شده بود. چشم‌هایش ورم کرده بود و نمی توانست با بینی اش نفس بکشد. لکسا گفت:"متاسفم، پرسفونه." و خم شد تا او را بغل کند. لکسا می ترسید چیزی بگوید، می ترسید که پرسفونه دوباره گریه کند. با این وجود، الهه احساس متفاوتی داشت. عزم دوباره ای برای به دست گرفتن کنترل زندگی‌اش داشت.
إظهار الكل...
22❤‍🔥 3
#چپتر25 #پارت241 انگار زندگی‌اش فقط منتظر اشاره‌ای بود، تلفنش لرزید و وقتی به پایین نگاه کرد، پیامی از طرف آدونیس دید که نوشته بود :تیک تاک. پرسفونه مهلتش را فراموش کرده بود. قرار بود آدونیس تا فردا به کارش برگردد. پرسفونه که میدانست این کار غیرممکن است، گزینه دیگری نداشت جز اینکه بتواند آن عکس ها را از او بگیرد و در این صورت دیگر چیزی برای باج گیری از او نداشت. پرسفونه گفت:" لکسا، جیسون یه برنامه نویس نیست؟" _"آره... چطور؟" _"یه کاری براش دارم." * * * پرسفونه در باغ خدایان در محوطه دانشگاه منتظر بود. باغ هادس را انتخاب کرده بود، بیشتر برای این که در اینجا حریم خصوصی بیشتری از شر چشم‌های کنجکاو و فالگوش‌ها، داشت. الهه صبح را صرف گفتن تمام اتافقاتی که در مورد آدونیس افتاده بود به لکسا کرد و از جیسون پرسید که می تواند کامپیوترِش را هک کند و عکس هایی را که برای باج گیری استفاده می کرد حذف کند. میزانِ شادی جیسون از این درخواست خنده دار بود. در طول مدت هک، اطلاعات زیادی از جمله جاسوسِ آدونیس را کشف کرد. پرسفونه تلفنش را چک کرد. آدونیس به تازگی پیام داده بود که رسیده است. وقتی سرش را بالا برد، مینت و آدونیس را دید که از جهت مخالف به هم نزدیک می شدند؛ مینت عصبانی به نظر می رسید، آدونیس تعجب کرد. آنها در چند قدمی ‌اش ایستادند. مینت با بدخلقی گفت" این اینجا چیکار میکنه؟" آدونیس پرسید " اون اینجا چیکار میکنه؟" اوگفت: "برای اینه که مجبور نشم حرف‌هامو دوباره تکرار کنم .من میدونم که مینت همون عکس هایی رو که با اونا داری ازم باج‌گیری می کنی گرفته." تلفن پرسفونه ویبره‌ایی کرد و قبل از اینکه حرفش را ادامه دهد، چکش کرد:"یا بهتره بگم که باج‌گیری میکردی.از الان، کامپیوترت هک شده و عکس‌ها هم حذف شده‌ن." رنگ آدونیس پریده و مینت همچنان عصبانی به نظر می رسید. آدونیس گفت: "تو نمی تونی این کارو بکنی... غیرقانونیه!" پرسفونه گفت:"غیرقانونی مثل باج‌گیری؟" پرسفون گفت و او را ساکت کرد. پرسفون توجه‌اش را به مینت معطوف کرد. مینت پرسید "فکر میکنم خودت فرار میکنی بعد به من می گی؟" _"چرا باید اون کار رو بکنم؟" سوال پرسفونه واقعی بود، اما به نظر می رسید که بیشتر مینت را آزار می دهد.
إظهار الكل...
43❤‍🔥 5
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.