cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

فاطمه آستانیه | FTMH_STNH

تلگرام: @ftmh_stnh اینستاگرام: ‏B2n.ir/ftmh_stnh

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
838
المشتركون
+924 ساعات
+177 أيام
-4630 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

سه مرتبه فرمودند: اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا 🖤
إظهار الكل...
😭 8
رفته‌ای تا که به دیدارِ رفیقت برسی💔 @ALEFHAAMIM @FASTANIEH
إظهار الكل...
😭 11👎 1
😭 5
رفته‌ای تا که به دیدارِ رفیقت برسی💔 @ALEFHAAMIM @FASTANIEH
إظهار الكل...
رفته‌ای تا که به دیدارِ رفیقت برسی💔 @ALEFHAAMIM
إظهار الكل...
یادگاری از من براتون
إظهار الكل...
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. گویند انکه بار سفر را بسته باید نوشته ای بس نانوشته از احوال خویش و رویاهای پس از مرگش بنویسد.و من انچه را که یاد گرفته ام از زندگی کوتاه خویش می نویسم و از درون دل سوگند یاد می کنم که جز حقیقت انچه که دریافته ام ننویسم. با نام او که هستی ام را به من باز گرداند اغاز می کنم و سخن از دلدادگی خویش می نویسم: نزدیک به ۲۰ سال تمام زیسته ام.در این مدت چشم هایم بس بدی ها و گوش هایه بس نامردمی ها دیده و شنیده است.من از همان ابتدای افرینش دانستم راز این سرزمین خاکی را!انجا که اگر بتوانی عشق را زنده و جاوید نگاه داری هنر کرده و قطعا" به پاداشش خواهی رسید. در تمام این ۲۰ سال اعمال نیک و بد اشکار پنهان بسیاری انجام داده ام.بسیاری از زمان ها نفرت را زیسته و بسیاری دیگر عاشق بوده ام.من بسیار گناه کرده ام.و چه شاید از برای همین گناه ها هیچگاه بخشیده نشوم. من گاه گاه دل از خدا بریده ام و گاه گاه انچنان متوصل به او شده ام که اندیشیده ام هیچگاه جدایی نتوانم.در این ۲۰ سال عمر کم و زیاد کودک بوده ام پیر شده ام سنم را زیسته ام.من چه بیراهه ها که نرفته ام! شب ها با امید بخشیده شدن چه اشک ها که نریخته ام و چه فریادها که در سینه خویش دفن نکرده ام.چه رویاهایی که ندیده و چه تصوراتی که نکرده ام. بارها عاشق گشته و فارغ شده ام.بارها دوست داشته و متنفر شده ام.دروغ گفته ام.به سیاهی رفته ام و چه ضجه هایی که برای سفیدی نزده ام. من می اندیشم به راز گل سرخ.به اهنگی که هیچگاه نواخته نشد و به چشمانی که هیچگاه مرا ندید. من مقصدها را رها کرده و از پی مقصودها رفته ام.من تمام زندگی را زیسته ام.و بعد از مدت ها که زندگی برایم هیچ معنی و امیدی نداشت عاشق گشته ام.عشق به مردی ورزیده ام که انسانی بیش نبود و فراتر از تمام انسانیت ها رفته بود.به قلبی عشق ورزیده ام که خود عاشق قلبی دیگر بود که خود با تمام زخم ها سعی در مرهم بودن می کرد. تمام این نوشته ها اشک مرا جاری می کند و بغض من نمی شکند. تمام خیال های این لحظه مرا به حقیقتی پیوند می دهد که قدرت باورش از گلی چون من نیست.و من قسمت می دهم ای عزرائیل مرا وادار به چنین عملی نکن. و من عشق خود را چه عاشقانه دوست می دارم و چه عاشقانه می پرستم و لرزش دستانم را چه محرمانه پنهان می کنم. اری من نیز روزی به سفر اخرت خواهم رفت و فرشته ی او خواهم شد.من روزی نگه دار تمام ان چیزهایی که در قلبش هستند خواهم شد. روزی به معشوق خواهم رسید.به او که تجلی بزرگی از خداوندگار من بود. به پیامبر عاشق خود خواهم گفت درد بی همزبانی خویش را. و حال این نوشته وصیت من است.وصیت نامه ی دختر ۲۰ ساله ای که در اوج جوانی و شادابی خویش به مردابی پیر تبدیل شد که قتلگاه نیلوفران است. اغاز می کنم به نگارش داشته ام تا پس از مرگم تمامی اش را به مستحقترین مردم ببخشید. من انگشتانی دارم که با انها صداهای گونه گونه ی ساز را در می اورم.من با این انگشتان می نویسم.با همین هاست که اشک خویش را خشک می کنم و با همین هاست که روی شیشه ی بخار کرده می نویسم:خدا. انگشتانم را ببخشید به انان که احساس را فراموش کرده اند.به انانی که دروغ می نویسندو دروغ خودشان باورشان می شود. دستان من اغلب اوقات سرد است و نیازمند همراهی یک معبود.دستان سرد مرا به انانی بدهید که مانندهای من محتاج همراهی شان هستند.به مغروران. بازوانی دارم که برای نگاه داشتن خلق شده اند.تقدیمشان کنید به مردمانی که هم جنس خویش را فراموش کرده اند. و تنی که همیشه اماده برای فدا شدن بوده.بدهیدش به انان که جز خود هیچ کس را نمی بینند و به جز تن و ارزوهای دنیوی خویش به هیچ چیز فکر نمی کنند. من روح بزرگ و با تحملی دارم که پر است از احساس.روح خود را  تقدیم می کنم به انان که کوچکی می کنند تا بزرگ شوند. و پاهایم را که جز برای همراهی عاشقان ساخته نشده اند. من اشک دارم با عالمی شعر.من دنیایی پر از شور و شوق خاموش شده دارم.من خودم را دارم.  خودم را تقدیم می کنم به تمام خیابانی ها.کسانی که جستجوگر روح گم شده ی خود هستند و البته که چقدر نا موفق!  تمام نمره های بد خود را در امتحانات(چه درسی و چه غیر درسی) تقدیم می کنم به مدرسانی که شاد می شوند.به انانی که بهشت زیبای این سرزمین را جهنمی ساختند برای دخترانی از جنس من. تمام دردهای خود را می بخشم به دکتران تا هیچ وقت درامدشان کم نشود. و نوشته هایم را می دهم به پروردگار زمینی ام بلکه عشق بی پایانم را از سیاهی کاغذ ها بخواند. من هنوز گاهی لبخند می زنم و گاهی می خندم. من تمام دوستی ام را تقدیم می کنم به بهترین و بزرگوارترین دوستان! و تمام ادبم را تقدیم می کنم به معلمی که در پای تخته سیاه نامه ی عملش را سفید کرد. گنج خود را برای بی عشقان می گذارم. و حسرت هایم را به گورستان می دهم.به مردگان.
إظهار الكل...
2
ساز خود را به استعدادی نا شکفته خواهم داد و زبان خود را به جویندگان راه حق. تمام اینها دارایی من بود. با توام ای تو که در اسمانهایی به فریادم برس.با تو که گفتی تکیه گاه اولینی.تو اخرینی! من دختری ۲۰ ساله و عاشق پیشه بی هیچ هراسی می نویسم و اعتراف می کنم: اگر اسمش گناه باشد به انجام رسانده ام.اگر نامش خیر باشد سعی کرده ام و اگر عشق صدایش کنند زیسته ام.اما انچه بیشترین اهمیت را دارد بزرگترینی است که در اسمان است. من با او صحبت خواهم کرد و از عشق بی پایان خود برایش خواهم گفت همچنان که گفته ام. من زندگی خود را به او خواهم داد و به او اعتماد خواهم کرد. اسمان امشب می بارد و من برای مرگ سخت خود چشم انتظاری می کنم. عاشقان شبانه سفر می کنند و من که عاشقترین عاشقم در انتظار نیمه شب چشمان یار کوله بار خود را بسته ام و تنها به مرگ و سیاهی خانه اش می اندیشم.
إظهار الكل...
2
الهی هیشکی چشم انتظار برگشت عزیزش نباشه...
إظهار الكل...
2