پــادشـ👑ـاه عقـربـها
کانال رسمی گلوریا 🌱 رمانهای آنلاین؛ ماه نشان اسم من مارال پادشاه عقربها . . « کپی و انتشار در کانال ها حرام میباشد»
إظهار المزيد3 728
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
+307 أيام
+7430 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from N/a
_به دروغ به من گفتی این بچه ی من نیست...
ترسیدم هر قدمی که جلو میومد عقب رفتم
به چشمای قرمزش و صدای خشنش که هر لحظه امکان سکته بودنش بود نگاه کردم...
_جواب منووو بده...با اون چشمای بی پدرت به من زل نزن اینجوری
_من...دروغ نگفتم فقط نخاستم بچه امو...ازم...بگیری.
_توی لعنتی با یه اسم اومدی توی زندگی من، توو قاتل برادر من بودی اما من عوضی اومدم عاشقت شدم حالا بچه ای که از خون منه رو ازم قایم کردییی؟!
بعد از هر حرفش صدای داد بلندش هم گوشمو پر کرده بود...
خاستم حرفی بزنم که با یه قدم خودشو بهم رسوند...
گلومو چنگ انداخت و به دیوار چسبوندم همین طور که سرشو زیر گردنم میبرد خمار زمزمه کرد...
_چطوره باز مراحل بچه داری رو انجام بدیم؟! هوم؟!
لعنتی پوستت هم هنوز مثل سفیده.!
https://t.me/+KguzzHbdkwg2Y2U0
۱۴
6200
وقتی روی دخترک موطلایی ریزه میزه چاقو می کشیدم، روحمم خبر نداشت اون ملکهی گم شدهی سرزمینمه!
https://t.me/+ro-uTSUdNVk4NDU0
#یک_فانتزی_پرهیجان🔥 #خیزش_الندیل_گمشده🪽
12410
ناگهان درد عجیبی بین کتفام پیچید. بی اختیار آخی گفتم.
ویهان نگران گفت: چته؟ کجات درد می کنه؟
از شدت درد نفسم بالا نمی اومد. با حس خارج شدن چیز سفت و سخت ضخیمی از بین کتفام دستاش و با تموم توانم فشار دادم.
حس می کردم الانه که بمیرم. جیغی از ته دلم زدم که یهو درد قطع شد.
نفس نفس زدم: چه اتفاقی برام افتاده؟
دیدم داره خیره خیره به پشت سرم نگاه می کنه. مسیر نگاهش و دنبال کردم. با دیدن یه جسم سفید پردار پشتم جیغ زدم و از جام پریدم.
جیغ جیغ کردم: این و از من دور کـــن!!!
داد زد: اونا مال خودته!
سرم و آروم چرخوندم. با دیدن بال های پردار سفید که به کتفام وصل بودن از شوک خفه شدم.
اینا مال من بود؟ یعنی من... بال درآوردم؟؟
https://t.me/+ro-uTSUdNVk4NDU0
11930
#p221
- سینه های من یا کفترات؟
با اخم به سینه های زن صوریم نگاه کردم.
- بپوشون و برو بیرون دختره بیحیا!
با پررویی جلوتر اومد.
- خب انتخاب کن. اما بگم اگه سینه های سفید من و نخوای، منم همینطوری میرم بیرون جلو پنجره تا...
حرفش منی رو که سعی میکردم بهش رحم کنم کار دستش ندم رو دیوونه کرد کمرش رو چسبیدم
- سیاه و کبودش میکنم کار دستت بیاد!
با مک اولم دخترک آه کشید و...
https://t.me/+eXkSZTIh-AkzZjM8
دختر پولداری که زن یه پسر کفترباز شده و برای ح..شری کردنش...🙊💦🔞
باورتون میشه تو لونه کفترا و...😂🫢❌
9900
Repost from N/a
- من طلاقت نمیدم، عین سگ باید دوستم داشته باشی یلدا!💯
- آقای محترم لطفا نظم دادگاه رو بهم نریزید!
قاضی نگاهی به من که عین بید داشتم میلرزیدم انداخت و با لحن آرومی گفت:
- دخترم اذیتت میکنه؟ بگو خوب حرف بزن
سکوت کنی ازش نمیتونی طلاق بگیری!
سرم رو بالا اوردم که چشمم به میلاد خورد، با خشم داشت نگاهم میکرد می دونستم اگه طلاق نگیرم میکشنش!
من نمیخواستم طلاق بگیرم مجبور بودم به خاطر خودش....
- آقای قاضی کتکم میزنه، هر چی از دهنش در میاد بهم میگه...
ازم تمکین به زور میخواد!
میلاد با شنیدن حرفام بهت زده نگاهم کرد و با عربده گفت:
- دروغ میگه آقای قاضی زنه منو تهدیدش کردن من دوسش دارم نمیخوام طلاقش بدم...
قاضی ناراحت نگاهی به من کرد و به میلاد گفت:
- پزشک قانونی چیزِ دیگه ایی میگه ولی!
جای کبودی روی بدنه زنته!
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
9500
Repost from N/a
_ واقعا فکر کردی من عاشقت شدم؟!
ناباور به سهراب چشم دوختم.
_چ...چی میگی سهراب؟!
بی توجه به من شلوارش و پوشید.
_پاشو تن لشت و جمع کن از خونه من گمشو بیرون!
از شدت بغض چونه ام به لرزه در اومد، که گفت:
_واسه یه شب خوب سرویس دادی... پول بکارتت و هم رو میزه بردار و گمشو...
همین که خواست از اتاق بره بیرون، با گریه به پاش افتادم.
_سهراب... نامرد مگه تو نگفتی عاشقمی؟! مگه نگفتی امشب میای خواستگاریم؟! سهراب تروخدا... داداشام بفهمن می کشن منو...
زار زدم و پاهاش و بغل کردم.
با ضربه محکمی که با پاش به صورتم زد، طعم خون و تو دهانم حس کردم.
_داداش تو چه حالی داشت وقتی خواهر مظلوممو بی آبرو کرد؟! و ولش کرد...
ناباور چی ای گفتم که دستی تو موهاش کشید.
_پاشو دختر آفتاب مهتاب ندیده حاجی... کی دختر دست دوم دست می گیره که من دومیش باشم... پاشو پول یه شب سرویس دادنت و انداختم رو میز گمشو از خونه من بیرون...
داداشات و حاج جون تا الان فیلم ناله هات و بکن و بکن گفتن و بی طاقتیات زیر منو دیدن و حالا منتظرتن...
ترسیده بدون توجه به خونی که از گوشه لبم روی زمین چکه می کرد، به سمتش خزیدم.
_سهراب... عشقم... توروخدا با من این کار و نکن... قسمت میدمممم...
التماس کردم اما بدون توجه به من از اتاق بیرون زد. با گریه بلند شدم.
اگه می رفتم خونه جنازه ام رو هم داداشام می سوزوندند!
نگاهم به پنجره باز افتاد.
مرگ بهتر از این زندگی خفت بار بود...
با قدم هایی لرزون به سمت پنجره رفتم. سهراب و دیدم همینکه که خواست از در حیاط بیرون بره، با صدایی لرزون صداش زدم.
_سهرااااب...
تا برگشت سمتم، آثار ترس و تو چشماش دیدم.
_هیچوقت... نمی بخشمت!
سهراب ترسیده به سمت پنجره دویید.
نگاهم به پایین افتاد.
هفده طبقه....! فاصله کمی نبود!
صدای ترسیده سهراب بلند شد.
_چیکار داری میکنی دیوونه شدی... بیا پایین ... بیا پایین صحبت می کنیم؟!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
چشم بستم و خواستم خودم و پرت کنم، که داد زد.
_ وایستا... داری چه غلطی می کنی وایستا... بیا پایین... خودم درستش می کنم....
ناباور بهش خیره شدم اما تا چشمم به داداشام افتاد که با قمه دارن میان سمت ساختمون ، نفس تو سینه ام حبس شد.
من تموم شده بودم! زیر لب نامردی زمزمه کردم و خودم و پایین پرت کردم!
برخوردم به زمین با صدای نعره سهراب یکی شد و بعدش سیاهی....!
https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0
https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0
https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0
برای انتقام با دختره خوابید اما دختره طاقت نیاورد و جلوی چشماش خودش و کشت و...😭😭💔
https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0
https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0
8710
Repost from N/a
سلین..
دکتر داروسازیه ترک تبار. دختری که خیلی وقته دلش گیره پسره حاجی بازاریِ بالاشهره تهرانه و واسه یه نگاه مردونش تب میکنه.
اما دختر بد شانس قصمون خبر نداره قراره تو یک غروب غم انگیز خردادماه.. بدترین تراژدی عمرش و تجربه کنه و مردم اسم داستانشون و بذارن عشق و خاکستر.💞
قسمتی از داستان جذابمون با بیش از 500 پارت آماده: 👇
- سرکار خانم سلین افراشته آیابنده وکیلم شمارا به عقد دائم آقای احسان مرادی در بیاورم!؟
اشک کاسه چشم عروس طفل معصوم را خیس کرد و زیر توری که روی صورتش انداخته بودند هق زد..
عماد نیامده بود.. مرد رویاهایش کسی که از جان او را بیشتر دوست داشته بود نیامده بود و فقط لحظه آخر میان دستان آدم های پدرش فریاد زده بود:
- حرومه معشوقه کسی رو به کِس دیگه دادن.. حرومـــه.. اون دختـــر مال منه.. جون منو ازم نگیرین.. جون منو ازم نگیر حاجی.
اما عاقد بار دیگر….
#مهم
#توصیه_ویـــژه_نویسنده.
#عشقی_پاک_و_ممنوعه_بین_خانوم #دکتر_و_پسر_حاجی_بازاری_بالاشهر
https://t.me/+eleWV-LB4EhiY2M0
۹صبح
24200
Repost from N/a
00:08
Video unavailable
اصلان کیهان یه دورگه ایرانی و ترکه، پسر جذاب و مغروری، که پسر یکی از بزرگترین مافیاهای ترکیهست🤤🔥
پسری که شاهد کارهای بیرحمانه پدرش و دارو دسته اون بوده و به هر دری میزنه تا اون خوی وحشی و سیاهش بیدار نشه و رو به روی پدرش قرار نگیره!
ولی اصلان بخاطر پدرش و مراقبت از خانودهاش باعث مرگ یه نفر میشه.
و از اون روز به بعد مقابل پدرش قرار میگیره.
به آمریکا نقل مکان میکنه و به عنوان پلیس وارد #اینترپل میشه.
درست زمانی که برای گیر انداختن پدرش تلاش میکنه. دختری وارد زندگیش میشه
دختری که با تموم وجود اونو میپرسته و باهاش ازدواج میکنه.
ولی چی میشه اگر دشمناش از اون دختر به عنوان نقطه ضعف استفاده کنن🔞🔥
https://t.me/+lDJLBP0x7V4wY2Nk
https://t.me/+lDJLBP0x7V4wY2Nk
صب بپاک
1.26 MB
26220
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.