[ من گلی را دوست می دارم که هرگز در بازار نيست ]
🖌[وسط چهار میدان بار؛ماهان، نوه کوچک من، سر از شيشه پژو ۴۰۵ نقره ای رنگ بیرون می آورد و"بابا علی بابا علی"می کند و مرا از رفتن خود به مهد کودک باخبر می سازد.من که عینکم را دیروز برای تعمير به عینک سازی داده ام صحنه را واضح نمی بينم اما با تمام وجود صدای نازش را می شنوم.من در آن لحظه به صدای دلکش گوش جان سپرده بودم که اشعار عاشقانه سعدی را غزل غزل می خواند و مرا دیوانه صدای دلکش خود و مضامین انسانی غزلیات سعدی ساخته بود: "دلکش امروز مرا دیوانه کردی/ مرا وسط چهار راه میدان بار مشهد مشغول شنيدن صدای ناز و دلکش ماهان کردی/ دلکش مرا با صدای افسونت افسانه کردی و مرا متوجه صدای ضجه دختران و زنان و مادران ایران کردی که گاهی اين روزها صحنه هایی دلخراشی از آنها به دنيا مخابره می شود که پژواکش قابل تحمل نيست چه رسد به اینکه واقعیت داشته باشد.صحنه هایی که نظیرش در ادوار تاریخ پر از فردوسی، سعدی، حافظ و مولوی ما دیده نشده است.صحنه هایی که زن در کف خیابان بی پروا و خفت بار و بی یار و یاور و همسر بر زمین افتاده است و گیسویش چون طناب دار کشیده می شود و صدای دلکش تو را در گلو خفه می سازد.سر زلف هر زن امروز که در خیابان گرفته می شود تو گویی جان دين مبين اسلام و رأفت اسلامی است که گرفته و ستانده می شود. دلکش جان کجایی که اشعار نغز سعدی را بر بلندای قله رفیع دماوند و سهند و سبلان و الوند و دنا و هزار مسجد بخوانی و ما را اندکی به خود آری/ آه که برخی از ما سراپا بی سروپاییم و پر ازجور و جفاییم/نه با وفاییم و نه با صفاییم/بلکه مغولیم ومغول تبار/" اتفاقا دیروز شبيه صحنه امروز اتفاق افتاد. من و همسرم در خیابان مشغول پیاده روی بوديم که ناگهان صدای نازی ما را متوجه خود کرد. بهنام، نوه بزرگ مان، بود که پشت ترک موتور دائیش نشسته بود و به دبستان می رفت و"مامان بهار مامان بهار"می کرد و ما را از رفتن خود به دبستان باخبر می ساخت. من آن لحظه بهار را و گل بهار در کنار خود داشتم و غزل سعدی "ای که گفتی هيچ مشکل چون فراق یار نيست" با صدای دلکش می شنيدم و در دلم زار زار چون ابر بهار می گريستم: "ای که گفتی هيچ مشکل چون فراق یار نیست/ گر اميد وصل باشد همچنان دشوار نيست/ خلق را بیدار بايد نمود از آب چشم من /وین عجب کان وقت می گریم که کس بیدار نيست/ نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد/ حاجت دل می نویسد حاجت گفتار نيست/بی دلان را عيب کردم لاجرم بی دل شدم/ آن گنه را اين عقوبت همچنان بسیار نيست/ ای نسيم صبح اگر باز اتفاقی افتدت/ آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نيست/ بارها روی از پریشانی به دیوار آورم/ ور غم دل با کسی گويم به از دیوار نيست/ ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق و روی/ گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نيست/ قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من/ زان که گر شمشير بر فرقم نهی آزار نیست/ احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش/حمل کوه بیستون بر یادشیرین بار نيست/سرورامانی ولیکن سرو را رفتار نه/ ماه را مانی وليکن ماه راگفتارنيست/دوستان گويند سعدی خيمه بر گلزار زن/ من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست" من صدای دلکش را از خوانش اشعار سعدی در روز اول اردیبهشت،روز آغاز نگارش گلستان، قطع می کنم و صدای آمریکا را می شنوم که خبر از کمک شایان خود به اوکراین و ساير متحدان خود را می دهد و متحدان خود را شاد و امیدوار می سازد.رئیس جمهور اوکراین می گوید: "متشکرم آمریکا!" زلنسکی و بایدن جانشان را فدای جانسون، رئیس مجلس جمهوری خواه آمریکا می کنند. جانسون نیز گوش جان و دل به آنها می سپرد و قلوه می گيرد. روز اول اردیبهشت در غرب روز اميد نامگذاری می شود.همه چشم ها به مرز اوکراین دوخته شده است که حالا نوبت زلنسکی است که پوتين را پشت مرزاوکراین براند و به او در صحنه نبردبگويد:"حمل کوه بیستون بریادشیرین بار نيست و قادری برهر چه می خواهی مگر تصرف خاک اوکراین." من دوباره به صدای دلکش بر می گردم و می خوانم: "امروز دوم اردیبهشت۱۴۰۳خوش است عالم و از باده صدای دلکش سرخوشم. دلکش بخوان شعر دیگر از سعدی که درکشم. دلکش بخوان کز آن لب شیرین نوای شور، شور دیگر بر آید از جان ناخوشم.فرهاد اگر به ديدن شیرین خوش است.علی اشتری،شاعر معاصر ایران، مثل من سرمست صدا و ترانه شیرین دلکش است" امروز در ایام آغاز نگارش گلستان سعدی صدایی خوشتر از صدای دلکش در خوانش غزل یاد ايام سعدی برای من و همه ایرانیان فرهنگ دوست نيست. دلکش وقتی می خواند،مملکتی به وسعت ایران ساکت می شد تا صدای او را بشنود.دلکش جان بخوان شعر دیگر ازسعدی که درکشیم.یادداشت نویس روزانه بنویس که خوانندگان بی شماری درسراسرایران عزیز امروز چشم به راه یادداشت دلکش تو هستند که چون ماه در شب تار ازپشت ابر در آید و خوانده شود!]
[علی محمدتوکلی؛یکشنبه۲اردیبهشت روزصدای دلکش]