cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

لاين آنلاين

🟣ما شفافیت می‌خواهیم پای شفافیت که به میدان باز می‌شود، تیرگی و پلیدی رنگ می‌بازد 🔴فعالیت کانال و گروه مربوطه به دور از هرگونه دسته بندی های سیاسی و اجتماعی و در چارچوب قوانین و ضوابط حقوقی و کیفری ایران می‌باشد. 🔹درج تبلیغات رایگان : @Layen1

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
189
المشتركون
-124 ساعات
-137 أيام
-1730 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

[ من گلی را دوست می دارم که هرگز در بازار نيست ] 🖌[وسط چهار میدان بار؛ماهان، نوه کوچک من، سر از شيشه پژو ۴۰۵ نقره ای رنگ بیرون می آورد و"بابا علی بابا علی"می کند و مرا از رفتن خود به مهد کودک باخبر می سازد.من که عینکم را دیروز برای تعمير به عینک سازی داده ام صحنه را واضح نمی بينم اما با تمام وجود صدای نازش را می شنوم.من در آن لحظه به صدای دلکش گوش جان سپرده‌ بودم که اشعار عاشقانه سعدی را غزل غزل می خواند و مرا دیوانه صدای دلکش خود و مضامین انسانی غزلیات سعدی ساخته بود: "دلکش امروز مرا دیوانه کردی/ مرا وسط چهار راه میدان بار مشهد مشغول شنيدن صدای ناز و دلکش ماهان کردی/ دلکش مرا با صدای افسونت افسانه کردی و مرا متوجه صدای ضجه دختران و زنان و مادران ایران کردی که گاهی اين روزها صحنه‌ هایی دلخراشی از آنها به دنيا مخابره می شود که پژواکش قابل تحمل‌ نيست چه رسد به اینکه واقعیت داشته باشد.صحنه هایی که نظیرش در ادوار تاریخ پر از فردوسی، سعدی، حافظ و مولوی ما دیده نشده است.صحنه هایی که زن در کف خیابان بی پروا و خفت بار و بی  یار و یاور و همسر بر زمین افتاده است و گیسویش چون‌ طناب دار کشیده می شود و صدای دلکش تو را در گلو خفه می سازد.سر زلف هر زن امروز که در خیابان گرفته می شود تو گویی جان دين مبين اسلام و رأفت اسلامی است که گرفته و ستانده می شود. دلکش جان کجایی که اشعار نغز سعدی را بر بلندای قله رفیع دماوند و سهند و سبلان و الوند و دنا و هزار مسجد بخوانی و ما را اندکی به خود آری/ آه که برخی از ما سراپا بی سروپاییم و پر ازجور و جفاییم/نه با وفاییم و نه با صفاییم/بلکه مغولیم ومغول تبار/" اتفاقا دیروز شبيه صحنه‌ امروز اتفاق افتاد. من و همسرم در خیابان مشغول پیاده روی بوديم که ناگهان صدای نازی ما را متوجه خود کرد. بهنام، نوه بزرگ مان، بود که پشت ترک موتور دائیش نشسته‌ بود و به دبستان می رفت و"مامان بهار مامان بهار"می کرد و ما را از رفتن خود به دبستان باخبر می ساخت. من آن‌ لحظه بهار را و گل بهار در کنار خود داشتم‌ و غزل سعدی "ای که گفتی هيچ مشکل چون فراق یار نيست" با صدای دلکش می شنيدم و در دلم زار زار چون ابر بهار می گريستم: "ای که گفتی هيچ مشکل چون فراق یار نیست/ گر اميد وصل باشد همچنان دشوار نيست/ خلق را بیدار بايد نمود از آب چشم من /وین عجب کان وقت می گریم که کس بیدار نيست/ نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد/ حاجت دل می نویسد حاجت گفتار نيست/بی دلان را عيب کردم لاجرم بی دل شدم‌/ آن گنه را اين عقوبت همچنان بسیار نيست/ ای نسيم صبح اگر باز اتفاقی افتدت/ آفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نيست/ بارها روی از پریشانی به دیوار آورم/ ور غم دل با کسی گويم به از دیوار نيست/ ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق و روی/ گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نيست/ قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من/ زان که گر شمشير بر فرقم نهی آزار نیست/ احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش/حمل کوه بیستون بر یادشیرین بار نيست/سرورامانی ولیکن سرو را رفتار نه/ ماه را مانی وليکن ماه راگفتارنيست/دوستان گويند سعدی خيمه بر گلزار زن/ من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست" من صدای دلکش را از خوانش اشعار سعدی در روز اول اردیبهشت،روز آغاز نگارش گلستان، قطع می کنم‌ و صدای آمریکا را می شنوم که خبر از کمک‌ شایان خود به اوکراین و ساير متحدان خود را می دهد و متحدان خود را شاد و امیدوار می سازد.رئیس جمهور اوکراین می گوید: "متشکرم آمریکا!" زلنسکی و بایدن جانشان را فدای جانسون، رئیس مجلس جمهوری خواه آمریکا می کنند. جانسون نیز گوش جان و دل به آنها می سپرد و قلوه می گيرد. روز اول اردیبهشت در غرب روز اميد نامگذاری می شود.همه‌ چشم‌ ها به مرز اوکراین دوخته شده است که حالا نوبت زلنسکی است‌ که پوتين را پشت‌ مرزاوکراین براند و به او در صحنه نبردبگويد:"حمل کوه بیستون بریادشیرین بار نيست و قادری برهر چه می خواهی مگر تصرف خاک‌ اوکراین." من دوباره به صدای دلکش بر می گردم و می خوانم: "امروز دوم اردیبهشت۱۴۰۳خوش است‌ عالم و از باده صدای دلکش سرخوشم. دلکش بخوان شعر دیگر از سعدی که درکشم. دلکش بخوان کز آن لب شیرین نوای شور، شور دیگر بر آید از جان ناخوشم.فرهاد اگر به ديدن شیرین خوش است‌.علی اشتری،شاعر معاصر ایران، مثل من سرمست صدا و ترانه شیرین دلکش است‌" امروز در ایام آغاز نگارش گلستان سعدی صدایی خوشتر از صدای دلکش در خوانش غزل یاد ايام سعدی برای من و همه‌ ایرانیان فرهنگ دوست نيست. دلکش وقتی می خواند،مملکتی به وسعت ایران ساکت می شد تا صدای او را بشنود.دلکش جان بخوان شعر دیگر ازسعدی که درکشیم.یادداشت نویس روزانه بنویس که خوانندگان بی شماری درسراسرایران عزیز امروز چشم به راه یادداشت دلکش تو هستند که چون ماه در شب‌ تار ازپشت‌ ابر در آید و خوانده شود!] [علی محمدتوکلی؛یکشنبه۲اردیبهشت روزصدای دلکش]
إظهار الكل...
[ اینک در این بهار زیبا همه جا عکس رخ یار توان دید ] 🖌[یکم اردیبهشت ۱۴۰۳،روز آغاز نگارش گلستان سعدی، است‌.امروز بمناسبت اين آغاز فرخنده جشن و بزمی کوچک در سر رشته‌ کوه هزار مسجد برپا می شود.بزمی کوچک که شادی بزرگی در آن‌ موج بزند و همه‌ جای ايران خوانندگان بتوانند عکس رخ یار در آن ببینند! يک کوهنورد ايران که اسمش حميد جلایر است‌ عکسی هوایی شبیه فرش سبز با نقش و نگار درختان مرخ و آبشارها، از یال راست قله هزار مسجد، آبشارهای شش آب به اشتراک گذاشته است‌ که تداعی کننده عدد ۶ است‌.منظره بی بديل و شگفت انگیز است‌. درختان مرخ از دور ریز و انبوه ديده می شوند. منظره سبز و خرم است‌ این یعنی اینکه بهار است.آهوان هزار مسجد در چراگاه ها مشغول چرا هستند.پلنگان هزار مسجد روی شاخه های درختان در حال استراحت هستند. گله گوسفندان و بره ها بع بع می کنند. شتران در خوابگاه خود به استراحت مشغول هستند.صدای آبشارهای شش آب مثل‌ صدای موسیقی نفس زندگی به گوش می رسد.عشاير هزار مسجد در ميان بينه ها در حال زندگی کردن هستند.در اين عکس هوایی عکس رخ یار توان دید.در این بزم کوچک شهلا سرشار از عشق و امید است‌ و بالای صخره ای از قله هزار مسجد رو به عشق آباد ایستاده و ترانه "از نگاه یاران فریدون مشیری در وصف بهار، سر می دهد: "از نگاه یاران به یاران ندا می رسد/ دوره ی رهایی، رهایی فرا می رسد/ اين شب‌ پريشان، پريشان سحر می شود/ روز نو گل افشان، گل افشان به ما می رسد/ بخت آن ندارم که یارم کند یاد من/ حال من که گوید، که گوید به صياد من / گر چه شده دل زار گرفتار به بیداد او/ عاقبت رسد عشق، رسد عشق به فرياد من/ ساقیا کجایی، کجایی که در آتشم/ وز غمش ندانی ، ندانی چه ها می کشم" هنگام اجرای ترانه از نگاه یاران آهوان دست‌ از چرا می کشند.پلنگان به غرش در می آيند. گله گوسفندان و بره‌ ها مکث می کنند.شتران اشک شوق می ریزند. آبشارها تند تند سرازير می شوند.عشایر در بينه ها سر از کجاوه بیرون می آورند و قصه دختر بلوچ و دختر عرب از زبان خودشان می شنوند.دختر بلوچ می گوید: "در ماه روزه امسال بدون سحری روزه گرفتم و با شربت خالی افطار کردم. پدرم مُرد. مادرم پول ندارد.ما نان در سفر برای خوردن نداریم!" آنگاه نوبت سخنرانی دختر عرب در سالروز "جشن آغاز نگارش گلستان سعدی" می رسد و می گوید: " از نگاه دوستان به من ندا می رسد که سخنم را اینگونه آغاز کنم‌. اسم من ستایش است. من ستایشگر حضور با شکوه شما در جشن عروسی خود هستم. امشب در این هتل گران قیمت عرب بزمی کوچک بر پا نموده ام که شادی بزرگی در آن موج می زند.وقت آن ندارم که از تک تک‌ شما به اسم یاد و تشکر کنم‌. از نگاه من به شما این ندا می رسد که تقارن سالروز آغاز نگارش گلستان سعدی و بر پایی این بزم کوچک برای شادی بزرگ ازدواج مرا در دفترچه خاطرات خود ثبت‌ و ضبط کنید و همیشه از این بزم کوچک برای شادی بزرگ یاد آرید تا روز نو گل افشان، گل افشان به شما برسد ، عاقبت عشق به فرياد شما برسد و از نگاه ستایشگر من به شما ندای عشق برسد." وقتی شرکت کنندگان جشن آغاز نگارش گلستان سعدی در بالای قله هزار مسجد قصه ی تلخ دختر بلوچ و قصه‌ ی شیرین دختر عرب را شنیدند همه‌ رو به شهلا که سرشار از ترانه از نگاه یاران بود کردند و خواندند: از نگاه شرکت کنندگان در این بزم کوچک به همه‌ خوانندگان یادداشت های روزانه ندا می رسد که فصل بهار زیبا و دوره ی رهایی، رهایی فرا می رسد و شب‌ پريشان، پريشان دختر بلوچ سحر می شود و بساط جشن پر خرج دختر عرب جمع خواهد شد و روز نو گل افشان، گل افشان و روز آغاز نگارش کتاب ایران گلستان و وعده بهار زیبا و معتدل از راه می رسد و عاقبت عشق به فرياد دل دختر پدر مرده بلوچ خواهد رسيد و صدای نحیف و زار و نزار او به گوش ستایش، دختر عرب، خواهد رسید و وجدانش بیدار خواهد شد و بزمی بزرگ برای شادی کوچک دختر بلوچ بر پا خواهد نمود و همه‌ چيز به سر جای خود باز خواهد گشت.بهار زیبا و معتدل از راه می رسد.نان‌ کافی وقت افطار برای خوردن؛سر سفره دختر بلوچ مثل شنبم روی برگ گل می نشيند.دختر بلوچ کیف پول در دست‌ می گیرد و به بازار می رود و زولبیا و بامیه و خرما و نان و پنیر و سبزی برای سحری خود و مادرش خواهد خريد.دختر عرب از بیخ مهربان می شود و شادی خود را با دختر بلوچ قسمت می کند.دختر فارس یا کرمانج سر از کجاوه بیرون می آورد و آهنگ از نگاه دختران سرزمين ایران به دختران سرزمين ایران کمک می رسد می خواند.ايران سرای اميد می شود.بوی باران،بوی سبزه،بوی خاک،شاخه های شسته،باران خورده،پاک، آسمان آبی و ابر سپيد،برگهای سبز بید، عطر نرگس،رقص باد،نغمه پرستوهای شادوخلوت گرم کبوتر های مست شعر فریدون مشیری در وصف بهاربه مشام می رسد.فصل خوش بحال روزگار و سالروز جشن آغاز نگارش کتاب ایران گلستان از راه می رسد.!] [ علی محمدتوکلی؛شنبه۱اردیبهشت روز گلستان ایران ]
إظهار الكل...
[ بهار فصل‌ سزا،قصاص و کام گرفتن از همدیگر است ] 🖌[ امروز ۳۱ فروردین ماه است.داريم به روز سعدی و روز آغاز نگارش گلستان سعدی، اول اردیبهشت، نزدیک می شویم: "سعدی شبی در کاروانی همه‌ شب‌ رفته‌ بود و سحر در کنار بيشه ای مثل شیر خفته بود. شوریده ای که در آن سفر همراهش بود نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و يک نفس آرام نیافت. چون روز شد سعدی پرسیدش: آن‌ چه حالت بود؟ گفت: بلبلان را ديدم که به نالش در آمده بودند از درخت و کبکان از کوه‌ و غوکان در آب و بهایم از بيشه. اندیشه کردم‌ که مروت نباشد همه‌ در تسبيح و من به غفلت‌ خفته." یادداشت دیروز مثل هر روز آهنگ دلتنگی بهار بود که به خوانندگان تقدیم شده بود در آن از خرمی،سرسبزی،نشو و نما، شکفتن، گل کردن و بهاری شدن سخن‌ به ميان آورده شده بود. سخن‌ از آنچه "سزا"ست به ميان آمده بود. عطر دوستی توی جیب بهار گذاشته شده بود تا توی گلستان خوانندگان پاشيده شود. یادداشت نویس می خواست هر چه که دارد به خواننده تقدیم کند. خوشی ها و دل خوشی ها. می خواست به هر راهی که می رود خواننده را کنار خود داشته‌ باشد. هر جا که از پا بیافتد، پای خواننده پای او باشد. وقتی توی مسیرش، پر از تابلوهای ایست است‌ خواننده بگويد برو عزیزم، قلب من به جایت می ایستد.یادداشت نویس می خواست  بگوید در روزی که‌ گیاهان مشغول نشو و نما و گل دادن و شکوفه دادن و شکوفا شدن هستند.بلبلان در گلستان و مازندران و گیلان و تهران و اصفهان و خراسان و ساير نقاط ایران به نغمه سرایی مشغول هستند.در روزی که کبکان از کوه البرز و غوکان درآب خلیج فارس وبهایم دربيشه سیستان وبلوچستان به اندیشه ونالش درآمده اند. در روزی که باران رحمت الهی در جنوب و شمال خلیج فارس فراوان از ابرها بارید و همه‌ جا تا مرکز ایران تا اصفهان نصف جهان زیر آب باران در بهاران رفته‌ است‌.در روزی که "در بزمی کوچک شادی بزرگی موج می زند."سزا نیست که یادداشت نویس ناسزا نویسد. دیروز چون یادداشت به اشتراک گذاشته شد. يک عکاس طبیعت شمال ایران تصاویر زیبا و شگفت انگیز از بهار به اشتراک گذاشت که هر چه از زیبایی تصاویر گفته شود کم است‌. تصویر کلبه در روز مه آلود در ميان گلهای صورتی رنگ خودنمایی می کند.تصویر گلهای قرمز در ميان درختان قامت بلند تمنا. تصویر درخت تنومند که می توان از ميان تنه آن باغ زيبا را ديد و پسندید.تصویر درخت برآمده از کوه و کمر که می توان از لابه لای آن آسمان را ديد و لذت برد.تصویر گل چهار برگ سپید در ميان برگ های سبز. تصویر درخت پر از شکوفه که دل انسان را با خود می برد. تصویر جنگل و چند پارک و بوستان و گلستان  که فقط نگارنده بوستان و گلستان و خداوندگار سخن از پس توصیف زیبایی آن بر می آيد.در اين بهار دلکش سزاست که لب به ناسزا نگشاییم و صورت زیبای بهار امسال را کریه نکنيم.هر چه سزاست انجام دهيم.هر چه را تقدیم می کنيم دریافت کنيم.اگر گل می گوییم گل بشنويم.اگر می خندیم خنده هديه بگيريم.بهار فصل سزاوار نشو و نما و گل دادن و شکوفه دادن و شکوفا شدن است‌. فصلی است‌ که در آن‌ بقول سعدی بامدادان شب‌ و روز برابر است‌.دامن صحرا و تماشای بهار خوش است‌.فصل‌ انديشيدن است‌.کوه و دریا و درختان و مرغان سحر همه‌ در تسبيح و انديشيدن هستند.فصلی است‌ که‌ سرو و بید و چنار در باغ و بوستان و گلستان به رقص در آمده اند.فصلی است‌ که باد گیسوی درختان چمن را شانه‌ می زند.شبنم نزدیک سحر بر لاله می نشيند.شکوفه بر سر شاخه می شکفد.عقل از شکوفایی شکوفه ها حیران می ماند.زیر هر برگ چراغی از گلنار نهاده شده است.چشمه از سنگ بیرون می آید و باران از ابر می بارد.بهار فصل قصاص است‌.فصل سزاست.فصل‌ جزا و پاداش است‌. فصل‌ گل جواب گل است‌.فصل زردآلو خوری ، فصل شیرینی و شیرینی خوری، فصل‌ تولد یادداشت نویس روزانه،فصل‌ سعدی و بهار و فریدون مشیری، فصل بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده پاک، آسمان آبی و ابر سپيد، برگهای سبز بید، عطر نرگس، رقص باد، نغمه پرستوهای شاد و خلوت گرم کبوتر های مست است‌.  فصل‌ خوش بحال روزگار، خوش بحال چشمه ها و دشتها، خوش بحال دانه‌ ها و سبزه ها، خوش بحال غنچه های نيمه باز،خوش بحال دختر میخک که می خندد به ناز،خوش بحال جام لبریز از شراب و خوش بحال آفتاب است‌. فصل‌ قصاص وکام گرفتن ازهمدیگراست‌.فصل‌ کوبیدن شيشه غم به سنگ که هفت رنگش هفتاد رنگ شود. فصل‌ بهار فصل‌ اعتدال و تعادل و رکاب زدن است‌.امروز تيم دوچرخه سواری بخش هزارمسجد در پنجمین آدينه بهاردرپنج ماهگی خود دريک جاده بهاری به یادفرهنگیان، دانشمندان،کار آفرینان، نویسندگان، شاعران و آنان که زندگی رامنشوری باشکوه درحرکت دوار ساخته اند رکاب می زنند و از بهاروسبزی وخرمی آن‌ کام می گیرند و شيشه غم را به سنگ چنان می کوبند که سزا باشد و هفت رنگش هفتاد رنگ شود......‌.!] [ علی محمد توکلی؛ جمعه ۳۱ فروردین روز سزا و جزا ]
إظهار الكل...
[ زندگی شوق، مأموریت، حرفه و تخصص می طلبد ] 🖌[کودکم و بهار زیبا و پر باران است‌.پرندگان در باغ پدری آواز می کنند و مرا از حضور خود در باغ با خبر می سازند.يک روز عصر از دبستان به خانه آمدم. در قفل بود. هیچکس در خانه نبود.گنجشکان جیک جیک می کردند و دسته‌ دسته‌ به ایوان خانه پرواز می کردند و مرا با جیک جیک خود از حضور دو مار در ایوان خانه باخبر می ساختند.صبح ۲۹ فروردین، روز ارتش، ۱۴۰۳ است‌.یک خودروی آب‌پاش در مشهد جلوی جایگاه رژه می رود و روی دوربين خبرنگاران آب می پاشد و آنها را از کار می اندازد و سوژه خنده درست‌ می شود.یک دوست بازنشسته‌ کتاب چهارجلدی "چهار چوب و فرآیند تفکر" خود را مثل‌ کودک پيش دبستانی زير بغل گذاشته و به محل کارم مراجعه نموده و دو دفتر ۱۰۰ برگ و چند پوشه و چند خودکار را خریداری کرده و مرا به مفاد کتاب خود آگاه ساخته است‌.به نظر من ایشان در این کتاب از چهار من: ۱.رشد کردن(grow) ۲. غرق شدن (engagement) ۳. جاری شدن(flow) ۴. شکوفا شدن(flourish) سخن‌ به ميان آورده است. عصر بهاری ۲۹ فروردین ۱۴۰۳ شده‌ است. يک دوست جامعه شناس همت کرده و کتاب جلد قرمز "نه عادت ژاپنی ها" را دست‌ گرفته و ارائه می دهد: نه عادت ژاپنی ها که به رشد فکری_مالی انسان می انجامد: ۱.هنر بودجه‌ بندی ۲. توسعه مدوام ۳. پرهیز از اتلاف وقت ۴. مهمان نوازی استثنایی ۵. نگاه بلند مدت ۶.صبر و شکیبایی ۷. تغذیه سالم ۸. سرمایه گذاری در آموزش ۹. فرهنگ هديه دادن.سپس ارائه دهنده دست‌ ما را می گیرد و به باغ پر از شکوفه ژاپنی می برد و ما را با مفهوم ایکیگای(دلیل وجود داشتن یا دليل زندگی) آشنا می کند و می گوید اين چهار واژه مثل‌ چهار درخت پر از شکوفه در زندگی شما از اهميت فراوان برخوردار هستند: ۱. شوق یعنی آنچه شما دوست دارید. ۲. مأموریت یعنی آنچه جهان به آن نیاز دارد. ۳. حرفه یعنی آنچه می توانید برای آن پول دریافت کنید. ۴. تخصص یعنی آنچه شما در آن خوب هستید. در اولی احساس خوشحالی و احساس اشباع بدون ثروت می کنید.در دومی احساس هیجان و خوشبختی همراه با احساس عدم قطعیت به شما دست‌ می دهد. در سومی از راحتی همراه پوچی برخوردار می شوی. در چهارمی رضايت همراه احساس بی مصرفی نکردن در شما ایجاد می شود. آنگاه جامعه شناس قصه امروز ما دست‌ ما را گرفت و ما را با افکار و آثار چیک منهایی و مارتین سلیگمن آشنا ساخت و گفت‌: اين دو روان شناس ما را به رشد کردن از روی شوق و غریزه مثل گیاهان و جانوران،غرق شدن در حرفه و تخصص و جاری شدن و شکوفا شدن در زندگی دعوت می کنند و ما را به اوج می رسانند.ما را از درماندگی آموخته شده به شکوفایی آموخته شده می رسانند.آنها جلوه گری، رقص، آواز، شور، شادی، شعف، سر سبزی، خرمی، نشو و نما،شکفتن،گل کردن، بهاری شدن،رشد، شوق، حرفه و تخصص را دلیل زنده ماندن و دليل زندگی می دانند.مگر می شود باغی را تصور کرد که در آن صدها پرنده باشند اما جیک جیک شان شنیده نشود؟ مگر می شود کتاب‌ نه عادت ژاپنی ها و ایکیگای آنها معرفی شود اما کوچکترین واکنش و تغییری در نگرش دوستان و ارائه شوندگان ديده نشود؟جامعه شناس قصه امروز ما داشت نه عادت ژاپنی ها و ایکیگای آنها و افکار و آثار چیک منهایی و مارتین سلیگمن را بر شمرد ارائه شوندگان روی صندلی سفيد در دفتر زير زمين آرام لم داده بودندوشايد داشتند ترانه"گریه ام حالی می خواهد " گلپا را زمزمه می کردند و دسته‌ جمعی می خواندند: تو چشم های مان اشک زیاد است‌ ولی افسوس نمی آید. گریه ام حالی می خواهد که ما نداریم، گریه ام حالی می خواهد که ما نداریم.خدایا اين چه روز است!این چه روزگاراست‌!خدایااين چه حال است!که نداریم.خدایادچارتنگی نفس شده ایم و تو غربت غریبی غرقیم. رشد نمی کنيم. شوق نداریم.از حرفه و تخصص و زندگی خود لذت نمی ببریم‌.احساس خوشحالی و احساس خوشبختی نمی کنیم.شادی و شعف و شور و حال و هیجان و انگیزه نداریم.راه گلوی ما بسته‌ شده است.خار و استخوان در گلوی ما گیر کرده است.بغض کرديم.گریه امان ما را بریده است‌.غير يک سايه چیزی از ما و از تمام عمر ما نمانده است.ازچشمه‌ ظلم‌ آباد باران ظلم می بارد. يک عمر است‌ که بازی بود و نبود و برد و باخت را تحمل‌ می کنيم. ما زندگی مان را به خودمان باختیم. زهر تلخ نیش دنیای حسودراچشیدیم و مشت محکم دست‌ سرکوب زندگی را بالا برديم و پیوسته برای آن کف زديم.هورا کشیدیم.آه مظلوم را نشنیدیم یا بی تفاوت از کنار آن گذشتیم.در حمایت از ستم‌ بیانیه صادر کرديم اما برای آه مظلوم تره خُرد نکردیم‌.اگر هر روز یک نفر کنار مامثل یک گیاه رشدکند، چون یک گرگ از دست ستم زوزه بکشد.مانند یک مرتاض غرق در افکار خود باشد و يک کار را هر روز تکرارکند، همچون يک پرنده از شوق پرواز آواز بخواندومثل يک درخت پر شکوفه شکوفا باشدنه نمی بينيم ونه درکش می کنیم!] [ علی محمدتوکلی؛۵شنبه۳۰فروردین روز شوق زندگی ]
إظهار الكل...
[زندگی راازجایی که هستيم شروع کنيم و ادامه دهيم] 🖌[کتاب"وقتی همه‌ چیزفرو می پاشد"در ذهن خود دارم به نقل قولی از يک بازیگر زن ایرانی بر می خورم که مدتی است شیفته غرب شده‌ و به خاورمیانه پشت‌ کرده و گفته: "وقتی درخاورمیانه به دنیامی آیی انگار در .‌‌.. به دنيا آمده ايد.هرجا بروید ريشه هایت به آنجا بر می گردد." من تا اين اظهار نظر را به زبان فارسی می خوانم و به زبان انگلیسی می شنوم کتاب وقتی همه چیز فرو می پاشد خانم راهبه آمریکایی، پما چودرون، را به عنوان بالش نرم زير سرم می گذارم و آهنگ نبرد Fight به زبان انگلیسی گوش می دهم بلکه اندکی از آلام ذهنی خود کم کنم: "مثل‌ يک قايق کوچک، روی اقیانوسی باامواج بزرگ درحرکت هستم، از يک سمت به سمت دیگر می روم،از اینکه چطور يک واژه می تواند،قلب يک آدم را به روی چیزی بازکند خوشم می آید، شايد من فقط يک چوب کبریت داشته باشم، ولی می توانم با آن یک انفجار درست‌ کنم‌ تا همه‌ چيز از هم فرو بپاشد، همه‌ چیزهایی که تا کنون در یادداشت های روزانه خود نگفتم و ننوشتم، مثل یک موشک یا بمب‌ تخریب خاورمیانه درون مغز من است‌، امروز با صدای بلند فرياد شان می زنم، آيا صدای مرا می شنوید؟ زود‌تر پرتاب شويد یا زود‌تر ببارید تا همه‌ چيز از هم فرو بپاشد، اين آهنگ نبرد من است‌،آهنگی است‌ که می گويد زندگیم را به من برگردانید،آهنگی است‌ که ثابت‌ می کند من حالم خوب است،از همين حالا قدرتم را بکار می گیرم،مثل‌ يک چراغ روشن می شوم، اتاق تاریک خاورمیانه را روشن می کنم‌، آهنگ نبرد خاورمیانه ام را می خوانم، و واقعا اهميت نمی دهم‌ اگرهیچکس آهنگ نبرد و یادداشت روزانه مرا باور نکندونخواند،چون من هنوز کلی نبرد ناتمام و کلی یادداشت روزانه نانوشته دارم" پما مثل‌ يک خار تبتی در سال ۱۹۳۶ در نیویورک آمریکا روئید ولی هرگز ريشه هایش که همان تعلیمات بودایی و تبتی بود فراموش نکرد و از یاد نبرد.شيفته فرهنگ غرب نشد بلکه هنر زيستن در روزگار سخت فرا گرفت.سال ۱۹۸۶ کتاب حکمت بدون فرار را به رشته‌ تحرير درآورد و در آن موضوع مهاجرت خود را به آمريکا به چالش کشید. سال‌ ۱۹۹۴ از جایی که بود شروع کرد و کتاب‌ "ازجایی که هستی شروع کن" نوشت و سفر مواجهه با زمانه دشوار را آغاز نمود. سال‌ ۱۹۹۶ همه‌ چيز برای خانم راهبه تبتی- آمريکایی تمام شد.همه‌ چيز از هم فرو پاشيد. زندگی خانوادگی او ازهم پاشید و ازشوهر خود طلاق گرفت و بهترین کتاب زندگی خود یعنی"وقتی همه چیز فرومی پاشد" از روی عشق و علاقه نگاشت و در آن به توصیه های قلب خود در هنگامه ترس،تنهایی،بیم و اميد و رنج طاقت فرسا گوش فرا داد و به زندگی خود معنا بخشید.درکتاب خود داستان پسری را روايت کرد که نان‌ آور خانواده بود اما يک روز از اسب‌ افتاد و پایش شکست.خانواده نگران شد. دو هفته گذشت.ارتش‌ به روستا آمد و جوانان را به اجبار به سربازی و جنگ می برد. آن پسر پا شکسته از خدمت سربازی معاف شد و پایش خوب شد و دوباره کمرخدمت برای خانواده بست و دوباره نان آور خانواده و نام آور زندگی شد يا در کتاب‌ تعریف می کند که به هند رفته‌ و داستان یک راهب را شنیده که بسیار آموزنده بوده است.راهب در کلبه ای در کوهی مشغول مراقبه شد.شب شد.سه‌ شمع روشن کرد.نيمه های شب‌ يک مار کبری را در گوشه تاریک کلبه ديد.زهره تَرَک شد.تاصبح از ترس بیدار ماند.هنگامه صبح خسته‌ شد و از پا افتاد و به خواب عمیق فرو رفت.بیدار شد اثری از مار کبری در کلبه نبود و از زندگی در کلبه ای در دل کوهستان و جنگل لذت برد و کیف کرد.خانم‌ پما کتاب "زمانی برای از دست دادن وجود ندارد" را در سال ۲۰۰۵ منتشر کرد و در اين کتاب‌ تأکید کرد که در زندگی زمانی برای از دست دادن وجود ندارد! سال‌ ۲۰۰۷ تصمیم گرفت کتاب تمرین صلح در زمان جنگ بنویسد.اين کتاب انگار برای زمانه ما نوشته شده است.زمانه زمان جنگ شده است.موشکها پرتاب می شوندوهواپیماها بمباران می کنند و جهان موازی جنگ با جهان موازی صلح بوجود می آیدوما ناگزیر می شويم هر روز از روی میل و رغبت مثل‌ ورزش و مطالعه روزانه یا نگارش یادداشت های روزانه تمرین صلح داشته‌ باشيم و بگوييم و بخندیم و بخوانیم و بدانیم و بنويسيم.فلسفه حیات ایجاب می کند ازجنگ نترسیم، تنهایی و دلتنگی و بیم و اميد و رنج و مشقت را تجربه کنیم.از دست‌ روزگار سخت‌ فرار نکنيم. زندگی را از جایی که هستيم شروع کنيم و ادامه دهیم.وقتی همه چیز فرو می پاشد خود را نبازیم و از هم نپاشیم و بپذیریم زمانی برای از دست دادن وجود ندارد.ما نباید به ذهن خود فرصت دهيم به چرخه ای از افکار و اعمال منفی یا خود ويرانگر عادت کند و دماراز روزگار ما بکشدوماراگرفتار چرخه تکاملی شوم کند.از زندگی نهراسیم.حس خوب نسبت به هم داشته باشيم.احساس تنهایی و دلتنگی نکنیم. اميدوار باشيم. رنجها را تحمل کنیم‌ و بگوييم و بخندیم...........!] [علی محمدتوکلی؛چهارشنبه ۲۹فروردین روزارتش دلها]
إظهار الكل...
[برویم روی تشک ابرسپيد درازبکشیم و ازآنجا بنگریم] 🖌[ صبح ۲۸ فروردین است‌. آسمان صاف است. آفتاب بهاری ملايم می تابد و شانه‌ های مرا گرم می کند. يک پرنده از روی شاخه‌ درخت به سمت‌ ابر سپيد می پرد و حواس مرا به آسمان می برد. امروز روی ابر سپيد بساط خود را می گسترم و از آن بالا به جهان موازی ایجاد شده در زمين می نگرم. يک جهان موازی از ماقبل مدرنیته سرچشمه‌ می گیرد و همه‌ چيز ها را بر آمده‌ از پشت‌ ابرها می داند و زياد به اخبار زمین و زمینیان توجه ندارد. مدرنیته انسان را از پشت ابرها به زمين آورد و گفت به درون خود بنگر همه‌ چیز درون انسان است‌. انسان سر عقل آمد و خردمند گشت. روی نظریه فرگشت تأمل نمود. خود را جزو طبیعت به شمار آورد و طبیعی شد. انسان گونه‌ ای از گونه های طبیعت شد. انسان آفریننده خوشبختی و بدبختی خود شد. دوره پسامدرن شد. فناوری ها دگرگون شد. هوش مصنوعی و الگوریتم پا به عرصه وجود نهاد. دو باره همه‌ چيز به پشت‌ ابرها برگشت. ابرهای مصنوعی حاوی اطلاعات فشرده شدند. انسان خداگونه شد. آنچه را انسان حوصله خواندن و نوشتنش نداشت در کسری از ثانیه خواند و نوشت و پاسخ داد. هوش مصنوعی قادر است کتاب تاریخ کهن چند هزار ساله را در کسری از ثانیه بخواند و پاسخ پرسش ما را بدهد. اين متغیر تازه هوش و خواب از سر انسان خردمند برده است. هوش مصنوعی قادر است در کسری از ثانیه سره را از ناسره تشخیص دهد و مفاهیم روشن را از مفاهیم مبهم باز شناسد. نکته حائز اهمیت این است‌ که فقط انسان خداگونه و انسان اهل مطالعه و دانا و خواندن و نوشتن فراوان می تواند به میزان و حجم توانایی هوش مصنوعی پی ببرد و از توانایی آن در جهت مثبت‌ و سازنده بهره ببرد. استفاده از هوش مصنوعی توسط انسان غیر خداگونه به مثابه شمشیر در دست زنگی مست است‌. ابتدا همه‌ چيز را در زمين با خاک یکسان می کند سپس‌ متوجه می شود که چه دسته‌ گلی به آب‌ داده است. من روی تشک ابر سپيد دراز کشیده ام و به زمين می نگرم. فصل‌ بهار است‌. هر روز باران از ابرها می بارد. يک دسته‌ پرنده ترانه‌ "بس کنید" را بطور دسته‌ جمعی می خوانند: "آواره ی ديوانه ایم ما، بس کنيد. سرگشته ی میخانه ایم ما، بس کنيد." بس کنيد موشک و بمب به ما و به هم نزنيد. نسبت‌ به‌ هم مهربان باشيد. بروید سازمان ملل متحد بنشینید و با هم مذاکره کنيد. شما بی خبر از حال ما ماهیان، دوزیستان، خزندگان، پرندگان و پستانداران هستيد و بر خر مراد خود و در جهان موازی خود سیر می کنید. ما پرندگان گرسنه و بی آشیان هستيم. ما آب و غذا و خوراک و پوشاک و مسکن‌ و رفاه و آسایش نیاز داریم. ما پرواز بلد هستيم نه جنگ. ما مانند ابرها باران می بارانیم و در آسمان صاف برای ایجاد حس خوب در شما هر روز پرواز می کنیم و راه زندگی را به شما نشان می دهيم. ما اهل موشک باران و بمباران نيستيم. ما ابر سپیدیم که در آسمان حرکت می کنيم و بر سر شما باران می بارانیم نه موشک و بمب. ما عاشق پرواز و عاشق زندگی هستيم. ما بیگانه با جهان موازی شما هستيم. ما هرگز به جهان موازی شما نزدیک نمی شويم و در دنيای پر رؤیای خود پرواز می کنيم. بس کنید به هم موشک و بمب نزنيد. از کودکان گرسنه غزه شرم کنيد که امروز يک نانوایی در غزه شروع به کار کرد هزاران نفر گرسنه برای به دست‌ آوردن يک قرص نان صف کشیدند. من خود به چشم خويشتن ديدم که کودک گرسنه چگونه لقمه نان ماشینی را می جوید. او چند روز بود که يک لقمه نان به دستش نرسيده بود. بس کنيد و دست نگهدارید موشک پرتاب نکنيد. بمب نریزید. بجای موشک و بمب بروید به کودکان گرسنه غزه و آفریقا غذا برسانيد. بروید پای درد دل پیرزن روستایی بنشینید که‌ تنش يک مشت استخوان است‌ اما دلش دریای بیکران و روحش پهناور تر از آسمان. وقتی یک زن یا مرد بين راه موشک یا بمب را رهگیری می کند و چشم‌ به آنها می دوزد تا به هدف نخورد چه جای اصرار است‌ که حتما جنگ بشود و با جنگ و موشک و بمب گره از کار فرو بسته‌ باز شود. ما با جهان موازی موشک و بمب هيچ نسبتی و کاری نداریم. جهان موازی ما ابر سپيد است‌. باران است‌ نه موشک باران و بمباران. پرواز پرندگان است‌‌ نه پرتاب موشک و بمباران هوایی. ما یقین داریم که موشک و بمب مانع صلح و مانع خوشبختی ما و مانع زندگی مسالمت آميز ماست. موشک و بمب ابزارهای اصلی جنگ ها شده اند. موشک و بمب به جای ترویج جهان موازی صلح، صفا، دوستی، مهربانی، رفاقت، انسانیت، آزادی، برابری و اخلاق؛ ترویج جهان موازی خشونت و ارتکاب جرم و جنایت و تنبيه مجرمان و جنایتکاران را گسترش می دهد. انسان خداگونه در آستانه دوران شکوهمند است‌ اما اژدهایی به پایش پیچیده و مانع اوست‌. این اژدها در سال‌ اژدها سراغ انسان خردمند و انسان خداگونه آمده وبدجوری به پایش پیچیده است واجازه نمی دهدکه رها شود.اجازه نمی دهدکه زنجیر استبداد را پاره کند.!] [ علی محمدتوکلی؛سه‌ شنبه ۲۸ فروردین روز ابرسپيد ]
إظهار الكل...
[ نظارت شهروندان بالاترین پله‌ نردبان مشارکت است ] 🖌[دیروز با قوی سفيد خود زیر باران راه افتادم از این خیابان به آن خیابان تا سر از خيابانی در آوردم که دوستم به انتظار ایستاده بود.دوست شریفم سوار شد و راه‌ افتاديم با قوی سفيد از این خیابان به آن خیابان تا به پیروزی و مقصد رسيدیم. تو راه با هم خوش بودیم سوار قوی سفيد بوديم و از اوضاع و احوال تر و تازه دنیای قشنگ نو سخن‌ می گفتيم.گل می گفتيم و گل می شنفتیم. من پشت‌ فرمان بودم و گوشی تلفن من لای پاهای من بود.نمی دانم چطور شده‌ بود يک فايل صوتی از حرف های من و دوستم تو مسير پر شده‌ بود و برای دوست دیگرم در شهر دیگر ارسال شده بود.او هم گوش داده بود و گیج شده بود.دیروز خیلی آزرو داشتند که جای ما باشند.من و دوست شریف و یک دوست با شکوه و جلال به هم رسيدیم و سه یار دبستانی شديم.محل برگزاری نخستین جلسه ارائه موضوع تغییرات آب و هوایی و سلامت شهروندان را آماده کردیم. ارائه دهنده پاورپوینت محیط زیست آماده کرد و پروژکتور روی میز گذاشت و نور به دیوار افکند.سپس‌ يک دوست کوهنورد و شناگر نیز به جمع ما اضافه شد. همه‌ با هم صندلی ها را آماده کرديم. استکان ها را شستیم. چای دم کرديم. اندک اندک جمع دوستان می رسیدند و بهار پر باران و سال نو را به هم تبریک می گفتند و روی صندلی های خود می نشستند.به هر دوست که دست‌ می دادی دستش خيس بود و عطر و بوی باران می داد.عطر موهایش خوشبوترین عطر جهان بود.می گفتند و می خندیدند. باران سر و صورتشان را شسته بود و دلشان يک جور دیگر شده بود.همه‌ عاشق شده‌ بودند.روزهای خوب با هم بودن را بخاطر می آوردند.با اسم کوچک همدیگر را صدا می زدند.عاشق هم شده بودند.چشمان شان از شادی و اميد برق می زد.همه‌ دور تا دور ارائه دهنده روی صندلی های خود نشسته‌ بودند.ارائه دهنده مثل‌ همیشه از تغییرات آب و هوایی و از باران و از محیط زیست و از سلامت شهروندان گفت. از اینکه مسائل زيست محیطی ريشه های اقتصادی دارند.از کشف رود مشهد گفت که چه چیزهایی آنجا کشف کرده بود.از اينکه قريب ۲۰ سال است‌ وقت و محل کار و دفتر خود را بدون چشمداشت به محیط زیست و سلامت شهروندان و فعالیت های مدنی اختصاص داده است و به عنوان يک شهروند آگاه به همنوعان خود ادای دين نموده و سنگ تمام گذاشته و فریضه نوعدوستی را به جا آورده است.کاش شهر پر از باران و شهروندان اين چنين می بود.ارائه دهنده سپس پاورپوینت محیط زیست و سلامت شهروندان را قسمت به قسمت به ما نشان داد.عکس هایی از کشف رود به چشم خود در پاورپوینت ديديم که تا حالا ندیده بوديم.اينکه ۲۰٪ فاضلاب مشهد تصفيه می شود و ۸۰٪ تصفيه نمی شود! کاش اين ۸۰٪ درصد نیز تصفيه گردد و سلامت شهروندان به خطر نیافتد. ارائه دهنده در بخش آخر ارائه خود يک نردبان با نور روی دیوار سالن گذاشت و ما را از آن‌ بالا برد: نردبان مشارکت شهروندان.چقدر خوب خواهد بود که سال نو سال توجه به محیط زیست با مشارکت شهروندان باشد. ۵۰ سال پيش شری ارنشتاین (۱۹۹۷-۱۹۳۰) آمریکایی شر به پا کرد و يک نردبان ۸ پله‌ ای برای مشارکت شهروندان ترسيم نمود.دو پله‌ اول را فريب و درمان نامید و گفت در اين دو پله مشارکت شهروندان صفر است‌.دولت ها پيوسته در حال فريب کاری و درمانگری هستند.شهروندان به هيچ انگاشته می شوند. به آنها وعده دروغ می دهند و آنها را فریب می دهند.شهروندان را بیمار تصور می کنند که بايد درمان شوند.اطلاع رسانی و مشاوره و تشفی خاطر سه پله‌ بعدی بود. در پله‌ اطلاع رسانی دولت ها ربات هستند و مدام گزارش یک سویه می دهند.در پله‌ مشاوره مشورت گوش می دهند اما برای مشاوره تره خُرد نمی کنند.در پله‌ تشفی خاطر دولت‌ها اندکی برای تشفی خاطر شهروندان به نظرات آنها توجه می کنند.در این سه پله مشارکت شهروندان جزئی است‌.شراکت و قدرت نمایندگی و نظارت شهروندان سه پله‌ آخر هستند که در آنها مشارکت مردم و شهروندان موج می زند.در پله‌ شراکت دولت‌ها مردم را شریک قدرت خود می سازند.در قدرت نمایندگی مردم و شهروندان قدرت را به دولت‌ها تفويض می کنند و دولت‌ها مطابق میل شهروندان رفتار می کنند.اصل مشارکت در پله‌ آخر و پله‌ هشتم است‌.در پله‌ نظارت شهروندان دولت‌ها تحت‌ نظارت آنها کار می کنند.دولت‌ها مثل‌ موم نرم هستند و مثل مرده دست‌ غسال می باشند.هر چه شهروندان بگويند با جان و دل گوش فرا می دهند و عمل می کنند.اينجا يک ذره فريب کاری در کار نیست.هر چه هست مهربانی و دوستی و صداقت و شفافیت و پاسخگویی است‌.اينجا کشور محیط زیست است و سلامت شهروندان در آن تضمین می شود.اينجا محیط زیست بهشت‌ برين و بهشت وعده داده شده است.اينجا محیط زیست بهاراست‌.اينجا بهار پرازباران است‌.اينجا نخستین جلسه ارائه موضوع تغییرات آب و هوایی و سلامت شهروندان است‌ که يک دوست نازنین به مشارکت کنندگان بسته گل زعفران هديه می دهد...!] [ علی محمدتوکلی؛۲۷فروردین روزپس ازموشک باران ]
إظهار الكل...
درود به عزيزان و همراهان نازنينم در #کانال_محصولات_غذائی_فراسودمند. 🍀در این کانال قرار است شما را با محصولاتی #فراارگانیک_و_فراسودمند آشنا کنیم 🌿 💚تضمین سلامتی وتندرستی شما بشرط ماندن و همراهی با ماست. سفارش: 📞09381552617 🆔️ @CyrusMuzaffarian https://t.me/OrganicaLLL
إظهار الكل...
🟢محصولات غذائی فراسودمند🟢

درود به عزيزان و همراهان نازنينم در #کانال_محصولات_غذائی_فراسودمند. 🍀در این کانال قرار است شما را با محصولاتی #فراارگانیک_و_فراسودمند آشنا کنیم 🌿 💚تضمین سلامتی وتندرستی شما بشرط ماندن و همراهی با ماست. سفارش: 📞09381552617 🆔️ @CyrusMuzaffarian

[روزحکومت آل عطر و بوی گلها و گیاهان هزار مسجد] 🖌[صدها خودرو در جاده به سمت‌ طبیعت در حرکت هستند. انگار از هر خودرو صدای ترانه يک امروز روز عشق است‌ به گوش می رسد: "يک امروز روز عشق است‌. همین امروز را داريم. چرا قصه درد را واسه فردا نگذاريم. عزیزان امروز روز عروس کشی است‌.روز عيد فطر است. روز ۲۲ فروردین ماه است‌. عزیزان همه با هم بخوانیم که امروز روز عشق است‌. بخندیم و بخوانیم بدانيم. نمی‌دهیم دل به اين دنيا تمام غصه‌ها مال فردا. کیه اهل جهنم که خانه اش تو بهشته. کی می‌داند که تقدير تو فرداش چی نوشته. يک درمانده امروز واسه اش فرقی ندارد. که فردا سر راهش زمانه چی می گذارد. زمانه رنگارنگ است‌ شب‌ و روزش يکی نيست. خوشی دوام ندارد غمش همیشگی نيست. اگر فردا برای مان پر از صلح و صفا بود. چه خوب بود که تو دنيا يک فردا مال ما بود." همچنان که از گردنه دره آل بالا می رويم خبرگزاری ها از توقف ترددهای هوایی بر فراز تهران به دليل مانور های نظامی خبر می دهند. صدای سرنشینان خودرو ها به هم نمی رسد همه داخل خودرو ها زندانی هستند فقط صدای ترانه‌ هاست که به گوش می رسد: "مگر صدای مان نمی رسد یکی به دادمان برسد.زندانی خودروها شدن دیگر بس است‌ دیگر بس است دیگر بس است.ما خانه مان را می خواهیم. کاشانه مان را می خواهیم. ایرانمان را تهرانمان را عزيزانمان را می خواهیم. ما چاره ی اين حالت‌ پريشان مان را می خواهيم. دلمان تاب صبوری ندارد. طاقت اين همه درد و دوری ندارد. توی اين خودروها با خیال وطن؛ مثل‌ دره دراز کشیده آل زير پای گردشگران هستيم که غروری ندارد. تا به کی تنهایی و دلتنگی و درد جدایی. ای خدا کی می رسد روز رهایی. عاشقی درمانده و سر گردانیم. تا به کی در دره آل حيرت زده و حیران بمانيم.مگر صدای مان از داخل خودرو ها به گوش ترانه ها نمی رسد. آهای ترانه ها یکی به دادمان برسد." روز عيد فطر است.وارد باغ بهشت‌ پر از شکوفه دره آل شده ایم. حکومت آل عطر و بوی گلها و گیاهان هزار مسجد را تشکیل داده ايم. به هر برگ شکوفه که می نگرم هوش از سرم می پرد. آسمان آبی است‌.ابرها سپيد هستند. گلهای سپيد و برگهای سبز جلوی چشم من مثل‌ چلچراغ می درخشند. من به درخشندگی اين گلهای سپيد و برگهای سبز و آسمان آبی و ابرهای سپيد توی عمرم ندیده ام.بعيد می دانم بهشت‌ وعده داده شده به اين زیبایی و طراوت باشد.بهنام و ماهان لابه‌لای درختان پر شکوفه قایم موشک بازی میکنند. مادرانشان مانند خبرنگاران خبرگزاری های مهم جهان از آنها پشت‌ سرهم عکس وفیلم می گيرند.من روی فرش سبز باغ پراز شکوفه های بهاری درازکشیده ام و شکوفه ها را که بیش از ستارگان آسمان هستند می شمارم. باغ شکوفه باران است‌.بهنام و ماهان آب‌ بازی و خاک بازی و الاغ سواری می کنند. رود دره آل جاری است‌.گردشگران گرداگرد رود خانواده به خانواده نشسته‌ اند و عيد فطر را به در می کنند. دره آرام و دنج است‌.همه‌ حس خوب دارند و از احساس تنهایی و دلتنگی بیرون آمده اند.رفتار همه‌ نسبت‌ به‌ هم مهربانانه است‌.من یاد يک تلفن مهربانانه امروز افتادم. مهربانترین و نام آشناترین معلم شهرستان کلات و درگز و بخش هزارمسجد تلفن زد و با صدای مهربانانه عيد سعید فطر را به من تبریک گفت.در ميان صحبت هایش سخن‌ از کوچ يک پرستوی فراری از بهار داد. محمد آزموده معلم دانش اجتماعی من در دهه ۵۰ بود. او کراوات می زد. کت و شلوار می پوشید.کفش هایش را واکس می زد و دانش اجتماعی را توی يک سبد پر از شکوفه های سپيد بهاری می کرد و به ما تقدیم می کرد. يک روز مرا به دفتر فراخواند و گفت ای یادداشت نویس روزانه آینده به ما بگو چگونه دانش اجتماعی را مثل‌ آب روان چشمه ظلم‌ آباد رودخانه لاين سر می کشی و ياد می گیری و نمره ۲۰ از من می گیری. من در آن لحظه مثل‌ شاخه درختان پر شکوفه باغ پدری سر خم کرده بودم و رفتار مؤدبانه معلمم را می آزمودم و هوش و ذکاوتش را در دانش اجتماعی تحسین می کردم‌. حرفی نداشتم من برای گفتن! من امروز به یاد اين معلم مهربان خود در دوره دبیرستان در باغ پر از شکوفه های بهاری دره آل اشک ریختم و يادش را گرامی داشتم‌ وگفتم دربهار پرشکوفه جایش خالی شد. عصر دل انگیز بهاری ۲۲ فروردین شده‌ است. دمای هوا ۲۲ درجه‌ سانتیگراد است. من پا به پای بهنام و ماهان از کوه دره ی آل بالا می روم. روی قله کوه بالای تخته سنگ مثل تخت پادشاهی؛حکومت آل عطر و بوی گلها و گیاهان هزار مسجد تشکيل می دهیم و قصه زندگی را برای هم تعریف می کنيم.زیر پای مان سه راهی دره آل است‌.دره مانند پلنگ هزارمسجد دهن باز کرده و خمیازه می کشد.دره پر ازباغ درختان پرشکوفه است. يک نفر زحمت کشیده و دست‌ درختان پرشکوفه را گرفته وبالای دامنه کوه روبرو برده ودرخرمنگاه،يک باغ پرازشکوفه کاشته است‌.ماهان ميان سبزه هالمیده و بهنام يک شکوفه وحشی توی جیبش گذاشته‌ است..!] [ علی محمد توکلی؛ پنجشنبه ۲۳ فروردین روز آل گلها ]
إظهار الكل...
إظهار الكل...
🟢محصولات غذائی فراسودمند🟢

درود به عزيزان و همراهان نازنينم در #کانال_محصولات_غذائی_فراسودمند. 🍀در این کانال قرار است شما را با محصولاتی #فراارگانیک_و_فراسودمند آشنا کنیم 🌿 💚تضمین سلامتی وتندرستی شما بشرط ماندن و همراهی با ماست. 🆔️ @Organica