آن سوی مرزها

به صورت آموزشی رفتن دریا بعدِ بازی بچه ها لباساشونو شستن و مثلا پهن کردن کیوتچه ها 😍 صحبت استوری درباره ی این بود که پسر بچه ها کمتر تمایل و علاقه داشتن به انجامش

وای چقدر این کلاسای آموزشی والد و فرزند به صورت تیمی خوبه

برنامه ی خانوادگی‌مون در آینده هر صبح جمعه :))))

خیلی سعی کردم مقاومت کنم در برابر یه بستنی اما در نهایت گفتم حالا که خیلی زود ۴۹ سالم میشه و زندگی هم دو روز دنیا بیشتر نیست یه بستنی که اشکالی نداره خوردنش بالغ درونمو گول زدم بچه ها :)))

این گوشه✨

این گوشه✨

خیلی برام عجیب و جالبه این فرایند عادت کردن هیچ وقت برام عادی نمیشه که ما خیلی زود به همه چیز عادت می کنیم من عاشق سالاد با سس مایونز بودم همیشه از طرفی مصرف سس و نمکم خیلی بالا بود بعد بارداری کنار هر وعده یه مقدار سالاد دارم با چاشنی روغن زیتون و لیموی تازه انقدر عادت کردم به این ترکیب که کلا از سس بدم اومده عجیب تر از فست فود که کلا متنفر شدم چون ذهنم عادت کرده به تفکیک کردن هر چیزی سالم و ناسالم برای خودش میوه رو نگم از میوه متنفر بودم خیلی زورم می کردن تو مهمونی تهش یه دونه اما الان عادت کردم حتما روزی چهار واحدمو پر کنم

چند روز پیش به یکی از دوستام که باهاش قطع رابطه کرده بودم تکست دادم و گفتم زیاد بهش فکر می کنم این روزها سریع جوابمو داد و گفت اونم ازش خواستم همو ببینیم انگار به کلی از ذهنم پاک شده که چقدر داشتیم به همه آسیب میزدیم انگار میخوام یه فرصت دیگه بدم به اون دوستی ای که با همه ی بدش خوبی هاش هم خیلی پر رنگ و قشنگ بودن به هر حال من اون آدم رو و اثرش رو دوست داشتم و توی اون لحظه قلبم بهم فرمان داد که گاهی سخت نگیر و آسون تر بگیر و اجازه بده جریان تو رو پیش ببره با جریان که پیش رفتم دیدم چقدر دوستم هم دلش برای لحظه های قشنگی که کنار هم ساختیم تنگ شده و چقدر به دوستی‌مون و شکل و اثرش فکر می کنه شاید این کارم هم اشتباه باشه اما اگر اشتباه باشه هم دوست دارم گاهی با قلبم پیش برم

انگار برای من هم وقتش همین لحظه بود🍃

به قول یکی از دوستام وقت گوش دادنش شد🍃