cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

•نـِـپـِنـتـی•

‌‌ ‌و " دوستت دارم " رازیست که در میان حنجره‌ ام دق می‌کند..🖤 لینک چنل پرایوت: https://t.me/+oCprslVu9Y0yNjA0

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
596
المشتركون
-124 ساعات
+27 أيام
+4730 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

إظهار الكل...
سیاره‌ی‌عشق🪐

+هر کجا که او بود بهشت عدن بود. _من او را بارها و بارها انتخاب می کنم، او هم من را... بنویس‌برایِ‌من: http://t.me/HidenChat_Bot?start=6143017907

Photo unavailable
رهام : انصاف نیست من یکبار به دنیا اومدم یکبار حق زندگی زندگی دارم حق من این نبود. #میله_کلفت
إظهار الكل...
Photo unavailable
Photo unavailable
Photo unavailable
روایت پارت ...
إظهار الكل...
پارت‌ها تقدیم میشن به #عمه_رمیر 🩵💙 تولدت مبارک قشنگ‌ترین، برات آرزو میکنم امسال بهترین سال زندگیت باشه و به تمام آرزوهای قشنگت برسی، همچنین کنار خانواده و عزیزانت همیشه بخندی🤍🩶 امیدوارم از خوندن پارت ها لذت ببرید، مشتاق شنیدن نظراتتون هستم... ناشناس
إظهار الكل...
موزیک و ویس‌هارو برای ارتباط بیشترتون حتما گوش کنید🖤
إظهار الكل...
4.99 KB
1.23 MB
#p60 با ویبره گوشیم توی جیبم، دستم‌رو به سمت جیبم بردم با دیدن اسم پرهام عصبی رد تماس زدم و گوشیم‌رو توی جیبم گذاشتم. نفس عمیقی کشیدم و به دو تا پسری که روی نیمکت نشسته بودن نگاه کردم، باهم صحبت میکردن و میخندیدن با دیدن حلقه‌های ست دستشون لبخندی زدم و سرم‌رو پایین انداختم به راهم ادامه دادم، خواسته زیادیه که امیرو میخوام؟ کنارم باشه باهم قدم بزنیم؟ تا قبل از امیر من یه ربات بی احساس بودم، مثل ربات‌ها هر روز کارای تکراری انجام میدادم شرکت میرفتم و برمیگشتم خونه ولی با وجود امیر الان میخندم، گریه میکنم، بغض میکنم و احساساتی میشم. دلم برای بغلی تنگ بود که هیچوقت تجربش نکرده بودم؛ حرفای زیادی برای گفتن داشتم، دوست دلشتم تک تک‌ شون‌رو به گوش امیر برسونم.‌‌.. کاش میدونستی یکی الان داره با خودش کلنجار میره که بتونه فراوشت کنه، بتونه بدون تو زندگی کنه، کاش میتونستم وقتی نگات میکنم وجودتو شکر کنم که مال منی، کاش مال من بودی‌. پدرم حرف خوبی زد، گفت دلتنگی آدم‌رو میکشونه به خیابون... راست میگه قدم زدن همیشه برای هوا خوری نیست گاهی از شدت دلتنگی فقط میخوای قدم بزنی، بدویی، داد بزنی و گریه کنی! اشکام‌رو از روی صورتم پاک کردم اما انگار چشمام میخواستن نبود امیرو با ریختن اشکام جبران کنن دستم‌رو توی جیبم بردم و پاکت‌سیگارم‌رو درآوردم یک نخ سیگار بین لبام گذاشتم و روشنش کردم قدم میزدم و سیگار میکشیدم! زمان از دستم در رفته بود نمیدونم ساعت چند بود و چند ساعته دارم توی خیابونا قدم میزنم، سمت خونه رفتم... وقتی به خونه رسیدم پاهام‌رو حس نمیکردم بدون اینکه چراغ‌رو روشن کنم روی کاناپه ولو شدم با هربار دودی که از کشیدن سیگار وارد ریه‌م میکردم چندبار سرفه میکردم اما مهم نبود دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتم، با همون لباسا روی همون کاناپه دراز کشیدم. "یک هفته بعد" چند وقتیه نخوابیدم، حالم خوب نیست و دل تنگم افکارم دارن مغزم‌رو میخورن، سیگارم اونقدر سوخته بود که خاکسترش به دستم رسید و پوست دستم‌رو سوزوند از افکارم خارج شدم و سیگار بعدی‌رو روشن کردم سرفه مهلت نمیداد نفس بکشم اما دیگه نفس کشیدن‌هم برام زیادی بود، نفس چرا بکشم؟ گوشیم‌رو درآوردم و توی صفحه چت خودم و امیر رفتم نمیدونم برای بار چندمه دارم عکسش‌رو که روی پروفایله میبوسم اما دوباره هم‌میبوسمش میخندم و اشکام دونه دونه سر میخورن، حتی اختیار اشکامم دست خودم نیست، دلم تنگه میخوام با امیر حرف بزنم قطعا صدام‌رو میشنوه...شیشه وودکارو سر کشیدم، دستم‌رو روی میکروفون گذاشتم و ویس گرفتم. 《ساعت سه و دوازده دقیقه صبحه، داشتم به این فکر میکردم کاش میشد اصلا فکر نکرد؛ فکر کردن زیاد آدمو مریض میکنه منم بعد از رفتنت مریض شدم، از بس که فکر کردم مریض شدم...》 صدای هق هقم بالا رفت، ویس‌رو فرستادم و سیگارم‌رو بین لبام گذاشتم اشک میریختم و سیگار میکشیدم. باهربار‌ سرفه‌ای که میکردم صدای خس‌خس سینم‌رو میشنیدم بعد از سه نخ سیگار کشیدن آروم شدم، دوباره انگشتم‌رو گذاشتم روی میکروفون و صحبت کردم. 《دیوونه نشدم اینحوری بهم نگاه نکن، شاید این همه فکر کردن زیادیه باید بهت فکر کنم، فکرت خوابو از چشمام گرفته، شاید باید فقط بهت فکر کنم حساب روزای هفته از دستم در رفته نمیدونم امروز دقیقا چند شنبست، شاید یک شنبه شاید دوشنبه شاید اصلا جمعه‌ست نمیدونم، مهمه اصن مگه؟ ولی یادمه چند روز پیش بود که تصمیم گرفتم فکرتو تموم کنم نتونستمم، تموم نمیشی! یه هفته هر روز و هر شب زیر پتو مچاله شده بودمو بهت فکر میکردم میخواستم اینقدر بهت فکر کنم که فکرت تموم شه! نشد... تازگیا حرف نمیزنم ولی زیاد مینویسم الان دارم واست مینویسم که من خواستم ولی نتونستم فکرتو تموم کنم مثل همیشه بازم جلوت کیش و مات شدم؛ خودمو حبس کرده بودم تو اتاق و هیج کاری نمیکردم صبح از خواب بیدار میشدم یادم میومد ندارمت میخواستم باز فقط بخوابم که فکرت نیاد سراغم اما نمیتونستم فکرت خوابو از چشمام دزدیده از ذهنم نمیری بیرون...》 ویس‌رو فرستادم و با عجز لب زدم. +چرا از ذهنم نمیری بیرون؟ بسه بسه. با دستم محکم به پیشونیم کوبیدم و با دندونای جفت شده غریدم: +بسه بسه! . . امیر: چند ساعتی بود چشمام‌رو باز کرده بودم صدای دکترم‌رو شنیدم که بهم گفت بالاخره تموم شد و نفست برگشت، یکی از پرستارها سمتم اومد و بعد از چک کردن فشار خون و نبضم گوشیم‌رو بهم داد و گفت: *چند روزی مهمون مایی که مطمعن بشیم حالت خوبه، گوشیتو میدم بهت که سرگرم شی. گوشیم‌رو بهم داد اما تمام ذهنم سمت رهام بود، بهش زنگ بزنم؟ بگم خوبم یا اینکه نه نباید اینکارو کنم... گوشیم‌رو روشن کردم و با نوتیفای رهام روبرو شدم، این مدت کلی برام پیام و ویس فرستاده بود، آخرین عکسی که برام فرستاده بود رو نگاه کردم با دیدن عکسش اشکام بی اختیار پایین میومد رهام حالش خوب نیست؟ دوتا از ویساش‌رو گوش دادم و حس کردم نفسم بالا نمیاد!
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.