•نـِـپـِنـتـی•
و " دوستت دارم " رازیست که در میان حنجره ام دق میکند..🖤 لینک چنل پرایوت: https://t.me/+oCprslVu9Y0yNjA0
إظهار المزيد595
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-67 أيام
+4530 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی نویسنده ها و مخاطبین محترم
امیدوارم اگر امتحان،کنکور یا مشغول به کاری هستید همگی به خوبی سپری شده و موفق باشید
بعنوان مدیر گپ لازم دونستم چندتا نکته رو یادآور بشم درباره روند پارت گذاری نویسنده های " Dark writers "
نکته اول
نویسنده ها مثل شما مخاطبین عزیز مشغول به کار،زندگی،تحصیل هستن اگر نویسنده ای مدت طولانیه که پارت نذاشته میتونید از همون نویسنده داخل ناشناس خودش اعتراض کنید اگر جوابگو نبود میتونید چنل رو ترک کنید
نکته دوم
من همیشه به نویسنده ها گفتم که خواننده های فیکتون هیچ وظیفه ای در قبال اینکه به شما انرژی و نظر بدن ندارن شما لطف میکنید فیک میخونید چون دوست دارید اون فیکو نظر میدید الانم لازم دونستم به شما بگم که این ارتباط دو طرفه بصورت کاملا دلی هست نویسنده ها لطف دارن ایده هاشونو باشما به اشتراک میذارن
نکته سوم
اگر فکر میکنید که فیک های گپ ما تکراری یا مورد پسند و خوب نیست میتونید این ایده ها رو انتخاب نکنید و چنل رو ترک بفرمایید
ایده ی مافیایی به شدت زیاده چه در گپ ما چه گپ دوستان عزیزمون اما خب مهم نوع نگارش هست مهم اینه که داستان ها باهم تفاوت داره ایده مافیاست اما روند داستان شبیه به هم نیست،همچنین ما فیک های زیادی داریم که به هیچ عنوان ایده هاش تکراری نیست اگر اینها هم به چشمان گرانقدر شما نمیاد میتونید ترک کنید
آخرین مطلبی که میخوام بگم در مورد آشنایی با رایتر هاست به هیچ عنوان به دلایلی لازم نمیدونم صمیمیتی بین رایتر و خواننده باشه اگر لازم باشه در آینده یه اتفاقاتی رقم خواهیم زد و میتونیم در صورت سالم بودن این ارتباط قولش و بهتون بدیم
همچنين اگر ببینم داخل ناشناس یا کامنت خواننده های گرامی دارن به یک فیک یا یک نویسنده توهین میکنن با احترام اول اخطار میدم برای بار دوم حذفتون میکنم
20800
#p58
به بیمارستان که رسیدیم، یکی از ویلچرهارو آوردم و امیرو روی ویلچر نشوندم، میتونم بگم حالش اصلا خوب نبود سریع تر حرکت کردم و داخل رفتیم به محض دیدنمون چندتا از پرستارا بهمون نزدیک شدن و براشون توضیح دادم که کروناش مثبت شده.
همینجا...درست همینجا امیرو بلند کردن و روی تخت گذاشتنش بردنش...
دوییدم دنبالشون که ببینم کجا میبرنش اما از یجایی ببعد ورود ممنوع بود به صورت غرق در عرق امیر خیره شدم لبخندی زد که بخاطر خشکی لباش مطمعن بودم لبش ترک خورد، آخرین دیدار و قرنطینه...
تموم شد، بردنش!
اشکام سرازیر شدن و داد زدم.
+امیر میام سراغت دورت بگردم طاقت بیار و سالم از توی این بیمارستان خارج شو بخاطر من، بخاطر همه کسایی که دوست دارن طاقت بیار منتظرت میمونم همه وجودم.
با ساعد دستم اشکامرو پاک کردم به دیوار تکیه دادم و همونجا سر خوردم روی زمین نشستم و از اعماق وجودم برای حال امیر برای حال خودم اشک میریختم، توی دلم به خودم میخندیدم و میگفتم چقدر ضعیف شدی رهام تازگی ها تند تند گریه میکنی، قبلا میگفتم مرد که گریه نمیکنه، اما مردِ عاشق گریه میکنه زیاد هم گریه میکنه.
یکی از پرستارا بهم نزدیک شد و گفت:
*آقا میخواید کمکتون کنم؟ باید دنبال کارای بستری مریضتون برید.
"ممنون"ی گفتم و بلند شدم اشکامرو پاک کردم بعد از انجام کارای بستری امیر، خودم هم تست کرونای فوری دادن و جوابش مثبت شد که تعجبی نکردم میدونستم منم کرونا دارم اما مهم نبود، درد دوری و حال بد امیر کمرمرو خورد کرده بود، قبلا یکی بهم میگفت کمرم خورد شده از دوری کسی فکر میکردم فقط یک اصطلاحه اما نه من واقعا شکسته بودم، رهام هادیان داره توی بیمارستان جلوی کسایی که باهاشون در ارتباطه قدم برمیداره و اشک میریزه، خنده دار بود ولی واقعیت بود...
سوار ماشین شدم سرمرو روی فرمون ماشین گذاشتم و هق هقمرو آزاد کردم به جای خالیش خیره شدم کلید خونشرو روی صندلی جا گذاشت و رفت فریاد زدم"امیر بی معرفت نباشیا نری دیگه برنگردی من هنوز هیچیرو باتو تجربه نکردم" کلید خونشرو توی دستم گرفتم و بوسیدمش اشکام باعث شده بود درست نتونم ببینم میون گریههام لبخند زدم و با یادآوری حرفش شدت هق هقم بیشتر شد...
《رهام تو گریه نکن، وقتی تو گریه میکنی من بیشتر میترسم، مثل همیشه لبخند بزن بگو کنارمی، بهم بگو》
امیر، عمرم ببخشید تا آخرش کنارت نموندم ببخشید رفیق نیمه راه شدم مجبور بودم ببخش منو...
یاد آوری حرفاش مثل شلاق بود روی تنم...《من نمیخوام بمیرم دوست ندارم اینجوری بمیرم، نرو》
گفتی نرو ولی من رفتم مجبور شدم بذارمت جایی که اصلا دوست ندارم، دستمرو روی صورت خیس از اشکم کشیدم ماشینمرو روشن کردم و به سمت خونه امیر رفتم.
در خونهرو باز کردم و داخل اتاقِ امیر رفتم، با دیدن جای خالی امیر سرمرو به سمت بالا گرفتم و از اعماق وجودم اشک ریختم و زار زدم بالشتشرو برداشتم و بغل کردم بوی امیرو میده بوی همه زندگیمرو میده بالشترو سر جاش گذاشتم و درست سر جای امیر خوابیدم نفسای عمیق میکشیدم که بوی امیر وارد ریههام بشه.
چند ساعتی سر جای امیر دراز کشیدم بعد از چند ساعت بلند شدم و تختشرو مرتب کردم از توی کمدش یکی از لباساشرو برداشتم که بتونم در نبود امیر لباسشرو بو کنم...
37900
#p57
دلم میخواست دستامرو بذارم روی گوشم و هیچی نشنونم، همه چیز برگرده به قبل، فقط حالش خوب باشه حاضرم دوباره ازم فراری باشه...
بیشتر از این نمیتونستم صدای سرفههاش رو بشنوم و واکنشی نشون ندم، بلند شدم و سمتش رفتم ماسکرو از روی صورتش برداشتم و بهش گفتم:
+وقتی سرفه میکنی سینت میسوزه؟
بیحال سرشرو به نشونه تایید تکون داد، نفسمرو محکم بیرون دادم و ماسکرو روی صورتش گذاشتم.
به طرف آشپز خونه رفتم و مشغول چک کردن داروها و آمپولها شدم که با صدای نوتیف گوشیم سرم رو چرخوندم و سمت گوشیم رفتم، با خوندن پیام هنریک متوجه شدم تست کرونای کارمندا مثبت شده زیاد اهمیتی برام نداشت و فقط امیر مهم بود، بی حوصله براش نوشتم تا بیست و یک روز مرخصی دارن و نیاز نیست شرکت بیان، دوباره گوشیمرو انداختم روی کاناپه و سمت داروها رفتم، هیچ کدوم از داروها قوی نبود، کلافه دستی روی ته ریشم کشیدم دست به کمر ایستادم و به داروهای پخش شده روی میز خیره شدم، چند دقیقهای فکر کردم که باید چیکار کنم و تصمیممرو گرفتم.
بعد از عوض کردن لباسام سمت اتاق امیر رفتم دیدن این حالش باعث میشد بشکنم...
سمتش رفتم و با ماساژ دادن سینه لختش بیدارش کردم، لبامرو با زبونم تر کردم و آروم گفتم:
+خیلی فکر کردم که باید چیکار کنم سخته دیدنت توی این حال؛ تصمیم گرفتم ببرمت بیمارستان شاید دورت کنن ازم، شاید نذارن تا یک ماه ببینمت برای من خیلی سخته حتی یک ساعت نبینمت چه برسه یک ماه! ولی فقط بخاطر خودته پسرم ببشتر از این نمیتونم ذره ذره آب شدنترو ببینم.
لرزش مردمک چشماش داشت دیوونم میکرد، خیسی چشماش قلبمرو به درد میاورد ولی راهی نداشتم.
"امیر"
سخت ترین روزای زندگیمرو داشتم میگذروندم حتی نفس کشیدن هم برام سخت شده بود، رهام حرف میزد باهام من توان نداشتم ماسکرو از روی صورتم در بیارم، میخواستم بگم بهش"رهام منو تنها نذار، من میترسم از اینکه نمیتونم نفس بکشم میترسم از اینکه همه جام درد میکنه بدون تو میترسم، الکی ادای نترسارو در میارم"
میخواستم داد بزنم بگم من نمیتونم نفس بکشم نکنه بمیرم و دیگه حس گرمی لباترو روی پیشونیم حس نکنم، یا وقتایی که کف دستمرو میبوسی؛ اختیار اشکامرو نداشتم یکییکی روی گونم سر میخوردن هق هقم که بالا میرفت سرفم میگرفت و نفسم قطع میشد نوازش سینم با دستای رهام بهترین حسی بود که این روزا نصیبم شده بود حالا باید جدا میشدم ازش؟
ماسکرو از روی صورتم برداشت و به چهرم خیره شد چشماش بین لبام و چشمامدر گردش بود.
چند لحظه بعد لباشرو روی پیشونیم گذاشت چشمامرو بستم تا برای آخرین بار با تمام وجودم لباشرو روی پیشونیم حسش کنم؛ با حس جدا شدن لباش از پیشونیم چشمامرو باز کردم و بهش خیره شدم.
لباشرو داخل دهنش برد و لب پایینشرو مکید با همون صدای بم و آرام بخشش گفت:
+معذرت میخوام این مدت بدون اجازه میبوسیدمت و لمست میکردم، بعد از اینکه خوب شدی با اجازه خودت میبوسمت.
دلم میخواست بگم همین بوسه های گاه و بیگاه تو حالم رو خوب میکنه رهام ازم دریغ نکن این بوسههارو ولی حیف که نمیتونستم حرف دلمرو بگم...
لباسامرو تنم کرد و من هیچ حرفی نمیزدم سکوت کرده بودم، میدونستم اگه لب باز کنم بغضم میشکنه.
رهام:
تمام مدت به چهرش خیره بودم، قلبم تندتر از همیشه میزد و توی سینم بی قراری میکرد با دستای خودم میخوام امیرو تحویل بیمارستان بدم و یک ماه قرنطینه شه، با فکر کردن بهش بغضم میگرفت...
زیر بغل امیر رو گرفتم و بلندش کردم تمام وزنشروی من بودم، از خونه بیرون اومدیم سوار ماشین شدیم؛ در طول راه هردومون سکوت کرده بودیم امیر به خیابون خیره بود و حرفی نمیزد.
28400
00:08
Video unavailable
"صدای ضعیفش به گوشم رسید.
_رهام تو گریه نکن، وقتی تو گریه میکنی من بیشتر میترسم؛ مثل همیشه لبخند بزن بگو کنارمی، بهم بگو.
+تا ابد باهاتم، حتی اگه تو منو نخوای."
#آتیش
2.95 MB
30600
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.