cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

قیز نخبر

#کانال_بانوان این کانال در راستای#تبلیغ #معرفی مشاغل تولیدی و خدماتی بانوان در فضای مجازی و حقیقی‌ فعالیت میکند راه ارتباطی با کانال 👇👇 @gezadmin

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
309
المشتركون
-224 ساعات
-47 أيام
+930 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

00:10
Video unavailableShow in Telegram
گناهکارم ولی در پرونده‌ی اعمالم بنویسید حسین (ع) را دوست داشت🖤 @Giznahabar
إظهار الكل...
2.94 MB
3
Photo unavailableShow in Telegram
▪️تاسوعا▪️ روز ۹ ماه محرم است تاسوعا از ریشه تسع به معنای نهم است فقط بر نهمین روز محرم اطلاق شده است چرا روز تاسوعا به نام حضرت عباس(ع)است.؟ تاسوعا را باید برادر عاشورا نامید. در این روز واژه برادر معنا یافت. عظمت حضرت عباس (ع) در این روز شاید نه به علت نپذیرفتن امان نامه بلكه برای شرمندگی اینكه چرا نامردان به خود اجازه‌ طرح چنین موضوعی داده‌اند و نیز به علت شرمندگی در برابر كودكان تشنه است و هزاران شاید دیگر كه تاریخ از فهم آن ناتوان است. نامگذاری روز تاسوعا به نام حضرت عباس (ع) ریشه در عرف و سنت متدینین و عزاداران حسینی داردٰ، چه آنكه آن بزرگوار نیز در روز عاشورا به شهادت رسید ولی در روز تاسوعا با پاسخ قدرتمندانه خویش به امان نامه شمر ولایت مداری خویش را به اثبات رساند. اینکه دراین روز حضرت عباس به شهادت رسیده واقعیت ندارد ...همه یاران امام حسین (ع) در ظهر عاشورا به شهادت رسیدن این روز و به احترام و وفاداری حضرت ابوالفضل به نام عباس (ع) نامیدن .. @Giznahabar
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
هر چقدر هم که دنیا مدرن بشه بازم یه وقتایی دوس داری رو فرش قرمز روی زمین بشینی تکیه بدی به دیوار و تو نور آفتاب از فضا لذت ببری...
إظهار الكل...
2
Photo unavailableShow in Telegram
و قسم به خورشت بامیه با گوشت قلقلی
إظهار الكل...
🤩 3 1
Photo unavailableShow in Telegram
کوتاه‌ترین و زیباترین عاشقانه‌های مادر همین یک سوال است : برایت چای بریزم...؟ ❤
إظهار الكل...
😢 3 1
پرسسدم واقعا از کمای ۲ساله برگشتی ...؟ گفت ۱۰سال پیش تو راه سراب همراه خانواده ام تصادف سختی  کردم . ماشین ۲۰معلق خورد . مادرم از قسمت زانو پا دچار شکستگی شد و پدرم از قسمت قفسه سینه  چون هردو از ماشین پرت میشن پایین زنده میمونند . ولی من داخل ماشین بهمراه ماشین معلق میخورم  طوری که بیهوش منو میرسونند بیمارستان و بعد از چند روز میرم کما . دکترا قطع امید میکنند و میگن امیدی به بهبودیش  نیست . مادرم تعریف میکنه  همون  یکماه اول گفتن دیگه کار دخترتون تمومه ببرید ولی من اونقدر خواهش گریه زاری میکنم  که نه فقط یکهفته بزارید بمونه . با یکهفته یکهفته نگه داشتنای مادرم  نزدیک دوسال طول میکشه . بعد دوسال دکترها میگن واقعا دیگه نمیتونیم نگهش  داریم و هیچ امیدی هم نیست .خلاصه مهر مرگ منو امضا میکنند میبرن غسلخانه . در اونجا بود که یهو من چشامو باز  میکنم  و حس سرما بهم دست میده  که میبینم با اب سرد دارن منو میشورن . پرسیدم  جدی  یهو بیدار شدی  اخه چه جوری  هیچ اتفاق خاصی  نیوفتاد..؟ گفت یادمه یه نوری بهم نزدیک شد و گفت  بلند شو مادرت خیلی  بی قراری میکنه  دوهفته پیش  اومده بود و شفاعت تو را ازمن  خواست ..پرسیدم نور  کی بود..؟  گفت بعدها مادرم تعریف کرد دوهفته قبل ازینکه از کما در بیام رفته مشهد و از امام رضا (ع) شفای منو خواسته . باز پرسیدم  وقتی بیدار شدی  چه اتفاقی افتاد ... خندید گفت  ۳تاخانم بودن وقتی من چشام و باز کردم هر کدوم جیغ کشان سمتی  دویدن . بعد رفتن گفتن که من زنده شده ام و منو دوباره بردن بیمارستان . البته بگم  بعد اینکه هوشیاری مو کامل بدست میارم  اون ادم سابق نبودم  یه جورایی  دیونه شده بودم . جیغ و داد میکشیدم  خود زنی میکردم  هیشکی نمیتونست  نزدیکم بشه ... همه میگفتن جن زده شده ام  منو تو اون حالت که دیدن  خوشحالی  خانواده ام زیادی دوام نداشت  ایندفه دنبال شفای روحی من بودند .بیچاره مادرم چیا کشید . من ازون روز ها چیزی یادم نمیاد اصلا انگار همه کار ها حرفامو  یکی دیگه  انجام میداده . وضعیتم طوری وخیم بود که میخاستند ببرن تیمارستان .باز مادرم نمیزاره  و  دست منو میگیره میبره  زیارت امام رضا و اونجا به امام رضا میگه  من دخترمو اینحوری ازت نخواسته بودم ... یا ضامن اهو یکهفته منو میبندن به ضریح مقدس امام رضا ... دوبار امام رضا  بهم نظر میکنه  و من یواش یواش آروم میشم و  هوشیاری واقعی مو بدست میارم ... حرفاش که به اینحا رسید گفتم واقعا چیزای که تعریف میکنی  واقعیت داره ... قسم خورد هرچی گفته واقعی بوده . یه سوال تو ذهنم بود بهش گفتم میگن هرکی به کما میره اون دنیا را هم میبینه ...شما چه چیزی دیدی ..؟ گفت اگه بگم چیا دیدم  که همینجا سکته میکنی . گفتم خوب بگو  ولی خانم خندید  و گفت  شرمنده اجازه ندارم بگم   فقط اینو بگم  من یادمه  ۳تا در دیدم  یکی از درها تاریکی و اتش بود و ورودیش چیزی مانند قیر در حال جوشیدن بودن  بهم گفتن اینجا جهنمه  و  یک در دیگه  نور و روشنایی بود  و ورودیش  پروانه ها و آهو ها بودند  بهم گفتند اینجا بهشته  من هر دو را هرچقدر خاستم برم  تو ببینم   نزاشتن  و اما یک در هم نشونم دادن  سبز رنگ بود و ورودیش  کلا درخت برگریزان مثل فصل پاییز  بود وقتی  پرسیدم اینجا  کجاست  کسی  جواب نداد . ازچند نفر شیخ و اخوند و اهل دین  پرسیدم  هیچکس  تاحالا نگفته در سوم  چی بوده .... حرفاش که به اینجا رسید  آهی کشید و گفت میبینی چه سرنوشتی  دارم  قربون خدا برم  نمیدونم حکمتش  چیه  من الن با ۳تا بچه یتییم و این پای ناقص چکار کنم ... باهاش کمی  حرف زدم و راهنمایش کردم  شعل هایی هست که میتونه خونه هم انجام بده ... بعد گفتم از زندگیش  میشه چند تا فیلم ساخت حیلی عجیب و جالبه خندید و گفت  حالا بزار قسمت اخر فیلم و بگم  گفتم بگو ... گفت منکه ازدواج کردم ۱۴سال بچه دار نمیشدم ۱۴سال این دکتر اون دکتر  رفتم این دوا و اون دارو خوررم  سنتی  صنعتی  هرکاری  بگی کردم هرچی بگی خوردم  نشد که نشد   .اخرش دکترا گفتن خانم بچه دار نمیشی تمام . حالا بعد تصادفم نمیدونم چیشد  معلق ها بامن چکار کردن  که  پشت سر هم حامله شدم 😂😂 پایان #این_داستان_واقعی_بود
إظهار الكل...
6👍 1🕊 1
Photo unavailableShow in Telegram
چه بگویم سحرت خیر تو خودت صبح جهانی #شهریار سلام صبح بخیر عزیزان☕️ @Giznahabar
إظهار الكل...
2🥰 1
Photo unavailableShow in Telegram
جمعه ها حالت برای هیچکی مهم نیست . ☕️ @Giznahabar
إظهار الكل...
4 1
Photo unavailableShow in Telegram
اعتراف میکنم... بوی کتلت... ظهر جمعه... یعنی خود زندگی... دیگه دلگیری نداره که ...☘
إظهار الكل...
3👏 2
چند روزی بود که میخواستم داستان زندگی بنویسم درنظرم چندتایی بود فقط نمیدونستم  کدومشو بنویسم حتی دیشب یکی را نوشتم چون دیر وقت بود گفتم بزار بمونه فردا شب(( که امشب میشه )) میفرستم کانال ..‌ ولی امروز خانمی مسافرم شد وقتی داستان زندگیش را تعریف کردگفتم  همه داستانهای  زندگی قبلی پیش این یکی سوء تفاهم بودن. به جرعت میتونم بگم عجیبترین و جالبترین داستان زندگی بود که تا الان شنیده بودم . حالا  نمیدونم از اول زندگیش تعریف کنم یا اخرش اینقدر داستان عجیبه که نمیدونم چطوری شروع کنم ...  تا اینکه  تصمیم گرفتم هر جوری که اون خانم  برام  تعریف کرده همونطوری هم براتون نقل قول کنم حدودا ساعت ۵بعد از ظهر بود خانمی ۳۸ساله به همراه ۳تا دختر بچه که دختر بزرگه شش سالش بود و کوچولوها دوتا دختر خوشگل دوقلوی سه ساله بودن سوار ماشینم شدند . همون لحظه متوجه شدم خانم میلنگه و به سختی سوار ماشین شد . کمی  که صحبت کردیم فهمیدم همسرش ۵ماهه فوت کرده .وقتی علتش و پرسیدم گفت تصادف کرده .ازش پرسیدم کسی که بهش زده را پیدا کردید ؟ گفت نه کسی نزدتش بلکه خودش از بالای پل ابوذر افتاده پایین . گفتم اخه چطوری ... گفت  راستش شوهرمو  کشتند ..ترمز  ماشین شو بریده بودند پرسیدم چه کسی اینکارو  کرده ؟ گفت با شریک کاری اش مشکل داشت . شوهرم شاهد یکی از گند کاری های شریکش  میشه  و بهش میگه  خودشو جمع کنه ولی شریکش نمیتونسته یا بهتر بگم نمیخواسته  گند کاریاشو جمع کنه،...که ظاهرا تصمیم میگیره  شوهر منو از سر راهش برداره...باز  پرسیدم چطوری ..؟ گفت اون روز شوهرم بار دوم  میبینه که شریکش مواد مخدر جاسازی  میکنه و میگه که گفته بودم خودتو جمع کن اونم میگه  مثلا خودمو  جمع  نکنم  چکار میکنی ...  شوهرم  میگه   ببین چکارت  میکنم اونم  میگه هرکاری  دوست داری بکن خلاصه  یه حرف ازاین یه حرف از اون بالاخره باهمدیگه درگیر می شن و دعواشون بالا میگیره که در این حین چند نفر رهگذر  میان جداشون  میکنن و شوهرمو  میکشنن کناری تا اروم  بگیره شب که  میشه شوهرم تو راه برگشتن به خونه  از روی پل ابوذر که می گذشته و قوس پل را به سمت راست داشته رد می کرده  پاشو رو ترمز میذاره که پیچو آروم رد کنه  که یهویی میبینه ترمزش  کار نمیکنه باهمان سرعت که میپیچه متوجه میشه  نمیتونه ماشینو جمع و جورش کنه  همون لحظه  خودشو از ماشین پرت  میکنه بیرون که به خاطر سرعت زیاد اول شوهرم بعد ماشین از روی پل به پایین پرت میشن ماشین کمی اونورتر میوفته .شوهرم هم روی آسفالت باند خیابون میفته. پرسیدم ازکجا  فهمیدیدکه  ترمز  ماشینو دستکاری کردند یا بریدنش؟ گفت اول اینکه ماشین صفر یکماه بود خریده بودیم کارشناسان شرکت پس از بررسی گفتند که سیستم‌ترمز ماشین کاملا بی عیب ونقص بوده و افسر کارشناس راهنمایی هم امد سر صحنه و او هم گفت که ترمز بریده شده  وضمنا در مراحل بعدی مامورین دوربینهای محل رابررسی کرده و دیده بودن که مردی که صورتشو.کاملا پوشونده دوربر ماشین میچرخه و ترمز و دستکاری میکنه فیلم و من هم دیدم بهشون گفتم ببینید هیکلش درست شبیه شریکش هست حالا هم در مرحله تشکیل پرونده دوستای شوهرم با اینکه می دونن کار شریکش بوده نمیان شهادت بدهندمیگن میترسیم .کسی که با دوست چند ساله اش اونکارو کرده ببین چه بلایی  سر ما میاره.البته  من علیه ش شکایت کردمودرسته  فعلا سند و مدرکی ندارم  ولی بالاخره  ثابت خواهم کرد حرفهای خانم که به اینجا رسید .سرم سوت کشید گفتم ینی همچین ادمهایی هنوزبانام انسان توی جامعه  وجود دارند؟ پرسیدم شوهرت همون لحظه فوت کرد؟ گفت نه زنده موند.یکماه بیمارستان بستری شد. قلب و تنفسش  سالم بود ظاهرش خوب بود فقط  هرازگاهی خون بالا میاورد.دکترها گفته بودند داخل بدنش متلاشی شده . هزینه درمانش خیلی بود یک خونه داشتم زیر قیمت فروختم ۱میلیارد و ۲۰۰میلیون .هر روز  یک امپول چند میلیونی  میگفتن بخرم . بعد یکماه فقط ۶۰میلیون موند .که اونم خرج  دفن و کفنش  کردم .گفتم خدا رحمتش کنه  مشخص هست خیلی دوستش داشتی که تا لحظه اخر کنارش بودی .گفت راستش دلم براش میسوخت. اخه شوهرم بچه پرورشگاهی بوده هیچوقت پدر و مادرشو ندیده بود.سربازیش میوفته اینور همون موقع ها ما باهم آشنا میشیم و بعد ازدواج میکنیم  .همیشه  بیشتراز دوست داشتن  دلم به سرنوشتش میسوخت . همیشه میگفت اگه بدونید پدر و مادر و داشتن خانواده چقدر نعمته هرلحظه پاهاشون میبوسید .باورت میشه بیشترازخود من به خانوادم احترام میزاشت و دوستشون داشت . بعد گفت  قربون خدا برم  نمیدونم  این چه بخت و اقبالی بود که من دارم . تو فکر کن  ماشین و خونه و شوهرتو  یهو  از دست بدی  بعد با ۳بچه کوچیک و این پا که ۲۴تا پلاتین داره زندگی را از صفر شروع کنی‌. پرسیدم‌‌پاتون چیشده مگه ..؟  گفت ۱۰سال پیش  تصادف کردم و ۲سال رفتم  کما پرسیدم  واقعا از کمای ۲ساله برگشتی ...؟ گفت ... #این_داستان_ادامه_دارد
إظهار الكل...
😢 3😭 2👏 1💔 1
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.