cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

🔥Love Horny🔞💦

بهترین نقاشی دنیا؟! رد لبات رو گردنم👅💦 ناشناس نویسنده: https://t.me/HarfinoBot?start=39b811c57c8335a § نویسنده: B.A §

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
3 980
المشتركون
-2624 ساعات
-2267 أيام
+75030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#shot #part4 پارسا دستشو به لبه ون زد و کنار راننده نشست. َو به بعد از حدود 3 دقیقه تو سکوت و فس فس کردن اون ون خونه همایون رسید َو از ون پیاده شد و جلوی درب اصلی رفت... هنوز تردید داشت که ایا این کارش درسته یا نه؟اصلا چرا اینجاست؟به کل تمومه گفتوگویی که قرار بود با همایون به پا کنه رو فراموش کرده بود. اما دستش خود به خود زنگ درب و زد دیر فهمیده بود که چیکار کرده و تو ی چه موقعیتی قرار داره.درب باز شد و خدمتکاری با لباس های زیبا در رو به دست داشت ×سلام اقای عابدی بفرمایید داخل. پارسا از اینکه ا ین پیشخدمت اسمشو میدونست تعجب کرد پیشخدمت کنارش ایستاد و لبخند مهربونانه دیگه ای تحویل پارسا داد و سمته یکی از هزاران اتاق رفت. داشت به رفتن پیشخدمت نگاه می کرد که صدایی اونو از افکارش جدا کرد +چیشده که تصمیم گرفتی بهم سر بزنی پارسا عابدی با دیدنه حالت همایون که خودشو زده بود به اون راه خشمش شدت گرفت. سمتش هجوم برد و انگشتشو جلوی صورتش به نشونه تهدید بالا اورد و همونطور که دندوناشو روی هم فشار میداد از میونشون حرف زد -تو...تویه اشغال ...فکر کردی که من نمیفهمم همه ی ای نها زیر سر توعه اره؟ همایون قدمی عقب رفت +زیر سر من؟میتونم بپرسم داری از چی حرف میزنی؟ پارسا پوزخند زد -فکر کردی با خودتو زدن به کوچه علی چپ می تونی از زیر کاری که کردی در بری؟تو به اقای فلاحی پول دادی تا اخراجم کنه همچنین به تمومه مغازه هایی که میدونستی مقصدم اونجاست. همایون نیشخند صدا داری زد +گیریم که این کارو کردم...چطور میخوای ثابتش کنی؟ پارسا غرید -تویه پست فترت میدونستم زیر سر توعه... همایون دستاشو داخل جیب هاش کرد و دو تا از پله هایی که روش فرش قرمز پهن بود و طی کرد +چه کاری از دسته تو برمیاد؟اگه یکم جلوی زبونتو میگرفتی الان عین بدبخت بیچاره ها تو خونه من نبودی که منو مقصر زبونه درازت بدونی
إظهار الكل...
19
#shot #part5 پارسا حیرون برای نجات خودش اقدام کرد -وا..وا..وایسا همایون به طرفش متمایل شد -یع...یعنی تو بخاطر از رو عصبانیت حرف زدنه من توی اون ماموریت انقد عصبی؟ همایون جوابی نداد -میدو...میدونی که می تونم ازت شکایت کنم مگه نه؟ اینبار نتونست سکوت کنه پس با قهقهه سمتش برگشت .قدم هایی به سمتش برداشت و هر قدم که بهش نزدیک تر می شد پارسا یه قدم عقب تر میرفت +چی گفتی؟میخوای شکایت کنی؟چجوری؟با کدوم مدرک؟فکر کردی حرف ادمی مثل تو رو باور میکنن ها اونم درباره من؟اونسر دنیام بری وضعت همینه .. کاری میکنم از اشنایی با من و بدنیا اومدنت پشیمون بشی . حرفش تموم نشد که پارسا بخاطر قدم به قدم عقب اومدنش به د یوار اثابت کرد +پس سعی کن بجای بلبل زبونی دنباله راه نجات خودت باشی فهم یدی؟ حرفشو تو فاصله یه میلی متری با صورت پارسا تموم کرد. داشت برمیگشت بره که حرف پارسا میخکوبش کرد -چ...چیکار باید بکنم تا دست از سرم برداری؟ همایون نگاهی به پارسا که سرشو پایین انداخته بود و دستاشو مشت کرده بود انداخت. گوشه لبش ناخداگاه بالا پرید +مطمئنی کاری از دستت برمیاد؟تو خیلی بدردنخور تر از این حرفایی پارسا سعی کرد اثار این همه خرد شدنو توی چشماش نشون نده و نگاهشو از همایون بدزده -هر...هرکاری بگی میکنم فق...فقط تمومش کن.من نمیتونم اینجوری زندگی کنم همایون قدم هاشو به سمت اتاقش برداشت +راه بیوفت. پارسا لب پایینی شو گاز ریزی گرفت. پشت سر همایون با فاصله زیاد به راه افتاد . همایون وارد اتاقش شد و بعد از اون هم پارسا داخل شد. روی صندلی نشست و بهش تکیه داد
إظهار الكل...
16👍 2
#shot #part1 با حالتی متحیر ازش پرسید اقای فلاحی عینکشو دراورد و روی میز پرت کرد _چ...چ ی...چرا قربان؟ ×چند بار بهت بگم عابدی... اخراج ی...اخراج این کجاش غیر قابله درکه؟ پارسا دستاشو به میز زد -ا..اخه برای چی من که کاری نکردم...نکنه ناخواسته قانونیو زیر پا گزاشتم؟ اقای فلاحی کلافه از روی صندلی بلند شد ×پارسا...ببین پسرم تو عضو معمولی بین بقیه کارکنان هستی و ما میتونیم بجای تو یه بهترشو بیاریم پس لطفا دیگه سوالی نپرس و با ا ین قضیه کنار بیا . پارسا تسلیم نشد -اما قربان... خیلیای دیگه اینجا هستن که از من هم وضعشون بدتره... فلاحی نگاهی به همایون کرد و ادامه داد ×بالاخره با ید از یه نفر اخراج کردنو شروع کنیم یا نه ...بعد تو چند نفر دیگم هستن که قراره اخراج بشن؛دیگه بیشتر از این نمی خوام چیزی بشنوم حالا برو پارسا خودشو کنترل کرد تا توی عصبانیت حرفی از روی بی عقلی نزنه که بعدا پشیمون بشه. دست هاشو مشت کردو سرشو پایین انداخت .قدم های مالی می به سمت درب برداشت... حین رفتن سمت درب ا ین قیافه همایون با اون نیشخند اعصاب خرد کن بود که خشمشو بیشتر کرد ... با عصبانیت درو بهم کوبید و خارج شد تمومه راهه از سرکار تا خونشو به دلیله این سرنوشت ناعادلانه فکر کرد قوطی که جلوی پاش بود و با ضربه ای محکم به سمته د یگه خیابون پرت کرد -فلاحیه لعنتی...من همون کارم به سختی پ یدا کرده بودم و حالا عین ماهی از دستم سر خورد. من میدونم همش زیر سره اون همایونه عوضیه... بخاطر حرفام توی اون ماموریت ازم کینه به دل گرفتو اینجوری تلافیش کرد جلوی راه پله های خونش ایستاد -به جهنم...میرم دنباله یکار بهتر تا چشمه اون همایون در بیاد اره . کیلید و توی قفل جا انداختو چرخوند.درب با صدا ی تقی باز شد کفش هاشو دراورد و وارد خونه شد .کتشو با کلافگی رو ی مبل پرت کرد
إظهار الكل...
19
#shot #part6 چیکار باید بکنم؟ همایون نیم نگاهی بهش کرد +هرچی که بگم و گوش میکنی؟ پارسا نیشخند زد -مگه چاره دیگه ای هم دارم؟اگه انجام ندم که دست از سرم برنمیداری ... سگ خورد.مگه اونکار چقد قراره غیرقابل ممکن باشه؟ میون خنده جوابشو داد +از ا ین اعتماد بنفسته که خوشم میاد ...بیا اینجا پارسا به سمته جایی که همایون اشاره کرد رفت و جلوی پاهاش نشست .همونطور سرش پایین بود که انگشتیو نوازش وار روی لبش درحاله حرکت حس کرد. سرشو بالا اورد و به همایونی که درحاله باز کردن کرواتش بود متحیر نگاه کرد . همایون دو تا انگشته اشاره و فاکشو وارد دهنه پارسا کرد و توش عقب جلو کرد. با اولین حرکت انگشتاش توی دهن پارسا، پارسا از شک خارج شد. با عجله از روی زمین بلند شد و دسته همایون رو پس زد -چ... چ...چیکار داری میکنی منحرف؟ همایون توی همون حالت جوابشو داد +کاری که ازت میخوامو دارم اجرا م یکنم . پارسا سوالی نگاهش کرد...اما لحظه ای بعد منظور همایونو رو فهمید..عقب عقب سمت درب رفت -چ..چی؟تو ...تو یه منحرفی؟من هیچوقت بخاطر نجات خودم تن به این کثافت کاریا نمیدم اشغال. دستشو روی دستگیره درب گذاشت خواست اونو پایین بکشه اما صدای همایون متوقفش کرد +میله خودته...میتونی اینکارو انجام بدی و به شغله پر درامد قبلیت برگردی....یا میتونی اون دستگیره رو پایین بکشی و توی فقرو نداری زندگی کنی .انتخاب با خودته پارسا دستگیره رو توی دستاش فشرد -چرا..چرا داری منو توی عمل انجام شده قرار میدی؟یعنی به عذرخواهی کردن ازت اتکا نمیکنی و میخوای از غرورم شروع کنی برای تخریب کردن؟ همایون اخم کرد +نگرانه چی؟قول میدم بهت سخت نگیرم.تو داری برا ی نجات خودت ا ین کارو میکنی پس فکر نکنم مشکلی باشه مگه نه؟ هیچکس علاقه به زندگی کردن توی اشغال دونی رو نداره...و میدونی که اگه از اون درب بیرون بری دیگه حتی جایی واسه زندگیم نداری... چون هدفه بعدی من گرفتن خونته ... حالا اگه انتخابتو کردی برگرد سره جات. پارسا میدونست همایون هیچ رحمی نداره و بی شک این حرفشو عملی میکنه پس از درب فاصله گرفت و دوباره سر جای قبلی ش کنار پای همایون برگشت.
إظهار الكل...
21👍 1
#shot #part3 *الو قربان...همین الان یه پسر با مشخصاتی که داده بودی ن اومد اینجا و ازم درخواست کار کرد و همونطور که دستور دادین ردش کردم. همایون از پشت تلفن نیشخند ی زد +ازت ممنونم .همین الان میتونی نوتیف ارسال پول و روی گوشیت ببینی. فروشنده لبخند ی زد و گوشی رو قطع کرد • • همایون بعد از صحبت کوتاهش با فروشنده گوشی رو روی میز پرت کرد +بهت می فهمونم که همایون زند چه کارایی که از دستش برمیاد...کاری می کنم که برای ادامه زندگیت بهم التماس کنی. با صدای زنگ درب نیشخندشو تشدید کرد -اوه خیلی زودتر از اونی که فکرشو میکردم راهش اینورا افتاد ...خب فکر کنم بازی شروع شد پارسا عابدی • • تاکسی رو به روی قصری که بنظر خونه ی همایون میومد ایستاد بعد از حساب کردن کرایه از تاکسی پیاده شد با دهن باز کله اون قصر و از نظر گذروند _واو زن...زند همچین جایی زندگی میکنه؟ سمت دروازه رفت که چشمش به نگهبان خورد _اوه سلام... ببخشید من با ... حرفش با باز شدن درب بدون توجه نگهبان بهش نصفه موند نفس عمیقی کشید و بدون نگاه کردن بهش به داخل حرکت کرد وسطای راه بود که دیگه پاهاش اجازه نمیدادن قدمی برداره _هووف لعنتی چقدر اینجا بزرگه نفسم دیگه بالا نمیاد. با وایسادن ون کوچیکی کنارش سرشو بالا اورد همون نگهبان جلوی دروازه بود که پشته فرمون منتظر چیزی نشسته بود. خشک گفت ×سوار شین.
إظهار الكل...
20
#shot #part2 اونقدی خسته و کسل بود که حوصله غذا درست کردن نداشت. پس بدون توجه به شکم خالیش روی تختش دراز کشید تا با خوابیدن افکاراتشو از سرش بیرون کنه. • به سمت اقای فلاحی رفت و کارته بانکیشو به سمتش گرفت +کارت خوب بود اقای فلاحی...می تونی پولی که نیاز داشتی رو به حساب خودت انتقال بد ی. فلاحی کارتو از دستای همایون گرفت ×اقای زند شما باعث شدین یکی از بهترین کارکنانمو اخراج کنم مشتاقم دلیلشو بدونم . همایون اخماش توی هم رفت +نباش ... دلیلش هرچی هست به خودم مربوطه تو کارتو انجام دادی حالا اون مبلغی که میخوای و برای خودت منتقل کن و بعدش شتر دیدی ندیدی اقای فلاحی سرشو تکون داد. لبه کارت و روی قسمتی که مخصوصه کارت خوان بود کشید . بعد از گرفتن رمزو واریز پول توی حسابش کارتو به همایون برگردوند. • _اخه برا ی چی اجازه کار کردن بهم نمیدین وقتی روی و یترینتون زدین به فروشنده نیازمندیم؟ فروشنده از پشت پیشخوان بیرون اومد _دلیلی نمی بینم بخوام بهت توضیح بدم حالام از مغازم گمشو بیرون. با کلافگی درب مغازه رو باز کرد. این شیشمین مغازه بود که درخواست کارشو قبول نکردن. هیچ ایده ایی مرتبط با ا ینکه چرا مغازه ها یا فروشگاه ها قبولش نمیکنن نداشت ... نکنه زند به همشون سپرده که بهش کار ندن؟؟؟ بعید هم نیست ...از ادم سگ پولی مثله اون هرچیزی برمی اد.. اونجوریم که توی اتاق کارش دوربینای همایون همه ی شهر و احاطه کرده بودن میتونست شکشو به یقین برسونه ... جهنم و ضرر چی میشد اگه بره بپرسه که چه مرگشه؟؟؟؟ لبه خیابون ایستاد و برای تاکسی دست تکون داد . اولین ماشینی که از اون خیابون رد میشد جلوش ایستاد .سوارش شد و ادرس خونه همایونو بهش داد
إظهار الكل...
19👍 3
#shot #part7 همایون همونطور که پاشو روی دی*ک پارسا میکشید گفت +انتخاب درستی کردی. پارسا با گاز گرفتن لبش سعی کرد صدایی از خودش ساطع نکنه . همایون دستشو پشت گردن پارسا گذاشت تا اونو به سمت خودش بکشونه و دوباره دو تا از انگشتاشو وارد دهن پارسا کرد. همونطور که انگشتاشو توی دهنش عقب جلو میکرد به چهره سرخ شده پارسا که بیشتر تحری کش میکرد لبخند زد. وقتی سفت شدنه دی*ک پارسا رو زیره کفشاش حس کرد پاشو از روش برداشت. انگشتاشو بیرون اورد و بجای اونها اینبار لب هاش بودن که به دهنه پارسا هجوم اوردن. بعد از متصل شدنشون بهم هر دو بی حرکت لب هاشونو روی هم نگه داشته بودن تا اینکه همایون زبونشو وارد دهنه پارسا کرد. پارسا همراهی نمی کرد و اجازه میداد فقط همایون لذت ببره . اما با کشیده شدنه موهاش این معامله فسخ شد +خوب انجام دادنه کار هم ملاکه...نه فقط انجام دادنش. پارسا که می تونست حدس بزنه همایون از چی حرف میزنه گفت _برو به جهنم. پارساسرفه های وحشتناک و متعددی پشت سرهم کرد _عی اشغال...دهنمو به فاک دادی همایون بدونه نگاه کردن به پارسا گفت +کتتو درار. پارسا همونطور که کتشو در می اورد به همایونی که توی کشو به دنباله چیزی بود نگاه کرد. همایون لباس و شلوارشو دراورد و با یه باکسر روی تخت اومد. با دیدنه چهره داغ شده و چشمای خمار پارسا که توش ناراحتی خاصی بخاطر قرار گرفتنش توی این موقعیت با اون بود، میتونست لذت و توی سلول به سلوله بدنش حس کنه و با این قیاقه سفت بشه. بین پاهای پارسا اومد و با انگشتش روی لب هاش نوازش وار کشید. چونشو توی دستش گرفتو صورتشو سمت خودش رو به بالا اورد. لب های داغ و خشک شدشو اروم روی لب های خیس پارسا قرار داد . همونطور که توی بوسه غرق بودن همایون دکمه های پیرهن پارسا رو باز کرد و اونو پایینه تخت انداخت. لب هاشو جدا کرد و به حالت شهو*نیه پارسا نیشخند زد -دلم میخواد چهره های دیگت بخصوص وقتی داری میای هم ببینم
إظهار الكل...
26
خب بریم سراغ شاتی که قول داده بودم ۷ تاشو الان میزارم ۷ تا شو آخر شب
إظهار الكل...
🥰 1
کانال vip #لاو_هورنی و #هیدن_لاو افتتاح شد🔞🫦 تو کانال vip #لاو_هورنی به پارت 194 رسیدیم👌🩵 و در vip #هیدن_لاو به پارت 60 رسیدیم از مزایای دیگه‌ی وی‌آی‌پی اینه که 🔵پارت گذاری #لاو_هورنی چهار برابر و #هیدن_لاو دوبرابر اینجاست😱 🔵تبلیغات آزاردهنده نداره👙 قیمت حق عضویت در vip #لاو_هورنی فقط #35_هزار_تومن هستش🩵 و قیمت حق عضویت در vip #هیدن_لاو فقط#30_هزار_تومن ولی توجه کنید با زیاد شدن پارت های رمان افزایش قیمت خواهیم داشت👌 برای عضویت کافیه به ادمین پیام بدید تا براتون شماره حساب بفرسته👇🌸 @Sara1u5
إظهار الكل...
#hidden_love #part_45 از اتاق اومدم بیرون و خودمو ُمحکم روی ِ مبل انداختم... دستمو روی دهنم گذاشتم تا از درد داد نکشم، من امشب این کمرمو نابود میکنم...زیر لب غریدم: آخ آخ ببین چیکار کردین باهام...جای مشت و لگدتون روی تن نازنیم درد میکنه... به روی شکم چرخیدم و بعد ِ دقایقی چشمام گرم خواب شد .. . با پیچیدن صدای داد و فریاد و تداعی شدن خاطرات تلخ از خواب پریدم... بازم همون صدا ها؟! چرا دست از سرم برنمیداشتن؟! موهامو محکم چنگ زدم...صداها بیشتر از قبل تو سرم میپیچید ...ناله میکردم و درد میکشیدم با صدای بلند فریادی از درد کشیدم ... یهو در ُاتاق باز شد و آریا سریع اومد سمتم... بازوهامو گرفته بود و محکم تکونم میداد اما من هیچی نمیفهمیدم...تنها صدای ِ خاطره ها بود که میفهمیدم... با صدای اریا که بلند اسممو فریاد زد و بعد سیلی که به صورتم خورد یهو به خودم اومدم... اریا در حالی که دستش روی گونم بود گفت + :متین...متیــــن چته تو؟؟ چیشده؟؟؟ بغض کردم؛ هنوز سرم درد میکرد : _اریا ...اریا صداهاشون توی ِ سرم میپیچه...اریا بگو...بگو دست از سرم بردارن...بگو ولم کنن... +هــــیس چرا بغض کردی طلایی؟!
إظهار الكل...
👍 26 5😢 5