cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

جَـلد تو باشـم🕊

﷽ جلدتوباشم🕊 گر‌ مسیر نیست ما را کام او عشق بازی می‌کنم با نام او

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
14 099
المشتركون
+4724 ساعات
+4657 أيام
+53930 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
إظهار الكل...
👍 1
🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
إظهار الكل...
sticker.webp0.31 KB
Repost from N/a
Photo unavailable
من مانام دختری که پدر و مادرم و یادم نیست! بین این خانواده همه کس و کارم حاج باباس... از وقتی یادمه محمد و دوستدو داشتم...پسر عموی جذابم و ..! وقتی بابا حاجی  بخاطر من مجبورش کرد باهام ازدواج کنه زندگیم به جهنم تبدیل شد ! اون من و هر روز توی اون زندگی اجباری کشت ...! روزی که به ارثش رسید من و رها کرد و رفت .... بعد سالها پشیمون برگشت اما من دیگه اون دختر کوچولوی عاشق نبودم! حالامن مانا زنی مستقل و زیبا بودم که هواخواه زیاد داشتم ! وقتی برگشت و دید  دیگه دیر بود ...! همونطور که من و پس زد منم قسم خوردم ازش انتقام بگیرم و گرفتم و کاری کردم که .... https://t.me/+JqTwMGjy3oFjZjJk https://t.me/+JqTwMGjy3oFjZjJk
إظهار الكل...
Repost from N/a
_دارم از درد میمیرم ترو خدا کلاس و زودتر تمومش کن .. میدانست محال است پیامش را در کلاس ببیند و اگر هم میدید محال بود کلاسش را به خاطر او کنسل کند درد در دلش میپیچد که باعث میشود بی طاقت سرش را به میز تکیه دهد.. ستاره خود را روی صندلی جلو میکشد.. _اگه حالت خوب نیست میخوای از استاد اجازه بگیرم ببرمت بيرون.. _اجازه نمیده .. _اگه حالتو ببینه شاید اجازه بده.. پوزخندی به خیالات خام رفیقش میزند.. او حتی حاضر نمیشد به خاطرش کلاس را چند دقیقه زودتر به اتمام برساند.. با درد نگاهی به قامت بلند و عضلانی اش در آن کت و شلوار رسمی می اندازد.. با جدیت و اخمی غلیظ سخت مشغول درس دادن بود.. هیچکس خبر نداشت که او همسر صیغه ای استادی است که کل دخترهای دانشگاه برایش بال بال میزنند.. دختر درسخوان و شاگرد اول دانشگاه که مجبور بود برای گرفتن بورسیه؛ معشوقه ی استاد آریا با تمایلات و فانتزی های عجیب و رفتارهای خشونت آمیزش در سکس شود درد وحشتناکی هم که امروز داشت حاصل رابطه ی طولانی مدت دیشبش با او بود.. انگار جانش کم کم به لب میرسید .. هنوز دوساعت تا پایان کلاسش مانده بود.. ستاره نگران شانه اش را تکان میدهد.. _ماهک خوبی..؟ حتی نای جواب دادن هم نداشتم.. _چه خبره اونجا..؟ صدای سام رعشه به تنش مینشاند.. _استاد خانوم سعادت حالش خوب نیست انگار.. یکی از دانشجو ها بلند این حرف را میزند و سام است که با اخم به سمتشان می آید.. _چیشده..؟ نگاهش روی ماهک ثابت میشود و با دیدن صورت رنگ پریده اش به طرفش پا تند میکند.. دخترک از درد زیاد از حال رفته و پخش زمین میشود.. سام به طرفش خیز برمیدارد و با کشیدن او در آغوش مانع برخورد سرش با زمین میشود.. _ماهک..ماهک..چشمات و باز کن دانشجوها شوکه به استاد خشن و سردشان که چگونه یکی از شاگردانش را در آغوش گرفته نگاه میکنند.. سام فریاد میزند.. _چرا وایستادین بر و بر زل زدین به من اورژانس خبر کنید.. یکی از دخترها که شیفته ی سام بود با دیدن ماهک در آغوش سام از شدت حسادت فوراً از کلاس بیرون میزند و با مأموران حراست برمیگردد.. _اوناهاش همون دختره است .. خودش و تو بغل استاد زده به موش مردگی آخه این کار درسته..؟ اینجا دانشگاست مثلاً.. دختر از درد وحشتناک زیر دلش ناله ی خفیفی میکند و از بین پاهایش خون جاری میشود.. _جناب آریا این کارتون غیراخلاقیه و دور از قوانین دانشگاه.. اون دانشجو رو ول کنید چندتا از خانومای حراست و خبر کردیم بهشون رسیدگی میکنن.. سام بی توجه به همهه ی دانشجوها و سروصدای حراست خیسی خون را حس میکند.. وحشت زده از خونریزی زیادی که دارد صورتش را به سینه میفشارد و زیر گوشش با درد مینالد.. _این ..این خون چیه..این بلا رو من سرت آوردم..؟ به خاطر دردایی که هر شب بهت دادم..؟ به خاطر تمایلات وحشیانم تو رابطه است آره..؟ صدای مامور حراست مثل مته در گوشش سوت میزند.. _آقای آریا شما استاد این دانشگاه و الگوی بقیه اید درست نیست که جلوی چشم بچه ها دانشجوتون رو بغل گرفتید .. با فریاد بلندش مردک لال میشود و کل کلاس در بهت فرو میرود.. _خفه شو بیشرف کدوم دانشجو ..زنمه کثافت .. زنمه آشغال..تو و این دانشگاه کوفتیت باهم برید به درک.. جسم بی جان دخترک را روی دست بلند میکند و در حالیکه به سمت در میرود مقابل چشمان حیرانشان فریاد میزند.. _ یکی به نگهبان بگه ماشینم و بیاره دم در .. زن و بچم دارن از دستم میرن.. به خدا اگه یه تارمو از سر زنم کم شه اینجارو آتیش میزنم.. https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 نگم از پسرش که با همون پارتای اول کلی کشته داده..😎🤫 یه کراشیه که نگوو..🤤
إظهار الكل...
Repost from N/a
- به کمر بخواب و لنگاتو جوری باز کن که همه چیت بزنه بیرون. شیو کردی؟ بی قرار می گویم: - قرارمون این نبود. سیگارش را آتش می زند و کلافه می گوید: - قرارمون سکس نبود؟ به تته پته می افتم. - بود... بود ولی این مدلی نبود. پوکی به سیگارش می زند و باز با حرف هایش لالم میکند: - سکسم مدل می خواد. نکنه گفته بودم زیر پتو و تو تاریکی می کنمت و خودم خبر ندارم؟ هوم؟ سر بالا می اندازم به معنی نه. بغض دارد خفه ام می کند. - زبون نداری؟ باید بتونم اون پایینو ببینم یا نه؟ نکنه انتظار داری از رو حدس و گمال یه جایی فرو کنم؟ بخواب... بخواب دختر، بخواب تا پشیمون نشدم. اشکم می چکد. - من هرزه نیستم. نوچی میکند. زیر لب چیزی می گوید که نمی شنوم. شاید دارد فحش می دهد. یا چه می دانم. - می دونم، هرزه بودی جات تو بغل من نبود. لخت شو، بخواب... مگه آزادی نامزدتو نمی خوای؟ اشکم باز می چکد. - چرا، چرا... می خوام. - پس بخواب. دراز می کشم. با همان مانتو شلوار لعنتی. با گریه. آنقدر شدت گریه ام زیاد است که به هق هق می افتم. سیگارش را خاموش میکند. چنگ میان موهایش می اندازد. نگاهش سرخ است. چرا؟ مگر نه اینکه فقط می خواست خودش را خالی کند؟ پس چرا انقدر بی قرار. - بخدا نمی تونم اینجوری. زی... زیر پتو... با لا... لامپ خاموش. خواهش میکنم آقا عماد. روی زانو روی تخت می نشیند. عصبی ست. اما دارد خودش را کنترل می کند. مچ پایم را می چسبد، جیغ میزنم از ترس و او پاهایم را از هم باز کرده، فریاد می زند: - فلجی مگه؟ اینطوری پاهاتو باز میکنی که من بتونم کاری بکنم یا نه شرم دارد مرا می کشد. دوست دارم از شدت شرمندگی و غصه و حقارت بمیرم. روی تن خشک شده ام خیمه میزند و توی صورتم می غرد: - نمی خوام که بکنمت، می خواستم فقط آرومت کنم بی شرف. احمقِ نفهم. پاشو گمشو بیرون. می ترسم پشیمان بشود. برای همین قبل از اینکه از تخت پایین برود، پاهایش را می چسبم و آویزان میشوم: - تو رو خدا آقای شاهید، غلط کردم. هر کار بگید میکنم، اصلا خودم... خودم تحریکتون میکنم. دست میبرم برای باز کردن دکمه‌ی شلوارش و با عجله میگویم: - همه تلاشمو میکنم که خوب ارضا بشید، اصلا... هر کاری که بگید... هر مدلی که بخواید... چنان برمیگردد، گردنم را می چسبد و روی تخت زمینم میزند که لال میشوم از ترس. با خشم و چشمانی که انگار خیسی اشک دارد می غرد: - به من التماس نکن، هرزه ای مگه کثافت؟ تو گوه خوردی که این حرفا رو میزنی. غلط میکنی که بخوای اینجوری بخاطر اون شهاب پفیوز، خودتو پیش من حقیر می کنی! هق میزنم، با تحکم و خشمی کنترل شده آخرین حرف را میزند: - میری، ازش طلاق میگیری. بعدش میای اینجا، صیغه ام میشی، تو همبن اتاق پرده اتو میزنم، میکنمت آیدا، جوری میکنمت که چشمای بی پدرت از لذت خمار بشه برام، بعدش رضایت میدم اون پفیوز بیاد بیرون. فهمیدی؟ سر که تکان می دهم، انگار طاقت نمی آورد لمسم نکند. چرا که لب هایم را به دندان می گیرد و عمیق... پارت واقعی ❌ https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0 https://t.me/+SdHbVPCx7ywxNmI0
إظهار الكل...
Repost from N/a
روز دهمی بود که تو مسجد می‌خوابیدم! https://t.me/+OCC1xm1sB3oxY2E0 جایی برای رفتن نداشتم و اگه حاجی بیرونم می‌کرد باید کارتون خواب می‌شد. گوشه ی محراب نشستم و تو خودم جمع شدم و صدای گریم تو کل مسجدی که کسی تپش نبود پیچید و نالیدم: -خدایا خیلی از دست ناراحتم، بچمو ازم گرفتی منو آواره ی کوچه خیابونا کردی چیکار کردم مگه؟ خدایا خستم... دوست دارم باهات قهرم کنم اصلا دوست دارم دیگه صدات نکنم هق هقم شکست و سرمو روی پاهام گذاشتم و یاد بچه ی مرده ای افتادم که از رحمم بیرون کشیدن... نوزادی که به خاطر کتکای شوهرم زنده نموند شوهری که به خاطر زنده نموندن بچش منو نازا دونست و بیرونم کرد و اگه حاجی نبود الان کارتون خواب بودم.‌.. جوری گریه می‌کردم که دلم به حال خودم می‌سوخت و به یک باره صدای مردونه ای تو مسجد پیچید: - همشیره؟! ترسیده سر بالا گرفتم و با دیدن حاج‌اقا آروم شدم اما مرد چهار شونه ی کنارش که با ترحم نگاهم می‌کرد باعث شد سریع دستی زیر چشمام بکشم: - حاجی؟! ببخشید من... وسط حرفم پرید: - بیا دخترم بیا باهات حرف دارم بیا دل‌آرا اگه زندگیت و زیر و رو کرد حتما حکمتی داشته بلند شدم از جام که مرد کنارش اشاره ای کرد: - ایشون آقا امینه خیر محله آشنای بنده و بنده ی خوب خدا نیم نگاهی به مرد کنار انداختم و سر تکون دادم که ادامه داد: -همیشه ایشون به بقیه کمک کرده اما من احساس میکنم این‌بار کمک می‌خواد توام کمک می‌خوای برای همین امید وارم بتونید بهم کمک کنید با تعجب به مردی که تیپ و ظاهرش نشون از وضعیت مالی خوبش می‌داد گفتم: -من من کمک کنم؟ مرد دستی تو موهاش کشید و حاجی ادامه داد: - ایشون خانومشون سر زا فوت شده الان یه بچه ی شیر خوار داره منم بهشون گفتم شما هم موقع زایمان بچتون فوت شده و شیر دارید! شوهرتونم طلاقتون داده پس ایشون دایه می‌خواد برای بچش... سر انداختم پایین: - من من زیاد شیر ندارم شیر نداشتم چون چیز زیادی نمی‌خوردم موقع بارداری و اینبار خود مرد صداش درومد: - من یکیو می‌خوام از بچم کلا مراقبت کنه کسیو ندارم بچمو بهش بسپرم حاجی گفتن شما مورد اطمینانی فقط چند سالتونه سنتون کم میزنه نگاه آبی رنگمو به چشمای مشکیش دادم که آب دهنشو قورت داد و سریع نگاه گرفت اما من جواب دادم: -نوزده سالمه آقا من سنم کم بود شوهرم دادن سری به تایید تکون داد که حاجی ادامه داد: -خب اگه هر دو راضی باشید یه صیغه محرمیت بینتون بخونم بالاخره تو‌یه خونه قرار برید هر دو هم مجرد شدید دستام مشت شد و سر پایین انداختم که حاجی سریع ادامه داد: -البته که حق نزدیکی رو میدم به خودت دخترم بغض کردم و سرمو بیشتر انداختم پایین که مردی که اسمش امین بود گفت: - حاجی شاید خب راضی نباشند یعنی... یکم خب فکر کنن حتی اگه قبولم نکنن من حاضرم هزینه هاشون رو به عهده بگیرم نگاهم و بالا آوردم و حاجی سری به چپ و راست تکون داد: - آخه تا کی تو مسجد می‌خوای بمونی دخترم؟ می‌زارم به عهده ی خودت تصمیم بگیری اما این به صلاح دوتاتون کمک می‌کنید بهم شما دوتاتون آدمای خوبی هستید مناسب همید و حالا امین به من نگاه می‌کرد انگار که ازم خوشش اومده بود و جوابش مثبت بود و حالا منتظر من بود. منی که از مرد جماعت فراری بودم و دو دلیم رو که دید گفت: -من به خدا فقط برای بچم اومدم اینجا نیت من چیز دیگه ای نیست با این حال براتون مهریه تعیین میکنم تمام حق زحماتتون به عنوان دایه پسرمم میدم اگه قبول کنید با گوشه چادرم بازی کردم باشه ی خیلی آرومی گفتم چون چاره ای نداشتم این تنها راه من بود و حاجی با خوشحالی گفت: - عاقبت به خیر بشید هر دوتاتون امین جان شما فردا بیا برای صیغه هر چند که تاکید میکنم حق نزدیکی با خانمت!! https://t.me/+OCC1xm1sB3oxY2E0 در حالی که شیرمو می‌خورد تند تند سرش رو بوسه زدم و زمزمه کردم: - قربونت برم من مامان فدات بشم من خدا دو ماهی می‌شد که تو خونه ی امین زندگی می‌کردم زندگی که هیچ وقت فکرشم نمی‌تونستم کنم! پسر کوچولوش و مثل بچه‌ی خودم دوست داشتم... تو فکر بودم که در خونه باز شد و امین وارد شد دستش پر میوه بود و روی میز گذاشت و با دیدن من لبخندی زد: -به چطوری دردونه؟ لبخندی زدم و سینمو از دهن پسرش با خجالت بیرون کشیدم و خودمو پوشوندم که با شوخی لب زد: -چرا غذا بچمو حروم می‌کنی حالا؟ -سلام زود اومدید -کارام زود تموم شد گفتم بیام پیش زن و بچم از لفظ زن و بچه خیلی‌ خوشم می‌اومد، هر چند من براش هنوز زنانگی نکرده بودم و سکوتمو که دید ادامه داد: -میگم که حالا کی قرار اجازه نزدیکی یعنی خب آخه.. دستی پشت سرش کشید: - می‌دونی داره برام سخت میشه، هی میام تورو میبینم با این همه خوشگلی باز حرفشو خورد و می‌دونستم مرد برای سخت پس سر پایین انداختم زمزمه کردم: - اجازه میدم https://t.me/+OCC1xm1sB3oxY2E0 https://t.me/+OCC1xm1sB3oxY2E0 https://t.me/+OCC1xm1sB3oxY2E0
إظهار الكل...
🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
إظهار الكل...
🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
إظهار الكل...
sticker.webp0.31 KB
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.