👻🔥جا‌به‌جاییfoad

https://t.me/Hamster_kombat_bot/start?startapp=kentId1129899587 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸 2k Coins as a first-time gift 🔥 25k Coins if you have Telegram Premium

مثل نات کوینه، بعدا می تونید این سکه هارو تبدیل به ارز یا پول کنید. بزنید توی اینترنت همه چیزش براتون بالا نیاد و بیشتر متوجهش میشید. 😊😊😊 فرصت خوبو از دست ندین

#گی روی پاهام نشست و خمار لب‌زد: _لذت می‌بری نه؟💦 _از چی؟ _از اینکه رئیست و به ف‌اک میدی!🔞 چنگی به کمرش زدم و غریدم: _تو چی؟! لذت می‌بری همچین بادیگارد جذابی داری؟ دستم و به باسن گردش رسوندم🍑 _این پشت که خیلی حال می‌کنه! همیشم که خیس و داغه عزیزم،نه؟🖤🔥 #پارت_رمان https://t.me/+gN8TqKMIu8tkN2Ex https://t.me/+gN8TqKMIu8tkN2Ex

#part233 _هویی، یابو شعور داشته باش. می زنم فکتو میارم پایینا. تو گه می خوری جسم زن منو بغل کنی! دستت بهش بخوره از هفت جا قلمش می کنم. تو فکرتم بیاد همچین چیزی مغزتو می پوکونم. مرتیکه...، لااله‌الاالله. ماهیار سریع نیش گشاد شده اش رو جمع کرد و سیخ سر جایش نشست. اولین بار بود کیارش غیرتی و عصبی رو می دید. رفیقش همیشه خنثی خنثی بود و نسبت به هیچ احد و ناسی واکنش از خودش نشون نمی داد ولی انگار این دختر واقعا براش فرق می کرد. چشم هاشو ریز کرد. _وایسا ببینم، گفتی زنت؟! ازدواج کردی؟ قایمکی از خاله و عمو؟! نکنه حالا هم آوردیش معرفیش کنی آره؟! کیارش نیم‌نگاه خجلی سمت ارغوان انداخت. _نه هنوز قسمت نشده، فقط یه صیغه ی یک ماهه خوندیم که اونم آخراشه. آه غمگینی کشید. حالا می فهمید چرا ارغوان گفته صیغه ی یک ماهه بخونن تا براش دردسر نشه. خودش خوب می دونست اگه مدتشو طولانی کنن ممکنه کیارش بهش دل ببازه و دیگه رهاش نکنه و همین صیغه رو بکنه دلیل برای چسبیدن بهش .   هر چند که هنوز یک ماه هم نگذشته دلش رو بهش باخته بود. به طور طبیعی یک ماه برای آشنایی خیلی کمه ولی برای اون دوتایی که جای هم زندگی کردن و گذشته و همه چیز هم رو به وضوح دیدن چیز کمی نبود. عملا شناخت نود درصدی روی هم داشتن و خب همین کافی بود برای اعتمادشون به هم دیگه، برای کنار اومدن با هم و حتی دلبستن به هم. _خانواده اش خبر دارن؟آره؟! _آره، نمی بینی همراهش اومدن. همه اشون می دونن چی شده.

-درسته به دخترا گرایش داری؟ یلدا نگاهش کرد. خط خنده اش بیل و کلنگ شده بود تا محکم بر سرش کوبیده شود. گفت: -اومدی از زیر زبونم این چیزا رو بکشی؟! پسر دست جلو برد و برخلاف چند دقیقه قبل، یلدا عقب نرفت. چانه اش را با انگشت اشاره و شست لمس کرد. گفت: -همون اول که گفتم! میخوام باهات دوست بشم. تاحالا دوست پسر داشتی؟ یا همشون دختر بودن؟ خنده اش نشان می‌داد که برای عذاب دادن یلدا آمده نه دوستی. یلدا خودش را جلو کشید. قبل از اینکه به لب های او حمله ور شود، پرسید: -بدت نمیاد لبای نظافتچی شرکتت لبای ماتیک زده‌ت رو بخوره؟! https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0 https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0

فرشته مجبوره برای نجات خودش  و هزاران نفر دوباره عاشقی رو به مرد یاد بده. ولی پسرک احمق زیر بار نمیره اونم مجبوره دست به کارهای احمقانه تر بزنه😂🗿 #دنیای_پوسیده 😍 (فانتزی و عاشقانه)+ 😇😈 https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0 https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0

🤦🏻‍♀️پسره با دوستاش شرط بسته که نظافتچی شرکت گِی هست... دختره هم برای خلاص شدن از این همه شایعات با پسره‌ی دهن لق و رییس شرکت رابطه برقرار میکنه🫡 فکر میکنه بعدش میتونه از شرش خلاص بشه😂😂ولی پسره دیگه ولش نمیکنه https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0 https://t.me/+WK4PX5DDIEkxNGE0

#گی_خشن_اجباری🔥🔞 اسپنکی به #باسنم زد و خودشو یه ضرب واردم کرد و دستشو به #نیپل هام رسوند و #لب زد: _کی فکرش و می کرد #رئیس بانک به اون بزرگی بشه #زیرخواب یکی کوچیک تر خودش هوم؟ به نظرت کارمندات بفهمن ابهت قبلی رو داری پیششون؟؟ قبل از اینکه من حرفی بزنم در اتاقم باز شد و…🔞🔥💦 https://t.me/+gN8TqKMIu8tkN2Ex دوساعت_رمانش_رایگان_شده🤭🏃‍♀️

‼❌سورنا پسر بوکسوری که گیر دوتا مرد خشن می افته،اونا زندانیش می کنن و بهش تجاوز می کنن تا اینکه....‼❌ https://t.me/+gN8TqKMIu8tkN2Ex #رینگ🔞 https://t.me/+gN8TqKMIu8tkN2Ex