cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

🖤کافه سیاه و سفید🤍

مشاركات الإعلانات
1 853
المشتركون
-3224 ساعات
-2167 أيام
-1 99330 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

اونجا که پیمان بهجتی میگه: شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند؟ گره در روح و روانت به جهانت بزند؟ شده در خواب ببینی که تو را قرض کند؟ بروی وهْم شوی تا که تو را فرض کند؟ شده در گوش تو گوید که تو را باز تو را...؟ نشوم فاش کسی تا که شوم رازْ تو را...؟ شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی؟ گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی؟ شده یک شب برود تا که روی در پی او؟ که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه او؟ به همان حال بگویی که تو مجنون منی به تو بیمار شدم تا که تو درمون منی شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟ گره ات کور شود غم به روانت برسد؟ که ز روی دیدن او که کمی شاد شوی بروی در بغلش تا که تو آباد شوی که بگوید که تو تعریف همان عشق منی بروی یا نروی هر چه شود جان منی گره ات باز کند تا که تو بینا بشوی  که غمت باز شود تا که تو معنا بشوی شده اما تو نبودی شده اما که چه دیر  گره ای کور شدم تا که شدی یک دل پیر همه در خواب ولی عشق تو بیدار بمانْد همه پل‌های دلم بی تو چو دیوار بمانْد من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی همه عاشق شدنم رفت تو منظور منی که تو رفتی و دلم بی تو همان سنگ شدُ همه این عشق رَوَد تا که دلم جنگ شدُ نکند بد بشود آخر این قصه بد نکند تلخ شود آخر این غصه بد #زهرا
إظهار الكل...
شبی در خلوت خود از دل خود ناله ها کردم ندانستم که دل را هم به چشمانت فدا کردم در این خلوت که یاد تو مرا همراه شد تا صبح سحر شد تا شبی دیگر بدون تو فنا کردم که چون مهتابِ رُخسارت در این ظلمت سرا کم بود مثال هر شـب پیشین به عکست اکتفا کردم ملیحِ طرز لبخندت هنوز آن غم ستانم بود که این درد غمِ دوری به لبخندت دوا کردم برای آنکه دیدارت نگردد حسرت چشمم به هر معبد که شد رفتم مناجات و دعا کردم ولیکن بی ثمر شد این دعای نفس لوامه که معکوس آمد آن ذکری به معبدها ادا کردم به جان تو قسم خوردن بدور از مسلک است اما به خاک پایت ای جانا ستایش وُ ثنا کردم که پایان آید این هجران شب ثانی وصال آید ولی صدها شب ثانی گذشت و ربنا کردم در این شب زنده داری ها که یادت روح پرور بود تمام روح و جسمم را به دردت مبتلا کردم در آن موسم که بیمار نگاه نرگست بودم نهان کردم ز روی تو تظاهر بر شفا کردم مبادا لحظه ای لرزد نگاه غمگسار تو ولی غم های جان کاهت درون سینه جا کردم مُقـَدر بوده انگار از ازل این سرنوشت من که تقدیرم چنین باشد به عهدی که وفا کردم زمان بر من جفا کرد و من از درد فراق تو جفا بر این دل زار و غمین بی نوا کردم تو ای آرام جان دیگر گُذر از این صبوریها که نالانم از این صبرَت ببخشا گر خطا کردم به یاد اولین دیدارِ روز آشنایی ها چه نجواها در این شب ها به یاد آشنا کردم عجب نامردی ای عالم به ساز دل نرقصیدی که رقصاندی به ساز خود دلی که بی ریا کردم چه نا فرخُنده شب هایی چه نا فرجام ایامی نشستم تا سحرگاهان و گریه بی صدا کردم #ملیکابانو_کاشان
إظهار الكل...
صدای تو باران است همان نم باران اردیبهشت که مرا به عاشقی وا می دارد همان عطر یاس که جایش درون ویترین خاطراتم خالیست همان برف سفیدی که برایم یادآور اسفند زیباست صدای تو همایون است آنقدر دوستش دارم که وقتی حرف می زنی دلم می خواهد سر تا پا گوش شوم و به اوای ملکوتی تو گوش جان بسپارم اری آری صدایت را دوست دارم و حاضرم آنجا که تو سخن می گویی فقط چشم بر هم بگذارم خودم را به دست صدایت بسپارم تا شادمانی از دست رفته ام را دوباره بدست ارم #پروین
إظهار الكل...
💢 شعـــــــر 💢 شد بهار اما دلی شاد و ، لبی خندان نشد بلبلی مست از گلی در باغ یا بوستان نشد احسنُ الاحوال و حَوِّل حالَنا امسال هم ؛ یک دقیقه آمد و رفت و دگر مهمان نشد سال ها با سختی و صدها گرفتاری گذشت ای بدا هر سال بدتر شد ،  ولی آسان نشد یک گرسنه وضعش از بیچارگی فرقی نکرد سفره های خالی از آذوقه غرقِ نان نشد آسمان هم تار و تاریک است مدّتها ، شبی روشن از مهتابِ بی آلایش و تابان نشد قیمت اجناس معمولی نجومی تر شده ! یک قلم از آن همه سرسام ها ارزان نشد زیر دست و پای بدبختی شکسته استخوان چشمی از مسئولِ این آشفتگی گریان نشد با الا یا ایّها الساقی اَدرکاسا بگو ! یک نفَس باد صبا بر سبزه مُشک افشان نشد ٕزندگی دیگر ندارد ارزشِ رنج و تلاش وقتی از دنیای درد ما یکی درمان نشد پل زده رنگین کمان ، در بامِ دنیا بارها ! رنگِ خوشبختی نصیب مردم ایران نشد عمرمان پوسید در گندابِ ناحقّی و فقر آرزوهـا رفته بر باد و نفس امکان نشد خون و جان و مال و حق ما به یغما رفته و؛ دوستی بر دار و اصلا دشمنی پایان نشد غنچه ها پرپر شدند و نونهالان بی ثمر ! "پونه"ای شاد از نسیم و نم نمِ باران نشد #افسانه_احمدی_پونه ‌‌‌‌
إظهار الكل...
. نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید چه بی‌نشاط بهاری که بی‌رخِ تو رسید! نشانِ داغِ دلِ ماست لاله‌ای که شکفت به سوگواریِ زلفِ تو این بنفشه دمید بیا که خاکِ رهت لاله‌زار خواهد شد ز بس که خونِ دل از چشمِ انتظار چکید به یادِ زلفِ نگونسارِ شاهدان چمن ببین در آینه‌ی جویبار گریه‌ی بید به دورِ ما که همه خونِ دل به ساغرهاست ز چشمِ ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟ چه جایِ من که درین روزگارِ بی‌فریاد از دستِ جورِ تو ناهید بر فلک نالید ازین چراغِ تواَم چشم روشنایی نیست که کس ز آتشِ بیداد غیرِ دود ندید گذشت عمر و به‌دل عشوه می‌خریم هنوز که هست در پیِ شامِ سیاه صبحِ سپید کِراست سایه درین فتنه‌ها امیدِ امان؟ شد آن زمان که دلی بود در امانِ امید صفای آینه‌ی خواجه بین کزین دَمِ سرد نشد مکدّر و بر آهِ عاشقان بخشید #هوشنگ_ابتهاج
إظهار الكل...
💢 شعــــــر 💢 شهر من بی تو شلوغ است بیا، گم شده ام من که قربانی یک سوء تفاهم شده ام عمق این فاجعه از عشق بلاخیز تر است "خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است" رفتی و شهر من انگار که طوفان زده شد قلب من بعد تو یک کشور بحران زده شد روح من روی تنم بعد تو آوار شده غصّه های ابدی در دلم انبار شده بی تو هر شب سحرم گم شده در سایه ی ماه هجمِ سنگینِ خیالت شده وابسته ی آه خانه ام عِطر تو را می طلبد هر شب و روز عِطر خود را به هوای دل بیچاره بدوز او که با چشم تو از خویش گذشته ست منم او که جز راه تو بیراهه نرفته ست منم او که با قصد و غرض غم به دلم کرده تویی او که از عمد و به لج، باز ولم کرده تویی تو بیا فکر پریشان مرا دور بریز در خُمِ تُنگِ دلم خوشه ی انگور بریز دلم از دیدن رویت هیجان می گیرد قلب من باز دوباره ضربان می گیرد یا بیا تا به ابد در دل این خانه بمان یا سرخاک دلم سوره ی توحید بخوان #سید_حمید_حجازیان
إظهار الكل...
🪯 دکلمــــــه 🪯 لبخند دروغکی چرا. خوب نیستم مثل قرصی که نیمه شب بدون آب گیر کرده تو گلو. منم گیر کردم اونم توی گلوی زندگی کاش میتونستم راحت حرف بزنم . چیزی بگم بین آدم های این روزگار فقط میگم دلتنگم دلتنگی کسی که نیست که رفت. اما این سکوت رو هم دوست دارم هم میترسم. لال بودن رو ترجیح دادم ، اونم وقتی کسی نیست که عمق دردم رو بفهمه من فقط پنهون شدم پشت حرفهام و فقط دارم از درد مینویسم. پنهون شدم پشت لبخند مصنوعی و فقط سکوت کردم. لطفا تو یکی سکوت نکن. ای کاش مفهوم سکوتت رو میدونستم. و روزی هزاران بار خودم رو به حقیقت تلخ نبودنت قانع میکردم. منو توی این برزخ سکوت تنها نزار. من از سکوت های پی در پی میترسم. ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭن ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺭﻫﺎت میکنن. ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺖ میشینن، و ﻓﺮﺩﺍ چه راحت و ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﻗﻀﺎﻭﺗﺖ میکنن ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻟﺒﺨﻨﺪﺷون ﺭو ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ، اما ﻓﺮﺩﺍ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻗﻬﺮ ﻭ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑونیﺷون ﺭو. ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺷﻨاﺱ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ، و ﻓﺮﺩﺍ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭ محبتت میشن. سکوت خیلی ویرانگر و بیرحمه ، گاهی. وگاهی خوب. و گاهی چه قدر کشنده میشه‌. اونم بدون اينکه اصلا مرده باشی. نکته اینجاست که مفهومش چیه.؟ اما هرچه باشه، باشه. فقط بیا و بشکن این سکوت رو که دارم از پا در میام. دلم گرفته اونم از دنیا و آدم ها از خیال هایی که خیال موندن. و رویاهایی که هیچ وقت به حقیقت نپیوست. از آرزوهایی که بَر باد رفت من دیگه بریده ام خسته ام خسته شدم. این روزها دلم نه عشق میخواد نه دروغهای قشنگ و نه ادعاهای بزرگ و نه بزرگهایی پر ادعا! فقط دلم کسی رو میخواد که بشه باهاش حرف زد و بعد پشیمون نشد! باور کنین ديگه دست خودم نيست که شب ها بعد از يه ساعتى از نیمه شب خود به خود. چشام بارونى ميشن دست هام ميلرزن و نگام خيره ميشه به لبخندت اونم توی آلبوم عكس ها و ساعت ها منتظر مينشينم براى يه خبر از تو و اما نیستی و نیستی. رفیق یه حرفهایی هست که نمیشه گفت. من سالهاست که هر کسی ازم میپرسه خوبی‌ ، فقط سرم رو تکون میدم و این ناگفتنی‌ترین حرف منه. که خوبم ممنون. اونم حال خوبی که دلتنگیم پشت نقاب سکوتم. لبریز از فریادهای زیادیست. دروغ چرا من دلتنگ کسی هستم که نیست. به گمونم عشق به من هیزم تر فروخته بود که آتش دوست داشتنم چقدر زود خاموش شد. و اینم در آخر بگم همیشه واسه گلی خاک گلدون باشین که اگه به آسمون هم رسید یادش باشه ریشش کجاست همین. آنچه از سرگذشت ، شد سرگذشت! اما حیف بی دقت گذشت ، اما گذشت. تا که خواستیم یک"دو روزی"فکر کنیم. بر در خانه نوشتند ، در گذشت... تا زنده ایم قدر همو بدونیم لمس سنگ قبر دیگه فایده ای نداره. #مهــدی_محمـــودی
إظهار الكل...
🔶 شعـــــر 🔶 ‍ بی تو مهتاب شبی را گذراندم به چه سختی تکیه دادم به تن خستهٔ یک کهنه درختی گفته بودی که می آییّ و ولی عهد شکستی مثل یک خاطره آن سوی خیالات نشستی ماه و من منتظرت مانده و تا صبح نشستیم مژه بر هم ننهادیم و دمی چشم  نبستیم صحبت لحظهٔ دیدار شد و قول و قراری سخت می دانم از آن لحظه تو هم خاطره داری یادم افتاد که آن شب به جز از عشق ندیدیم شانه بر شانهٔ هم تا ته آن کوچه دویدیم و تو برگشتی و گفتی که از این عشق حذر نیست دل قوی دار در این معرکه جز خوف و خطر نیست گفتمت کاش بمانی به همین شیوه بمانی تو که این گونه پر از لطفی و چون سرو چمانی خنده ای کرده به پهنای رُخ ات  گفتی و گفتی بر حذر باش در این سفسطه و دام نیافتی آنچنان گرم شدم از نفس و جان تو آن دم که دل از هر چه به غیر از تو و از عشق تو کندم آوخ امّا تو رمیدیّ و گسستی و نماندی جای یک عشق پر از خاطره یک داغ نشاندی من ولی بر سر عهدم , نه گسستم , نه رمیدم ماندم و با نفس خسته در این شعله دمیدم کمال پیری آذر ‌‌‌‌
إظهار الكل...
🍀 دکلمـــــه 🍀 میدونی ته دوست داشتن کجاست؟ میدونی ته عشق اصلا کجاست؟ یه روزی که دلت یجای دیگه تو این کره خاکی باشه،اما محبوبت کنارت نباشه همون لحظه هایی که تو حسرت نبودن کسی که دوسش داری اما نبودن رو انتخاب کرده و داری تو عشق خودت دست پا میزنی درست تو همین لحظه هاست که صدای شکستن استخونای خودت میشنوی اصلا هر کاری میکنی حالت خوب بشه،اما نمیشه هر چی تلاش میکنی و زور میزنی که رها بشی از یه گذشته بی سرانجام که الان اسمش شده عاشقی اما بازم نمیشه ببین رفیق عشق اصلا فراتر از حد تصوره عشق یعنی نخواد و بخوای یعنی نمونه و بمونی یعنی ببنده چشماش و چشمات باز باشه و سو سو بزنه همه جاده ها رو که شاید یه خبری ،اثری چیزی ببینی ازش. اصلا عشق خود خود خودکشیه خود مردن تو آغوش نداشته ی محبوبِ من نمیدونم عاشق یا معشوق کدوم مظلوم ترن اما نرسیدن یه کاری میکنه با هر دو تاشون که شبانه روزشون با هم یکی میشه. دیدی حتی با وجود داشتن همه امکانات و پول و ...یه مواقعی هست که دلت با هیچی آروم نمیشه؟ همون لحظه اگر برسی به عشقت دیگه یادت میره هر چی داری و نداری رو و فقط فقط همه حواست میدی پیش محبوبت خلاصه بگم الهی که عاشق نشی چون اگه بشی کارت تموم چون من عاشقی رو ندیدم که برسه............. #سهراب فصل
إظهار الكل...
🍀 شعــــــــر 🍀 چرا پایان نمی‌یابد، زِ یادم  یاد چشمانت مگر در خاطرت داری، که دستم بوده دامانت جفا کردی به من آخر، در آن هنگام تنهایی نماندی در وفاداری، شکستی عهد‌و پیمانت زِچَشَمَم اشک خون آمد، و پنهان کردم از رویت مبادا اَشک من بینی، بریزد اشک چَشمانت عزیزِ بی‌نظیر  از من، حَذر کن درد  دوری را که غم در سینه سنگین‌و، ندارم تاب هجرانت شبی باز آ  به مهمانی، در این خواب پریشانم عَجین کن این پریشانی، به آن موی پریشانت فَراقت کرده ظلمانی، سراسر  زندگانی را مُنَوَر کن جهانم را، بتابان  ماه  تابانت به دستت خو گرفتم من، به زخمانم بکش دستی که درمان می‌کند دردم، نوازشهای دستانت مَبر از  خاطرت  آسان،  مُقررهای آتی  را بمان در عهد خود باقی، کنم جانم به قربانت نگاهت می‌زند آتش، مثال عشق جان سوزت که سوزاندی جگر تا دل، میان عشق سوزانت عزیزم  مهربانی کن،  در این  ایام  پاپانی لبت با خنده‌ای وا کن، ببینم روی خندانت ز شهر آرزوهایم، کمی آهسته‌تر   بُگذر که بوسم رد پایت را، به یاد روز  پایانت برو ای نازنین اما، دمی هم یادی از ما کن سفر خوش بادت این روزُ، خدا باشد نگهبانت ‌
إظهار الكل...