cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

"مُهَاجِࢪ إِلیٰ‌اللّٰه🕊

پر خواهم ڪشید روزۍ براۍ دیدارٺ با بالۍ از پروانه بهشٺۍ اغشٺه در خون آمیخٺه در ٺبسم🩵|🦋".. ارتباط @Mohajer_f_bot

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 402
المشتركون
-324 ساعات
+327 أيام
+7230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

ستونِ روحِ ما آدما #چشم_پاک_فکر_پاک_قلبِ_پاکه این سه تا که ناپاک بشه ستون میریزه و روحمون ویران میشه
إظهار الكل...
1
. اگر دنیا جایگاه بلا و آزمایش نبود بهشت ​​جایگاه آرامش نبود. پروردگارا از تو صبر و یقین می خواهیم..!💗
إظهار الكل...
سلاح؛ قلـــم ماست سنگر؛ صنـــف ماست جهاد؛ علـــــم ماست مجاهد؛ نام مـاست شهادت؛ رشــته ماست ریح الشهادة
إظهار الكل...
7
•• " إنَّ الفِتَن خطَّافة ..   والطَّريق زلِق، والقَصدُ بَعيد !.. فَيا مُقَلِّب القُلوب ثَبِّت قُلوبنا علَى دينك . .وسوسه ها یک قلاب هستند.. جاده لغزنده است ومقصد دور! ای مبدل دلها،دلهای مارا بر دینت استوار بدار.
إظهار الكل...
5
♻️ مختصري از زندگی نامه امیرالمومنین عمربن الخطاب: 1️⃣ـ ايشان 30 سال پيش از بعثت حضرت رسول اکرم صلی الله عليه و سلم متولد شدند. 2️⃣ـ روزی که ايمان آوردند تعداد مسلمانان 39 نفر بود. 3️⃣ـ عمر فاروق رضی الله عنه پدر  ام المؤمنين حفصه پدر خانم رسول اکرم صلی الله عليه وسلم می باشد. 4️⃣ - روزی که به خلافت رسيدند 55 سال سن داشتند. 5️⃣ـ مدت خلافت ايشان ده سال و شش ماه و چهار روز بود. 6️⃣ـ در زمان خلافت ايشان سرزمين های شام، عراق، مصر، ايران بزرگ، طرابلس و آذربايجان فتح گرديد. 7️⃣ـ شهرهای بصره و کوفه در دوره خلافت ايشان بنا گرديد. 8️⃣ـ ايشان اولين کسی است که تاريخ هجری را اساس گذاشت و ديوان را ترتيب در جماعت با مردم نماز تروايح ادا کرد. 9️⃣ - ايشان يکی از 12 نفر مجتهد عصر صحابه هستند. 🔟- پس از شهادت در خانه حضرت عايشه رضی الله عنها درجوار رسول اکرم (ص) و ابی بکر صديق دفن گرديد. *1️⃣1️⃣-همسران:* ايشان با زينب دختر مظعون، ام کلثوم دختر حضرت علی بن ابی طالب کرم الله وجه و جميله دختر ثابت ازدواج کردند. *2️⃣1️⃣-  فرزندان:* حضرت عمر رضی الله عنه، صاحب 12 فرزند شدند که شش فرزندشان پسر و شش فرزند ديگر دختر بود. ⏪ پسران: عبد الله، عبدالرحمن، زيد، عبيدالله ، عاصم وعياض. ⏪دختران: حفصه (ام المؤمنين) رقيه، فاطمه، صفيه، زينب و  ام وليد. *🔶 اسم ولقب:* 🔸 ايشان، #عمربن‌خطاب بن نفيل بن عبد العزی می باشد، نسب ايشان با رسول خدا صلی الله عليه وسلم در کعب بن لوئ به هم می رسد.️ 🔷 کنيت: ابوحفص که روز جنگ بدر رسول اکرم صلی الله عليه و سلم ايشان را مسمی کردند. 🔶 لقب: #فاروق (جدا کننده حق از باطل) اين لقب توسط نبی اکرم صلی الله عليه و سلم در روز اسلام آوردن سيدنا عمر به ايشان داده شد، زيرا خداوند به وسيله  او اسلام را عزيز و قوی ساخت و او حق را از باطل جدا کرد. *🔷ويژه گی ها، ومحيط رشد عمر رضی الله عنه:* 🔹#عمر‌فاروق رضی الله عنه در مرکز دينی عرب، يعنی: مکه معظمه در خانه که به قوت و رشادت معروف بود به دنيا آمد و رشد يافت، درجاهليت برای رفع مشکلات و نزاع های موجوده ميان قبايل عرب در رأس هيأت ها برای ميانجيگری انتخاب می شد، از نظر جسمی شخصی بلند بالا، تنومند، نيکو صورت وقوی بود. *❇️ چگونه اسلام آورد؟* 💠 بنا به اختلاف روايات، ايشان در سالروز بعثت سی سال داشت، در سال ششم بعثت ايمان آورد، از بدو اسلام آوردن ايشان  سخت گيری او از سر مسلمانان برداشته و بر سر کفار فرود آمد. 💠 پيش از ايشان 39 نفر از اصحاب اسلام  آورده بودند که با اسلام آوردن عمر فاروق رضی الله عنه تعداد مسلمانان به چهل نفر رسيد. ✅ رسول اکرم صلی الله عليه وسلم دعا کرد. خداوند هم دعايش را مستجاب نمود، دعای پيامبر اين بود:« اللَّهُمَّ أَعِزَّ الْإِسْلَامَ بِأَحَبِّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ إِلَيْكَ بِأَبِي جَهْلٍ أَوْ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ» بار خدايا! اسلام را به هر يک از اين دو نفری که  نزد تو محبوب است عزت بده، ابی جهل يا عمر بن خطاب” که خداوند دعای پيامبرش را پذيرفت و عمر را برگزيد، که اسلام آوردن عمر نشانه محبوبيت و کرامت او در پيشگاه خداوند است. شهادت ایشان به دست ابولؤلؤ فیروز مجوسی در هنگام اقامت نماز صبح اتفاق افتاد و ایشان به درجه اولین شهید محراب نایل شدند.
إظهار الكل...
ڪانال عمرے مجاهد

جدیدترین وناب ترین مطالب و اناشید را از این دریچه دنبال کنید

پیروزی و شهادت را همهٔ ما دوست داریم. ما با اسارت بزرگ‌ شدیم و آن را خلوت‌کده‌ایی برای خود دانستیم. شاکر الله بودیم که در آن مکان ما را از ثواب بی‌نصیب نکرد و ایمان و اعتقاد ما را حفاظت کرد. در این مدت تعدادی از خواهران حافظ قرآن شده بودند. ماه رمضان آمده بود. بسیاری از زندانی‌ها امید به آزادی داشتند؛ زیرا در اواخر ماه دستور آزادی برخی صادر می‌شد. شب‌ قدر آمد و آن‌ها آزاد شدند. از درگاه پروردگار مأیوس نشدیم. به قدرت او ایمان داشتیم. دست دعا به آسمان بلند کردیم تا رحمت‌های الهی ما را هم در بر گیرد. کودکان هم به درگاه پروردگار از ته دل دعای آزادی می‌کردند. آن شب احساس کردیم سکینه‌های آرامش بر ما نازل شد و امداد الهی در حال نزدیک‌شدن است. همانطور هم شد؛ زیرا صبح خبر رسید که روز عید آزاد می‌شویم. از خوشحالی سجده شکر به‌جای آوردیم. آن‌روز سر از پا نمی‌شناختیم. از ته دل می‌خندیدیم و اشک‌های شوق ما جاری بود.                                 *** محمد بعد از نماز خبر رسید که برای انجام مأموریتی باید راهی عراق شویم و مدتی طولانی را آن‌جا بگذرانیم. روزهای اخیر ماه مبارک بود. آن شب هنگام تهجد به همه دوستان تاکید کردم تا در دعاهای خود اُسرا را از یاد نبرند. کنار هم‌سنگری‌ها دست به دعا شدیم. برای نصرت اسلام و مسلمانان و عزت امت دعا کردیم. برای خواهران اسیر از الله کمک خواستیم تا با امدادهای غیبی‌اش غل‌وزنجیرهای آن‌ها را بشکند و راه آن‌ها را باز کند. ان‌شاءالله ادامه دارد.
إظهار الكل...
7😢 5
📜🪶 خاطرات خونین🥀 #قسمت_دوازدهم سه سال بعد محمد گوشهٔ سنگر کز کرده بودم. قلبم در حصارگاه ترکیه پر می‌زد اما عقلم به‌جایی قد نمی‌داد. به امید انتقالِ همسفرانِ دربندم به زندان‌های شام، تمام زندان‌ها را زیر پا کرده بودم. هیچ‌مکانی نبود که از قلم افتاده باشد. گاهی می‌گفتم اسمایم شهید شده تا اندکی قلبم آرام گیرد، اما اسارت مرز یادم می‌آمد و می‌گفتم نه! هنوز نفس می‌کشد. آهی کشیدم و به آسمان ابری چشم دوختم. آسمان هم چون چشم‌های من بارانی بود. الله را صدا زدم: "یاربّ! چطوری پیداش کنم؟! چند ساله که دنبالشم. حتی یه ردّی هم ازش ندیدم! روزا برام مثل هزارسال می‌گذره و پیرم کرده! خودت فرجی کن. یا الله اگه یارم شهید شده بود یه ذرّه‌ هم غمی نداشتم، ولی از چیزی که می‌ترسیدم سرم اومد؛ گرفتار اسارت شده! یاربّ، دست‌هام خالیه و دروازه‌ها به‌روم بسته شده، خودت راهی رو نشونم بده..." هر کس چنین دردی را چشیده باشد، حال مرا درک می‌کرد. دلتنگی شدیدم قابل وصف نبود. گاهی کلمه‌ها هم برای بیان سختی‌ و دوری‌ِ دو یار منجمد می‌شوند. با دلِ تنگم که بی‌قرارِ یار بود و هم برای شهادت می‌تپید چه می‌کردم؟! تنها خواسته‌ام از خداوند این بود که بر زخم‌های بی‌درمانم مرهمی بگذارد. آرزوی ما تربیت نسلی مجاهد برای آزادی بیت‌المقدس بود. آرزوی ما این بود که شهد شهادت را کنار هم بنوشیم. گویا این هجران را پایانی نبود و راه ما از هم جدا بود. درد امت در قلب ما جولان کرده بود. خواهران اسیر لحظه‌ای از ذهن ما دور نمی‌شدند. همراه برادران غریبانه در کوچه‌های شام می‌گشتیم و دشت و بیابان‌ها را پیاده گز می‌کردیم. دل به خطرها می‌زدیم تا هرجا که زندانی وجود دارد بندهایش را بشکنیم. درد ما هیچ‌وقت کم نمی‌شد. ظلم مستبدان دنیای به این وسعت را تنگ کرده بود چه برسد به قلب کوچک ما! کاش مجاهده‌ام را زودتر می‌یافتم، آن‌گاه مسیر شهادت را سنگر به‌ سنگر با هم می‌پیمودیم. برای رسیدن به جامِ سُرخ با هم مسابقه می‌دادیم. گاه در تصوراتم او را می‌دیدم که از من سبقت می‌گرفت، گاه من از او جلو می‌زدم. باز او با سرعت تندبادی‌اش از من پیشی می‌گرفت و من نیز کوتاه نمی‌آمدم، بی‌نفس به دنبالش می‌دویدم. آه، خدای من...! یک باره به خودم آمدم؛ نه! مشکلات نمی‌توانند مرا از پای درآورند؛ من مجاهدم و با سختی‌های امت بزرگ شده‌ام. من بوی جنت(میدان جهاد) را احساس کرده‌ام و شیرینی نبرد را چشیده‌ام. قسم به الله دوست دارم بمیرم و باز زنده شوم، شهید شوم و بار دیگر برخیزم و در راه الله بجنگم. یارب در مقابل این آزمونت استقامتم بده.                                    *** اسما گاهی آن‌قدر درونت پُر از درد و اندوه می‌شود که حالی برای ادامهٔ زندگی نداری. فقط دلت می‌خواهد بروی و به جای امنی برسی. جایی که تنها تو و خدایت باشد. با آخرین توان از عمق وجود فریاد بزنی و خود را از غم‌ها خالی کنی. چنین احساسی داشتم. کاسهٔ صبرم لبریز شده بود. دفتر را برای چندمین بار برداشتم و برای یارم نوشتم تا بلکه اندکی حالِ دلم تغییر کند. در این مدت بسیاری از زندانی‌ها آزاد شده بودند، اما خبری از شکستن زنجیرهای ما نبود. جنداللهِ چهارساله‌ام با قرآن رشد کرده بود و صدای شیرین تلاوتش اشک همه را درمی‌آورد. برای خواهران بعضی از آیات را از حفظ با ترجمه می‌خواند. بذر شجاعت را در وجودش کاشته بودم و منتظر جوانهٔ آن بودم. برای به‌بار نشستن آن بسیار دعا می‌کردم. جگرگوشه‌ام آمد و کنارم نشست. به چشم‌هایم خیره شد و گفت: «مامان‌ من دیگه بزرگ شدم. اونی‌ که شماها رو به این روز انداخته می‌کشم... همه مادرای اسیر رو آزاد می‌کنم تا پیش بچه‌هاشون برن... از ظالما انتقام می‌گیرم.» چشم‌هایم نمناک شدند. شیرمردم را که در طوفان‌های شدید بزرگ شده بود را به آغوش کشیدم. حقا که با این سن کمش از بادهای روزگار ترسی نداشت. این غیرت عُمری‌ اولادم از لطف الله و تلاش‌های بسیارم در راستای تربیتش بود. چشم به نیم‌رُخ زیبایش دوختم. محمد در ذهنم آمد. بسیار دلتنگش بودم. _ «باشه مجاهدِ مامان!» دستی بر موهای موّاجش کشیدم. بیشتر عادت‌ها و اخلاقیات جندالله مثل من بود اما شباهت ظاهری‌اش به پدرش رفته بود. وقتی از پدرش می‌گفتم آن‌قدر خوشحال می‌شد که دست‌هایش را به‌هم می‌کوبید و می‌گفت: اگر من هم آزاد شوم همراه پدرم به سنگر می‌روم. دشمنان دین را سر به نیست می‌کنم و پرچم اسلام را بالا می‌برم. گاهی با زبان کودکانه‌اش می‌گفت که هر جای این کرهٔ خاکی باشم عزت را برای مسلمانان می‌آورم و تلاش می‌کنم آن‌ها را قوی کنم.
إظهار الكل...
😢 6 5👍 1
اوقات استجابت دعاست.. ما رو هم فراموش نکنید!
إظهار الكل...
11
00:21
Video unavailableShow in Telegram
نَسْأَل اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ الْقُلُوب وَأَنْ يَرْزُقَنَا الصِّدْق وَالْإِخْلَاص از الله می خواهیم که دلها را اصلاح کند و به ما صداقت و اخلاص عطا کن. اللَّهُــمّ ضُمّ أَرْوَاحَـنَا إِلَى قَوَافِل الصَّادِقِيـن وَمِن بَعدَها إلىٰ قَوآفِلَ الشُهَداءْ ❤‍🩹🍂.. 💔 ⃟●━مُهَاجِر إِلیٰ الله
إظهار الكل...
1.42 MB
5❤‍🔥 2👍 1
00:28
Video unavailableShow in Telegram
إظهار الكل...
1.34 MB
💔 7😭 3❤‍🔥 1😢 1💘 1
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.