cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

nisti🩶

🔱﷽🔱 به قلم ♚تهمینه♚ ✘✗هر گونه کپی پیگرد قانونی دارد✗✘ ☜همه از نیست امده ایم و به نیست ☞ میرویمـ..٭ 📄✍🏿 ♔ناشناس نویسنده:http://t.me/HidenChat_Bot?start=6196402761♚ ❥جهت تبلیغات به ایدی زیر پیام دهید❥ ♡@eee_ee888

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 469
المشتركون
-924 ساعات
+497 أيام
-2330 أيام
توزيع وقت النشر

جاري تحميل البيانات...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تحليل النشر
المشاركاتالمشاهدات
الأسهم
ديناميات المشاهدات
01
Media files
60Loading...
02
من غزالم تو یه خانواده‌ای کوچیک بزرگ شدم از همون بچگی پدر و مادرم بخاطر مشکلات زیاد از هم جدا شدن و من تو کلی حسرت و خلع بزرگ شدم. تمام هدفی که داشتم درس خوندن و پزشک شدنه. برای ادامه تحصیل وارد امریکا میشم و چندین سال بعد با کلی تلاش و سختی به عنوان پزشک وارد اینترپل میشم. اونجا با پسری اشنا شدم که پلیس اینترپل بود. عاشقش شدم ولی وقتی فهمیدم که اون پسر یه مافیاست همه زندگیم بهم ریخت🔞🔥 https://t.me/+zl4ml1Z_2bU1MDg0 https://t.me/+zl4ml1Z_2bU1MDg0 8پاک
50Loading...
03
#رمان_معجزه_من یه رمان هات و طنز متفاوت پرستاری میخوای؟ بیا اینجا 👇 یه دختر خل و چل داریم به اسم نیلوفر که نیاز به کار داره! یه جناب سرگرد بداخلاق و ناامید داریم به اسم اردلان که از دنیا بریده! چرا چون تو تصادف همسرش و از دست داده و خودشم ویلچر نشین شده! الانم از دار دنیا یه پسر کوچولوی شیطون  به اسم امیر سام داره! خب حالا چی میشه اگه دخترمون بشه پرستار این آقا؟ وای از روزی که این دوتا عروسی میکنن 🤩 https://t.me/+SVI_6v985XA4ZTZk ۱۸
110Loading...
04
وکیل جذاب و فوق هات که دل همه رو برده و دلش فقط پیش یکی گیره.........غزل قصه باهوشه اما عشق ذره ذره آبش میکنه و اختیارش رو از دستش میگیره .......‌عاشق موکلش میشه که بزرگترین مافیای خاورمیانس و یه شب وقتی غزل به اون جنون میرسه و میگه......... لینک vipلو رفته و کافیه نویسنده بفهمه تا باطل می‌کنه💢 https://t.me/+maFCMODn4CFmOTY8 https://t.me/+maFCMODn4CFmOTY8 فوق جنجالی و دارای محدودیت سنی🔞 • ساعت ۱۹ پاک کن 🩵
170Loading...
05
Media files
210Loading...
06
امید و غزاله دختر عمو و پسرعمویی که به خاطر مسائلی به اجبار با هم ازدواج کردن. امید عاشق غزاله‌س و برای بدست آوردن قلبش هر کاری میکنه و اما.... چند دقیقه فقط با بهت بهم خیره شد و تنها صدایی که سکوت بینمون و می‌شکست صدای گوش نواز قطرات بارون بود. یکدفعه انگار به خودش اومد و طغیان کرد: - تو جدیی غزاله؟ آخه چرا؟ من که همه تلاشمو کردم لعنتی... من نمیزارم تو از پیشم بری. با اخم بلند شدم و غریدم: - تو خودت این حق انتخاب و به من دادی پس بهتره سر حرفت بمونی و پشت بند حرفم سمت در آشپزخونه رفتم و اما با روشن شدن ناگهانی آسمون و چند ثانیه بعد صدای وحشتانک رعد و برق، ترسیده جیغ بلندی کشیدم و دستمو رو گوشام گذاشتم. قبل اینکه بتونم خودمو جمع کنم برقا رفت و ترس من بیشتر شد... با بغض و لرز اسم امید و صدا کردم که همون لحظه تو آغوش گرمی فرو رفتم: - هیش آروم گربه چموشم... من اینجام نترس! بی‌توجه به بحث الکی که بینمون راه انداخته بودم، برگشتم و سفت بغلش کردم که خنده‌ای کرد و با شیطنت گفت... https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0 ۱۵
130Loading...
07
من رادویـنم، من و به خـنـثـی و مرموز بودن می‌شناسن!🔥💦 خانواده‌ام و توی بچگی از دست دادم، مردی که بزرگم کرد قاتل خانواده‌ام بود. قاتل مامانم، بابام، بچه‌ای که تو شکم مامانم بود! حالا برای انتقام از قاتل خانواده‌ام تصمیم گرفتم پلیس بشم اما وسط اون راه دختری دست سمتم دراز کرد که نجاتش بدم که…🙇🏻❤️‍🔥💦 https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk • ساعت ۱۳ پاک کن 🩵
80Loading...
08
#پارت_واقعی #رمان_معجزه_من 🔞♨️ سرشو کوبیدم به دیوار. نه یه بار... ده بار زدم! سزای خیانت مرگه کسی که به من، به اردلان خان خیانت کنه تقاصشو بدجور پس میده تو صورتش فریاد زدم : با رفیقم ریختی روهم بی همه چیز؟ چی کم گذاشته بودم واست؟ سیاوش نامزد داره حرومزاده! دوباره زدم که اینبار بی جون کنار دیوار رها شد -بهت گفته بودم زندگی کردن با من سخته! یه بار پا گذاشتی رو غیرتم گذشتم ازت. اینبار جنازتو میفرستم در خونه‌ی بابات! با صدای سیاوش ، نگاهمو از نیلوفر غرق خون گرفتم -نیلوفر خانوم در چرا بازه؟ کیکی که گفتی خریدم... فقط حواست باشه اول مژدگونی بگیری بعد خبر بابا شدن رفیقمونو بهش بدی..‌. https://t.me/+SVI_6v985XA4ZTZk ۱۴
90Loading...
09
. یک گوشه از تمامیِ شِش گوشه‌ اَت حسین دارُ الشِّفایِ دردِ غریبانِ عالَم است.🏺🧡 یا اباعبدالله 🏴 ⮕ @Karbalas       ⮕ @Karbalas استوری‌ متن‌های مذهبی ناب حسینی 💚🌱
360Loading...
10
آوا دختر چشم سبز و هاتیه که از شانس بدش توسط چندتا خلافکار گروگان‌ گرفته می‌شه و تو همون حین بهش تجاوز می‌شه! بعد از این قضایا اتفاقی با پلیس جذابی به اسم راودین آشنا می‌شه و ازش کمک می‌خواد، اولش فقط یه همکاری ساده برای پیدا کردن و مجازات کردن اون بانده اما کم کم دختر سر زبون دارمون آقا رادوینو عاشق خودش می‌کنه و باهم...🙈🔥 https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk • صبح پاک کن 🩵
340Loading...
11
:واقعا با من اون کارو کردی؟ برای اولین بار از کاری که کرده بودم، خجالت کشیدم. دوست داشتم بگم نه. اما ... لحن صدا پر از بغضش خیلی شرمنده م کرد 🚫❌پسره به دختری که دوست داره،دست درازی کرده و حالا اومده خواستگاریش😡❤️‍🔥 :باهام‌ازدواج کن❤️❌ :تو که به چیزی که خواستی رسیدی. چرا دنبال ازدواجی؟🥺🥺 فقط اونجا که میگه❤️‍🔥👇 :چطور دلت اومد با من این کارو بکنی؟😭😭 😭😶‍🌫دل آدم واسه دختره کباب میشه😭😭 ادامه داد: تو که میگی منو دوس داری واقعا چطور دلت اومد؟ https://t.me/+cdtfc-gZa0JlZWNk ۹صبح
230Loading...
12
اصلان کیهان یه دورگه ایرانی و ترکه، پسر جذاب و مغروری، که پسر یکی از بزرگ‌ترین مافیاهای ترکیه‌ست🤤🔥 پسری که شاهد کارهای بی‌رحمانه پدرش و دارو دسته اون بوده و به هر دری می‌زنه تا اون خوی وحشی و سیاهش بیدار نشه و رو به روی پدرش قرار نگیره! ولی اصلان بخاطر پدرش و مراقبت از خانوده‌اش باعث مرگ یه نفر میشه. و از اون روز به بعد مقابل پدرش قرار میگیره. به آمریکا نقل مکان می‌کنه و به عنوان پلیس وارد #اینترپل میشه. درست زمانی که برای گیر انداختن پدرش تلاش میکنه. دختری وارد زندگیش میشه دختری که با تموم وجود اونو می‌پرسته و باهاش ازدواج میکنه. ولی چی میشه اگر دشمناش از اون دختر به عنوان نقطه ضعف استفاده کنن🔞🔥 https://t.me/+zl4ml1Z_2bU1MDg0 https://t.me/+zl4ml1Z_2bU1MDg0 صب بپاک
300Loading...
13
دست شکستمو پیچوند که جیغم پشت دستش با شدت بیشتری بالا رفت باصدای آروم هشدار داد _خفه شو صدا نشنوم ازت ! فقط بگو کدوم گوری بودی تا اون یکی دستتم‌ نشکوندم با بالا رفتن دستش با ترس و گریه دستمو جلوی صورتم گرفتم _توروخدا نزن‌ _درست جوابمو بده بیشرف میگم کجا بودی _بخدا پشت عمارت بودم ترسیدم باز کتکم‌ بزنی سیلی محکمی زیر گوشم خوابوند صداش اینبار با غرش بیشتری بالا رفت _مثل سگ دروغ میگی جنست‌ مثل اون بابای کثافتته‌ ولی من آدمت‌ میکنم با کشیدنم داخل اتاق..... https://t.me/+a2TNWFwTQMU5YmQ0 طبق درخواستتون‌ آخرین باریه که لینکشو میزارم❌♨️♨️♨️ ۲۴
40Loading...
14
#شب_حجله_ی_شوهرش!🔥❌ نفسم بالا نمیومد، چشم های خیسم همه جارو تار میدید... هق هقام کل اون راهروی لعنتی و در بر گرفت... مشتامو بالا اوردم و با تموم قدرتم روی در کوبیدم. میون هق هقام جیغ زدم _ آرمان بیا بیرون! تو حق دست زدن به اون دختر و نداری! صدای جیغم بلند تر شد _ ارمان ببین ترنمت داره دق میکنه بیا بیرون... فریاد زدم _ من از تصور لمس دستات روی بدن یه دختر دیگه میمیرم ارمان! هق هقام نفسم و میبرید _ توروخدا بیا بیرون... با فشرده شدن بازوم میون دستای مادر شوهرم به سمتش برگشتم با حرص زمزمه کرد _ چه غلطی داری میکنی؟! اشکای روی صورتم و کنار زدم _ آ...آرمان... محکم منو به عقب هول داد _ وقتی اجاقت کور باشه همین میشه غرید گمشو برو توی اتاقت مزاحم شب #حجله ی پسرم نشو... خواستم چیزی بگم اما با شنیدن صدای #ناله ی پر از لذت شیرین که از اتاق میومد دنیا دور سرم چرخید... #دختری_که_شوهرش_جلوی_چشماش_با_زن_جدیدش_همبستر_میشه:)🥀🍃 اگه دنبال یه رمان #ناب و #متفاوتی بیا #لاوم 🌸🔥 https://t.me/+ZzagXyKqDOYxODhk ۲۰
340Loading...
15
من رادوینِ تقوی‌ام🔥 بعد از سالها متوجه شدم عمویی که این‌همه سال بزرگم کرده قاتلِ خانوادمه! با فهمیدن این راز قلبم آتیش گرفت و این آتیش فقط با انتقام از اون مرد خاموش می‌شد برای همینم وارد دانشکده‌ی افسری شدم، با شروع به کار پرونده‌ی قتل پدرم رو پس از سالها به جریان انداختم، توی حل این پرونده با جنایات بزرگی توسط به اصطلاح عموم رو به رو شدم، قتل، قاچاق، گروگان‌گیری و... وقتی داشتم پرونده رو حل می‌کرد به دختری برخوردم که ازم درخواست کمک داشت، دختر زیباییه که توسط آدمای عموم دزدیده شده بود، شکنجه شده بود و مورد تجاوز قرار گرفته بود!🥺 آدمی نبودم که جز انتقام قتل پدرم به چیزی فکر کنم اما اون دختر مظلوم و بغلی بدجوری معادلاتمو بهم ریخت و شد نقطه ضعفم، خودمو با کارم سرگرم کردم اما خیلی نتونستم با احساساتم مقابله کنم و...🤤🔞 https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk • ساعت ۱۹ پاک کن 🩵
460Loading...
16
ماه نشین یک‌ روایت متفاوته که بر خلاف تمام کلیشه های تکراری ، قدرت یک زن رو به نمایش میذاره ... یک عشق آتشین بین زنی جسور و مردی دیوانه ... من آذرم ، ملکه ی افعی صدام میزنن ، سرکرده ی یک‌ گروه مافیا هستم و بین هزار هزار تا مرد حرف رو حرفم نمیاد ... برام ، آدمای زیادی کار میکنن چون من یک ملکم . هرکس که به حرفم نباشه رو مثل یک افعی نیش میزنم و چون یک روزی این آدما من و نیش زدن ، ماهی ۴ ساله ی من و به قتل رسوندن چون زورشون به من نرسید و حالا من حاضرم برای انتقام از این آدما دست به هر کاری بزنم . حتی اگر اون کار کشتار جمعی این آدمای حروم‌زاده باشه ... حتی اگر اون کار تجارت مخدر باشه... حتی اگر اون کار زیر خواب شدن برای مردی باشه که به اندازه ی تمام عمرم ازش متنفرم ... و هزار تا کثافت کاری دیگه ... من آذرم ، به معنای واقعی اسمم آتیشم ، آتیش جهنم انسان های بی رحمی که جون‌ ادما براشون ارزشی نداره ... https://t.me/+yLWzR3CWT-wxMWU0 از دستش ندید 👌👌 #عاشقانه_درام_معمایی_انتقامی_بزرگسال🔞 ۱۶
180Loading...
17
Media files
840Loading...
18
پسره معلولی که گیر به پرستار خل و چل افتاده همه جوره دیونه ش میکنه.... اونم هم یه  پسر هات و جذاب که همه دخترها با وجود معلول بودنش شیفته‌اش بودند! راضی بودن باهاش باشن ولی  از  پسره مغرور که محل نمیذاشت به هیچ کی به جز پرستار ِ خل و چلش بیا که جر بخوری از خنده https://t.me/+SVI_6v985XA4ZTZk ۱۳
210Loading...
19
•• اونجاکه مونابرزویی‌ به عشقش میگه •• ➻ @mahortarane |💖🫧 •• مث یغماگلرویی عشقت دیوونه کن •• ➻ @mahortarane |🌸🪽           •• دوبیتی عاشقانه شاعران معاصر ••              ┈━═━═━═☆ - ☆═━═━═━┈ ༉گـــیف کیوت 🎀 @Gif_your زیباترین اشـ؏ـار  🟦 ↫؛@av_baroon ༉موزیک گلچین 🎻 @muzic3000 آشپزی ایرانی 🥩 ↫؛@ideashpaazi  ༉آموزش نویسندگی‌ 📚 @anahelanjoman حسرت عشق 💓 ↫؛@HASRAT_ASHGH1 ༉کافه پروفایل 🍓 @Caffe_profilee سرزمین دخترا 💄 ↫؛@TVmoda ༉کافه شعر 🍀 @Kafee_sheerr جملات‌ انگیزشی‌ 🪴 ↫؛@arameshdaroonee ༉؛🅢🅣🅞🅡🅨 مذهــبۍ 🟩 @beynolharameyns بانوان خلاق 🎁 ↫؛@honar_khallaghyat ༉نوایِ کربلا 🏴 @Karbalas صاحب الزمان عج 💚 ↫؛@emamzaman_313 ༉ڪلیپ غمڪَین 💔 @eshgh_talkhh0 فکر زیبا 🧡 ↫؛@kapooshan ༉بهار دونه 🌸 @nnaabbb پروفایل set 😎 ↫؛@proufaile ༉مدل مو 👩🏻‍🦱 @baaftemooshik دلنوشته قشنگ 💟 ↫؛@BOOGGZZZ ༉استوری ڪــــربــلا 🕌 @karbalaye_moala زن و زندگی ❤️ ↫؛@zendegiasheghaneh2 ༉استوری کپشن 🌱 @naturalphoto5 انگیزشی‌ کنکوری‌ 🎓 ↫؛@moshaverhur ༉جذب همسر 💞 @zendegiasheghaneh1 دانستنیهای جهان 🌎 ↫؛@ajayeb_chargosheh_jahan ༉جملات‌ حق 🤌 @Text_Mood مولانای جان 💝 ↫؛@molanay_gan ༉پروکسی ناب 💥 @proxynabb برترین موزیکها‌ 🎼 ↫؛@CoCaein_music ༉کلیپ جذاب 😍 @gifstorylove  ڪلیپهای محرمۍ 🎬 ↫؛@ashegankarbla ༉پروفایل مذهــبۍ 🔴 @KARBOBAALA تعقیبات روزانه 🙏 ↫؛@azkarrozaneh ༉مفاتیح دعا 🕊 @MofatihQuran تقویم ستارگان 💫 ↫؛@deltang_karbala_tabadol ༉تجویز کپسول 💊 @teb_va_khanevadeh کفیله عقیله 🩵 ↫؛@ghatilol_abarat_128 ༉حرفهای خُداوند 🟢 @samte_khooda ایستگاه خنده 😄 ↫؛@dafashakhaa ༉ذڪرهاے حاجتروا 🤲 @jomalate10rishteri انرژی روانشناسی 🔋 ↫؛@aramesh_roh_ravan ༉دادگاه دلم 💔 @dadgah_delam2 تکنیک زیبایی 😍 ↫؛@salembem ༉تکست‌ سنگین 🫵🏽 @Dep_FSangin رمان ترسناک 😈 ↫؛@Roman_nisti     ┈━═━═━═☆ - ☆═━═━═━┈ جهت‌شرکت‌درلیست‌کلیک‌کنید↪️
770Loading...
20
پسره معلولی که گیر به پرستار خل و چل افتاده همه جوره دیونه ش میکنه.... اونم هم یه  پسر هات و جذاب که همه دخترها با وجود معلول بودنش شیفته‌اش بودند! راضی بودن باهاش باشن ولی  از  پسره مغرور که محل نمیذاشت به هیچ کی به جز پرستار ِ خل و چلش بیا که جر بخوری از خنده https://t.me/+SVI_6v985XA4ZTZk ۱۰صبح
10Loading...
21
ببینید دختره بدجنس رمانمون با اینکه عاشق امید شده ولی چجوری بهش جواب میده😂😭 - غزاله... فکراتو کردی؟ میدونستم منظورش چیه اما خودمو به اون راه زدم و با ابروهای بالا رفته پرسیدم: - راجب چی؟ - راجب خودمون... قرار یک ماه پیشمون و یادت نرفته که... گفتی فقط به یه شرط حاضری باهام زندگی کنی و جدا نشی. اهوم کشداری گفتم و کمی از نوشیدنیم نوشیدم. میدونستم این بی تقاوتیم خیلی حرصش میده اما خودشو کنترل میکنه! در آخر طاقت نیاورد و گفت: - خب جوابت چیه؟ خبیث جواب دادم: - جوابم به زودی میاد دم در و تو تحویلش میگیری... درخواست طلاق! چند دقیقه فقط با بهت بهم خیره شد و تنها صدایی که سکوت بینمون و می‌شکست صدای گوش نواز قطرات بارون بود. یکدفعه انگار به خودش اومد و طغیان کرد: - تو جدیی غزاله؟ آخه چرا؟ من که همه تلاشمو کردم لعنتی... من نمیزارم تو از پیشم بری. با اخم بلند شدم و غریدم: - تو خودت این حق انتخاب و به من دادی پس بهتره سر حرفت بمونی - هیش آروم گربه چموشم... من اینجام نترس! امید و غزاله دختر عمو و پسرعمویی که به خاطر مسائلی به اجبار با هم ازدواج کردن. امید عاشق غزاله‌س و برای بدست آوردن قلبش هر کاری میکنه و اما....🔥‼️ https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0 ۱۰صبح
170Loading...
22
🔞❌ پسره مافیا به دختره گقته که تو خواب بهش تعرض کرده .😢 دختره اول باورش نمیشه اما🔞 گیج بودم. اصن چیزی حس نمی‌کردم. انگار توی یک حالت گیجی فرورفته بودم. لعنت به تو آراد. واقعا این کار  رو کرده بودی؟ دروغ نمی‌گفت. حتی گفت که می‌تونم آزمایش بدم. حالا متوجه شدم اون روز که برگشتم خونه، اون لکه‌های روی شکمم چی بود. لعنتی 😡هرکاری خواست با من کرده بود.😱😭 تو فکر خودم بودم که به جلوی خونه رسیدم. دنیا پیش روم سیاه شده بود. https://t.me/+cdtfc-gZa0JlZWNk ۲۲
90Loading...
23
ملودی حکمت🔥 دختر خواستی و شیطونی که از بچگی عاشق عکاسی بوده و به دست سرنوشت درست زمانی که برای عکاسی به یه مهمونی رفت. اونجا برای اولین بار از مهمون ویژه اون جشن عکس گرفت. و دلش برای جذبه و ابهت مهمون ویژه اون جشن رفت.🤤 امید خجسته‌فر پزشک سرشناس و معروفی که به طور اتفاقی ملودی رو حین عکس گرفتن میبینه و جوری محو صورت معصوم و زیبایی اون دختر میشه که با نگاه اول قلبشو بهش میبازه....🥹😍 https://t.me/+qeD5h48vKccyNjU0 https://t.me/+qeD5h48vKccyNjU0 8پاک
60Loading...
24
_بیا سوارشو‌ _من باهات جایی نمیام با تویی که زن عقدیتو‌ جلو اونهمه آدم تحقیر میکنی نامرد من اولینم‌ با تو بود ولی به همه گفتی دختر نیستم  دیگه نمیخام تویه عوضی رو ببینم با جدیت لب زد‌ _رفتن و اینارو باید قبل از اینکه بیای زیرم‌ فکر میکردی زن من اونجاییه که من میگم قبل از اینکه قاطی کنم سوارشو صدف بی توجه خلاف مسیر دوییدم که با کشیده شدن https://t.me/+a2TNWFwTQMU5YmQ0 پسره بخاطر انتقام دختررو‌ میکشه زیرش و بعدم آبروشو‌ میبره😥❌❌❌ اگه پارتش‌ نبود لفت بده⭕️⭕️⭕️⭕️ ۱۹
150Loading...
25
#‌همتا مهرابی بدجوری دل استادش #‌حا‌مد سلطانی رو برده،حالا کسی حق نداره سمت همتا چپ نگاه کنه. همین پارت اولش رو بخونی #‌جذ‌بت میکنه. رمان #‌استا‌د‌و‌دا‌نشجو‌یی متفاوت و جذاب اولین اثر موفق نویسنده. https://t.me/+ZzagXyKqDOYxODhk ۱۶
170Loading...
26
امید دکتر سرشناس و معروفی که به جز کارش به چیز دیگه‌ای توجهی نمیکنه و حتی یک بار هم طعم عشق و عاشقی رو نچشیده، ولی خیلی اتفاقی تو یه مهمونی چشمش به اون دختر بازیگوش افتاد.🔥 دختری که به عنوان عکاس، با دوربینش در حال عکس گرفتن ازش بود. با پا گذاشتن تو زندگی امید کل زندگی و حال و هواشو عوض کرد.... و اونو از لاک تنهاییش بیرون کشید.🙈🤤 ملودی دختر شیطون و خواستی که آرزو داره عکاس ماهری بشه و توی کارش پیشرفت کنه. ولی به دست تقدیر وارد زندگی دکتر جذاب و خفن ما میشه. سرنوشت جوری رقم میخوره که این دو تا عاشق و شیفته هم میشن و یه عاشقانه قشنگ و جذاب رو رقم میزنن😍🥹 https://t.me/+qeD5h48vKccyNjU0 https://t.me/+qeD5h48vKccyNjU0 صب بپاک
160Loading...
27
ازدواج اجباری با ارباب روستا گذر زمان و محبت باعث میشه عاشق اون مرد بشه و...🔞🔥 تنها رمانی که توصیه میشه از دست ندی و بخونیش🥹🤤😍 https://t.me/+RkruFd5dNShhY2Y0 -لَعــــنت به این فـرفـریای پدر درارت خب؟ لعنت به این چال روی گونت؟ دلــم ضعف میره از خوشی و لَبــــم و گاز می‌گیرم تا نیشم شل نشه... -الان مثلا داری نــازم می دی؟ چــونه ام اسیـــر دستاش میشه و با حــرص بیشتری می غره: -نــازت نمی دم پدر منو در آوردی، نـازت بدم که تیشــه به ریشه خودم بزنم؟ دلــم می‌لــرزه برای این عاشقونه های قُلــــدر مُوآبانه اش...  پشت چشمی نازک می کنم و میگم..... https://t.me/+RkruFd5dNShhY2Y0 https://t.me/+RkruFd5dNShhY2Y0 8 پاک
161Loading...
28
عمیق ترین تعریف دوست داشتن همینه که افشین صالحی میگه: مراقب من باش..! از من فقط تو مانده ای... 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ ماهی دختری که بخاطر نجات جون عشقش صیغه‌ی شوگر ددیش میشه اما بعد از مدتی میفهمه که اون پیرمرد تمایلات خاصی بهش داره ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+jPZyOfuB2RRmYTI0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ دختری که با فهمیدن هویت واقعیش تصمیم به ترک شوهرش می‌گیره تا انتقام بگیره ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+X_bZjlHenE1kMzlk 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ از طریق یه کلید آروشا وارد یه دنیای نا آشنا میشه اما نمیدونه که اون توی همین دنیا زندگی میکرده ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+BBbjb-VsKcJiYTQ0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ به اجبار کسی که دوسش داشتم رو ترک کردم و وقتی برگشتم از کس دیگه حامله بودم ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+m9Iw0p13SSA0ODY0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ پرهام و اسرین عاشق همن و به اجبار خانواده از هم جدا میشن اما با اتفاقی که میفته ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ تو تیم خلافکارا بودم ولی عاشق پلیسی شدم که هم بازی بچگی هام بود و به خاطرش جلوی همه وایسادم ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+lWUB3bX2N7g4MWY0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ دو تا روانی واقعی بودیم که تو یه تیمارستان بستری شدیم حالا که باید از هم جدا بشیم بدجوری عاشق همیم ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+m3-O6cnAFEwzOTI0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ این گذشته تلخ من بود، حالا همه ی گذشتمو فهمیدم رازهایی که برملا شدن ولی دیگه دیر بود ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+bsjBi9l9uDszZTlk 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ وقتی کشتنش نمیدونستم قراره با داداش دو قلوش وصلت کنم.یه رسم بود،همه جا باهام میومد و منو زیر نظر داشت، یه خیانتکار ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+gBP3-ee6yn4xMDc0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ داستان دختری که مورد تجاوز قرار میگیره اونم توسط یه موجود عجیب غریب و ترسناک،اون موجود مجبورش میکنه که هر شب ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+lXudUMJWkNRkYTNk 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ داخل خوانواده ای ساحره به دنیا اومدم ولی هیچ وقت نتونستم جادو کنم حتی اون شبی که بهم حمله شد و ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+3ccUtmnQC4U4MjQx 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ عاشق شدم عاشق پسری که شب و روزش را داخل پارتی و کلوپ میگذروند اما من برای بدست اوردنش ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+qqqYato6L_owMWM8 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ اون یه بچه گرگ آلفا هست که عاشق موجودی فرابشری از انسان به اسم کانکت میشه ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+eEmQTJ3vXDMyOTg0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ تو پارتی بالماسکه شریکم، دختری رو تو اتاق تاریکی بوسیدم بی‌خبر از اینکه اون دختر ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+nnvGfkoEIS9hMWZh 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ داستان دختری که برای فرار از مافیا‌هایی که دنبالشن، مجبور میشه با خطرناکترین رقیب مافیاها ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+2CMIYhTI2z01Zjg5 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ دختر و پسر رعیتی ک شب عروسیشون زیر خواب ارباب خشن و سادیسمی روستا میشن ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+EsE3Wpug-6NlYzU0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ دختر سربازی که به اسارت دشمنان میوفته برای زنده موندن باید معشوقه رئیسشون باشه ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+8Byn4qr-JeJlMzA0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ کی میدونست دختری که گروگانش گرفتم تا پولم رو پس بده، من رو.. رئیس مافیا رو اینطوری به زانو دربیاره؟ ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+jUNB65ToZ5xlYmJk 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ یه خوناشام قوی و خشن، عاشق دخترِ انسان میشه اونم حرصشو در میاره پسره برای اینکه از خجالتش در بیاد یه شب می‌دزدتش و ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+nJqNaya49v44ZTQ0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ عشقی که بین مافیای خشن روسی و دختری ایرانی تبار شکل میگیره. و تهش خطم میشه به ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+tPe1OR5be6wxMDU0 𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼𓇼 🌻‹ ִֶָ ִֶָ ˖࣪ ָ࣪ ۰ ִֶپایان زندگی دخترم از جایی شروع شد که برای آخرین بار دست به چاقو بردیم ╭╼━━   ᮫  🪿💸 ࣪ ꒱ ┊ ╰┄    ִֶָ ˖࣪ᝰ ָ࣪ ۰ ִֶָ 𓂃https://t.me/+MvrKQM5R_LUzMzhk 𓇼𓇼𓇼𓇼 @ashian_roman
480Loading...
29
من آرسامم... پسر کوچیک خانواده‌ی زند که بعد فوت داداشم مجبور شدم بیوه برادرم رو به عقد خودم در بیارم با وجود اینکه عاشق یکی دیگه بودم! اما سرتقی و جذابیت اون دختر باعث شد خیلی زود وا بدم و عاشقش بشممم🔥 https://t.me/+RkruFd5dNShhY2Y0 https://t.me/+RkruFd5dNShhY2Y0 صب بپاک
320Loading...
30
Media files
990Loading...
31
با دوستام رفتیم به روستایی که توی ۲۰۰ سال پیش توقف کردن، همه چی ساکن و ساکت مونده و من اونجا فهمیدم که ی روز ی ماده گرگ بودم و الان، آلفای گرگینه ها هنوزم #عاشقمه، اما این روستا ی رازی داره که هیچ ازدواجی توش سر نمیگیره، پس چطور میتونیم به هم برسیم!؟ اگه میخوای بفهمی زندگی قبلیت کی بودی و راز روستای ایستا چیه🔞🔥 بزن رو لینک محدود🤤🙊 https://t.me/+YmWN68PpMGczMDM0 8پاک
190Loading...
32
کپشن استوری‌ مذهبی 🩵🌧 متن های مخصوص عاشقان حسینی (ع)🚩 ⊹ @beynolharameyns ⊹ ⊹ @beynolharameyns ⊹ آداب‌ و احکام روز‌ ، کلام بزرگان👆👆
590Loading...
33
من رهبر گرگینه های رام نشدنی, با قدرتهای خاص, باب دل هر دختری بودم. ولی اون دختری که بهش دل دادم و می‌خوام. با هر ترفندی می خواد ازم فاصله بگیره. به خودم قول میدم، بعد از اتمام جنگ و شکست جِلیوسی که داره تک تک دخترهای  بیگناه  رو از آن خودش می‌کنه، ی روز دست به کار میشم و اون خوی وحشیم رو برای ماده ای که به دست خودم ملکه قلمرو #پادشاهیم میشه، آشکار می کنم! درسته معتقدم با زنها باید مثل برگ گل رز نرم و لطیف برخورد کرد اما، گاهی هم لازمه از روشهای #گرگ_آلفا  هم استفاده کرد! بلاخره، ملکه ی قصر کاووس میشی ماده ی مغرور من... شوخی که نیست، من آلفا #کاووسم! خشم و خونریزی. جنگی بی سابقه در طول تاریخ. گلاویز شدن ماوراییان با هم.🔞🔥 🔴💢#جدیدترین رمان در ژانر تخیلی. https://t.me/+YmWN68PpMGczMDM0 https://t.me/+YmWN68PpMGczMDM0 صب بپاک
380Loading...
34
Media files
2060Loading...
35
#رمان_نیستی #پارت176 ساحره: هرمس حق تو نیست علی: همه تون و میکشم میخاستم زبون باز کنم که چشمم به داخل اتاق افتاد هورس روی تخت لم داده بود و با نیش باز منو نگاه میکرد لبخندی زدم و گفتم: بکش محمد: خفه شو ساحره علی: اره ساحره خفه شو میدونی چرا چون اخر این داستان یه قربانی داره اونم تویی میدونی چرا اینجایی؟؟ پوزخندی زد و ادامه داد: چون این اقا میخاست زمانی که تفنگ و به سمتش گرفتم خودش و پشتت قایم کنه تفنگ و رو به محمد گرفت همینطور که با نفرت به محمد نگاه میکرد گفت: ولی اشتباه کردی من قصد جون تورو دارم این دختر شاید مهره ی سوخته باشه ولی در هر صورت خواهی مرد محمد: نمیخاستم بهت اسیب برسونم من نمیخاستم... علی: خفه شو، خفه شو باشه با ترس به تفنگ توی دست علی نگاه کردم هورس و هامون خندون بپر بپر وارد پذیرایی شدن و به سمت محمد رفتن قدمی به سمت جلو برداشتم و سرم و به چپ و راست تکون دادم که دستی روی شونه ام نشست برگشتم که با صورت حال بهم زد سورنا مواجه شدم سورنا: ما یه خورده حسابی با هم داشتیم سرم و به سمت راست متمایل کردم و اخم ریزی کردم https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 🥳 اطلاعیه کانال vip نیستی 🥳 پارت گذاری در کانال عمومی هفته‌ای 5 پارت هست اما توی vip هفته‌ای 14 پارت داریم🌸 اونجا فقط رمان پارت گذاری میشه و هیچ گونه تبلیغات آزاردهنده‌ای نیست🌸 مبلغ خرید عضویت 48000 تومان است🌸 💳6037998252618334 تهمینه صبوری شات واریز و به این آیدی ارسال کنید❤️👇 @eee_ee1354
6334Loading...
36
#رمان_نیستی #پارت174 ༺از زبان ساحره ༻ چشم هامو باز کردم نمیدونستم کجام و این منو اذیت میکرد هنوز همه جا تو مه گم بود زیر لب نالیدم: خدایا کمکم کن از جام بلند شدم از مسیری که اومده بودم برگشتم کم کم محیط به چشمم اشنا اومد پس تند تر قدم برداشتم نمیدونستم چه اتفاقی در حال رخ دادن بود، دلم گواه بد میداد نفس عمیقی کشیدم و به اطراف نگاه کردم اره من نزدیک دره بودم دره رو پیدا میکردم میتونستم برگردم به کلبه با دیدن دره قلبم اروم گرفت و پر سرعت تر دویدم از دور کلبه رو میدیدم ولی هر چی بیشتر نزدیک میشدم چشم هام گرد تر میشد این دود ها یعنی کلبه اتیش گرفته بود نکنه محمد داخل کلبه خواب بوده باشه با دست پاچگی به سمت کلبه دویدم از حصار گذشتم نه اتیشی در کار بود نه بوی دودی سریع در کلبه رو باز کردم ساحره: محمد دود هارو دیدی تا سر بلند کردم با دیدن علی و سورنا با دهن نیمه باز خشکم زد نگاهم به دست و پای بسته ی محمد قفل شده بود یه صدایی از اعماق وجودم داد زد بیخیال محمد فرار کن سریع به بیرون کلبه دویدم نزدیک در خروجی بودم به حصار نرسیده بودم که چهار موجود (نمیدونم چطور توصیف کنم) با بدن سفید و موهای مشکی دست های استخونی با رگ های برجسته ی مشکی که جای جای بدنشون نمایان بود ظاهر شدن https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 🥳 اطلاعیه کانال vip نیستی 🥳 پارت گذاری در کانال عمومی هفته‌ای 5 پارت هست اما توی vip هفته‌ای 14 پارت داریم🌸 اونجا فقط رمان پارت گذاری میشه و هیچ گونه تبلیغات آزاردهنده‌ای نیست🌸 مبلغ خرید عضویت 48000 تومان است🌸 💳6037998252618334 تهمینه صبوری شات واریز و به این آیدی ارسال کنید❤️👇 @eee_ee1354
1121Loading...
37
#رمان_نیستی #پارت172 صدای گوش نواز دختر تو کل دره طنین انداخت دختر: وقتی سکوت میکنی، او هم سکوت میکند، و این آغاز گفت و گو با اوست قبل از اینکه ذهنم شروع به تجزیه و تحلیل مطلب کنه دخترک به سمتم برگشت اون من بودم که مقابل من ایستاده بود اخمی از روی کنجکاوی کردم و سرم و به سمت راست متمایل کردم لبخندی زد و سرش و به سمت چپ متمایل کرد ساحره: تو منی ؟ منظورم اینه که ت... آم... تو منی یعنی... دخترک: همزادت لبخندی زدم و سرم و به نشونه ی تایید تکون دادم توی سکوت بهم خیره بودیم که حرفهای محمد تو گوشم زمزمه شد (بعد از اینکه اموزش هات تموم شد) نفسم و پر حرس بیرون فوت کردم تیدا: حالا من برای ملاقات با تو تنبیه میشم لب هام و بهم فشوردم و گفتم: من با محمد صحبت میکنم چینی به بینیش داد و گفت: باید برم کمک محمد همین حالا از اینجا فرار کن https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 🥳 اطلاعیه کانال vip نیستی 🥳 پارت گذاری در کانال عمومی هفته‌ای 5 پارت هست اما توی vip هفته‌ای 14 پارت داریم🌸 اونجا فقط رمان پارت گذاری میشه و هیچ گونه تبلیغات آزاردهنده‌ای نیست🌸 مبلغ خرید عضویت 48000 تومان است🌸 💳6037998252618334 تهمینه صبوری شات واریز و به این آیدی ارسال کنید❤️👇 @eee_ee1354
1111Loading...
38
#رمان_نیستی #پارت171 غرق خواب بودم که حس سنگینی روی قفسه ی سینه ام حس کردم هر چی بیشتر هوشیار تر میشدم حس سنگینی و بیشتر روی سینه ام حس میکردم طوری که گلوم به خس خس افتاده بود این حالت و خوب میشناختم توی یکی از کتاب های محمد خونده بودم که به این حالت حالت بختک یا قَرع میگن ترجیح دادم اینبار هوشمندانه عمل کنم و قبل بی هوش شدن صلوات بفرستم و اسم خدا رو زمزمه کنم که به دقیقه نکشید این حالت از بین رفت تو جام نشستم و سرم و بین دست هام گرفتم تشنگی مانع خوابیدنم میشد به همین خاطر از اتاق خارج شدم هوا تغریبا روشن شده بود جرعه ای اب خوردم و از پنجره به بیرون خیره شدم اون طرف حصار دختری پشت به من ایستاده بود پیراهن سرهم سفید رنگی به تن داشت با موهای خرمایی موج دار که تا کمرش میرسید باد موهاشو میرقصوند و اون اروم اروم شروع به حرکت کرد و من بی اختیار سریع از خونه خارج شدم و قدم به قدم با اون جلو میرفتم درست پشت سرش لحظه ای از حرکت ایستاد حالا جفتمون مقابل دره ای بودیم دره ای که کاملا تو مه فرو رفته بود https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 🥳 اطلاعیه کانال vip نیستی 🥳 پارت گذاری در کانال عمومی هفته‌ای 5 پارت هست اما توی vip هفته‌ای 14 پارت داریم🌸 اونجا فقط رمان پارت گذاری میشه و هیچ گونه تبلیغات آزاردهنده‌ای نیست🌸 مبلغ خرید عضویت 48000 تومان است🌸 💳6037998252618334 تهمینه صبوری شات واریز و به این آیدی ارسال کنید❤️👇 @eee_ee1354
1241Loading...
39
#رمان_نیستی #پارت175 ایستادم نفسم و با لرز از دهانم خارج کردم به پشت سرم نگاه کردم علی درست جلوی در کلبه ایستاده بود متنفر بودم از این ترس، متنفر بودم از این ناتوانی، متنفر بودم از این دلهره مسیری که اومده بودم و برگشتم حالا رو به روی علی ایستاده بودم علی خیره به صورتم جزع جزع صورتم و زیر نظر داشت از جیب شلوارش نوار پارچه ای قرمزی و در اورد و به صورتم نزدیک کرد کمی خودم و به سمت عقب متمایل کردم اما صدای درونم میگفت نترس حالا با اون نوار روی چشم هام هیچجا رو نمیدیدم از پیراهنم گرفت و به داخل هدایتم کرد دقیق نمیدونستم کجای خونه نشستم فقط میدونستم تو خطرم و از هر طرف احتمال حمله هست صدای علی لرز به تنم انداخت علی: یادت میاد چقدر منو تحقیر کردی؟ تک خنده ای زد طرف حسابش کی بود؟ من یا محمد؟؟ با صدای داد علی بیشتر تو خودم مچاله شدم علی: یادت میاد یا یادت بیارم؟؟ از بازوم گرفت و کف کلبه پرتم کرد نفس عمیقی کشیدم و تمام جرعتم و جمع کردم و نوار و از روی چشم هام براداشتم از پشت دندون هایی که بهم میساییدم غریدم: چی از جون ما میخای علی: حقمو https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 🥳 اطلاعیه کانال vip نیستی 🥳 پارت گذاری در کانال عمومی هفته‌ای 5 پارت هست اما توی vip هفته‌ای 14 پارت داریم🌸 اونجا فقط رمان پارت گذاری میشه و هیچ گونه تبلیغات آزاردهنده‌ای نیست🌸 مبلغ خرید عضویت 48000 تومان است🌸 💳6037998252618334 تهمینه صبوری شات واریز و به این آیدی ارسال کنید❤️👇 @eee_ee1354
1351Loading...
40
#رمان_نیستی #پارت173 به سمت راست اشاره کرد و گفت: ازاین طرف به جایی که اشاره کرده بو نگاه کردم تا خواستم سوالی بپرسم با جای خالیه تیدا رو به رو شدم دو دل برای رفتن با موندن شاید این ها همه حیله بود شایدم یه امتحان از طرف محمد با این حال ترس پیروز جنگ درونیم شد و به جهتی که تیدا اشاره کرده بود پا به فرار گزاشتم نفس نفس زنان میدویدم همه جا رو مه گرفته بود مسخ شده ایستادم به اطرف نگاه کردم هیچ چیز پیدا نبود حالا نمیدونستم کجام باید چکار میکردم اب دهنم و به سختی قورت دادم روی زمین نشستم و زانو هامو بغل گرفتم سر روی زانو هام گزاشتم به دقیقه نگذشت که به عالم رویا پناه بردم ༺از زبان علی ༻ برگشتم برای انتقام دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم جَن سرکش خواب و خوراکم و ازم گرفت به پدر بزرگم قول دادم به دام بندازمش همینطور که پدر بزرگم به پدرش قول داده بود حالا من اخرین بودم و چون اخرین بودم باید جَن سرکشو به دام مینداختم وقتی فهمیدم عقیم شدم با خودم عهد بستم به دام بندازمش و وقتی به دام انداختمش برم سروقت کسی که منو اخرین کرد کم کم بازیه روزگار همه چیو سر هم کرد و کنار هم چید جَن سرکش با کسی که مسبب اخرین شدن من شد کنار هم مقابل من قرار داد حالا من بودم و دو موجود نفرت انگیز زندگیم وسط جنگی که دو سر باخت بود خوشحالم چون کم کم تیکه های پازل کنار هم چیده شد https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 https://t.me/nisti_1 🥳 اطلاعیه کانال vip نیستی 🥳 پارت گذاری در کانال عمومی هفته‌ای 5 پارت هست اما توی vip هفته‌ای 14 پارت داریم🌸 اونجا فقط رمان پارت گذاری میشه و هیچ گونه تبلیغات آزاردهنده‌ای نیست🌸 مبلغ خرید عضویت 48000 تومان است🌸 💳6037998252618334 تهمینه صبوری شات واریز و به این آیدی ارسال کنید❤️👇 @eee_ee1354
1231Loading...
sticker.webp0.15 KB
Repost from N/a
من غزالم تو یه خانواده‌ای کوچیک بزرگ شدم از همون بچگی پدر و مادرم بخاطر مشکلات زیاد از هم جدا شدن و من تو کلی حسرت و خلع بزرگ شدم. تمام هدفی که داشتم درس خوندن و پزشک شدنه. برای ادامه تحصیل وارد امریکا میشم و چندین سال بعد با کلی تلاش و سختی به عنوان پزشک وارد اینترپل میشم. اونجا با پسری اشنا شدم که پلیس اینترپل بود. عاشقش شدم ولی وقتی فهمیدم که اون پسر یه مافیاست همه زندگیم بهم ریخت🔞🔥 https://t.me/+zl4ml1Z_2bU1MDg0 https://t.me/+zl4ml1Z_2bU1MDg0 8پاک
إظهار الكل...
Repost from N/a
#رمان_معجزه_من یه رمان هات و طنز متفاوت پرستاری میخوای؟ بیا اینجا 👇 یه دختر خل و چل داریم به اسم نیلوفر که نیاز به کار داره! یه جناب سرگرد بداخلاق و ناامید داریم به اسم اردلان که از دنیا بریده! چرا چون تو تصادف همسرش و از دست داده و خودشم ویلچر نشین شده! الانم از دار دنیا یه پسر کوچولوی شیطون  به اسم امیر سام داره! خب حالا چی میشه اگه دخترمون بشه پرستار این آقا؟ وای از روزی که این دوتا عروسی میکنن 🤩 https://t.me/+SVI_6v985XA4ZTZk ۱۸
إظهار الكل...
Repost from N/a
وکیل جذاب و فوق هات که دل همه رو برده و دلش فقط پیش یکی گیره.........غزل قصه باهوشه اما عشق ذره ذره آبش میکنه و اختیارش رو از دستش میگیره .......‌عاشق موکلش میشه که بزرگترین مافیای خاورمیانس و یه شب وقتی غزل به اون جنون میرسه و میگه......... لینک vipلو رفته و کافیه نویسنده بفهمه تا باطل می‌کنه💢 https://t.me/+maFCMODn4CFmOTY8 https://t.me/+maFCMODn4CFmOTY8 فوق جنجالی و دارای محدودیت سنی🔞 • ساعت ۱۹ پاک کن 🩵
إظهار الكل...
sticker.webp0.26 KB
Repost from N/a
امید و غزاله دختر عمو و پسرعمویی که به خاطر مسائلی به اجبار با هم ازدواج کردن. امید عاشق غزاله‌س و برای بدست آوردن قلبش هر کاری میکنه و اما.... چند دقیقه فقط با بهت بهم خیره شد و تنها صدایی که سکوت بینمون و می‌شکست صدای گوش نواز قطرات بارون بود. یکدفعه انگار به خودش اومد و طغیان کرد: - تو جدیی غزاله؟ آخه چرا؟ من که همه تلاشمو کردم لعنتی... من نمیزارم تو از پیشم بری. با اخم بلند شدم و غریدم: - تو خودت این حق انتخاب و به من دادی پس بهتره سر حرفت بمونی و پشت بند حرفم سمت در آشپزخونه رفتم و اما با روشن شدن ناگهانی آسمون و چند ثانیه بعد صدای وحشتانک رعد و برق، ترسیده جیغ بلندی کشیدم و دستمو رو گوشام گذاشتم. قبل اینکه بتونم خودمو جمع کنم برقا رفت و ترس من بیشتر شد... با بغض و لرز اسم امید و صدا کردم که همون لحظه تو آغوش گرمی فرو رفتم: - هیش آروم گربه چموشم... من اینجام نترس! بی‌توجه به بحث الکی که بینمون راه انداخته بودم، برگشتم و سفت بغلش کردم که خنده‌ای کرد و با شیطنت گفت... https://t.me/+h-gt9qeOGRg1MzE0 ۱۵
إظهار الكل...
Repost from N/a
من رادویـنم، من و به خـنـثـی و مرموز بودن می‌شناسن!🔥💦 خانواده‌ام و توی بچگی از دست دادم، مردی که بزرگم کرد قاتل خانواده‌ام بود. قاتل مامانم، بابام، بچه‌ای که تو شکم مامانم بود! حالا برای انتقام از قاتل خانواده‌ام تصمیم گرفتم پلیس بشم اما وسط اون راه دختری دست سمتم دراز کرد که نجاتش بدم که…🙇🏻❤️‍🔥💦 https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk • ساعت ۱۳ پاک کن 🩵
إظهار الكل...
Repost from N/a
#پارت_واقعی #رمان_معجزه_من 🔞♨️ سرشو کوبیدم به دیوار. نه یه بار... ده بار زدم! سزای خیانت مرگه کسی که به من، به اردلان خان خیانت کنه تقاصشو بدجور پس میده تو صورتش فریاد زدم : با رفیقم ریختی روهم بی همه چیز؟ چی کم گذاشته بودم واست؟ سیاوش نامزد داره حرومزاده! دوباره زدم که اینبار بی جون کنار دیوار رها شد -بهت گفته بودم زندگی کردن با من سخته! یه بار پا گذاشتی رو غیرتم گذشتم ازت. اینبار جنازتو میفرستم در خونه‌ی بابات! با صدای سیاوش ، نگاهمو از نیلوفر غرق خون گرفتم -نیلوفر خانوم در چرا بازه؟ کیکی که گفتی خریدم... فقط حواست باشه اول مژدگونی بگیری بعد خبر بابا شدن رفیقمونو بهش بدی..‌. https://t.me/+SVI_6v985XA4ZTZk ۱۴
إظهار الكل...
Repost from N/a
. یک گوشه از تمامیِ شِش گوشه‌ اَت حسین دارُ الشِّفایِ دردِ غریبانِ عالَم است.🏺🧡 یا اباعبدالله 🏴 ⮕ @Karbalas       ⮕ @Karbalas استوری‌ متن‌های مذهبی ناب حسینی 💚🌱
إظهار الكل...
گیـgifـف 💕
کلیپ‌شاد 😍
آشپزی 🍔
تولدمه🎈
مانترا‌ 🟣
اباعبدالله 🫀
کافه 🍹
دخترونه 👩🏻‍🦰
با انگیزه 👩🏻‍🎨
دکتر 💊
دلبر ❤️
مجرب 🪷
انگیزه 💎
شاعرانه‌هایم 🩷
خلاقیت 🎁
مُـحَـرَّم 🚩
شعر ☕️
کربلا 🕋
ڪــــربــلا 🕌
کلیپ 🎻
بافت 🟣
تکخطی‌ 🌵
دل‌نوشته 🩵
عجایب 😳
عاشقانه 😍
درسی‌ 📕
دلبری‌ها 👩‍❤️‍👨
چاقی 🍿
مولانا 🪕
پروفایل 🔥
پروکسی 😎
دلتنگشی؟ ❤️‍🩹
رمان 😈
حسین (ع) 🏝
منآجآت 🤲🏻
اذکار 🙏
نجومی 💫
شـ؏ـرڪده 🧿
حاجت‌روایی 🤲
توییت 😝
غمگین 🖤
پروفایل 🐳
خُداوند 🦋
آهنگ‌شاد ❤️
تکنیک 🍵
تولدانه 🎂
تنهایی 🥀
تایید و شرکت در لیست‌ 🔗
Repost from N/a
آوا دختر چشم سبز و هاتیه که از شانس بدش توسط چندتا خلافکار گروگان‌ گرفته می‌شه و تو همون حین بهش تجاوز می‌شه! بعد از این قضایا اتفاقی با پلیس جذابی به اسم راودین آشنا می‌شه و ازش کمک می‌خواد، اولش فقط یه همکاری ساده برای پیدا کردن و مجازات کردن اون بانده اما کم کم دختر سر زبون دارمون آقا رادوینو عاشق خودش می‌کنه و باهم...🙈🔥 https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk https://t.me/+CtzkJsuvlqM1ZWVk • صبح پاک کن 🩵
إظهار الكل...