cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

داستان های ترسناک واقعی

برای ارسال داستان @BOMBTNT386 ........................... تماس با من @alifolani کانال یوتوب ما https://youtube.com/@tvmavarasho?si=zx5xY0o یوتوب دوم ماجراجوی ما https://youtube.com/@mavarasho2?si=nsFzdip8 انیستاگرام http://www.instagram.com/daark_media

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 218
المشتركون
+524 ساعات
+417 أيام
+9830 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Photo unavailableShow in Telegram
در قرون وسطی، استفاده از مومیایی به عنوان دارو وجود داشت. از بقایای مومیایی شده افراد مرده برای تهیه دمنوش ها و پودرهای دارویی استفاده می شد.😐
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
Chironex fleckeri که با نام چتر دریایی جعبه ای نیز شناخته می شود، کشنده ترین موجود روی زمین در نظر گرفته می شود. در آب های ساحلی استرالیا، فیلیپین و ویتنام زندگی می کند. اعتقاد بر این است که سم ناشی از یک نیش آن برای کشتن 60 نفر کافی است.
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
در سال ۲۰۰۸، خانمی به نام شری والترز ۴۲ ساله، دچار یک سرطان بدخیم پوستی به نام کارسینوم سلول بازال شد. پزشکان مجبور شدند برای درمان، او را جراحی کنند و یک گوش و قسمتی از جمجمه و کانال گوش او را بردارند. برای بهبود ظاهر او، پزشکان تصمیم گرفتند که با غضروف دنده برای او یک لاله گوش بسازند. بنابراین غضروف یکی از دنده‌هایش را برداشتند و آن را به شکل لاله گوش درآوردند و برای اینکه به اندازه کافی رشد کند و اندازه گوش او شود، غضروف را زیر پوست ساعدش کاشتند. خانم والترز ماه‌ها، یک گوش را در ساعدش داشت و آن را به آرامی رشد می‌داد!
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
✅ دوره بیداری چشم سوم به مدت 90 روز و به صورت آنلاین + برنامه تمرینات و سایر فایل های دوره هست ✅ طی دوره پرسش و پاسخ و پشتیبانی آنلاین استاد همتی مدرس دوره را خواهید داشت ✅ هزینه 8,889,000 تومان هست ✅ فیلم جلسات آموزشی و سایر فایل های دوره را برای همیشه در اختیارتون قرار خواهیم داد ✅ این سری هفتم این دوره هست و هر سری که این دوره برگزار بشه آپدیت ها را هم در اختیارتون قرار خواهیم داد به صورت اقساطی هم میتونین در دوره چشم سوم شرکت کنید دوم سوم هز.ینه پرداخت میکنید مابقی سی روز بعد پرداخت میکنید
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
هنوز از کیفیت تصاویر گوشی های هوشمند مدرن ناراضی هستید؟ یک فروشنده مواد مخدر از تاریک نت با استفاده از اثر انگشت از یک عکس شناسایی شد. عکس ها آنقدر واضح بود که بچه های FBI با آرامش پسر را شناسایی کردند.
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
اعدام با خفه کردن در زندان بیلیبید. فیلیپین 1901
إظهار الكل...
👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
در 10 دسامبر 2021، گوئن و لوئیس ماگواد، برادر و خواهر، در نیمه روز در خانه خود به طرز وحشیانه ای به قتل رسیدند. آقای ماگواد، معلم دبیرستان، طبق معمول سر کار بود که ناگهان با خبر سرقت از خانه اش تماس گرفت. در عرض 15 دقیقه مرد به خانه رسید و یک حمام خون واقعی در آنجا پیدا کرد. پدر نگران فقط اجساد خونین آنها را پیدا کرد. بدن گوئن و لوئیس با جراحات چاقو و کبودی پوشیده شده بود. تنها بازمانده این سرقت، دختر شانزده ساله خوانده او، جنیس بود. این دختر زیر تخت اتاقش پنهان شد و در فیس بوک درخواست کمک کرد. دوست پسر گوئن این پست را دید و با آقای ماگواد تماس گرفت. پلیس بلافاصله تحقیقات را آغاز کرد. کارآگاهان بلافاصله متوجه شدند که غیر از گوشی های نوجوانان چیزی به سرقت رفته است. پلیس شروع به مظنون شدن جنیس به قتل کرد. پس از 6 روز، دختر به دست داشتن در قتل مضاعف اعتراف کرد. جانیس گفت که حسادت او را مجبور به ارتکاب چنین جنایت بی رحمانه ای کرده است. او به پدر و مادرش به خاطر برادر و خواهرش حسادت می کرد، معتقد بود که آنها توجه کافی به او ندارند و تصمیم گرفت رقبا را به عشق والدینش حذف کند.
إظهار الكل...
00:19
Video unavailableShow in Telegram
⚠️🔞به همین راحتی مُرد! مرگ از رگ گردن به ما نزدیک تر است 😔
إظهار الكل...
داشت ولی فکر می کرد اون یک شیطانه و یک روز اونو به تخت بست و یک لوله پلاستیکی دندان پزشکی در دهانش گذاشت تا آب دهانش را ببرد و تشنه شود. وقتی زن تشنه شد مرد هم اینقدر آب جوش تو دهانش ریخت. و همینطور که می میریخت هی با لگد کتکش می زد! خب! پلیس هم وارد ماجرا شد و مرد رو دستگیر کرد و به دلیل این که دیوونه شده بود به تیمارستان منتقل کرد ولی جنازه زنه پیدا نشد! از اون موقع روح زنه هی تو خونه حضور داره و هی جن رو به جون اهالی خونه می اندازه که اذیتشون کنه! اون جن رو وادار می کنه که اونا رو کتک بزنه ....گرما بده....بسوزونه و گربه اش رو آزاد می گذاره تا میو میو کنه و اعصاب اهالی خونه رو خورد کنه! پدرم پرسید: اون موقع زنه طلا و النگو و اینجور چیزا داشت؟ مردم هم تایید کردند که بله! داشت! پدرم بلافاصله یک فلزیاب خرید و همه ی کف خانه و دیوار ها را چک کرد و آخر در گوشه ای از زیرزمین که ترک برداشته بود فلزیاب اخطار داد و پدرم و چند تن از اهالی محل با بیل و کلنگ آنجا را کندند و جنازه ای آش و لاش و سوخته پیدا شد. اهالی محل جنازه را با احترام دفن کردند. پدرم بعد از چند ماه به ما گفت: کسایی که تازه اونجا مستاجر شدند مشکلی ندارند! بیچاره اون زن! این همه مدت روحش اونجا در عذاب بوده! مادرم گفت: دیدید بچه ها؟اینم نتیجه این که با عالم غیب سرکار داشته باشید! هیچ وقت مزاحم روح و جننشوید و بگذارید همه چی عادی بمونه! پدرم گفت: آره! همه چی عادیه! گربه هه هم رفته! ولی شب ها تو قبرستونی که اون زنه دفن شده اوضاع زیاد عادی نیست! همین دیروز گورکن قسم می خورد که یک گربه با رنگ چشم متغیر روی قبر زنه دیده! پایان.
إظهار الكل...
همه چیز در آرامش بود تا اینکه صدای مادرم ما را از جا پراند. او فریاد می زد: کمک!!!! کمک!!! ما ترسیدیم و من چاقوی جیبی ام را برداشتم و به سمت اتاق مادرم رفتم(نمی دانستم اگر یک جن یا روح آنجا باشد چاقوی جیبی به چه کار می آید؟) وقتی وارد اتاق شدم لب پنجره یک گربه سیاه با چشمان زرد نه قرمز….ببخشید آبی…حالا که دقت می کنم می بینم چشمانش رنگ ثابتی ندارند و مدام تغییر رنگ می دهند. من چاقو را پرت می کنم و چاقو به گربه می خورد ولی هیچ زخمی روی او ایجاد نمی کند و درست مانند اینکه چاقو را به دیوار بکوبیم پس از خوردن به او می افتد. گربه که رنگ چشمش عوض می شد نگاهی به من کرد و غیب شد! بله! غیب شد! خواهرم که پشت سرم وارد اتاق شده بود با دیدن این صحنه از حال رفت! مادرم نیز چشمانش گشاد شده بود و گفت: وای پسرم!اینجا چه خبر شده! حسابتو می رسم مهرداد(اسم پدرم) مادرم از من خواست کمک کنم خواهرم را به اتاقش برگردانیم و او به تختش بردیم و امشب هر سه در اتاق خواهرم بودیم. صبح که پدر آمد ما با او صحبت کردیم ولی به نظر نمی آمد حرف هایمان را شنیده باشد چون دیشب خیلی خسته شده بود و بلافاصله خروپف او به هوا رفت! دوباره موقع غروب پدرم رفت و شب موقع خواب هر سه در اتاق مادرم ماندیم و پنجره ها را بستیم و خوابیدیم. به نظر می آمد امشب شب بهتری باشد. ولی اینطور نبود. به محض اینکه خوابیدم پس از چند لحظه بیدار شدم و احساس گرمای شدیدی کردم و روی زمین افتادم.مادر و خواهرم بیدار شدند و سعی کردند به من آب بدهند ولی اثر نداشت. کم کم سوزش وحشتانک به سینه ام راه یافت و گلویم بدون وققه سوزناک بودنش ادامه داشت. کم کم علاوه بر گلو و سینه ام سوزش به سر و سایر قسمت های بدنم حتی انگشت های پایم نیز راه یافت. خواهرم که هول شده بود آب را برداشت(که خنک بود) و رویم ریخت و کمی از آب به دهانم رفت ولی درست مانند اینکه آب روی آتش بریزید از دهانم بخار(یا دود؟)بیرون آمد وشروع به مشت و لگد زدن به اطراف کردم. این حس وحشتناک تا دقایقی ادامه داشت و کم کم فرو نشست. مادرم که عصبانی بود گفت: به من مربوط نیست مهرداد می خواد چه غلطی بکنه! همین الان وسایلمونو جمع می کنیم و می ریم خونه قدیمی خودمون. فکر نکنم هنوز فروخته شده باشه.بریم عزیزم. من هنوز در شوک بودم ولی با شنیدن حرف مادرم سریع بلند شدم. نمیخواستم دیگر در این خانه شیطانی بمانم. وسایل را جمع کردیم(فقط یک چمدان) وچند پتو نیز بردیم و به محض رسیدن به در خانهمتوجه گربه شدیم که چشمش تغییر رنگ می داد و با حالت ترسناکی میو میو کرد. نمیدانم چقدر در حیاط بودیم ولی گربه بعد از مدتی آنجا را ترک و متوجه شدیم دلیلش طلوع خورشید بوده که از بالای سر ما نورافشانی اش در حال شروع شدن بود. ما نفس راحتی کشیدیم و تصمیم گرفتیم در خانه منتظر پدرم بمانیم. پدرم خسته از سرکار برگشت و با شنیدن حرفهای ما عصبانی شد و گفت: چرا خفه نمی شید؟چرا فکر کردید این حرفاتون بامزه است؟برید! برید ببینم! امشب پدر در خانه بود و امیدوار بودم او نیز به این حقیقت پی ببرد. فردا صبح پدرم بلافاصله اسباب خانه را سوار یک کامیون کرد تا از آن جا برویم. پدرم آشفته بود و موهایش در هم ریخته بود و گاهی جواب ما را نیز نمی داد.او سریعا کارش را عوض کرد و تا مدتی از راز این آشفتگی اش چیزی نمی گفت تا این که یک روز رازش را برملا کرد و گفت: اون روز که از دست شما عصبانی بودم رفتم بخوابم و وقتی آخرای شب شد متوجه یک گربه شدم که چشماش تغییر رنگ می داد و به رنگ های مختلفی در میومد و بعد از مدتی رفت. فکر کردم این یک جور خطای دیده ولی ناگهان متوجه یک موجود سبزرنگ و سم دار شدم که می خندید و حرف های ناجوری هم بهم زد و یک اشعه قرمز رنگ برام فرستاد و یه هو دمای بدنم بالا رفت. من ترسیدم و یک لیوان آب خوردم ولی یه هو افتادم روی زمین و سوزشی عجیب همه ی بدنم رو فرا گرفت و هر چی آب می خورد بخار می شد! تا چند ساعت همینجوری می سوختم ولی از حال نمی رفتم و بدنم سالم مونده بود و فقط شکنجه محض بود! اون موجود سم دار هم یک بهم لگد می زد و گربه هه هم روی لبه ی پنجره نشسته بود و با صدای بلند می خندید. میو میو نمی کرد بلکه می خندید و صداش تو وجودم نفوذ می کرد و همه جام از ترس می لرزید! صبح که شد دیگه متوجه شدم که حماقت کردم و شما راست می گفتید و بلافاصله اسباب و وسایل رو جمع کردم که برویم. البته ماجرای آن خانه همین جا تمام نشد. ما که هیچ فرصت نکرده بودیم با همسایه هامون حرف بزنیم رفتیم و باهاشون حرف زدیم و اونا بیشترشون یک چیز می گفتند. اونا می گفتند: راستش یه زوج جوان چند سال پیش اینجا زندگی می کردند.اونا اینجا مستاجر بودند.زنه عاشق گربه بوده و هی جن احضار می کرده و آخر سر یکی از جن ها رو راضی می کنه که بهش یک گربه بده! جن هم بهش یک گربه می ده که رنگ چشماش هی عوض می شد! مرده هم کفری میشه و با این که خیلی زنش رو دوست
إظهار الكل...
👍 1