cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

"𝗶𝗹𝗮𝗖𝗶𝗺"💊

"𝗶𝗹𝗮𝗖𝗶𝗺" یعنی : داروی من کسی که وجودش تو زندگیت مثل دارو شفابخش عمل میکنه و قلب و روحتو اروم میکنه🦋🤍 تقدیررنگین:درحال تایپ..... تایم پارت گذاری:هرگز یک پارت به قلم:T

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
484
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-67 أيام
-3530 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

دوستان عزیز پارت گذاری رمان بامدادی عاشقانه در چنل شروع شده و vip رمان هم درست شده برای عضویت در vip به آیدی زیر مراجعه کنید @TT_HH_TT
إظهار الكل...
پسر کوچولوی هاتی که باباش مجبورش میکنه با یه شیخ عرب ازدواج کنه اما اون شیخ بعد از ازدواج پسر کوچولو رو با بادیگاردش شریک میشه و دوتایی اون پسر کوچولو رو هرروز سخت به فاک میدن😈💦 گی،👨‍❤️‍💋‍👨 عاشقانه👨‍❤️‍👨،سکسی🤤، BDSM رمانی پر از صحنه‌های #هات‌و‌سکسی🤤💦 https://t.me/+FC1GGLV5bqMyN2Y0 https://t.me/+FC1GGLV5bqMyN2Y0 ددی یواش تر دردم گرفت دیگه بهت نمیدماااا تک خنده ای کردم و اسپنک دیگه ای به باسنش زدم غلط کردی توله مگه دست توعه ااه آره دست خو...اهههه خودمهه ازش کشیدم بیرون و رو کمر خابوندمش دوباره مردونگیم رو واردش کردم و تند تند تلمبه زدم اینبار وقتی خاست ارضا شه نکشیدم بیرون و با اه بلندی ارضا شد منم بعد از چند تلمبه ارضا شدم💦 نیشخندی زدم و انگشتمو رو آبش که رو شکمش ریخته بود کشیدم چقدر هم دست خودته😏 بعد داد زدم ارشد بیا تو ارشد اومد داخل و شروع کرد به کندن لباساش ایلیا شوکه به ارشد نگاه کرد چی....چیکار..میک..میکنین...دد..ددی...چر..چرا لباساشو...در..درمیاره😥 لبخندی زدم که ارشد به ایلیا نزدیک شد و روش خیمه زد از اول هم قرارمون این بود کوچولوی ارشد تو هم برای منی هم برای علیهان کوچولوی ددی😈 شتتت😱 میخاد لیتلش رو با بادیگاردش شریک شههه😱😱😱 https://t.me/+FC1GGLV5bqMyN2Y0 https://t.me/+FC1GGLV5bqMyN2Y0 https://t.me/+FC1GGLV5bqMyN2Y0
إظهار الكل...
̶🔞🐣جـــوجـــهــ ســکـــســـــی مـــنـــ🐣🔞

نویسنده: @BBLACK_ROSE23 ژانر: گی، عاشقانه،سکسی، BDSM پارت گذاری: هرروز به جز پنجشنبه وجمعه ها

👍 1
رمان دوم‌ در چنل زیر اپ‌میشه و بنده دیگه فعالیتی در این چنل ندارم اگر دوست دارید برای مطالعه رمان بامدادی عاشقانه به چنل زیر مراجعه کنید 👇🏻 https://t.me/+E82iYwO_2ZYxMzA0
إظهار الكل...
•| دور افتاده |•

🪐﷽ رمان دور افتاده : در حال تایپ 📝 ژانر: گی، جنایی، پلیسی رمان دد کوچک : در حال تایپ 📝 ژانر : گی، روانشناسی ناشناس نویسنده: shaylin

https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1135915-ujuZVIv

خب خب  pdf  اولین رمان بنده که همون رمان تقدیر رنگین مرسی که تا پایان رمان همراهم بودین و حمایتم کردین بنا به دلایلی این رمان مجبور شدم زودتر در پارت ها جمع اش کنم اما در تابستون شاید بازیابی بشه رمان یا فصل دومش نوشته بشه بستگی داره به شرایط و اینکه این رمان دوم که قرار شروع کنم به هیچ عنوان مثل این رمان زود تموم نمیشه و امیدوارم خوشتون بیاد ازش 🤍✨🦋🥲
إظهار الكل...
👍 2
Repost from N/a
ژانر‌ رمان: #گی #مافیایی #انتقامی #خشن #تریسام #ددی_لیتل‌بوی خلاصه: درمورد زوج گی مافیا که اعضای بدن انسان و مواد مخدر و انواع خلاف انجام میدن یک پسری وارد زندگی شون میشه اما این پسر سرگرد و با نقشه وارد زندگی شون شده و تو انجام ماموریت قلب شو باخت میده و دقیقا همونجایی که می خواهد کناره گیری کنه همه چی لو میره و دوتا ددی هاش می افتن زندان اما بعد از چندسال قرار تقاص پس بده ✨🦋به قلم : T🦋✨
إظهار الكل...
رمان-تقدیر-رنگین.pdf121.06 MB
4
8 پارت خدمتتون ✨🤍🦋
إظهار الكل...
#تقدیر_رنگین #پارت_100 ایلیا : یک ماه گذشته بود وضیعتم بهتر شد بود تو این یک ماه اتفاق خواستی نیافتاده بود و با این فردی که تازه فهمیده بودم اسمش کیان زندگی می کردم تا حالا بهم نزدیک نشده بود‌ازش بدی ندیده بودم ولی من عاشق آرشام و متین بودم باید برم امشب بهترین موقعیت بود کیان عمارت نبود و می تونستم برم البته اگر بادیگارد ها و سگ های جلو در و فاکتور بگیریم خاموشی‌ عمارت و زدن حالا وقتش بود چاقویی که زیر تختم قایم کرده بودم برداشتم رفتم سمت تراس لباس هایی که بهم بسته بودم به پایه تخت بستم و پرتاب کرده رو زمین بهش آویز شدم از پنجره رفتم پایین بدنم خیس عرق شده بود از ترس وقتی پام زمین حس کرد پارچه هارو ول کردم سعی کردم بدون سر و صدا برم سمت درخت دویدم که پام رفت روی شاخه و شکست لعنت به این شانس بادیگارد : حامد صدا رو شنیدی از اون طرف میاد من میرم ببینم چیه ایلیا : سریع دویدم به سمت درخت ازش رفتم بالا که پام کشیده شد به درخت و گرمی خون خس کردم جلو دهنم گرفتم که مبادا از صدای نفسم متوجه حضور من بشه چند دقیقه تمام محوطه رو گشت و رفت سریع دستم گیر حصار کردم و ازش بالا رفتم اون ور دیوار خیلی بلند بود ولی باید برای آزادیم می جنگیدم خواستم بپرم که دستم فرو شد تو حصار از خواستم جیغی بزنم که جلو دهنم گرفتم چشمام پر اشک شد از دیوار خودم پرتاب کردم پایین که درد بدی تو پام پیچید باید سریع می رفتم قبل از اینکه متوجه نبودن من بشن لنگ لنگون به سمت نوری که می اومد رفتم
إظهار الكل...
👍 8 4
#تقدیر_رنگین #پارت_99 ایلیا : با شنیدن حرفش چشمام چهارتا شد یعنی چی ولی من که زندم پس مامانم چی چی می گی تولعنتی پس مامانم چی هق دیگه نمی تونستم خودم کنترل کنم و با صدای بلند زدم زیر گریه کیان : با شنیدن صدای گریش فهمیدم زیاده روی کردم کشیدمش تو اغوشم که با اون دستای ظریف و کوچولوش مشت می زد به قفسه سینم پسرکم مامانت حالش خوبه باشه بعدا که خوب شدی میریم پیشش باشه ایلیا : من پسر تو نیستم به من نگو پسرم خواستم بیام بیرون از بغلش کیان : عزیزم اروم باش نباید رو خودت فشار بیاری ایلیا : نمی خوام ازت متنفرم کیان : با شنیدن حرفش دیگه نتونستم خودم کنترل کنم و کشیدم از بغلم بیرون و زدم تو گوشش ببین برای من مهم نیست تو دوسم داشته باشی یا ازم متنفر باشی مهم اینه من دوست دارم و تو‌محکومی تا ابد کنار من باشی فهمیدی با دیدن چشم ها اشکیش اعصابم بهم ریخت الا هم همینجا می شینی تکون نمی خوری تا برات غذا بیارم از اتاق خارج شدم نباید این کارو می کردم باید بهش فرصت بدم تا بتونه بهم عادت کنه ایلیا : وقتی از اتاق خارج شدم سعی کردم از رو تخت بلند شم اما کل بدنم تیر می کشید اون می خواست ددی من باشه و ادعا عاشق بودن می کرد اما من حتی اسم شو نمی دونستم تازه مامانم و ددی آرشام و ددی متین و آریو چی اونا چه بلایی سرشون اومده بود بغضم بیشتر شد الا چیکار می کردن یعنی براشون مهم نیستم که نیومدن دنبالم البته این آقا گفت اونا فکر می کنن من زنده نیستم حتی نمی دونستم چند وقت بیهوش بودم باید تا بهتر شدن حالم اینجا می موندم تا بعدش بتونم فرار کنم
إظهار الكل...
👍 9 4
#تقدیر_رنگین #پارت_98 کیان : یک ماهی از بیهوشی ایلیا می گذشت و هنوز بیدار نشده بود اعصابم داغون بود بلایی بود که خودم سر پسرکم آورده بودم تو شرکت بودم که گوشیم زنگ خورد به صفحه گوشی نگاه کردم که دیدم از عمارت بله خدمتکار : آقا زود خودتون برسونین به عمارت اون پسری که اوردینش عمارت بهوش اومده کیان : مراقبش باشه الا میام سریع سویچ ماشین برداشتم دویدم به سمت پارکینگ هنوز نزاشته بودم کسی بفهمه این موجود کوچولو زنده و هنوز تو عمارت منه فقط خدمتکارم و یکی از بادیگاردام خبر داشتن بعد از یک ربع رسیدم عمارت رفتم داخل دویدم به سمت اتاق پسرکم ایلیا : با تشنگی شدید از خواب بیدار شدم دهنم خشک بود لبام ترک خورده بود گرمم بود به اطرافم نگاه کردم اینجا کجا بود من اینجا چیکار می کردم سعی کردم به مغزم فشار بیارم که در باز شد و همون آقا که می خواست به ددی متین شلیک کنه تو چهارچوب در نمایان شد ترسیده خواستم بلند شم که بدنم تیر کشید داشت به سمت تخت می اومد تو رو خدا نیا نزدیکم نشو کیان : ترسش و درک می کردن پس بدون توجه به حرفش رفتم رو تخت نشستم ایلیا : چرا من اینجام من می خوام برم پیش ددی های خودم کیان : به شنیدن حرفش عصبی شدم دلم می خواست بزنم تو دهنش تا دیگه اسم اون دوتا رو نیاره اما حالش الا بد بود و باید خودم کنترل نی کردم ببین کوچولو شما از این به بعد قرار با من زندگی کنی و من ددیت میشم پس دیگه اسمی از اون دو  نفر نمیاری وگرنه عواقبش به پای خودته ایلیا : هق نه من دوست ندارم هق نمیخام من باید برم خونمون هق مامانم تنهاست کیان : همین که گفتم تموم درضمن الا همه فکر می کنن تو فوت کردی
إظهار الكل...
👍 10 4
#تقدیر_رنگین #پارت_97 متین : پاهای آریو گذاشتم رو شونه هام و دیکم یکدفعه کردم داخلش که ناله ایی کرد شروع کردم به تلمبه زدن آریو : آه ددی آه دقیقا همونجا‌ متین : به نقطه لذتش ضربه می زدم که آریو ارضا شد بعد از چند تا تلمبه منم داخلش اومد و کشیدم ازش بیرون آرشام : بریم حمام آریو  : ددی تو رو خدا خیلی خستم باشه برای فردا آرشام : ولی کثیفی پسرم آریو : ددی تولوخودا آرشام  : ای پدر سگ چشم هاتو اینجوری نکن باشه بخواب فردا صبح میریم آریو : عه ددی ژونم چلا به خودتون فحش میدی آرشام : خندم گرفتم چقدر تو شیرینی بچه بخواب وگرنه قول نمیدم یک لقمه چپ نکنم آریو  : عه ددی بدی نشو دیگه ددی ژونم متین  : همین طور که آرشام و آریو باهم حرف می زدن رفتم دستشویی خودم تمیز کردم دستمال مرطوب برداشتم آریو رو هم تمیز کردم باکسرم تنم کردم رفتم کنار آریو گرفتمش ت بغلم آرشام : بعد از اینکه متین خودش و آریو تمیز کرد منم خودم تمیز کردم اومدم این طرف آریو جفتشون کشیدم تو بغلم آریو : ددی آرشام، متین : جان ددی آریو : امشب خیلی خوب بود شب به خیر با این حرف لبام قرمز شد سریع لفتم زیر پتو بعد از چند دقیقه به خواب‌رفتم که بوسه ی ددی رو که رو سرم نشست حس کردم و به خوابی شیرینی رفتم
إظهار الكل...
👍 9 4
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.