cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

یادداشت‌های نجمه عزیزی

اینجا می‌نویسم

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
463
المشتركون
-124 ساعات
+607 أيام
+7430 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

راستش این نوع نگاه را در فضای معنوی کلاس دوازده قدم خیلی مشق کرده بودم اما ته ذهنم این حس بود که خیلی متکی بر خردورزی و عقلانیت نیست؛ اما وقتی استاد تفکر سیستمی👆 چنین نگاهی داشته باشد احتمالا می‌شود مهر واقعگرایی را هم بر آن زد. هر کدوم کاری را که فکر و حس می‌کنیم درسته انجام بدیم و با ستیزه ذهنی و کلامی سلامت سیستمی خرد جمعی را مخدوش نکنیم
إظهار الكل...
👍 8
یه تکه از متن . اگر بپذیریم که دموکراسی یعنی کشف آینده، تفکر دموکراتیک یعنی هر فرد سهمی کوچک در کشف آینده دارد. در این حالت، تنها چیزی که باید تشویق کنیم، مختار بودن در انتخاب است. اگر کسی گفت صندوق رأی اثر ندارد، بگوییم آفرین. چقدر خوب. حتماً رأی نده. اگر کسی گفت صندوق رأی اثر دارد. بگوییم چقدر خوب. آفرین. حتماً رأی بده. جامعه مثل یک مغز است و هر یک از ما یکی از نورون‌های آن هستیم. هر یک اگر به کار و تصمیم خود مشغول شویم، مغز بهترین تصمیم را می‌گیرد. اما اگر بعضی نورون‌ها بخواهند مغز را تسخیر کرده یا خود را به نورون‌های دیگر تحمیل کنند، این مغز بیمار خواهد شد و ظرفیت تصمیم‌گیری و تحلیل را از دست می‌دهد. این که هر کدام از ما رأی‌مان را به دیگران بگوییم، بخشی از کارکرد سالم مغز جامعه است. این که هر کس هر استدلالی در دفاع یا رد رأی دادن (يا هر انتخاب اجتماعی دیگر دارد) مطرح کند، غنی کردن همین مغز است. اما این که انتخاب‌ خود را درست و انتخاب دیگران را نادرست بدانیم، در دنیای پیچیدهٔ‌ اجتماعی – اقتصادی و سیاسی امروز، قابل‌دفاع نیست. ما یک منحنی سادهٔ بالا و پایین رفتن ارز را هم نمی‌توانیم با قطعیت بالا پیش‌بینی و تحلیل کنیم. چطور فکر می‌کنیم می‌توانیم نتیجهٔ یک کنش اجتماعی را که به ده‌ها هزار متغیر گره خورده، تشخیص می‌دهیم؟ وقتی در  دموکراسی از تنوع نظرات حرف می‌زنند، منظور این نیست که “چون احترام گذاشتن به دیگران خوب است، با نظر متفاوت دیگری کنار بیایید.” بلکه منظور این است که “کشف آینده و انتخاب قدم بعدی حرکت جامعه صرفاً از طریق سنجش وزن گزینه‌ها در سبدی از نظرات متنوع امکان‌پذیر می‌شود.” نوزده – جمع‌بندی دوم. دموکراسی، صندوق رأی نیست. انتخابات نیست. رسانه نیست. دموکراسی یک مدل ذهنی است. یک دستگاه فکری که به ناپیدا بودن راه درست معتقد است و روش مناسب کشف آینده را تصمیم‌گیری جمعی می‌داند. در عین این که ساختار سیاسی در یک جامعه ممکن است اجازهٔ‌ شکل‌گیری و توسعهٔ ابزارهای دموکراتیک را ندهد، هم‌چنان ما مردم می‌توانیم در بین خودمان به مدل ذهنی دموکراتیک توجه داشته باشیم و دموکراسی را به عنوان منطق تعامل بپذیریم. ما امروز در کشورمان انتخابات به معنای مدرن آن نداریم. البته ابزاری برای انتخاب بسیار محدود یکی از مدیران عملیاتی میانی بر اساس سلیقهٔ‌ آقای جنتی – که به او رئيس جمهور گفته می‌شود – در دسترس است. همین و نه بیشتر. اما در همین کشور بدون انتخابات مدرن، دموکراسی می‌تواند وجود داشته باشد. کافی است همهٔ ما باور داشته باشیم که هر کس به اندازهٔ‌ یک رأی (رأی به موثر بودن یا نبودن صندوق در هر لحظه مشخص از تاریخ) می‌تواند مختار باشد. از طرفی ممکن است روزی در کشورمان انتخابات به معنای مدرن آن وجود داشته باشد، اما دموکراسی نباشد. آن روز که باور نداشته باشیم هر کس به اندازهٔ‌ همان یک رأی، مختار است. اگر به چنین روزی برسیم، که به گمانم دور نیست، خودمان با صندوق رأی، قدرت را دوباره تحویل همان کسانی خواهیم داد که چند دهه را صرف رهایی از چنگ‌شان کرده‌ایم. ما قبلاً این کار را کرده‌ایم. باز هم ممکن است تکرار کنیم.
إظهار الكل...
👍 9
🟢روایتی متفاوت از ما نورون‌های ملتهب اگر تحریمی این وری اون وری یا مردد هستید و در هر حال حالتان بد است از گیجی و آشفتگی اوضاع، این نوشته را بخوانید👇 چقدر خوبه آدمایی وجود داشته باشن که از ارتفاع بالاتر آگاهی به قضایا نگاه کنن و درک منسجم و تمیزش را برای ما بچه مچه‌ها هم تعریف کنن: https://mrshabanali.com/democracy/
إظهار الكل...
دموکراسی صندوق رأی نیست! - روزنوشته‌های محمدرضا شعبانعلی

پیش‌نوشت: بسیار علاقه داشتم جز کامنت‌هایی که زیر بحث سیستم بسته نوشته بودم و مطلبی که با عنوان یک گزارش شخصی دربارهٔ انتخابات نوشتم، چیز دیگری دربارهٔ‌ این روزها ننویسم. بحثی که تحت عنوان #بینایی اجتماعی منتشر کرده‌ام و دوست دارم ادامه دهم، برایم بسیار مهم‌ترند. اما آن‌چه در این چند روز این طرف و آن‌ طرف دیدم، و مواجه شدن با رفتارهای عجیبی که مردم در شبکه‌های اجتماعی با هم دارند، ترغیبم کرد از این فرصت استفاده کنم و چند نکته‌ای را توضیح دهم. بیشتر این نکات را پیش از این لابه‌لای نوشته‌هایم گفته‌ام. اما احتمالاً عده‌ای با تصور این‌که حرف‌هایم بسیار تئوریک هستند،‌ از کنارش گذشته‌اند. مناسب دیدم که این‌جا آن‌ها را بازگو کنم. چون احتمالاً حال و هوای این روزهای جامعه، بستر مناسب‌تری برای آن صحبت‌هاست و بیشتر مشخص می‌شود که آن‌ […]

👍 3
... نهان گشت آیینِ فرزانگان پراگنده شد نامِ دیوانگان هنر خوار شد جادویی ارجمند نهان راستی، آشکارا گزند شده بر بدی دستِ دیوان دراز ز نیکی نبودی سخن جز به راز... .... چنان بُد که هر شب دو مردِ جوان چه کهتر چه از تخمهء پهلوان خورشگر ببردی به ایوانِ شاه وزو ساختی راهِ درمانِ شاه بکُشتی و مغزش برون آختی مر آن اژدها را خورش ساختی دو پاکیزه از گوهرِ پادشا دو مردِ گرانمایهء پارسا یکی نام ارمایل پاکدین دگر نام گرمایلِ پیش‌بین چنان بُد که بودند روزی به هم سخن رفت هر گونه از بیش و کم ز بیدادگر شاه وز لشکرِش وزان رسم‌های بد اندر خورِش یکی گفت ما را به خوالیگری بباید برِ شاه رفت‌آوری وزان پس یکی چاره‌ای ساختن ز هر گونه اندیشه انداختن مگر زین دو تن را که ریزند خون یکی را توان آوریدن برون برفتند و خوالیگری ساختند خورش‌ها و اندازه بشناختند خورشخانهء پادشاهِ جهان گرفت آن دو بیداردل در نهان چو آمد به هنگام خون ریختن به شیرین روان‌اندر آویختن از آن روزبانانِ مردم‌کشان گرفته دو مردِ جوان را کشان زنان پیشِ خوالیگران تاختند ز بالا به روی اندر انداختند پر از درد خوالیگران را جگر پر از خون دو دیده پر از کینه سر همی بنگرید این بدان آن بدین ز کردار و بیدادِ شاهِ زمین از آن دو یکی را بپرداختند جز این چاره‌ای نیز نشناختند برون کرد مغزِ سرِ گوسپند بیامیخت با مغزِ آن ارجمند یکی را به جان داد زنهار و گفت نگر تا بیاری سر اندر نهفت نگر تا نباشی به آباد شهر تو را از جهان کوه و دشت است بهر به جای سرش زان سرِ بی‌بها خورش ساختند از پی اژدها از این گونه هر ماهیان سی جوان از ایشان همی یافتندی روان... شاهنامه/ پادشاهی ضحاک ممنونم از فاطمه‌ی نازنینم که یادم انداخت نقل مستقیم قصه از زبان فردوسی خیلی بهتر است.
إظهار الكل...
7👍 2😢 1
🟢هذیان‌های یک یوگی گداخته در معرض تیرماه یزد از صبح زود ناهار گذاشته‌بودم و حوالی هشت آماده بود. برای صدرا کشیدم توی ظرف استیل. میوه هم در ظرف جدا گذاشتم و بعد صبحانه خوردیم. گفتم: امروز با ماشین می‌رم و می‌تونم ببرمت قرائتخونه.  گفت: میشه جوری بریم که ساعت فلان پشت میزم باشم؟ نیم ساعت مانده بود به ساعت فلان. گفتم: سعیمو می‌کنم. افتادم روی دور تند. زیر ناهار خودمان را روشن کردم. موهایم را شستم هی تکه‌ای پوشیدم و هی دویدم. نهایتا یک ربع به فلان دم در بودیم. نصاب کلیک آمده بود و مشغول چک و چانه و مترکشی. بابای بچه دوباره رفته‌بود در جلد کارفرمای غمگین و عبوس و باز انتظار داشت مرد و مردانه خدمت نصاب برسم. به پسرش هم قول ساعت فلان داده‌بودم. لذا از جلد خودم درآمدم و با صدای کلفت و رسا گفتم: آقا فکر تراشیدن سازه را کلا کنسل کن! قبلی‌ها هر غلطی کرده‌اند شما درستش کن! دهانه‌ی شش متری و تیر بتونی و طبقه‌ی همکف و پیکور؟...اصلا نمی‌گذارم. با همین کلیک باید حل شود راهش را پیدا کن!...و یواشکی خزیدم توی جلد خودم: لطفا همه‌ی سعیت را بکن! گفتم و تا خودش یا کارفرمای غمگین بیایند جواب بدهند پریدم پشت فرمان و فرار. خیابان خلوت بود و بیست دقیقه به فلان دم مدرسه بودیم. صدرا پیاده شد و راه افتادم سمت باشگاه. موهایم خیس بود و لباسم نخی و پنجره باز و چقدر خنک و سبک بودم. ناگهان متوجه شدم که بله تیشرت باشگاه نپوشیده‌ام و میزان خنکی غیرعادی است. بی‌خیال امروز را با تونیک ورزش می‌کنم. در کلاس یوگا و دوازده قدم هیچ چیزی اختلال نیست. اخمت اندوهت خشمت دعوایت و نبردن تی‌شرتت را می‌توانی بکنی موضوع صحبت و گرفتن تراز.  مت را گشودم و پا گذاشتم به لحظه‌ی حال. حرکت آخر اشترآسانا است. به نام خودم سندش زده‌ام از بس دوستش دارم. دست‌هایم را چرخاندم توی هوا و پاشنه‌ها را گرفتم. ساق پاهایم چسبیده به زمین بود و با صورت و سینه رو در روی آسمان بودم. کشش و گشایشی که در قفسه‌ی سینه حس می‌کنم هر بار برایم تازه و شگفت‌انگیز است. گفت انعطافت خوب است اما می‌دانم که بیش از آن اعتمادم هست به تجربه‌اش. ایمان چشم‌هایش مطمئنم می‌کند که ترک نمی‌خورم نمی‌شکنم قطع نخاع نمی‌شوم و در آن لحظه‌ی کوتاه تعلیق خودم را رها می‌کنم. شاواسانا را در سکوت دوست دارم اما می‌دانم که صدای راهنما هم لازم است. تصمیم می‌گیرم که به نفسم توجه کنم علیرغم هرچه دوست دارم یا ندارم و به نفسم توجه می‌کنم و باز به نفسم توجه می‌کنم و...ناگهان می‌روم. زمان قیچی می‌شود و ده دقیقه مثل برق می‌گذرد. بعد از یک سال تازه بلد شده‌ام کمی نبودن را. الآن در فاز "این‌الملوک این‌الابناء الملوک" به سر می‌برم! از کلاس بیرون می‌آیم. ماشین زیر آفتاب بیرحم تیرماه یزد مثل تنور داغ شده. با خودم عهد کرده‌ام یا اتوبوس یا اگر ضروری شد ماشین بدون کولر. صد رحمت به اولی. آدم عاقل بهار و پاییز قول می‌دهد برای تابستان؟ غلط کردم برای همین لحظات است و البته که زن است و قولش. به سنت روزگار خانه‌سازی همراه شکیلا می‌زنم زیر آواز. بلند و پرشور تا حواسم از گرما پرت شود: اگر غفلت نمودیم قبول معذرت کن کمی از باده‌ی عشق به ما هم مرحمت کن. شیشه‌ی همه‌ی ماشین‌ها بالاست و خیابان‌ها قرق صدای من و شکیلا؛ جز معدودی دوچرخه سوار که خب از خودمانند. کمی از جام هستی بده ما هم بنوشیم ردای عاشقی را بده ما هم بپوشیم. پی‌نوشت ضروری: (اگر نخی و کوتاه و سفید است البته وگرنه خداوکیلی ردا بماند برای پاییز) ✍ نوشته نجمه عزیزی لینک کانال  👇               https://t.me/njmeazizi
إظهار الكل...
یادداشت‌های نجمه عزیزی

اینجا می‌نویسم

8👏 2
ویدیوی ضحاک از کانال daughter of iran
إظهار الكل...
إظهار الكل...
Zahhak: The horrifying king of IRAN (A Shahnameh's tale)

Shahname or the tale of kings is a briliiant Persian epic by Ferdowsi. In this video, I'll tell the story of Zahhak for you. One of the most evil kings in Shahname. I'm Sara, a daughter of Iran! I'm 21, and I study dramatical literature. On this channel, I make videos about my country, especially its literature and art. Ask me if you have any questions about my weird land.:)

https://instagram.com/daughterofiran

https://instagram.com/kouroshghaniyoun

00:00 introduction 00:24 Is Shahname real? 00:55 The tale of Zahhak

5🥰 1
حرف‌های این وری و آن وری را زیاد شنیدم و صبح وقتی هنوز حوزه خلوت بود رفتم رأی دادم. می‌توانستم این جمله را ننویسم و خود را آماج خشم و نفرت تحریمی‌ها قرار ندهم. اما راستش تصمیم دارم با این ترس حقیرانه دوست نباشم. این ترس حقیرانه مرا از آن کس که واقعا هستم دور می‌کند. این مدت شنیدن صدای آدم‌هایی برایم ارزشمند بود که به جای هشتگ و تهدید و تحقیر و جمله قصارهای تکراری واقعا حرف زدند. از احتمال متقاعدشدن نترسیدند و حرف زدند. آدم‌هایی که در همین دو سه سال هم وقتی زانوی غم بغل گرفته‌بودیم حرف‌زدن را کنار نگذاشتند. در سیاه‌ترین لحظات هوشیار ماندند و نگاه کردند و نوشتند و شکافتند و گفتند. کسانی مثل فاضلی و رنانی و درویش و جلایی پور و سهند ایرانمهر و عرفان نظر آهاری و حتی خارخاسک هفت‌دنده‌ی خودمان. من ترجیح می‌دهم در دایره‌ی این این آدم‌ها باشم چون بر اساس رویه‌ای که دیده‌ام این آدم‌ها حتی اگر در تشخیصشان اشتباه کرده باشند شهامت مشاهده و تحلیل آن را دارند و زندگی چیست مگر مشاهده اشتباه و درس گرفتن از آن. ‌این آدم‌ها حرف تکراری را بت نمی‌کنند. نمی‌گویند آزموده را آزمودن خطاست. چون می‌دانند نه آزمون‌های جهان تکرار می‌شوند و نه آزمودنی‌ها. پی‌نوشت: این‌همه سال مقابل اسرائیل مسابقه ندادیم تا به رسمیت نشناخته باشیمش؟ اسرائیل باخت یا ورزشکاران خودمان سرخورده شدند؟ هزینه فایده‌اش را نگاه کردیم؟ (خارخاسک فرمود نقل به مضمون) ✍ نوشته نجمه عزیزی لینک کانال  👇               https://t.me/njmeazizi
إظهار الكل...
یادداشت‌های نجمه عزیزی

اینجا می‌نویسم

👏 10👍 5 4👎 3
علیرغم حدود سه دهه شاعری، شاهنامه نخوانده بودم و از نخواندنش ناراحت هم نبودم تا روزگاری که فهمیدم اسطوره‌ها آموزگارانند. قصه‌ی ضحاک را اول بار از ویدیوی سارا دقیق شنیدم. می‌دانی میان آن همه اسطوره و اتفاق کدام گوشه تکانم داد؟ گوشه‌ی تاریک خورشخانه‌ی ضحاک. ارمایل و گرمایل خون گریه می‌کردند از آن روزن که من قصه را می‌دیدم. نه فریدون فرخ بودند نه کاوه آهنگر...نه حتی آن جوان‌های پرپرشده که یاد نیکشان بماند. آمده‌بودند تا هر شب به جای مغز یک جوان مغز گوسفندی بریزند در بشقاب ستمگر. آمده بودند تا شبی یک جوان کمتر کشته شود. دستهایشان در خون بود تا خونی کمتر ریخته‌شود. ارمایل و گرمایل ستاره‌ی قصه نبودند. کسی دوستشان نداشت. آمده‌بودند زمان بخرند تا کسی مانده باشد در روزگار فریدون و کاوه. امروز پستی از زهرا عبدی خواندم که از این دو عزیز یاد کرده بود. مطلبی که با منظوری کاملا متفاوت از منظور من نوشته شده بود؛ اما باعث شد درس اسطوره را در زمان و مکان مناسب قشنگ شیرفهم شوم. ✍ نوشته نجمه عزیزی لینک کانال  👇               https://t.me/njmeazizi
إظهار الكل...
یادداشت‌های نجمه عزیزی

اینجا می‌نویسم

8👍 4👎 2
Photo unavailableShow in Telegram
. . گفت: غیرتت اجازه داد بری رأی بدی؟ گفتم: سیستم ما سیستم کسب اجازه نیست. غیرت و عقل و مشاهده و تحلیل و شهود و حس و تجربه و مشورت و مطالعه و...می‌نشینیم دور مساله. مشاهده شروع می‌کند به حرف زدن. عقل مترش را می‌آورد تحلیل اندازه می‌گیرد یافته‌های مطالعه و مشورت را هم همه قبل از جلسه خوانده‌اند. کسی حق ندارد حرف کسی را قطع کند. کسی حق ندارد حرف کسی را مسخره کند. کسی حق ندارد کسی را از حرف زدن بترساند. همه با ابزارهایی که دارند در این نشست محترمند. دست آخر شهود و ندای درونی مطالب را جمع‌بندی می‌کنند و همه زیرش را امضا می‌زنند. ما؛ من و همه‌ی قوای درونی‌ام جمعی تصمیم می‌گیریم و پای تصمیمان هم بالغانه می‌ایستیم؛ حتی اگر اشتباه باشد؛ https://www.instagram.com/p/C8wLcFZueiw/?igsh=MWhsaXN5Nm81dmlkNw==
إظهار الكل...
10👍 6👎 1
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.