دوئل رضوان و کنکور ⚔

پارت دوم داستان

بی هدف بی مقصد بی خیال در زمین تنهایی کوچه عشق در اوج بی حسی قدم میزدم مامور ها رفته بودن و کوچه خالی شده بود ان گونه ک بی سابقه بود همیشه بی نهایت ادم دراین کوچه بود چنان ازدحام زیاد بود ک عده ای زمین خورده و زخمی بودن انقدر شلوغ بود ک روی دیوار هم من هایی پیدا میشدن ولی این بار فرق داشت هیچ چیز یا هیچ کس هیچ صدایی هیچ نسیمی فقط من بودم ...من بودم فقط در شگفت این اتفاق عجیب بودم ک خاطره ای گذری از ذهنم رد شد ان چنان واقعی بود ک احساس کردم ضربان قلبم ایستاد به اطراف چرخیدم هیچ چیز نبود باز هم چرخیدم هیچ کس نبود نفس هایم به تپش افتاده بود قلبم  نمی زد ولی نمیدانم چرا هنوز سرپا بودم اشک هایم .اشک هایم  بی اختیار بدون هیچ دلیلی سرازیر میشدن یک یهو بدنم دگر جان نداشت و به زانو در امدم دستانم را جلوی صورتم گرفتم  خطوط دستانم حرکت میکردن چشمانم و از شدت اشک درد گرفته بودن و سوز میدادن نمیدانم چه حالی بود ک بر سرم امده بود  ولی...دوباره همان خاطره ..دوباره امد +میشه بس کنی چیه هی دنبالم میای ؟ _خوبی ؟ +ممنون _میشه ازت یه چی بپرسم راستشو بهم بگو +بفرمایید _اصلا منو دوست داشتی ؟اصلا حسی بهم داشتی؟اصلا عاشقم بودی؟اصلا برات وجود داشتم ؟ باز هم مثل همیشه وقتی میخواد از موضوعی فرار کنه و حرف نزنه رفتار میکرد ...سرشو به اطراف میچرخوند و تو چشام نگاه نمی کرد _همینو جواب بده میخوام بدونم این بار فقط بی حرکت وایساد و تو صورتم نگاه کرد و گفت .... +ن نداشتم بی حرکت بدون هیچ عکس العملی بدون هیچ پلک زدنی حتی نفس هم نمیکشیدم فقط تو ذهنم یه چیز انعکاس پیدا میشد .... 《ن نداشتم》 ....این قدر این کلمه  تو سرم اکو داده شد ک گوشام سوت میکشید نفس ...نفس نمیکشیدم .....چرا نمیتونم نفس بکشم ... خاطره از ذهنم گذشت و من پخش زمین شدم .. زمین ک زمین نبود انگار تختی بود پر از گرد و خاک اشک هایم  بند نمیان  ....ذهنم فریاد میخواد  ولی دهنم بسته است ..... این چی بود ک به ذهنم اومد .... گوشام هنوز سوت میکشه هنوز زنگ میزنه ... دارم تنفس میکشم ....شدت نفسام اونقدر زیاده ک قفسه سینم میخواد دریده شه شمارش نفس هام از دستم در رفته .... 《+ن نداشتم 》 دوباره اون حرف گذری از ذهنم رد شد همین لازم بود ک فریادی ک ذهنم ان را اماده کرده بود یک دفعه فرار کنه .... پشت سر هم فریاد میکشیدم .... _چرااااااااااا...... و داد و فریاد های بی انتها .... نمیدونم چقدر گذشت ک خسته شدم و شدت فریاد هایم از وحشتناک به نرمی موج دریا و در اخر سکوتی ژرف درامد .... ولی انعکاس فریادم در کوچه تمومی نداشت دستانم را بر روی گوش هایم گذاشتم  و با قدرت فشار دادم تا چیزی نشنوم ... #گرفتار #پارت_دوم #رضوان_مختاری

اره عزیزم 🥲❤️

مباررکه دخترhttps://t.me/akharin_kunkori/3760 تو نویسنده ام بودی و نمیدونستیم❤️😔😂

بهش بگو احساس میکنم نمیتونم به برنامتون برسم و کاهلی میکنم نمیخوام اذیت شین و وقتتون رو الکی هدر بدین با خانواده صحبت کردم دربابه این موضوع بهتره دو طرف مشاوره کنسل شه ک کسی ضرری نبینه

رضی سلام خوبی میخام مشاورمو کنسل کنم چجوری بگم که ناراحت نشه

درباره کنکور زبان اطلاعاتی ندارم عزیزم

رضوان جان سلام اگه معلم خوب واسه کنکور زبان هرچی دوره میشناسی ممنون میشم بگی کی خوبه🗿

بشینید همین دوره کاموا رو ببینید تست کار کنید خدا کمکتون میکنه تموم شد رفت

تو ۲۰ روز 😶 اونم ۷ میل 😐 والا نمیدونم چطوری حساب کردن فقط ادم احمق اینکارو میکنه