در آغوش یک دیوانه...
﷽ بنرها پارت رمان هستند🔥 🖤🔥شیطانی عاشق فرشته 🖤🔥مروارید 🖤🔥در آغوش یک دیوانه 🖤🔥قاتل یک دلبر (به زودی) تعرفه تبلیغ تضمینی و ساعتی👇 https://t.me/tablighat_oo ❌هرگونه کپی برداری از این رمان حرام است و پیگرد قانونی دارد❌ https://t.me/Novels_tag
إظهار المزيد11 776
المشتركون
+61224 ساعات
+2 5847 أيام
+2 93730 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
#پارت۹۲
_خیلی زر زر میکنی...لال شو دیگه
بیحوصله غریدم
_آقـ.ا به خد..ا اشتباه گرفتین... من برای تمیز کردن خونهتون اومد.م
نیشخند زدم
-مگه کار هرزه ها همین نیست؟! رابطه در برابر پول....معامله منصفانهایه
بغضش ترکید که فرصت فرار بهش ندادم
محکم روی تخت پرتش کردم که با تقلا هق زد
_فقط 16 سالمه... نکنیـ...
پشت دستم محکم به دهنش کوبیده شد و دست و پاش و قفل کردم
_نگفتم لال هرزه؟! پول بیشتر میدم... سگ خورد
با کاری که یکدفعه کردم بلند جیغ کشید و میان دستام بیجون شد که با دیدن خون مستی از سرم پرید.
_تو...دختر بودی؟!
https://t.me/+p-aLto8FPldlOTM0
100
Repost from N/a
-کمرش رو ببین...روناش...این دختره کلاس رقص رفته؟
-کلاس رقص کجا بود؟این دختر رنگ آفتاب و مهتاب رو دیده اصلا؟
ابروهای مردی که در اتاق صدای مادر و خواهرش را به وضوح میشنید، در هم رفت و بشقاب میوه ای جلوی خود کشید
میخواست حواسش را از مکالمه پرت کند
اما صدای فخری و نگین آنقدری بلند بود که از خانه هم بیرون میرفت
-زیر اون همه لباس گل گشاد چی قایم کرده بود این دختر؟!!
-دیدی؟ عروسکه...عروسک!
-وای مامان فکرشم نمیکردم رونهای دیار اینجوری توپُر و تپُلی باشه!
مردمک های مرد در حدقه خشک شد و صدای عزیز آرام تر به گوش رسید:
-ششش...شیرزاد تو اتاقه...میشنوه!
-خب بشنوه...آقداداشم خودش گفت دیار بچهست...
شیرزاد حس میکرد نزدیک است خفه شود
سیب را در بشقاب رها کرد و دستی به گردنش کشید
-با این تعریفایی که تو از دخترهی طفلمعصوم میکنی نظرش جلب میشه دیگه
نگین شانه ای بالا انداخت و در حالی که هنوز هم به فیلم رقص دیار نگاه میکرد لب زد:
-هزار بار گفتی دیار عروسم بشه ، حتی عارش می اومد نگاش کنه! الان من بگم خوشکمره و قشنگ میرقصه حالی به حولی میشه؟
باید بیرون میرفت
هیچ دوست نداشت این بحث خاله زنکی را گوش کند
اما...
-خدا مرگم بده. چرا درست حرف نمیزنی دختر؟حامله ای رو اون بچه هم تاثیر میذاری!
نگین با خنده فیلم را زوم کرد و شیرزاد میخواست قبل از رفتن، آب بخورد
وارد آشپزخانه که شد، نگین بیتوجه به غرولند لحظاتی پیش فخری آبوتابدار پچ زد:
- تولد هما رو یه تنه ترکونده با رقصش...این دامن کوتاه رو از کجا براش خریدی مامان؟
آبی که شیرزاد قلپ قلپ مینوشید تا عطشش را کم کند ناگهان در گلویش پرید
چه گفت نگین؟
درست شنید؟
بطری آب روی میز کوبیده شد و نگاه شیرزاد روی مادرش که برای نگین چشم غره میرفت:
-چی شده چی شده؟ درست نشنیدم!
فخری هول شده و نگین قبلش جواب داد:
-داشتم درمورد دیار حرف میزدم.
شیرزاد با خشم چانه بالا انداخت و نمیدانست از چه چیزی اینقدر حرصی شده است
-خب؟ بعدش!
-عزیز دختره رو برده تولد دختر آمنه خانم !
بینی شیرزاد منقبض شد و با چشمان درشت به طرف مادرش برگشت:
-همین که دیار رو واسه پسرش خواستگاری کرده دیگه؟
عزیز دست روی دست گذاشت :
-نباید میبردم؟ صلاحدارش تویی مگه پسرم؟
نفس های شیرزاد تند شد و نفهمید چگونه گوشی را از دست نگین قاپید
فیلم را عقب کشید و این چشمانش بودند که هر لحظه بیشتر در حدقه مات میشدند
یک عروسک زیبای موفرفری با دامن کوتاه سفید رنگ
آن تاپ دخترانه ی کالباسی رنگ و...
-عه وا...نگاهش میکنی معصیت داره پسرم...هرچقدرم فکر کنی دیار بچه ست !
گوشی از لای انگشتانش کشیده شد
اما تنش گرم شده بود
آن تصویر
او بچه نبود
یک زن تمام و کمال و زیبا بود
یک تندیس نفس گیر
-پسرت ماتش برد مامان!
نگین گفت و قاه قاه زیر خنده زد
شیرزاد ابرو در هم کشید و با سیب گلویی که تکان خورد ، سینه ای صاف کرد:
-اینا چیه تن این دختر کردی مادر من؟
ابروی فخرالسادات بالا رفت
خیلی خوب رگ ورم کرده ی کنار گردنش را دیده بود و کیف میکرد از دیدنش
-چیه مگه؟ یه دامن چین داره دیگه!
شیرزاد باز دست به گردنش کشید
آن تصویر از ذهنش بیرون رفتنی نبود
نه بعد از روزی که در حمام را ناگهان باز کرد و دخترک را زیر دوش دید
-عزیز...دیگه نشوم این دختره رو بردی خونه همسایه!
چشمان مادرش به برق نشستند
آرزویش بود دیار عروسش شود ، اما این پسر الا و بلا هوس دختران بی قید و بند بیرون را کرده بود
میگفت دیار هنوز بچه است و این مزخرفات
یک شانه بالا انداخت و از کبود شدن گردن پسرش لذت برد:
-چرا نبرم؟دختره هنوز سن و سالی نداره. اینجور مهمونیا نره که تو خونه دلش میپوسه
آرام و قرار از دل پسر یکی یکدانه اش رفته بود انگار
هنوز هم چشمش به دنبال موبایل نگین بود وقتی با تحکم لب زد:
-میپوسه که میپوسه.ما تو این محل آبرو داریم
-چکار کرده طفل معصوم؟یه کم تو همسن و سالاش رقصیده
خون شیرزاد به جوش آمد از فکر اینکه ممکن است این فیلم را به پسر آن آمنهخانم لعنتی نشان داده باشند
دستش مشت شد و قبل از اینکه از آشپزخانه خارج شود حرصی غرید:
-همین که گفتم. یا بفرستش بره از این خونه. یا بهش بگو خودشو جمع کنه!
گفت و با قدم هایی بلند از آشپزخانه خارج شد
-این چش شد مامان ؟ چرا جنی میشه؟
شیرزاد رفت اما پاهایش با دیدن چشم های معصوم و خیس دختری که همه مکالمه شان را شنیده بود ، روی زمین چسبید
-نگران نباشید...پسرعموم...پسرعموم از لندن برگشته...از این به بعد با اون زندگی میکنم!
❌❌❌
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
https://t.me/+niI8C4laRhNmY2Zk
100
Repost from N/a
وقتی تفنگ رو گذاشتن روی سر عشقم مجبورشدم از پای سفره عقد بلند شم و...😭💔
آب دهانش را قورت داد و لبخندش بیشتر رنگ گرفت. آدم صبوری کردن نبود. کمی سرش را سمت مرد کنارش کشید و لب زد:
- عاشقتم!
مرد خندید.
- دختر عجول، صبر کن حداقل عقد خونده بشه!
لبان رژ خوردهاش بیشتر کش آمد.
- خونده بشه یا نشه، عاشقتم.
عاقد بسماللهش را گفته بود که...
صدای شلیک آمد و صدای لگدی که به در خورد. چند مرد داخل کلبه ریختند، کلبهای که بیش از بیست نفر جا نداشت. یکی بلند گفت:
- کی جرئت کرده عروس منو بنشونه مقابل عاقد.
جمع به هم ریخت و رنگ از روی عاقد پرید. مردی با قد و هیکل بلند به سمت عروس حرکت کرد. داماد سریع مقابلش ایستاد و بدون نگاه کردن به عروس گفت:
- فرار کن.
عروس اما تکانی نخورد. مرد یقهی داماد را گرفت و کشید.
- گورت رو گم میکنی و برمیگردی به همون خرابهای که ازش اومدی.
و مردی دیگر اسلحه گذاشت روی سر داماد و رو به عروس گفت:
- یا بیسروصدا با ما میای یا اینو میکشیم.
داماد گفت:
- نایست فرار کن.
عروس جیغ کشید.
- فرار نمیکنم... ولش کنید گفتم.
مرد اول به سمتش برگشت.
- با اختیار خودت با ما بیای همه در امانن.
داماد داد کشید.
- نه!
و صدای نهی داماد در صدای گلولهی شلیک شده گم شد. جیغ از ته دل عروس هر دو صدا را تحت الشعاع خودش قرار داد. داماد گیر چندین مرد روی زمین بود و خونی که روی کف چوبی کلبه میریخت...
مرد گردن کشید.
- این رو که زدم به دستش...
و اسلحه را گذاشت روی سرش و گفت:
- بعدی تو سرشه.
و گلنگدن اسلحه را کشید.
عروس جیغ کشید.
- نزن... نزن.... میام.
و نگاه دامادی که پای مرد تنومندی روی سینهاش گذاشته شده بود، سمت عروسش کشیده شد.
- این کارو نکن!
مردی که پا روی سینهی داماد داشت، پوزخندی زد و رو به پیرمرد عاقد گفت:
- مشدی کجا؟
عاقد ایستاد و با لحنی لرزان گفت:
- به خدا من تو جریان هیچی نبودم.
پوزخند مرد غراتر شد.
- تو جریان چیزی بودی یا نبودی مهم نیست. بگیر بشین عقدت رو بخون، اما اسم دوماد با اسم پسر من عوض میشه.
و نگاهش به عروسی رفت که دست به دیوار گرفت تا نیفتد و ادامه داد:
- حیفه دیگه، عروس آماده، عاقد حاضر... مهمونا هم...
و لبش کشیده شد.
- بخون!!!
و عاقد نشست و خطبه را خواند...
https://t.me/+qZr8ZNHEI-IwY2Nk
https://t.me/+qZr8ZNHEI-IwY2Nk
چند روز بعد...
-دستت بهم بخوره، خودمو میکشم!
مرد نزدیکتر آمد:
-زنمی، حواست هست؟
قلبش از شدت بغض و تنفر لرزید:
- هیچ عقدی من و تو رو به هم محرم نمیکنه!
https://t.me/+qZr8ZNHEI-IwY2Nk
https://t.me/+qZr8ZNHEI-IwY2Nk
100
Repost from N/a
- با دختر ۱۷ ساله کل کل میکنی پسر؟
حین آنکه آچار برمی داشت و مشغول ور رفتن با موتور اتومبیلش بود در جواب زن پیش رویش می گوید
- چه کل کلی کردم عزیز؟
زن قدمی دیگر جلوتر می آید
- به بچه ام گفتی زشت ، از سر شب تو خودشه...
تک خند از سر تمسخری روی لبهایش می نشیند
- دروغ گفتم مگه؟ آینه که هست بده خودش ببینه که زشته..!
از گفته اش زن اخم بر چهره می نشاند
- نگو اینجور مادر ، این بچه دل نازکه ، تو شوخی میکنی ولی اون طفل معصوم به دل میگیره ...
تک خندی میزند...
آن دخترک ریزه میزه زیادی لوس بود
- من باهاش شوخی ندارم عزیز ، خب زشته ، قبول کن ...
حواسش به دخترک پشت پنجره بود
میدانست صدایش را میشنود
زشت که نبود
زیادی هم قشنگ بود
فقط زیادی بچه بود و برایش دردسر درست میکرد...
- ببین میتونی امشب اشک بچه ام رو دربیاری...
در حالی که دستانش را با دستمال پاک میکرد با لحنی جدی طوری که پناه هم بشنود می گوید
- بچه ات رو خوب تربیت نکردی عزیز ، جدیدا تو هر کاری سرک میکشه ...بهش گفتم سراغ گوشی من نره...
دیروز فهمیدم رفته به ترانه پیام داده که بیا نامزدی رو بهم بزنیم...حالا بیا و ثابت کن به خانم که اون پیامکو من ندادم این سلیطه خانم داده...
با گفته اش لب های پناه از بغض می لرزد
مهراب پسر عمه اش بود ...
از هفت سالگی کنار او بزرگ شده بود ...
دوستش داشت و به ترانه حسادت میکرد ...
ترانه ای که قشنگ بود و مهراب گفته بود دوستش دارد ...
- ترانه فردا شب میخواد بیاد اینجا عزیز ..
نگاهی به دخترک پشت پنجره می اندازد و ادامه میدهد
- نمیخوام پناه باز باهاش به کل کل بیفته و ناراحتش کنه ، واسه همین چند روزی بره خونه دایی بهتره ...
- واسه خاطر ترانه من بچه ام رو بفرستم خونه داییش؟
اخم کمرنگی رو چهره اش می نشیند
- ترانه قراره زن من بشه عزیز ، اگه نمیخوای بفرستیش بره بهش بگو مثل آدم رفتار کنه ، آبروی منو نبره ، بچه بازی درنیاره ...
صدایش بالا رفته بود...
داشت میگفت پناه آبرویش را میبرد
داشت میگفت ترانه قرار است زنش شود..
قبل از آنکه عزیز چیزی بگوید صدای گرفته و لرزان پناه که از خانه بیرون آمده بود بینشان می پیچد
- من میرم خونه دایی عزیز ...
سرش به سمت دخترک میچرخد ...
نگاهش نمیکرد
- لازم نیست کسی منو برسونه ، خودم به دایی زنگ میزنم بیاد دنبالم ...شما زحمت نکش پسرعمه ...
می گوید و سر که بالا میگیرد این نگاه مهراب است که در آن دو تیله آبی رنگی که با بغض و دلخوری نگاهش میکردند ثابت میماند...
آن چشمان لاکردارش زیادی قشنگ بودند و چرا ماهیچه درون سینه او داشت این چنین بی تابانه می کوبید؟
https://t.me/+B04Pj93LFhUwMTI0
https://t.me/+B04Pj93LFhUwMTI0
https://t.me/+B04Pj93LFhUwMTI0
https://t.me/+B04Pj93LFhUwMTI0
https://t.me/+B04Pj93LFhUwMTI0
100
Repost from N/a
-نزنش، اون مرد کمک کرد بهم به خدا فقط بگو ولش کنن بگو نزننش ترو خدا بهم کمک کرد فقط شب بود بهم جای خواب داد کــــــیــــــارش!!!
به پاش افتاده بودم و جوری جیغ زدم که گلوم سوخت و صدای کیارش بالاخره درومد:
-ولش کنین.
ادماش کنار رفتن و زانو زد تو صورت خیس اشکم گفت:
-کمک کرد؟ از دست نامزدت فرار کردی اومدی خونه ی یه مرد غریبه تا بهت پناه بده؟
اگه می گفتم حامین و میشناسم دیگه زنده نمیزاشتش و این حماقت و قبول کردم:
-اره چون نمیخوامت، آقا جون نمیخوامت به زور میخوای منو سر سفرهی عقد بشونی.
سری به تایید تکون داد:
-برو دعا کن پنج دقیقه تو خونه ی این مرتیکه بودی و زود اومدم وگرنه اگه اتفاقی میافتاد یه کار میکردم عقد با من واست آرزو شه!
و این جمله باعث شد نیشخندی بزنم چون نمیدونست با این حرفش چه کمک بزرگی بهم کرده و از حرفی که زده بود بهترین نحو سواستفاده رو کردم:
-جدی؟! دختر آفتاب مهتاب ندیده میخواستی بابا زودتر میگفتی چون منکه.
تن صدامو آوردم پایین و تو صورتش رفتم:
-من که دختر نیستم خودتو خسته کردی خواستیم مطمئن شی دکتر زنان معرف حضورت میکنم!
در صدم ثانیه چشم هایش به رنگ خون نشست اما برای من اهمیتی نداشت اگه این دلیل باعث میشد از خیر عقد بگذره حاضر بودم کل توهین و کتکاشو به جون بخرم...
به یکباره دستش لای موهام فرو رفت و کشید به عقب جوری که صدای جیغم بلند شد و اون غرید:
-با غیرت من بازی نکن نعنا فکر نکن چون دوست دارم بلایی به سرت نمیارم!
از شدت سوزش کف سرم بغض کردم:
-مطمئنی بلایی نمونده سرم بیاری؟ عزیزم حقیقت تلخ ولی باش کنار بیا.
دندون سابید بهم:
-آره مونده عزیزم اما حقیقت فعلا واسه تو تلخه و نمیخوای کنارم بیای اما من بهت برسیم خونه چه با عقد چه بی عقد میفهمونم من کیم و کجای زندگیتم!
و با پایان حرفش سرمو با ضرب ول کرد و رفت من بدنم از وحشت لرز گرفت.
این کارو نمیکرد بهم قول داده بود بعد محرمیت دست بزنه بهم و هر چی بود همه میدونستن زیر قولش نمیزنه.
اما اما چی میگفت؟!
https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0
چسبیده بودم به کنج دیوار و هق هق میکردم که توپید:
-مسخره بازیا چیه در میاری هر کی ندونه فکر میکنه گرفتمت زیر مشت و لگد پاشو بینم!
نالیدم:
-درو باز کن بزار برم کیارش.
ابرویی انداخت بالا، خم شد و دستمو محکم گرفتم جوری کشوندم که ناچار بلند شدم هلم داد سمت تخت جیغم بلند شد:
-نکن نکن به من قول داده بودی قول داده بودی لعنتی...
روی تخت با تموم تقلا افتادم و قبل این که بلند شم روم خیمه زد و اون برخلاف من خونسرد بود:
-هیشش، جوجه این قدر جیغ جیغ نکن بدتر داری جریم میکنی!
با این حرفش لال شدم و سعی کردم از در دیگه ای وارد شم:
-قول داده بودی؟ مگه معروف نیستی به این که سرت بره قولت نمیره؟
-قول من واسه وقتی بود که جنابعالی دختر آفتاب مهتاب ندیده بودی حالا که میگی تجربه داشتی خب پس چرا مراعاتتو کنم؟ میدونی داستانش چی جوریه و چه شکلیه ترس و آمادگی دیگه نمیخوای مگه نه؟
داشت تلافی میکرد دستاشو که خواست بخزه زیر لباسام چنگ زدم:
-دروغ گفتم به خدا چرت گفتم اذیتم نکن قول داده بودی بهم اینو .
دست تو صورت خیس اشکم کشید پیشونیش و چسبوند به پیشونیم و پچ زد:
-میدونم زر زدی بری رو مخم میدونم اما من تا مطمئن نشم از این دروغی که گفتی خوابم نمیبره، من دیر اعتماد میکنم میدونی مگه نه؟
بدنم لرز گرفت:
-قول داده بودی توروخدا...
پیشونیم اینبار بوسید:
-هیش قول و قرارمون سر جاش میمونه اما من باید مطمئن شم میدونی که چی میگم بِیبی؟!
❌❌❌❌❌❌
https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0
https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0
https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0
🌌پنهـان تـرین نیمـهی شهــر🌌
⭕️رمانی که هنوز به نصفه نرسیده از چندتا نشر معروف پیشنهاد چاپ و همکاری گرفته⭕️
بیش از 600 پارت آماده داخل کاناله🫶
❌رمان در VIP به پایان رسیده❌
https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0
100
#پارت۹۲
_خیلی زر زر میکنی...لال شو دیگه
بیحوصله غریدم
_آقـ.ا به خد..ا اشتباه گرفتین... من برای تمیز کردن خونهتون اومد.م
نیشخند زدم
-مگه کار هرزه ها همین نیست؟! رابطه در برابر پول....معامله منصفانهایه
بغضش ترکید که فرصت فرار بهش ندادم
محکم روی تخت پرتش کردم که با تقلا هق زد
_فقط 16 سالمه... نکنیـ...
پشت دستم محکم به دهنش کوبیده شد و دست و پاش و قفل کردم
_نگفتم لال هرزه؟! پول بیشتر میدم... سگ خورد
با کاری که یکدفعه کردم بلند جیغ کشید و میان دستام بیجون شد که با دیدن خون مستی از سرم پرید.
_تو...دختر بودی؟!
https://t.me/+p-aLto8FPldlOTM0
9800
#پارت102
چی برات کم گذاشتم که جنـ*ده شدی؟!
اون بیشتر پول به هرزگیت میداد؟!
مظلوم هق زد
_نه به خد..ا... دست و پام و بسته بو...
یه دفعه با فکر اینکه داره مظلوم نمایی میکنه مشت محکمی تو صورتش کوبوندم و نعره زدم
_خفههه شوووو هرررززه... فقط خفه شووو
نفهمیدم چقدر مشت کوبیدم که کل صورتش پرخون و بین دستام بیجون شد
پرتش کردم رو زمین و غریدم
_به درک... یه جنـ*ـده کمتر...
گوشیم روشن شد که خشکم زد
_زنت خیلی حال داد... حیف زیادی جیغ جیغ کرد...وقتی اسمت و برای کمک جیغ میزد و نبودی دیدنی بود... یاد بگیر دیگه به پای من نپیچی
https://t.me/+p-aLto8FPldlOTM0
7600
#پارت۹۲
_خیلی زر زر میکنی...لال شو دیگه
بیحوصله غریدم
_آقـ.ا به خد..ا اشتباه گرفتین... من برای تمیز کردن خونهتون اومد.م
نیشخند زدم
-مگه کار هرزه ها همین نیست؟! رابطه در برابر پول....معامله منصفانهایه
بغضش ترکید که فرصت فرار بهش ندادم
محکم روی تخت پرتش کردم که با تقلا هق زد
_فقط 16 سالمه... نکنیـ...
پشت دستم محکم به دهنش کوبیده شد و دست و پاش و قفل کردم
_نگفتم لال هرزه؟! پول بیشتر میدم... سگ خورد
با کاری که یکدفعه کردم بلند جیغ کشید و میان دستام بیجون شد که با دیدن خون مستی از سرم پرید.
_تو...دختر بودی؟!
https://t.me/+p-aLto8FPldlOTM0
100
#پارت94
چی برات کم گذاشتم که جنـ*ده شدی؟!
اون بیشتر پول به هرزگیت میداد؟!
مظلوم هق زد
_نه به خد..ا... دست و پام و بسته بو...
یه دفعه با فکر اینکه داره مظلوم نمایی میکنه مشت محکمی تو صورتش کوبوندم و نعره زدم
_خفههه شوووو هرررززه... فقط خفه شووو
نفهمیدم چقدر مشت کوبیدم که کل صورتش پرخون و بین دستام بیجون شد
پرتش کردم رو زمین و غریدم
_به درک... یه جنـ*ـده کمتر...
گوشیم روشن شد که خشکم زد
_زنت خیلی حال داد... حیف زیادی جیغ جیغ کرد...وقتی اسمت و برای کمک جیغ میزد و نبودی دیدنی بود... یاد بگیر دیگه به پای من نپیچی
https://t.me/+p-aLto8FPldlOTM0
12410
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.