Shadow
This will be a little part of my mind in this little exact moment in Italy @Sainaami https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1161523-St2x1TP
إظهار المزيد322
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
+67 أيام
+4930 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
ویولت فردا از خونه میره و من دیروز، براش یک نامهی کوچولو نوشتم و از زیر در اتاقش انداختم داخل. امروز وقتی از کتابخونه برگشتم، در اتاقم رو که باز کردم، یه دفترچهی زرد جلوش بود. و دستخط عجیبوغریب فرانسوی ویولت صفحهی اولش. راستش این چندماه، تجربهی عجیب و قشنگی بود. کی فکرش رو میکرد یه دورهای در بیست سالگیم، بیام جایی، کنار
یه دختر فرانسوی که کل عمرش رو توی کشتییی که خونوادش بازسازیش کردن و شده خونه، در رودخانهسن پاریس زندگی کرده!
اولین رمانی که خوندم، کلمنتین بود. اصلا نمیدونستم رمان چیه. یادمه کلاس دوم بودم، هستی دستمو گرفت و گفت اون سه جلدی رو میبینی؟ کلمنتینه. آدم بزرگا ازینا میخونن. ببین چقد طولانیه.
چشمهام برق میزد، یه ماجراجویی تمامنشدنی بود! تصویرهاش مثل بقیه کتابها رنگی نگی نبودن. سیاهسفید بودن و بیشتر متن داشت. جلد اولش رو خریدم،
فرداش دیدم ، نه! اینطور نمیشه. رفتم جلد دو و سه رو هم خریدم. جایزهی خوندن متنها، دیدن تصویرهاش بود.
یادمه اون تابستون، اصفهان که رفتیم، به مسیح گفتم: ببین! یه کتاب برای آدمبزرگا! خونهی مادرجان، من روی یه صندلی ولو میشدم و یک جلدش رو میخوندم و مسیح اونطرف مهمونخونه، روی یه صندلی دیگه داشت جلد دیگه رو میخوند.
میدونیچیه؟ جورابهای کلمنتین همیشه برام خیلی عجیب بودن. یادمه هر جورابی که میپوشیدم، دوست داشتم مثل جورابهای اون، شل و ول و بالاپایین بشه. ولی جورابهای من همیشه به پاهام میچسبید. منم همیشه فکر میکردم، چطور میشه که جورابهای کلمنتین اینجوری نیست؟
👍 5❤ 4💘 2
i sometimes wonder, what would have gone through my mind if i were a sea surfer, living in one of those far islands in Australia
❤ 2😍 1
چند روزه کارم شده این! از اتوبوس که پیاده میشم، آهنگهای هایده رو میگذارم و همینجوری راه میرم. به خیابونها نگاه میکنم، به گلها، به پنجرهها، آدمها.
بعد که به خودم میام میبینم کیلومترها از خونه دور شدم. آهنگ سوغاتی هایده پلی میشه و قدم میزنم، ادامهی همون قدمها کنار پنجرهها و آدمها. از خونه دورتر میشم، اینبار توی ذهنم نه حال هست نه گذشته. بارها دیدمش، آینده رو. ویدیوش رو هم ساختم. بارها و بارها. لحظهای که با چمدون از پلهبرقیها پایین میآم و اولین آغوش مامان بابا، آوینا، بعد از ماهها.
بعد به خودم میآم، کیلومترها دور از خونه، گمشده توی شهر و صدای هایده و یک مشت خاطره. 18 june
❤ 11😢 5
چند روزه کارم شده این! از اتوبوس که پیاده میشم، آهنگهای هایده رو میگذارم و همینجوری راه میرم. به خیابونها نگاه میکنم، به گلها، به پنجرهها، آدمها.
بعد که به خودم میام میبینم کیلومترها از خونه دور شدم. آهنگ سوغاتی هایده پلی میشه و قدم میزنم، ادامهی همون قدمها کنار پنجرهها و آدمها. از خونه دورتر میشم، اینبار توی ذهنم نه حال هست نه گذشته. بارها دیدمش، آینده رو. ویدیوش رو هم ساختم. بارها و بارها. لحظهای که با چمدون از پلهبرقیها پایین میآم و اولین آغوش مامان بابا، آوینا، بعد از ماهها.
بعد به خودم میآم، کیلومترها دور از خونه، گمشده توی شهر و صدای هایده و یک مشت خاطره.