cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

👅MY LITTLE ANGEL👅

این رمان مخصوص بزرگسالان🍷 #بی_ال🍒 پارت گذاری : روزی یک پارت 9 شب 🔞 لینک بات مون : @ROSALINAMBOT به قلم : Rose🥀 تبلیغات : https://t.me/+OyMLs6eDJoFhYzBk

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
20 917
المشتركون
+9124 ساعات
+4 3077 أيام
+4 91730 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#پارت_10 رو تختی را کنار می‌زنم که در باز شده و نامور داخل می‌شود. پس بالاخره از تماشای تلوزیون سیراب شده که سر و کله‌اش پیدا شده است. تیشرتش را از تنش کنده و خودش را روی تخت می‌اندازد. پشت به او دراز کشیده بودم و چشمانم را بسته بودم که از پشت به تنم چسبیده در آغوشم می‌گیرد. عاقبت این نزدیکی را در یک صدم ثانیه حدس می‌زنم اما با این وجود تکان نمیخورم تا خواسته‌اش را عملی کند. دستانش را دور تن نیمه عریانم پیچیده و بوسه‌اش روی گردنم می‌نشیند: _منتظر من بودی نخوابیدی؟! اینبار نیز باید جسمی میشدم برای رفع نیاز ج.نسی‌اش! جوابی نمیدهم که نزدیکتر شده لباس خواب کوتاهم را بالا می‌دهد و پچ پچ کنان صدایش در نزدیکترین فاصله به گوشم میرسد: _پریود که نیستی؟! دستم را روی ساعدش گذاشته و به همان آهستگی جواب می‌دهم: _نه... می‌خندد و با حالتی سرشار از سرخوشی و بدجنسی می‌گوید: _پس امشب یه کم اضافه‌کاری داریم! "بی‌حیایی" در دلم برایش زمزمه میکنم و میخندم که تنم را به پشت برگردانده و رویم خیمه میزند و تا دهانم برای گفتن اسمش باز میشود ، از این فرصت نهایت استفاده را کرده و دهان نیمه بازم را با لبهایش پر کرده ، دستانش شروع به کندنِ لباسهای تنم می‌کند. https://t.me/+sJrk0zOnDjY3Y2Y0 https://t.me/+sJrk0zOnDjY3Y2Y0 https://t.me/+sJrk0zOnDjY3Y2Y0
إظهار الكل...
00:02
Video unavailable
ارحام 🔥 خانزاده ای که از بین آدمای روستا، دختر مو قرمزی رو باور کرد ،باور کرد که شیطان نیست و یه شب دعوتش کرد به هم آغوشی🔥 .دعوتش کرد تا دل موقرمزی رو ببره . موقرمزی که هیچ کس دوسش نداشت، با اولین واکنش عاشقانه خانزاده خودشو تقدیمش کرد  و..🔞 https://t.me/+zUEaW4bHeapmOTg0 https://t.me/+zUEaW4bHeapmOTg0
إظهار الكل...
animation.gif.mp40.22 KB
خوشگلا تخفیفا فقط تا فردا شب وقت دارن🫶
واسه نویسندگی ام یدونه جا باز کردم و آخریشه🌱
إظهار الكل...
👍 2
مندی بیچاره چندتا سکته رو رد کرد🤣🫡
إظهار الكل...
🔥 63😁 18 4👍 1
#MY_LITTLE_ANGEL #part_498 🔥🔥🔥🔥🔥🔥 تو یه حرکت سریع جاشونو عوض کرد مندی زیرش قفل شد قلبش با سرعت می کوبید نمی دونست باید نگران خودش باش یا برایان.... باید به سایروس خبر می داد اینجا نیاد.... باورش نمی شد ریکاردو تموم این مدت خبر داشته و چیزی نگفته.... لعنتی چطور تونست انقد خوب نقش باشی کنه.!؟؟ چطور زودتر از اونا فهمیده؟!؟ چطور همچین چیزی ممکنه؟!؟!؟ با درد دستاشو رو سینه پهن و محکمش گذاشت..... _ انقد نگرانش نباش.... لعنتی رو مخمه.... : لطفا بگو به کسی نگفتی.... جونشو تو خطر ننداختی مگه نه!؟؟؟ تیز شد تو صورتش : واسه تو چه فرقی می کنه؟!؟ شاید واقعا عاشقشی..... با جیغ ضربه محکمی به سینش کوبید : عشق چیه دیگه روانی من نگران دوستمم... ارباب و برایان هر جفتشون خیلی سختی کشیدن حق نداری زندگی شونو نابود کنی.... شما همه تون به ارباب سایروس بدهکارید تموم این مدت گندکاریاتونو جمع کرده باید ساکت بمونی فهمیدی؟!؟؟! ریکاردو با خیال راحت سرشو تکون داد : فهمیدم.... مندی بهت زده وا رفت : از کجا فهمیدی حتی خود مام خیلی وقت نیست فهمیدیم.... بدون اینکه عقب بکشه با دقت وجب به وجب صورتشو از نظر گذروند..... _ قبلا چندبار رفته بودم کلابش.... تایپم نیست ولی خوشگلیش توجه مو جلب کرد.... طلسم روشو حس کردم تا خونه دنبالش کردم می خواستم عروسک جدیدمو افتتاح کنم و طلسمو بشکنم که تو رفتی سراغش دوست داشتم باهاش بازی کنم ولی تا به خودم اومدم سایروس گرفته بودش همچین بدم نشد تونست یکم آرومش کنه می خواستم پوستشو بکنم ولی وقتی دیدم برادرمو آروم می کنه بیخیالش شدم سایروس عجیب آروم شده بود 🔥🔥🔥🔥🔥🔥
إظهار الكل...
234👍 42❤‍🔥 17😁 9😈 8😭 7🐳 5🕊 1
رمانش رکورد باطل شدن لینک رو زد👆🤦🏼‍♀ موضوع و ژانرش شکایتای زیادی دنبالشه و هر یک ساعت لینکش عوض میشه❌
إظهار الكل...
Repost from N/a
. ونوس رئیس س.ک.سی و حشـ.ـری زندانی که برای ار.ضای خودش به زندانیاش وعده آزادی و کم کردن حبسشون رو میده و هرشب با زندانیای خودش س.ک.س داره. با اومدن رایمون کله گنده ای که مو به تن تمام زندانیاش سیخ میکنه میخواد اونم به تختش بکشونه که....🔥⛔️ https://t.me/+AW05VOTsSCIyMWVk https://t.me/+AW05VOTsSCIyMWVk https://t.me/+AW05VOTsSCIyMWVk #بزرگسالان🍑 #صحنه‌دار🔞💦
إظهار الكل...
Repost from N/a
-سوتین و شرتتو جفتشو برعکس پوشیدی کوچولو! ونوس با شنیدن صدایش چنان از جا پرید که باعث شد رایمون بخندد. -برو بیرون، تو دیگه کی هستی؟ رایمون با لبخند پایین پویش زانو زد: -تو ونوسی نه؟ من پسرعمتم ونوس، تازه از امریکا برگشتم منو میشناسی! دخترک درباره ی نوه ی معروف این خاندان زیاد شنیده بود... یک پسر دورگه ی جذاب! دخترک با خجالت جلوی ممنوعه هایش را گرفت: -میشه بری بیرون پسرعمه؟ دل رایمون برای چشم های معصوم و پر خجالتش ضعف رفت. چه کوچک شیرینی هم بود! -نمیخوای کمکت کنم لباساتو درست کنی؟ اصلا این سوتین گنده چیه بستی به خودت، سینه هات هنوز کوچولوان بچه. دخترک ناگهان سرتق شد: -واسه مامانمه منم بچه نیستم بزرگم. خود عمه می.گفت ونوس دیگه بزرگ شده باید سوتین بزنه تا نوک سینه هاشو نکنه تو چش و چال پسرای ما. رایمون قهقهه زد و ناخوداگاه بود که لب های کوچک و جمع شده ی دخترک را بوسید: -کاری نکن درسته قورتت بدما بچه! بالاخره ونوس کمی خجالت کشید اما رایمون کوتاه بیا نبود. دست برد و سوتینی که برایش بزرگ بود را از تنش باز کرد و شرتی که دو برابرش بود را از پایش دراورد. یک لحظه چشمش به بین پای او افتاد و زیر لب پدرسوخته ای نثارش کرد... لعنتی صورتی بود! شرت خودش را که پایش کرد بدون بستن هیچ سوتینی تیشرت و شلوارش را به دستش داد. -اینا رو بپوش، این سوتینا برات بزرگن خودم میرم یه فنچول مناسب این نخود کوچولوها برات می.گیرم خب؟ -خب ولی به مامانم نگیا بعد ویشگونم می گیره! رایمون اب دهانش را قورت داد و نگاه از سینه ی دخترک گرفت -نمیگم جوجو، لباساتو بپوش! (چندسال بعد) -من زن نمیخوام بگیرم مامان تمومش کن! -یعنی چی پسر؟ ۳۵ سالته پس کی می خوای برام عروس بیاری؟ رایمون بی اعصاب توی موهایش چنگ زد و به سختی گفت: -میارم برات، عروست فعلا یکم بچس بزرگ که شد می گیرمش و همون ماه اول یه توله میکارم تو شکمش که بهونه ی بعدیت نوه نباشه. زن سریع به سمتش امد و با ذوق گفت: -کیه، من.میشناسمش؟ خانواده دار هست مادر؟ گول این بچه مچه ها رو نخوری عروس من باید با کمالات باشه. رایمون لبخند کجی زد...به ان دخترک تخس و شیطان اصلا کمالات نمی امد. خواست بگوید ونوس، برادرزاده ات را می خواهم و خودش را راحت کند اما همان لحظه در باز شد و خواهرش با ذوق داخل شد! -وای مامان حدس بزن چیشده! -چیشده دختر، این چه طرز وروده؟ -برای ونوس خاستگار اومده مامان، ونوس هم جواب مثبت داد! ادامــــــه رمــــــان👇🏼👇🏼 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 https://t.me/+Sr5BihOdlKAzZGE0 محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌ محدودیت سنی صددرصدی❌
إظهار الكل...
👍 1 1
Repost from N/a
با عصبانیت در واحد همسایه ی بی بند و بارمو زدم! -هوی بیا بیرون ببینم! چند لحظه طول کشید و بعد در باز شد در حالی که یه شرت بیشتر پاش نبود و با پوزخند نگام می کرد: -چیه همسایه، سر و صدا راه انداختی باز! نگاه گشاد شدم هنوز به پایین تنه ی بیدارش بود که از زیر شرت هم وضع و اوضاع خرابش معلوم بود. با صورتی سرخ شده چشمامو ازش دزدیدم و صدامو بالا بردم: -برو یه چی بپوش مردک روانپریش خجالت نمی کشی اینطوری میای جلوی در؟ تک خنده ی مزخرف و حال بهم زنی کرد حالم از این تیپ لش و بدن بوگندوش به هم می خورد جذابیتش هم بخوره تو سرش! -خجالت چی چیه اصن سفیدبرفی؟ جوووون سینه هاتم که انداختی بیرون برام! وق زده به تاپی که نوک سینه های بزرگمو نشون می داد خیره شدم من از عصبانیت زیاد با چه سر و وضعی اومده بودم جلوی درش؟ -گمشو مرتیکه ی هیز خوش اشتها خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم فقط اگه یه بار دیگه صدای نکره ی آه و نالتونو از خونت بشنوم زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه! بازوهای گندشو به چارچوب چسبوند و نیشخندی زد: -چیه؟ صدامو میشنوی داغ می کنی؟ میخوای تو هم بیا تو تو کفش نمونی یه حالی بهت بدیم دوتایی! یهو نمیدونم چیشد که دست بالا بردم و موهای پریشونشو توی مشتم گرفتم و کشیدم -مردک اشغال من بمیرمم به تو یکی پا نمی دم دادش در اومده بود از درد و در نهایت تونست منو ساکت کنه ولی بدون اینکه ولم کنه دستشو دور کمرم انداخت -پا نمیدی نه؟ -نوووچ! لبخند شیطانی زد: -خیلی خب پس امشب بیا خونم، پارتی خفن داریم! اگه تونستی در برابرم مقاومت کنی و وا ندی قول می دم این واحدو خالی کنم! پیشنهاد وسوسه انگیزی بود و خب... قبولش کردم! *** هاج و واج به تیپ خفنش داشتم نگاه می کردم که با خنده گفت: -ببند نیشو پشه نره توش! چقدر عوض شده بود! اون پسر ژولیده ی رکابی پوش حالا یه مرد جذاب و خوش پوش و بی نهایت سکسی به چشم می اومد -خب؟ هنوزم میخوای مقاومت کنی در برابر جذاب بودنم ونوس؟ اب دهنمو قورت دادم، داغ کرده بودم و این از من بی احساس بعید بود. وقتی مات زدگیمو دید دستشو روی پهلوم گذاشت و منو به دیوار چسبوند و خودشو بهم فشار داد -هوم دلت خواست؟ اعتراف کن که دلت الان منو میخواد ناخوداگاه از نزدیکی زیاد و نفس های داغش شونه هاشو فشار دادم صدای موزیک بلند می اومد اما ما اینجا در حال چکاری بودیم؟ -میخوام ببوسمت دخترک! نفسم لرزید اما به خودم غلبه کردم و پسش زدم با تعجب بهم نگاه کرد و وقتی بهش پوزخند زدم نگاهش پرخون شد -هه فکر کردی من این شرطو میبازم؟ اومدم از کنارش رد شم که به شدت بازومو چنگ زد و منو به خودش چسبوند: -گه توش، گور بابای شرط من الان فقط میخوام لباتو بخورم! همکاری کن ونوس! و بعد زبونشو توی دهنم فرستاد و..... https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8 https://t.me/+35Szf3M9lABmNTQ8
إظهار الكل...
👍 3
Repost from N/a
رایمون خلافکار خطرناکی که میل جنسی نداره و مردونگیش برای هیچ دختری راست نمیشه ولی با دیدن دختر کوچولویی که رییس زندانه جوری داغ میکنه که تو تایم هواخوری  وسط حیاط زندان باکرگیشو میگیره و جرش میده......‌..... 🔞💦🍒 https://t.me/+52a7Yr-YVsE2N2Y8 https://t.me/+52a7Yr-YVsE2N2Y8 جلوی زندانیا خانم رییس رو خفت میکنه و با خشونت.....🔥😱
إظهار الكل...
👍 1