︵ღباران عشق و غرورღ‿
༺به نام بادی قلم༻ ●◇روایتی سیاه و سفید از دل جامعه◇● کانال رسمی ~𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃227 ☆عضو انجمنهای معتبر☆ آثار: تقدیر یک شب زمستانی پایاننامه مقدونی صبورم که باشم باران عشق و غرور (آنلاین) روزهای زوج ⛔هرگونه استفاده و نشر از آثار چنل اکیدا ممنوع❌
إظهار المزيد1 052
المشتركون
+224 ساعات
+347 أيام
+20330 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from N/a
عاشق رمان های تخیلی🔮وخونآشامی🧛هستی؛ ولی همه ی رمانای این سبک و خوندی و یا پیدا نمیکنی 😪بدو بیا که بهترین رمان تخیلی رو اوردم برات.
دختری که نصف شب میزنه به سرش و میخواسته بره جنگل اونم نه هرجنگلی یه جنگل خاص، دوستاش که میدونستن که یکی از رفیقاشون عاشق دوستشونه نقشه میکشن که این دوتارو تنهایی بفرستن اونجا و داخل جنگل چیزی رو میبینن که..
#تخیلی_هیجانی_عاشقانه🔞🫦
#تکه_ای_از_پارت_رمان📘
همینجوری که راه میرفتیم #چهارتا تا چشم دیدم تو #تاریکی که برق میزدند ترسیدم؛ ولی نشون ندادم. خیلی آروم گفتم: میبینی؟
حسام: چیو؟!
مهسا : آروم حرف بزن #نشنون.
حسام : کیا!
با #چشام به اون طرف اشاره کردم حسامم به اون سمت نگاه کرد یکم #دقت کرد و گفت: فکر نکنم #چیزی باشه.
دستمو گرفت و منو به سمت #مخالف برد؛ ولی حس میکردم یکی #دنبالمونه برگشتم ببینم کیه که یهو ...
https://t.me/+ouEseQ-IcUU5NmFh
8صبح
6500
Repost from N/a
لیستی از خفنترین رمانهای برتر انتخاب شده مخصوص رمانخوانهای حرفهای😁👇🏼
رمان خفن
رمانهای درجهیک
رمانهای عاشقانه و خاص
رمانهایی با قلمگیرایِ نویسندههای کاردرست
رمانهایی که هیچ کجا مثلشو پیدا نخواهید کرد
فرصت عضویت محدود فقط برای
50نفر
اول❌
12p7000
◦•●◉✿ ✿◉●•◦
♡
♡
♡
𝑹𝒂𝒊𝒏 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒂𝒏𝒅 𝒑𝒓𝒊𝒅𝒆
𝐙𝐞𝐲𝐧𝐚𝐛𝟐𝟐𝟕
#پارت1258
#باران_عشق_و_غرور 🔥⚡💧
- نمیخوای توضیح بدی؟
بیحواس لب زدم:
- چی رو؟
خطوط اخمش زیادتر شد. خودم رو جمع و جور کردم و چشم ازش دزدیدم.
- من... من اومدم اینجا که... .
به شدت میل به خودزنی داشتم. از نقش بازی کردن حالم به هم میخورد. چی داشتم که بگم؟ اومدن به اتاق همسرم چه توضیحی داشت آخه؟! کلافه سرم رو بلند کردم. موقعیت مناسبی برای فاش کردن حقیقت بود. نبود؟ آریا به کمک همه ما نیاز داشت. تا کی دست روی دست میذاشتیم؟ لبم رو تر کردم که در اتاق باز شد و یکی داخل اومد. صدای پر انرژی مامان سیما دهنم رو بست.
- صبح بخیر پسرم. بیداری؟
نگاه شکار آریا به من پیله کرده بود و از جاش جم نمیخورد. صدای مامان سیما نزدیکتر شد.
- سلام پسرم. اینجایی؟ بدنت...
با دیدنم ماتش برد و نگاهش پر از سؤال شد. زبونم تو دهنم نمیچرخید ماست مالی کنم، ولی مامان سیما زودتر از من به فکر افتاد و با لبخند عریضی گفت:
- بیدارش کردی دخترم؟ خوب کردی! این پسر به هوای داروها از سحرخیزی دراومده.
چشمهام به نگاه مصمم مامان سیما چرخید. آریا از درگاه کنار رفت و به مادرش زل زد. مامان سیما انگار که ذهن پسرش رو خونده باشه ادامه داد:
- بهش گفتم بیدارت کنه تا صبحونه رو با هم بخوریم. اونجا واینستا عزیزکم!
از خدا خواسته بیرون اومدم، ولی از سر حواسپرتی وزنم به پای صدمه دیدهم فشار آورد و صدای آخم دراومد. درد یادم رفته بود. نگاه جفتشون بهم جلب شد. مامان سیما فوری دستم رو گرفت.
- امان یا رب! پات چی شده دخترم؟
وزنم رو به پای سالمم دادم و لب زدم:
- چیزی نیست.
جلوتر اومد و سرش پایین رفت.
- کجاش ضرب دیده؟ نکنه شکسته باشه؟ حرکتش نده!
نگاهم به آریا خورد. چهره عبوسی به خودش گرفته بود و گنگ به مادرش نگاه میکرد. دست روی دست مامان سیما گذاشتم و گفتم:
- در رفته بود که جا انداختمش. استراحت کنم، دردش میخوابه.
- ما رو تنها میذاری سوگل؟
ریاکت رو برسونین به +20🔥
منتظر نظرات قشنگتون هستم🍀💚
𝑩𝒂𝒓𝒂𝒏
𝑨𝒓𝒊𝒂
𝑹𝒂𝒅𝒗𝒊𝒏
𝑵𝒆𝒈𝒂𝒓
♡
♡
♡
◦•●◉✿ ✿◉●•◦
💔 14❤ 2😢 2⚡ 1🔥 1
8700
◦•●◉✿ ✿◉●•◦
♡
♡
♡
𝑹𝒂𝒊𝒏 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒂𝒏𝒅 𝒑𝒓𝒊𝒅𝒆
𝐙𝐞𝐲𝐧𝐚𝐛𝟐𝟐𝟕
#پارت1259
#باران_عشق_و_غرور 🔥⚡💧
هر دو به آریا زل زدیم. چیزی ته گلوم گیر کرد. واقعاً من رو سوگل میبینی بیاحساس؟ تو چشمهام خیره میشی و میگی سوگل؟! نگاهم خیلی شفاف از درد داد میزد. نمیدید. این روزها فقط زجر به کامم میریختن. پچپچ بعضی از فامیلهای آریا رو میشنیدم که از قدم نحس عروس مجدها حرف میزدن. حرف و حدیث بعضی از فامیلهای خودم یک کلاغ چهل کلاغ میشد. دلخوری مامان با وجود لبخندهاش بهم تشر میزد. دلسردی بابا روز به روز پر رنگ میشد. همه رو جرعه جرعه به خوردم میدادن و ککم نمیگزید، ولی آریا دست روی دوز کشندهش گذاشته بود. زهرش به شکل لبخند بیجونی روی لبم نشست. زبون به دهن گرفتم و لنگان لنگان تا در رفتم. صدای بسته شدن در، سکوت کاذب آریا رو شکست. مجاور در، گوش ایستادم.
- جریان چیه مامان؟
صدای گرفته مامان سیما رو ضعیف شنیدم.
- کدوم جریان پسرم؟
- این دختر خونه زندگی نداره؟
- هیس! یواشتر! میشنوه.
بیملاحظه ولوم صداش رو بلندتر کرد. پلک بستم.
- هرجا میرم زودتر از من اونجاست. هرکار میکنم دور و برم میپلکه. هرچی بخوام اون برام میاره. چه اتفاقی داره میفته مامان؟
- هیچی، باور کن هیچی.
- سوگل مگه درس نداره؟ خانواده نداره؟ شما و بابا چه خوابایی واسه من دیدین؟ رادوین بفهمه چی بگم بهش؟
بغض صدای مامان سیما، مثل مشت به تخم چشمهام کوبیده شد. میفهمم که برای یک مادر چقدر عذابآوره که بچهش رو سردرگم ببینه.
- به مغزت فشار نیار پسرم! کمکم همه چی رو میفهمی.
- چی رو؟ دختری که ماهی یهبار هم خونهمون نمیاومد، اینجا واسش شده کاروانسرا! همتون جوری بهم نگاه میکنین، انگار از سیاره دیگه برگشتم، با ترحم، با سؤال...
- یادته چی شد که زخمی شدی؟
پلک زدم. بعد از سکوت کوتاهی جواب داد:
- نه، ولی شماها میدونین، فقط من نمیدونم.
- امروز که رفتی پیش دکترت بهت همه چی رو میگه.
- من سالمم مامان. با کارهاتون گیجم نکنین بهتر هم میشم.
- باشه. برو یه دوش بگیر که صبحونه رو با هم بخوریم.
- سوگل رو بفرست خونهش!
- پسرم...
- من به ازدواج با سوگل فکر نمیکنم. شما هم فکرش رو از سرتون بیرون کنین!
بزاقم رو قورت دادم و خودم رو به آسانسور رسوندم. سرم رو به شیشه اتاقک چسبوندم و زیر لب نالیدم:
«- خدایا! سرنوشت من و آریا رو به کجا میرسونی؟ آریای من کجا رفت؟ آریایی که برای برگردوندنم احساسش رو پای کاغذ نوشت کجا رفت؟»
چه عذابی میکشه این دختر!!😔🤦♀
ریاکت رو برسونین به +20🔥
منتظر نظرات قشنگتون هستم🍀💚
𝑩𝒂𝒓𝒂𝒏
𝑨𝒓𝒊𝒂
𝑹𝒂𝒅𝒗𝒊𝒏
𝑵𝒆𝒈𝒂𝒓
♡
♡
♡
◦•●◉✿ ✿◉●•◦
😢 14❤ 5🔥 3⚡ 2👍 1
9507
◦•●◉✿ ✿◉●•◦
♡
♡
♡
𝑹𝒂𝒊𝒏 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒂𝒏𝒅 𝒑𝒓𝒊𝒅𝒆
𝐙𝐞𝐲𝐧𝐚𝐛𝟐𝟐𝟕
#پارت1256
#باران_عشق_و_غرور 🔥⚡💧
پشت در خونه مجدها دو بوق کوتاه زدم. یک دقیقه طول کشید تا نگهبان ریموت رو بزنه. مامان سیما کلید یدک خونه رو بهم داد، ولی یادش رفت ریموت رو بده. طرز نگاه کردن نگهبان، چشمهام رو به ساعت مچیم جلب کرد. سه صبح بود. گاز دادم و بعد از توقف، ماشین رو به همون نگهبان سپردم. کوله رو از صندلی شاگرد برداشتم و خودم رو به در رسوندم. قبل از اینکه به اتاق آریا برم، کوله و وسیلههای اضافی رو تو اتاق کناریش جا گذاشتم و فوری برگشتم.
پاهام رو سلانه سلانه روی زمین میذاشتم تا آریا رو بیدار نکنه. داروها کار خودش رو کرده بود و تا صبح خواب راحتی داشت. به سمت پنجره خوابیده بود. همون طرف رفتم و آهسته پشت به میز عسلی کنار تخت نشستم و پاهام رو تو شکمم جمع کردم. چونهم رو روی تشک تخت فرو بردم و با حظ به صورتش زل زدم.
پتو تا کمرش بالا بود. گوشهای از پتو رو با آرنج راستش بغل گرفته و دست چپش روی بالش افتاده و نصف صورتش رو گرفته بود. صدای آروم نفس کشیدنش مثل باد گرم تو چشمهام میوزید. نباید به این زودی خوابم میبرد. آدم از فرداش خبر نداشت. شاید دیگه فرصتش پیش نمیاومد. صدامون هنوز پرده گوشهام رو آزار میداد و هر روز توی ذهنم تکرار میشد.
«- بیا یه مدت از هم دور باشیم.»
«- به جای من تصمیم نگیر! این راهش نیست. داری عجله میکنی.»
«- چند روزه که بهش فکر میکنم. من هنوز با احساسم کنار نیومدم آریا. تو حق داشتی ازم دلخور باشی تا وقتی که مقصر فقط من بودم. من و تو با این شرایط نمیتونیم زیر یک سقف باشیم.»
«- نرو! بعدش میفهمی پشیمون چیزی شدی که دیگه از دست رفته.»
اون موقع گوشم بدهکار نبود، ولی آریا فهمید که این رفتن برگشت آسونی نداره. با حسرتی که نگاهم رو دلمرده کرده بود، خیره به پلکهای روی همش لب زدم:
- بیشتر پافشاری میکردی. به زور متوسل میشدی و حرفت رو میزدی. من کم آورده بودم. تو چرا کم آوردی؟ ازت خواستم دور باشیم؛ چون هیچوقت نفهمیدم کنار تو بودن من رو سر پا نگه داشته. بدجور زمین خوردم آریا.
کاش رنگ صبح رو نبینم! راضی بودم به اینکه همینجا کز کنم و محوش بشم. شبهایی آریا کنارم تا صبح سر میکرد و این شبها من... . اون شبها مرد من چی کشیده بود؟ حالا که سرم اومده، آشفتگیهاش رو به عین حس کردم. چقدر براش سخت بوده که صدای دلش رو به زبون نیاورده.
«- پرستار میگفت چند شب اول یکی از شب تا صبح رو به ملاقاتم اختصاص داده بود. تو بودی؟!»
«- پیشت زبونم نچرخید تا صدام اذیتت نکنه. من اومده بودم خودمو آروم کنم.»
سوزش چشمهام کمکم صورتش رو محو کرد. پلکهام میل شدیدی به بستن داشت. شیرینترین خواب زندگیم امشب رقم خورد.
***
تا تو باشی، من هم آرامم...🥲
ریاکت رو برسونین به +20🔥
منتظر نظرات قشنگتون هستم🍀💚
𝑩𝒂𝒓𝒂𝒏
𝑨𝒓𝒊𝒂
𝑹𝒂𝒅𝒗𝒊𝒏
𝑵𝒆𝒈𝒂𝒓
♡
♡
♡
◦•●◉✿ ✿◉●•◦
💔 13❤ 4🔥 2👍 1
8400
◦•●◉✿ ✿◉●•◦
♡
♡
♡
𝑹𝒂𝒊𝒏 𝒐𝒇 𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒂𝒏𝒅 𝒑𝒓𝒊𝒅𝒆
𝐙𝐞𝐲𝐧𝐚𝐛𝟐𝟐𝟕
#پارت1257
#باران_عشق_و_غرور 🔥⚡💧
با فرو رفتگی تشک زیر سرم، پلکهام رو از هم باز کردم. روشنی بیش از حد نور، رفته رفته همه چی رو پیش نگاهم شفاف کرد. صورت آریا زیر نوری که اتاق رو روشن کرده بود، مثل الماس میدرخشید. قشنگترین نقاشی که چشم خیلیها رو به خودش خیره میکرد، ولی فقط چشمهای من محکوم شد که با هربار بسته شدن تو شب و باز شدن تو صبح، چهره زنده روبهروش رو ببینه. لبم به لبخند محوی باز شد.
دستی که روی تشک از آرنج خم کردم، بالش سرم بود. نمیتونستم جم بخورم. این چند ساعت به دست و گردنم چسب دوقلو زده بود! دست دیگهم رو تا موهای آریا جلو بردم. انگشتهام که انتهای تار موهاش رو لمس کرد، آریا نفس عمیقی کشید و سرش رو جابهجا کرد. برق سهفاز بهم وصل شد و ذهنم از توهم شیرینش بیرون اومد. تا آریا به پهلوی دیگه رفت، سریع دستم رو برداشتم تا به پیشونیش نخوره.
سرم رو بلند کردم و گیج و منگ به موقعیتم دقیق شدم. شانس آوردم زودتر از آریا بیدار شدم. من فقط خواستم بهش سر بزنم و برای خواب به اتاق مهمان برم. کی خوابم برد؟! عضلههای گردنم سفت شده بود. با انگشت ماساژش دادم و دنبال گوشیم گشتم که یک دفعه آریا با چشمهای بسته به سمت پتوی روی کمرش دست برد. در ثانیه از جام پریدم تا از اتاق برم، ولی بین راه قوزک پام به پایه پاتختی گیر کرد و تا بخوام دستم رو به میز آرایش بند کنم، محکم زمین خوردم.
قوزک پام شروع به گرم و گرمتر شدن کرد و التهابش نفسم رو گرفت. خواب آریا سبک شده بود. با این وضع اگه کشون کشون میرفتم، من رو میدید. مجبور شدم به هر جون کندنی خودم رو به توالت برسونم. دستم رو به میز آرایش گرفتم، تنم رو بالا کشیدم، یک لنگه پا تا توالت رفتم و در رو پشت سرم بستم.
در توالت فرنگی رو بستم و روش نشستم. موج درد پام بیشتر میشد. استخوون پام در رفته بود و تا جا نمیانداختمش، این درد تا حد شکستگی جونم رو میخورد.
باورم نمیشد که قایم شدن از دید شوهرم پام رو علیل کرد! سفت پام رو چسبیدم و نالههام رو تو دندونم که گوشت لبم رو گرفته بود، خالی کردم. مامان بزرگ، مامان بابا، بهم یاد داده بود استخوون در رفته رو چطوری جا بندازم. تو هفت سالگی یکبار این اتفاق افتاد و مامان بزرگ به دادم رسید. با یک دستم سینه پا و با دست دیگه ساقم رو چسبیدم و چندبار عمیق نفس کشیدم تا به خودم مسلط بشم. تا سه شمردم و در ثانیه، دستهام رو هماهنگ با هم تاب دادم. درد پام صدبرابر شد. تیزی دندونها، گوشت لب پایینم رو سِر کرد. کدوم زنی برای فرار از اتاق شوهرش به این حال میفتاد؟
تحمل درد، اشک تو چشمهام آورده بود. دوباره دل نازکم برای خودم پرپر زد. باید پام چند دقیقهای داخل آب سرد میموند، ولی قبلش باید از اتاق میرفتم. صدای آب ممکن بود بیدارش کنه. با تکیه دست به دیوار، از جام بلند شدم و لنگ لنگ زدم تا به روشویی برسم. صورت خیسم پریده به نظر میرسید. انگار از یکی تا حد مرگ کتک خوردم! شال از سرم افتاده و دور گردنم پیچ خورده بود.
شیر آب رو باز کردم و چند مشت آب سرد به صورتم پاشیدم، بلکم درد یادم بره. از رول دستمال کاغذی دو برگ کندم و روی صورتم کشیدم. با پای سالمم پدال سطل رو فشار دادم، دستمال مچاله شده رو داخلش انداختم که در بیهوا چهار تاق باز شد و مو به تنم سیخ کرد.
چشمهای نیمه باز پف کردهش تا به من خورد، مثل کسایی که جن دیدن گشاد شد. اون چیزی که نباید میشد، اتفاق افتاد.
هر دو سیخ سرجامون ایستاده بودیم. چشم از هم برنداشته و لب از لب باز نمیکردیم. چطوری جمعش کنم؟ چه بهونهای بیارم که بودنم رو طبیعی نشون بده؟ سیگنالهاش فعال شد و اخم روی پیشونی و کنار چشمهاش چین انداخت.
- نمیخوای توضیح بدی؟
ریاکت رو برسونین به +20🔥
منتظر نظرات قشنگتون هستم🍀💚
𝑩𝒂𝒓𝒂𝒏
𝑨𝒓𝒊𝒂
𝑹𝒂𝒅𝒗𝒊𝒏
𝑵𝒆𝒈𝒂𝒓
♡
♡
♡
◦•●◉✿ ✿◉●•◦
❤ 14🔥 3⚡ 1😍 1💔 1
8300
Repost from N/a
-سقطش کن!
ناباور از آن چه شنیده بودم یک گام به عقب برداشتم.
یه گامی رو که من به عقب برداشته بودم با دو گام بلند جبران کرد:
-اصلا از کجا معلوم که راست بگی و نخوای توله ی یکی دیگه رو به اسم خانوادگی ما ببندی هان؟
از اون بابای معتاد پفیوزت که آبی گرم نمیشه، گفتی چی بهتر از این که خودمو ببندم به ریش یه خانواده ی اسم و رسم دار...
هق زدم و یک گام دیگه به عقب برداشتم.
دستش رو دراز کرد و محکم بازوم رو گرفت و گفت:
-پای یه مرد توی خونه ی تو باز شده و یه جنازه روی دست من مونده... اون وقت توقع داری باور کنم که داری راست می گی و حامله گیت مشروعه؟!
دستش رو ناگهان رها کرد و فریاد زد:
-نمی تونی با یکی دیگه بخوابی و ادای زن های نجیب رو در بیاری و توقع داشته باشی سایه ی سر بشم برای اون نطفه ی حرومی که توی شکمته!
سرم گیج می رفت! گناه من فقط عاشقی بود و حالا داشتم تاوان عشقم رو به بدترین شکل ممکن می دادم.
سرش رو جلو اورد و پچ پچ کرد:
-همین امشب کار رو تموم میکنم دختره ی بی آبرو....
نفسم رفت و لرزیدم
https://t.me/+_s0EY6Xr48kzZjQ0
زن با نگاهی تحقیر آمیز براندازش کرد و گفت:
-خیال کردی با یه توله میتونی پاگیرش کنی؟
سری با افسوس تکون داد و همون طور که به سمت وسایلش می رفت گفت:
-از تو زرنگ تراش نمیتونن این گرگای پولدار رو گول بزنن...
تو که مثل بره می مونی دختر جون!
هنوز همون جا گوشه ی مطبش تاریک و کثیفش می لرزیدم که صداش رعشه به جونم انداخت:
-تموم نشد پری؟
-الان تمومش می کنم آقا!
رو به من تشر زد:
-یالا بیا روی تخت! اون وقتی که باید می لرزیدی لابد جیک جیک مستونه ت بوده! بیا دیگه این قدر وقت من رو نگیر دختر جون!
به دست و پاش افتادم:
-تو رو به هر کی می پرستی بذار برم!
-بذارم بری؟ دیوونه شدی؟ مثل این که یادت رفته کی اون بیرونه و من برای چی پول گرفتم!
دستم رو توجیب شلوارم کردم و سرویس طلا رو جلوش گرفتم. چشماش با دیدن برلیان ها برق زد اما گفت:
-جفتمون رو می کشه!
-میرم... قسم میخورم که یه جوری خودم رو گم و گور می کنم که هیچ وقت پیدام نکنه...
وسوسه شده بود! صداش دوباره اومد:
-داری چه غلطی می کنی پری!
سیلی محکمی به صورتم زد و من بی اختیار جیغ کشیدم. پری سرویس رو از دستم قاپید و با خونسردی گفت:
-تموم شد آقا!
https://t.me/+_s0EY6Xr48kzZjQ0
رفتم اما نمی دونستم اون یه روزی وجب به وجب این خاک رو دنبالم می گرده...
🔥 2
5900
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️🔥
🎃نبرد بین شاهزاده اجنه و موجودی ناشناخته! قسم خوردم دنیا روجهنم کنم. کی برندست؟ من یا اون جن کوچولو؟
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ...
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🍋دختری که باید برای نجات قبلیهاش یاد بگیره بجنگه
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍عروس خونآشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋اون مرد دیوانهوار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که....
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🥭ازدواج اجباری با قاتل زنم.
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام
🥭دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🍒رابطهای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍋🟩 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم!
🥝عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
2500
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.