cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

کــانال رسـمے فاطمه رسولیاט

فانتوم : pdf وقتی آینه ها دروغ می گویند : در حال تایپ ... بهت گفته بودم غمگینم : در حال تایپ ...( در دست چاپ) ناشناس من : http://t.me/NoChatRobot?start=sc-qo4ZvfjPlh ⛔ هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع است و پیگرد و مجازات قانونی دارد ⛔

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
644
المشتركون
-324 ساعات
+597 أيام
+11730 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
_ تو واقعا همه چیو #دیدی؟🫦 + خب، تو اون #لحظه نمیشد #کاریش کرد! با #بغض زانوهامو #بغل کردم و گفتم: _ تو حتی #دوستم نداری و بعدشم ... 💔❄️ + یوکی... . _ نمی‌خوام #چیزی بشنوم، برو #بیرون! بلند شدم تا #هلش بدم که #یقمو گرفت و گفت: 🙊 _ هیچوقت نگفتم #دوستت ندارم!💢🌪 به دنبال #حرفش لبامو شکار کرد و ...🙈 https://t.me/+-L2EUjsHU5VmMWJk https://t.me/+-L2EUjsHU5VmMWJk 🧧 #پری_کوهستان • ساعت ۱۷ پاک کن 🩵
إظهار الكل...
Repost from N/a
پسره بخاطر عشقش قاتل شد🥺😰❤️‍🔥
_چرا این کارو کردی ؟ چرا؟ +میرسید دست قانون یا می رفت زندان یا با نصف دیه میومد بیرون،تو دلت راضی میشد؟ به صورتش خیره شدم و لب زدم : _ بخاطر من ارزشش رو داشت آدم بکشی وِسام ؟  +من و تو دیگه دو تا آدم جدا نیستیم پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و گفت: +خیلی عاشقتم نفس ، کی میخوای اینو بفهمی ؟ من برای تو خودمم میکشم چه برسه به کسی که اذیتت کرده ! ♥️🩸👇🏻 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 ۲۰
إظهار الكل...
Repost from N/a
- ام... امی... امیر داری اشتباه.... - هیششش! گند نزن تو حس و حالم هرزه! گاز محکمی از گردنم گرفت و من جون ناله کردن هم نداشتم: - برای راند بعدی آماده باش! چشم هام به زور باز شد و با ته مونده ی توانم نالید: - نمی.. نمی تو... چک محکمی روی رون پام زد که جیغم توی گلوم خفه شد: - اجازه نخواستم مادر***. گفته بودم بهت اگر دروغ و خیانت ازت ببینم، رحم نمی کنم. گفته بودم کاری میکنم هر لحظه آرزوی مرگ کنی. گفتم یا نههههههه؟ فریادش با چک محکمی که روی رون برهنه م زد، جیغمو هوا برد: - گفتیییییی. 🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥 https://t.me/+u81fIB2A_MhkZjdk 🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
إظهار الكل...
sticker.webp0.12 KB
sticker.webp0.12 KB
🩸⚜🩸⚜🩸⚜🩸⚜🩸 ⚜🩸⚜🩸⚜🩸⚜🩸 🩸⚜🩸⚜🩸⚜🩸 ⚜🩸⚜🩸⚜🩸 🩸⚜🩸⚜🩸 ⚜🩸⚜🩸 🩸⚜🩸 ⚜🩸 🩸 #PART81 #بهت_گفته_بودم_غمگینم *** گیلداد مرا به خانه رساند . هرچقدر اصرار کرد که بمانم و با این حال و روز تنهایی خانه نمانم اما مرغم یک پا داشت . باید میرفتم . دلم خلوت خانه و دوش آب گرم میخواست . گیلداد و خانه اش با آن سگ سیاه و زشتش بهم احساس خفگی می دادند . میخواستم کمی دور باشم تا بتوانم اتفاقات افتاده بینمان را تحلیل و هضم کنم . مقابل آپارتمانم روی ترمز زد و به سمتم برگشت . دستم را در دست بزرگ و گرمش گرفت و در چشمانم خیره شد : _ میدونی که چقدر برام عزیزی ؟ میدونی که هیچوقت دلم نمیخواد بهت آسیب بزنم ؟ امیدوارم که اتفاق امروز رو ببخشی و فراموش کنی و دوباره بشی همون دختر کوچولوی شیرین و دوست داشتنیم ‌. سری تکان دادم و دستش را کمی فشردم و با یک خداحافظی کوتاه به سمت خانه قدم برداشتم . خانه ی امن و کوچکم . *** وارد خانه شدم و مستقیم بدون توجه به میو میو کردن های شکلات تلخ خودم را داخل حمام انداختم . بخار آب گرم و بوی شامپو آرامش را به بدنم تزریق کرد . سعی کردم تمام اشک هایم را همراه قطرات آب چکه چکه بریزم و بعد با قدرت بروم و نامه ها را بخوانم . بعد از یک دوش طولانی بالاخره از حمام دل کندم و بیرون آمدم . تمام مدت شکلات تلخ پشت در حمام سر و صدا راه انداخت . گاهی وقت ها یادش میرود که من انسانم و او گربه است پس دلیلی ندارد من نیز مانند او از آب فراری باشم ‌. لباس هایم را پوشیدم و بدون استفاده از هیچکدام از مراقبت های مو و پوستم ، تنها سشوار کشیدم . با اینکه می دانستم تا دقایقی دیگر موهایم شبیه یال شیر میشود اما اهمیتی ندادم . روی تختم نشستم و گوشی ام را به همراه کاغذ و قلمی برداشتم و شروع به خواندن نامه های بعدی کردم . شکلات تلخ نیز کنارم دراز کشیده بود و دیگر جیغ و فریاد نمی زد . مطمعن شده بود که صاحبش زیر دوش حمام غرق نشده است . ولی شکلات تلخ هرگز نمی دانست که من سالهاست غرق شده ام . غرق در اقیانوس تاریکی به نام زندگی. ⚠️کپی ممنوع است و پیگرد قانونی دارد ⚠️ 🩸 ⚜🩸 🩸⚜🩸 ⚜🩸⚜🩸 🩸⚜🩸⚜🩸 ⚜🩸⚜🩸⚜🩸 🩸⚜🩸⚜🩸⚜🩸 ⚜🩸⚜🩸⚜🩸⚜🩸 🩸⚜🩸⚜🩸⚜🩸⚜🩸
إظهار الكل...
💗 🌸💗 💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 #وقتی_آینهها_دروغ_میگویند #part199 به فکر فرو میرود . دستانش را در هم قلاب کرده و زیر چانه اش میزند . پس از دقایقی بالاخره دهان باز کرده و می پرسد : _ چقدر مهرش کردی ؟ دستی بر صورتم می کشم و می گویم : _ ۱۴ تا سکه به پشتی مبل تکیه میدهد و دستی بر بازویم می کشد : _ باز خوبه به تاریخ تولد سکه مهر نکردی نیم نگاهی روانه اش کرده و کج خندی میزنم : _ نداشتم که مهر کنم . همین ۱۴ تا هم ندارم که بدم . نه خونه دارم نه ماشین . از تو مدرسه منو کشوندن پای سفره ی عقد ! بزور بهم گفتن تو مردی اینم زنته ! خودشون بریدن و دوختن . منم که این وسط کشک ! ... با درد می خندم . فرهاد از بازویم کشیده و من را در آغوشش می اندازد . دستانش را به دورم حلقه می کند و سرم را روی سینه های پهن و مردانه اش می گذارد . از احساس امنی که آغوشش بهم میداد ، لبخند کوچک اما عمیقی روی لب هایم جا خوش کرد . به نرمی موهایم را نوازش کرد و گفت : _ نگران نباش کیانا . درستش می کنیم . دوتایی از پسش بر میایم . بعد میریم یجای دور . جایی که خودم و خودت باشیم . فقط ما دو تا . قطره اشکی از گوشه ی چشمانم پایین چکید . نوازش وار انگشتم را روی قفسه ی سینه اش می کشم . او مرا کیانا صدا زد .... ⚠️کپی ممنوع ⚠️
إظهار الكل...
Repost from N/a
دستشو رو #کمرم گذاشت و خودشو بهم #چسبوند: - ازم نترس #کشیش کوچولو!📿 فقط یه شبو با من باش! ⚡️ _ چی داری میگی؟ بهم نزدیک‌تر شد و با چشمای #قرمز و #خمارش گفت:🩸 + #هاجیمه، تو خیلی #خوشمزه به نظر میای! اون چش شده؟ قرارمون این بود که اون عاشق یه زن بشه نه من!💥😵‍💫 سرشو تو #گردنم فرو‌ برد و #زمزمه کرد: _ چرا زودتر #نفهمیدم؟ تو همونی که ۷۰۰۰ سال #دنبالش بودم‼️ https://t.me/+-L2EUjsHU5VmMWJk https://t.me/+-L2EUjsHU5VmMWJk #شیطان_می‌خواهد_عاشق_شود! • ساعت ۱۵ پاک کن 🩵
إظهار الكل...
Repost from N/a
#مافیایی_صحنه‌دار🔥🔞 وحشیانه گازی از گردنم گرفت که با التماس نالیدم: - ولم کن....من...هیچی‌...تو...نیستم! کمرمو توی دستش فشرد و با خشم غرید: - شوهر تو منم همین امشب هم بچمو توی شکمت میکارم! - برو کنار روانی تو مستی برو کنارررر! بی رحمانه لباسام رو تو تنم پاره کرد و با لذت خیره به بدنم شد... - توروخدا... بدون اینکه بزاره حرفم کامل بشه لباشو روی لبام قرار داد و... https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0 https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0
إظهار الكل...
Repost from N/a
دختره مجبور می‌شه بخاطر نجات دادن عشقش، با کسی ازدواج کنه که اون‌و نمی‌خواد ♨️🔥 https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0 - این دختره از اول وزه بود! اول که با هیراد ازدواج کرد و مهریه‌ی سنگین گرفت ازش، الآنم که با رئیس هیراد، امیرسام داره ازدواج می‌کنه. خدا می‌دونه چه مهریه‌ی سنگینی‌هم قراره از این یکی بگیره. بغض راه گلوم رو سد کرده! چطور باید بهشون می‌فهموندم که ازدواجم با امیر فقط بخاطر نجات دادن هیراده! هیرادی که فکر می‌کرد من به خاطر این‌که عاشق امیر شدم ترکش کردم... - این عقد باطله! با شنيدن صدای هیراد، سرم‌و بالا میارم با ترس به هیراد خیره می‌شم که با چیزی که می‌گه تیر خلاصی رو به قلبم می‌زنه - این خانوم بچه‌ی من‌و بارداره!🔥 https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0 #ممنوعه
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.