cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

خانوم معلم

به قلم:مهتاب.ر رمان های انلاین📚 عروس نحس دختر دهاتی توکا ارباب زاده ماهاراجه ⭕️ تعرفه تبلیغ: @adsbrag رمانای دیگه‌م🍓 @Tokam @khAT00Nam @text_ghallb @maharajee 🔵پارت یک https://t.me/c/1879995851/15 رمانای تکمیل شده: https://t.me/+Qbh3v72GYTRjZjNk

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
32 386
المشتركون
+14624 ساعات
+1 2037 أيام
+75730 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

آرام باش ماهِ من! درست می‌شود... نه هیچ شبی، و نه هیچ زمستانی دائمی نیست! آفتاب می‌تابد،
إظهار الكل...
🔥 1
- نمیدونستی رییس گیه؟🔞💦 با چشمای گرد شده به بادیگارده خیره شدم و گفتم - غیر ممکنه! من... من خودم دیدم که... پرید وسط حرفم - چی دیدی؟ اسکل میگم حواستو جمع کن و اینقدر نرو تو #بغلش! تا حالا #حرکت عجیبی روت نزده؟ پس برو خداروشکر کن که چشمشو نگرفتی مگه نه... صداش برام گنگ و بنگ شد! پس دلیل اون #بوسه‌، محبتاش به من فقط برا اینکه اون #گیه؟ لرز خفیفی کردم که دستی رو شونم نشست. ترسیده برگشتم عقب که با دیدن فرزام فاتحمو خوندم... حتما شنیده که چی گفتیم! بادیگارده از ترس پا به فرار گذاشت ولی من از بهت خشکم زده بود... با جدیت خم شد تو صورتم و گفت - چیه؟ چون حقیقتو فهمیدی میخوای #فرار کنی؟ اب دهنمو به سختی قورت دادم و وا رفته نالیدم - چرا برا همین منو کنار خودت نگه داشتی و نذاشتی تا برم دنبال خانوادم؟ پوزخند محوی زد و گفت - چیزی که متعلق به منه باید کنار خودمم باشه! سری به طرفین تکون داد و با انزجار دستشو از رو شونم پس زدم - تو دیوونه ای! حالم ازت بهم میخوره همجنسگر کثیف... انگار با شنیدن حرفم آتیشش زدم! دستشو رو گلوم گذاشت و از پشت کوبیدم به دیوار! با حس کم اوردن نفس ملتمس دستمو رو دستش گذاشتم که #لباشو تو یه سانتی لبام گذاشت و گفت - میخوام برا یه ذره نفس به تقلا بیفتی اروند! میخوام خودت برا اینکه زنده بمونی لباتو بذاری رو لبام تا نفس گرممو وارد ریه هات کنم... چشمام درجا پر از اشک شد! سری به طرفین تکون داد که فشار دستش بیشتر شد و...💦❌ https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0 https://t.me/+tIsNsR1w3z00NWI0
إظهار الكل...
「افشاگـ🔥ـࢪ」

مبارزه عشق و نفرت دو سر باخته:)🥂🔞 ❌نکته بسیار مهم❌ این رمان روانشناختی بوده و شخصیت های اصلی با اختلالات روانی مختلف خلق شدن! بعضا رمان دارای صحنه های خشن و دلخراشه، پس با آگاهی کامل این رمان جذاب رو شروع کنید!😈🫵🏻 نویسنده:مآه پنهان‹ هانیـــه ›

𝙃𝙤𝙩 𝙈𝙖𝙣🔞 ••••••••••••••••••• #Part_1 سوتینی که پوشیده بودم نوک سینه درشت و خوش فرممو به نمایش میذاشت. شورت لامبادای مرواردی رو پام کردم و نگاهی به خودم تو آینه انداختم. تو آینه نگاهی به لای پاهام انداختم. بیکینیم سفید بود و شیار بهشتم صورتیِ صورتی موهای بلوندم به چشمای آبی رنگم خیلی میومد. روی لبای قلوه‌ایم رژ صورتی ماتی کشیدم و برق لبی برای درخشش لبای شهوت انگیزم روی لبم کشیدم. با شبنم هر چند وقت یه بار میرفتیم تو نخ یه مرد مایه دار و اسکلش میکردیم. این بار پیشنهاد من عمو پارسا بود. عمو دوست قدیمی بابام بود و باهم رفیقای گرمابه و گلستان هم بودن. خیلی جذاب و سکسی بود و با دیدنش آب از دهن هر دختری روونه میشد و به خاطر همین کرمم گرفته بود تا یه خورده اذیتش کنم. شبنم توی یکی از اتاقا داشت خودشو آرایش میکرد که صدای زنگ در اومد دویدم و در خونه رو باز کردم. با رسیدن عمو پارسا لبخند پر عشوه ای زدم و گوشه‌ی لبمو گاز گرفتم. -خوش اومدی عمو جوننن درحالی که از سر و وضعم جا خورده بود اخم خفیفی کرد و گفت: -بابات کجاست؟! دستمو دور گردنش حلقه کردم و بهش چسبیدم. از کارم متعجب شد. با عشوه دم گوشش و مماس با لاله‌ی گوشش لب زدم: -بابا خونه نیست عمو جووون + یعنی چی؟! مگه بهت زنگ نزدم گفتم کارش دارم گفتی خونه است! با شیطنت ابرو بالا انداختم: - دروغ گفتم! متعجب نگاهم کرد: +چرا؟! اهمیتی ندادم و خودم رو بالا تر کشیدم و گفتم: عمو این لباس بهم میاد؟ - نه اصلا برو درش بیار... - عمو راستش یه چند وقته میخواستم یه چیزی بهت بگم... نفس هاش کش دار شده بود و میخواست به عقب هولم بده اما من بیشتر بهش چسبیدم. - عمو نمی‌دونم چرا چند وقته هر وقت می بینمت وسط پاهام داغ میشه اونجام نبض می‌زنه و خیس میشه... تو می‌دونی چرا این طور میشم؟ ادامه رمان👇🏻🔞💦 https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk https://t.me/+WugNOf06TD5jNjNk نگین دادخواه دختر ۱۷ ساله‌ی شر و شیطونی که هرشب مزاحم یکی از مردای کله درشت اطرافش میشه و اونا رو اغوا میکنه اما باهاشون رابطه برقرار نمیکنه ، اما شبی که نوبت به پارسا رفیق پدر نگین میرسه پارسا نگین رو..🔞🙈 رابطه با مرد سن بالا🔞 #هات❤️‍🔥 #سکسی💦
إظهار الكل...
👍 2
#گناهم‌باش #پارت1 یقه ی تاپم و از تنم فاصله دادم و نق زدم: _آیــی خیلی گرممه ماهــان! تو گلو خندید و کمی از مایع ی زرد رنگ داخل لیوانش ریخت و مزه کرد. _نگفتم نخور؟ تو که جنبه نداری چرا میشینی همراهیم می‌کنی بچه! انگار مستی عقلم و زایل کرده بود! حیا رو قورت دادم و بی هوا دستش و گرفتم و گذاشتم روی سینه ام. _مگه بچه سیــنه به این بزرگی داره؟ به تندی دست پس کشید. _نکن بچه! پاشو پاشو ببرمت زیر دوش آب سرد بلکه این مستی بپره از سرت، کم چرت و پرت بلغور کنی. عزیز جون بیاد تو رو توی این حال ببینه چوب تو ک.ونم می‌کنه. غش غش خندیدم و دستم و پس کشیدم. _نمیام نکن دایــی، بازم بریز برام. نوچی کرد و کلافه دستش و لای موهاش فرو برد. سرخوش خندیدم و کمی دیگه برای خودم از اون زهرماری ریختم و یکجا سرکشیدم. گلوم سوخت و صورتم درهم شد. تنم داغ بود کاش لباسم و میکندم. دستم و بردم زیر تاپم و بالا کشیدمش. _زُلفا!! تاپ و گوشه ای پرت کردم و خندیدم. _گــرمم بود. نگاهش  روی بالا تنه‌ام میخ شد و آب دهانش و پر صدا قورت داد. حرکاتم دست خودم نبود، با ماهان خیلی صمیمی بودم ولی نه دیگه در حدی که مقابلش با سوتین بشینم و دلبری کنم. کاش این زهرماری و نمی‌خورم. بهم گفته بود که نخور ولی من سرتق تر از این حرفا بودم صداش درست کنارم، زیر گوشم پیچید. _سایزت چنده زُلفا؟ هشتاد و پنج میزنی؟ چه بزرگن! چشمکِ ریزی زدم و گفتم: _پسندیدی؟ هشتاد میزنم. انگار کلا هرچی غذا میخورم گوشت میشه اینجا و  اون  پایینی. با سر به پایین تنم اشاره زدم. نگاهِ سرخش نشست روی شلوارکم نگاهِ اونم خمار شده بود و چشماش سرخ بود. تنم داغ بود و بین پام نبض میزد. چرا زیاده روی کرده بودم؟ تا خرخره خورده بودیم. نگاهم رفت پی خشتکِ ماهان، اوپس! یکی اینجا زده بود بالا. تنم و کمی جلو کشیدم و با خنده دستم و گذاشتم روی خشتکش. تکون شدیدی خورد و با ناله اسمم و صدا زد. هیچکدوم از کارام دست خودم نبود و انگار کنترلِ دستام از اراده‌ام خارج بود! کمی فشارش دادم و سرخوش خندیدم. _چه بزرگه ماهان! من که سایزم و گفتم بهت، تو نمیگی؟ هوشیار تر از من بود، کلافه دستم و پس زد _نکن زُلفا، داری تحریکم می‌کنی. شیطنت کردم و دوباره دستم و سر دادم رو خشتکش. _اگــه تحریــک بشـــی چی میــشــه؟ به یکباره بازوم و به چنگ گرفت و من و روی کاناپه خوابوند. روی تنم خیمه زد و غرید: _این میشه لبهاش و روی لبهام گذاشت و با ولع بوسیدتم. ادامه شو بیا تو چنل زیر بخون چطوری دایی ناتنیش مست به جونش میوفته 😱👇 https://t.me/+da78fFYILUBjYjJk https://t.me/+da78fFYILUBjYjJk https://t.me/+da78fFYILUBjYjJk زُلفا دختر شیطون و هاتی که عاشق دایی ناتنیش میشه و وقتی که هردو حسابی مستن باهم سکس میکنن. زلفا از اون شب چیزی یادش نمیاد تا اینکه شب عروسی داییش می‌فهمه حاملست!
إظهار الكل...
گنــاهــم بــاش

به قلم: راحله dm بزرگسال و اروتیک🔥 نویسنده‌ ی رمان های بیوه ی برادرم/ گیوا و...

👍 5
راننده فرمول یکی که دختر مکانیک رقیبو به زور تو ماشین میکنه،دنده رو تو...🫣🔥 https://t.me/+N2JGo-A5mww5ZDJk
إظهار الكل...
❌دختره مچ مادرش و شوهرش رو توی تخت میگیره و... https://t.me/+oqrMge-dwwQ3YmY0 #هات💦🔞
إظهار الكل...
#part1 _جوون دختر مکانیکی چه هلوی سفید و تپلی رو قایم کرده بودی🔞🍑 با شنیدن صدای حش‍*‍ری یکی از راننده های قوی هیکل و #کلفت رالی #تپلم خیس شد.. برگشتم که با دیدن #سالار گنده اش درحال جق زدن آب دهنم آویزون شد.. _اومم دوست دارم #واسم بخوری منم برای ساک بزنمم اومم آهه💦 از خداخواسته جلو امد و روی ماشین نشوندم و شروع کرد خوردن #تپلم که یهو... https://t.me/+N2JGo-A5mww5ZDJk #سالارکلفت ماشین سوار برای تپل مکان🫦👅💦
إظهار الكل...
👍 5 1
00:04
Video unavailable
💦قصر سکس🙊 دختر فلفل فروشی که دزدکی میره توی قصر ولی همون شب با فرمانده جنگ چنان تاخت و تازی روی تخت میرن که... https://t.me/+oqrMge-dwwQ3YmY0 #دارای‌صحنه‌ها‌‌ی‌مناسب‌بزرگسال 💦
إظهار الكل...