cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

خانوم معلم

به قلم:مهتاب.ر رمان های انلاین📚 عروس نحس دختر دهاتی توکا ارباب زاده ماهاراجه ⭕️ تعرفه تبلیغ: @adsbrag رمانای دیگه‌م🍓 @Tokam @khAT00Nam @text_ghallb @maharajee 🔵پارت یک https://t.me/c/1879995851/15 رمانای تکمیل شده: https://t.me/+Qbh3v72GYTRjZjNk

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
31 794
المشتركون
-13624 ساعات
-1517 أيام
+36530 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

جلسه گرم گرفته بود و رئیس تمام توجه و حواسش به اون نماینده ها بود. شیطون خم شدم و کنار گوش ددی پچ زدم: _ددی اونجام میخاره یه لحظه سرش سمتم برگشت و پوزخندی زد و دوباره به نماینده توجه کرد. حرصم گرفته بود که یه دفعه دستش روی پام نشست و از شلوار و شورتم گذشت. لبمو آروم گاز گرفتم که انگشتشو لای تپل خیسم کشید و توی سوراخم کرد. چنگی به پای ددی زدم که با انگشتاش تند تند داخلم تلمبه زد. انگشتش یه دفعه به نقطه حساسم خورد که آهی کشیدم... سر یکی از مردا سمتم برگشت و نگاهش یه دفعه به زیر میز و پاهای باز شدم افتاد... https://t.me/+q7lbr4TBhCUwMmY0 توی جلسه لیتلشو انگشت می‌کنه که نگاه مردی مافیا بهشون میفته...🔞💦
إظهار الكل...
#part23 _امروز باید برای شات های جدیدت با چند تا سیاه پوست بخوابی ملیسا.. با چشم های خمار به کارگردان خیره شدم من عاشق زیرخواب شدن زیر کلفت های آفریقایی بودم اصلا بخاطر همین به صنعت پورن اومده بودم با عشوه روی تخت دراز کشیدم که سه تا مرد سیاه پوست بالا سرم اومدن یکیش لای بهشتم یکیش سالارش رو روی لبم گذاشت و یکیش هم با سینه هام بازی می‌کرد _شروع کنید بچه ها ! با روشن شدن دوربین.... https://t.me/+EGAjX7DSWxE1NzVk
إظهار الكل...
#پارت_۱ تور روی صورتم رو دادم بالا و با انزجار نگاهی به شفیق انداختم.بخاطر بدهی های بابا باید میشدم زن این مرتیکه ی چندش که 20 سال ازم بزرگتر بود.گرچه عادت داشتم به تن دادن اما تصور اینکه بخوام امشب زیر تن همچین شاسکولی بخوابم پیشاپیش منو به تهوع مینداخت. صاحب تالار مدام به بهانه های مختلف اون اطراف میپچید.نگاه هاش هیز و معنی دار بودن! همون موقع یکی از نوچه های شفیق اومد سمتش و گفت:تشریف میارید یه لحظه.کار فوری دارم آقا به محض اینکه از روی صندلی بلند شد و رفت سمت نوچه اش،صاحب تالار اومد سمتم و پشت صندلی ایستاد و کنار گوشم گفت:چطوری عروس خانم!؟روزی که خونه ی رفیقم دیدمت خوب یادم.زنشو فرستاده بود مسافرت خارج که فقط باتو خلوت کنه...تصویر باسن ژله ایت هنوز جلو چشمام...اون سینهای سفید بلوریت اون کمر باریکت.. اخم کردم و گفتم:خب که چی!؟ اینارو میگی که به چی برسی!؟ لبخندی هیز زد و بعد انگشتشو زیر دماغش کشید و گفت:تو به این جیگری حیف نیست بشی زن این نسناس!؟چند داده بهت؟ یعنی چند خریدت از اون پدر و مادرت مفنگیت!؟ با همون صورت اخمو جواب دادم:ده تومن از بابام میخواست!مجبورم کردن تمسخرانه خندید و با طعنه و کنایه پرسید:چی!؟ واسه ده تومن داری میشی زن این چرکو !؟ اگه من ده تومنو بهت بدم چی؟ حاضری با من باشی؟ صیغه ات میکنم...سه ماهه! علاوه بر اون ده تومن ماهی پونصد هم بهت میدم زور بابا بود که منو نشوند اینجا.صدبار تهدید کرد اگه من حاضر نشم جای طلبش بشم زن شفیق صنمو بیچاره ی 11ساله رو جای من بهش میده...حالا اما با این پیشنهاد دیگه لزومی نمی دیدم بخوام به عقدش دربیام وقتی این یارو هم میخواست پول رو بده اونم با یه صیغه ی سه ماهه نه یه عقد دائم ابدی ! هم جوونتر بود هم قیافتا بهتر، پولشم که از تالارش مشخص بود از پارو بالا میره! وسوسه انگیز کنار گوشم گفت:خب فرصت کم.قبول یاچی !؟ بی معطلی گفتم:-قبول... رضایتمندانه خندید.چند ثانیه بعد گفت:-پله های کنار آشپزخونه رو که بیای بالا میرسی به اتاق استراحت من از اونجا به دفترم و به حیاط پشت تالار هم راه دار.اونجا منتظرتم...کلیدو میندازم رو میز! بیای تو اتاق کار من با تو و بدنت از همون لحظه شروع میشه https://t.me/+pSgWLWt4QHJkZjI0 https://t.me/+pSgWLWt4QHJkZjI0 دختره شب عروسیش با رییس تالار😳😱 بعدش داستان به کجا میرسه🤪💦😌
إظهار الكل...
شیطان مونث

رمان هات😋💦💥

👍 1
گر بدانی چقدر تشنه دیدار توام خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا - صائب تبریزی |
إظهار الكل...
00:03
Video unavailable
گرشامعتمد... مالک بزرگترین پرورشگاه کشور، پسر جذاب ومغرورِ هیکلی و بشدت هاتی که با سیاست خودش تونست مالکیت پرورشگاه رو از چنگ پدربزرگش بشرط ازدواج بدست بیاره ولی این بین پدربزرگش براش شرط دیگه ای گذاشته اونم اینکه به یکسال نکشیده باید وارثش رو بدنیا بیاره ولی...🔞❌ یه روز توی راهروی پرورشگاه از لای در با دیدن تن لخت دختری ناخواسته به سمتش میره و...💯🔞🔥 https://t.me/+kp5y8oUtcdpiZDZk https://t.me/+kp5y8oUtcdpiZDZk #ممنوعه🔞#هات‌سکسی‌آبداروشورت‌خیس‌کن💦🔥💯
إظهار الكل...
Edited_20200917_132440.mp43.64 KB
👍 1
#ملـکـه_سـکـس👑🔥 #Part_1 _خانم، پسرهای برده ای که می خواستید اومدن. رژلبم رو روی میز گذاشتم و از داخل آیینه به متین نگاه کردم و با صدای آرومی پرسیدم: _همونایی که می خواستم یا بازم مثل همیشه تخمی فیسن؟ _نه خانم اندفعه با بقیه فرق دارن، یکی شون من مرد رو به هوس انداخت شما دیگه جای خود. لبم کج شد و همراه متین از اتاق بیرون اومدیم و قبل از اینکه به پایین برسیم دوباره پرسیدم: _تمام قانون ها رو بهشون توضیح دادی؟ نمیخوام وقتی یکی شون رو گرفتم از اول براش دیکته کنم. وقتی سر تکون داد خیالم راحت شد. به طبقه پایین رفتیم و با دیدن سر 5تا مرد که پشت به من روی مبل نشسته بودن، نفسی کشیدم و با غرور مبل رو دور زدم و رو به روشون ایستادم. هر5مرد بالا تنه شون برهنه بود و هیکل روی فرمشون مقابلم بود. حتی صدای پاشنه کفشم باعث نشد سرشون بالا بیاد. نزدیکشون شدم و با چوب نازکی که تو دستم بود، زیر چونه اشون زدم و سرهاشون رو بالا اوردم. _من تو سکس یه فرد قوی میخوام یکی که سر یک‌ دقیقه ارضا نشه. صورتم رو با دیدن فرد اول جمع کردم و با چوب به گونه اش زدم و چندش گفتم: _تو منو ترن آف میکنی! همین الان گمشو. متین سریع جلو اومد و شونه اشو گرفت تا از اونجا ببردتش. صورت دومی و سومی هم‌ منو منزجر کرد. صورت چهارمی رو بالا اوردم و مستقیم به چشمام زل زد برعکس بقیه که از چشم تو چشم شدن باهام واهمه داشتن. از اینکارش لبخند کمرنگی روی لبم نشست و پچ زدم: _تورو میخوام. بدون اینکه به نفر آخر نگاه کنم خیره تو چشمای پسر، داد زدم: _اینو آماده اش کن و تا یک ساعت دیگه تو اتاقم بیاریدش حتی اگه یه تار مو تو بدنش باشه از سقف آویزونتون میکنم. https://t.me/+5A8IXvI7iZNhYTQ0 https://t.me/+5A8IXvI7iZNhYTQ0 https://t.me/+5A8IXvI7iZNhYTQ0 آتوسا دختر ثروتمندی که پسرای زیادی رو برده جنسی خودش میکنه و این بین از یه پسر خوشش میاد و اونو برده جنسی خودش میکنه ولی نمیدونه اون پسر برده نیست و سر یه انتقام به آتوسا نزدیک میشه...🙊🔞💦
إظهار الكل...
𝑸𝒖𝒆𝒆𝒏 𝒐𝒇 𝒔𝒆𝑥🔞

این رمان مناسبت همه سنین نیست🔞

به جای مشاوره روانشناسش رو جر می ده 💦😈 _ تا چشممو می بندم تصویر بدن #لختت جلوی چشم هام میاد! یک تای ابروم رو بالا دادم. _ الان وقت شوخی نیست! الان من #روانشناس تو هستم نه دوست دخترت! سرش رو #نزدیک آورد و جلوی گوشم آروم گفت: _ نمیتونم! لب پایینیش رو به دندون گرفت و #رها کرد. سریع خواستم ازش جدا بشم که از پشت منو گرفت و به #خودش چسبوند ...💦🔞 https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk پارت واقعی❗️💯 ورود افراد زیر 20 سال ممنوع❌💦
إظهار الكل...
🔞خـانـومـ روانـشـنـاسـ🔞

انقدر گردنشو بخوری که دستت به بهشت کوچولوش رسید انگشتات خیسیشو حس کنه🫦💦 رمان: #خانوم_روانشناس🔞🔥 #عاشقانه #بزرگسال #روانشناسی😈💦 نویسنده: #بانوی_طلایی_F رمان های کاملم @novel_bano P1

https://t.me/c/1788962313/12

#خانوم_معلم #پارت_۴۵۷ #فصل_۴ برای شنیدن حرفاش سر و پا گوش شده بودم،حالا داشتم فکر میکردم همچین خانواده ی بی آزاری چطور میتونه پسرش قاتل باشه. کم کم داشتم به همه چیز شک میکردم. شاید موضوعی بود که من نمیدونستم. فرزاد روی لب هاش زبون کشید و جوری که انگار هوا برای تنفس نداشت گردن کشید و گفت: -من رفته بودم برای کندن سبزی کوهی اخه بهار بود هیچ وقت یادم نمیره تو چه حالی پیداش کردم اونقدر گریه کرده بود که آبی چشماش انگار تو یه دریای خون شنا میکرد نیشخند پر حرصی زد و با تمام تنفری که از یه آدم سراغ داشتم ادامه داد: -دوست پسر بی وجودش بهش تجاوز کرده بود... یکی از همین ارباب زاده های بی وجود که شما آقازاده ها قبولش دارید و بعد با همون حرص و نفرت خیره شد توی چشماش: -هانا هم از ترس شما می‌خواست خودش و بکشه می‌گفت داداشم یه زنجیر داره که از درختای باغ آویزون  کرده و هر کی بر خلاف میلش کاری میکرد باهاش میزنیدش شنیدن اون حرف زیادی ترسناک بود،روی شونه هام سنگینی میکرد. مت حتی یبار هم روی هانا دست بلند نکرده بودم اما تا اون حد ازم میترسید. حالا فکر میکردم چه بلایی سر دلارا آوردم. فرزاد دستاش رو روی ران هاش گذاشت و به جلو خم شد: -کم کم باهاش حرف زدم و از خودکشی پشیمونش کردم سخت بود آخه بدجوری میترسید می‌گفت اگه به گوش داداشم برسه منو میکشه ولی هر جور که بلد بودم اون روز از خودکشی منصرفش کردم بعد از اون چند باری هم اتفاقی همدیگه رو دیدیم و وقتی به خودمون اومدیم دیدیم عاشق هم شدیم میدونستم شما هانا رو به من نمی‌دید آخه یه رعیت زاده رو چه به ارباب زاده؟ توفیر مون از زمین بود تا آسمون هفتم هانا هم دل به دلم میداد تا...تا یروز... _ حتما باید جلوی مامانت سکس کنیم؟ اخه کدوم عروسی شب زفاف جلوی مادر شوهرش لخت میشه؟ اخم های مهام توی هم رفت و به لباس زیرم اشاره کرد _ میگی چیکار کنم؟ رسما ...دربیا برو روی تخت! حرصی روی تخت دراز کشیدم که مهام پاهام از هم باز کرد _ جلوی ننه‌م روم نمیشه واست لیسش بزنم، آخرش جبران میکنم! مردونگشی رو به بهشتم مالید که مادرش وارد شد و همزمان کلفتی مهام توی بهشتم فرو رفت https://t.me/+THc3kedwJzsyM2M0 https://t.me/+THc3kedwJzsyM2M0 #محدودیت_سنی❌❌
إظهار الكل...
64👍 25❤‍🔥 1🤯 1
.
إظهار الكل...
22😱 3🔥 1