| شَبِ داغ🔥|
7 280
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-2017 أيام
-1 05330 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Prohibited content
🧜♂بازگشت معشوق صدردصد تضمینی کافیست یک بار امتحان کنید 👌💯
🔮قویترین دعا برای افزایش رزق و روزی
▪️طلسم زبانبند و تسخیر معشوق
▫️طلسم صبی و جادوی سیاه
▪️فروش سریع ملک و خانه
▫️حصاربند و دفع چشم زخم
▪️دفع همزاد و جن زدگی 🧌⁶~
🆔 @ostad_seyed_hashemi
https://t.me/+jndX9wbuSKZmMDQ0
📞 09215881216
4.99 MB
17210
Repost from N/a
_سکس با چه سنی میخوایی؟
مورد دارم ۴۰ ساله کار بلد
مورد هم دارم تازه کار تقریبا آکبند دو سه بار بیشتر رو کار نرفته کم سن و سال تقریبا ۱۸ و ۱۹ سال
رنگ بندی هم دارن
از پوست سفید بگیر تا سیاه
سر پستون صورتی بگیر تا قهوهی سوخته
نپل درشت بند انگشتی گرفته تا نپل ریز و نگینی
بگو چی میخوایی
چقدر میخوایی خرج کنی تا بهت مورد نشون بودم
مرد نگاه به بدن زن انداخت کم کم ۶۰ سال داشت
اما صورت عمل کرده و بوتاکس شده اش گذر زمان را نشان نمیداد
_اکبند میخوام داری؟
_معلومه که دارم اکبند چند سال؟
_جوون باشه
_خب چند؟! الان منم جوونم اما ۵۰ و ۶۰ سالمه
_تو از دوره میرزا ولی خانی ریحانه عجیبه هنوز احساس جوونی میکنی
مرد نیشخندی زد و پا روی پا انداخت
تیپ و قیافه اش برای فاحشه خانه ریحانه زیادی بود.
این تاجر معروف کجا و فاحشه خانه زن کجا؟ دهان بست و بی حرف سر به زیر انداخت خوب میدانست اگر آیکان ورناکا را جذب دخترانش کند نونش در روغن است
_۱۶ تا ۲۰ سال داری؟
_دارم آقا خوبشم دارم بگم بیاد؟
_بگو بیان لخت....
لخت مادر زاد
_چشم چشم حتما
با ذوق وافری به طرف در دوید از خیلیها شنیده بود آیکان ورناکا با ۳۵ سال سن مرد نیست و تحریک نمیشود ولی حالا با چنین درخواستی شک داشت به حرف مردم
https://t.me/+hz7fzY7yhyE5NzQ0
https://t.me/+hz7fzY7yhyE5NzQ0
تک تک دختران را از نظر گذراند.
قد بلند
قد کوتا سفید سبزه
_دخترات دستمالی شدن ریحانه یکی پلمپ پشتش بازه اون یکی سینه هاش مالیده شده
من گفتم دختر بکر یعنی بکر از فرق سر تا ناخون پاش مرد ندیده باشه نه اینهای که یه لا پرده و نگه داشتن صد جا رو دادن رفته
ریحانه از صراحت کلام مرد نفسش رفت
_گفتید.....با....کره..آقا
_اینها مردودن از نظر من باکره نیستن داری دختر آکبند تر و تمیز یا برم؟
همان لحظه در باز شد و دخترکی با لباس فرم مدرسه پا به خانه گذاشت با دیدن دختران و لخت و مشتری خاله اش اَخم کرد و سر به زیر به طرف اتاقش رفت و ندید نگاه برق افتاده مرد را
_این یکی چند؟
_فروشی نیست آقا دختر خواهرمه
_بکره؟
_آره اما گفتم که فروشی نیست بچه است کلا ۱۵ سالشه سرش توی این وادی ها نیست درگیر درس و مشقِ...
_۳۰۰ تا میدم
_ببخشید؟
_۴۰۰ دلار
_آقا؟
_۵۰۰ دلار
زن شل و ول حرفش را تکرار کرد
_گفتم که....
آیکان نیش خندی به وا دادنش زد کاملا مشخص بود بوی پول برق انداخته در نگاه زن
_۱۰۰۰دلار ریحانه حرف آخرمه؟
_قبوله آقا
https://t.me/+hz7fzY7yhyE5NzQ0
https://t.me/+hz7fzY7yhyE5NzQ0
توی پارت بعدیش
مرده همونجا دختره رو میبره تو تخت و.....😢😢😢🥹
#پارت_۱۳۶ رو جستجو کنید تا پارت بعدی و بخونید
ادامه پارت👇
https://t.me/c/1562208165/4840
10300
Repost from N/a
نگاهی که سمت گوشت برشته شده ی کباب ترکی میرفت را نمی توانست کنترل کند…
آب دهانش را قورت میدهد و شکمش را نوازش میکند…
جنینش زیادی تکاپو داشت برای چشیدن مزه ی آن کباب لعنتی…
آب دهانش را قورت میدهد و سمت کوروش برمیگردد…
_میشه…میشه به جای لباس…واسم کباب بخری؟!…
نگاه کوروش هم سمت مردی که کباب ها را میبرید،می چرخد و با پوزخند لب میزند:
_معلومه که نمیشه…اگه پای جشن و آبروم وسط نبود همون لباسم برات نمیخریدم… توعه پاپتی رو دنبال خودم نمیکشوندم تا اینجا…عارم میاد حتی کنارت راه برم…
دلش می شکند و حتی صدای شکستنش را هم گوش هایش میشنود…
دقیقا رو به روی مغازه ی چسبیده به آن کباب ترکی فروشی ماشین را نگه میدارد…
از قصد آنجا ترمز میکند تا دخترک بیشتر بو بکشد و بیشتر هوس کند…
بیشتر عذاب بکشد و کوروش بیشتر لذت ببرد…
تا لحظه ای که وارد مغازه شوند…نگاه ماهور به آن تکه گوشت گنده است…
خرید میکنند و به جز یک دست لباس حق انتخاب لباس بیشتری ندارد…
مردی که ماشین زیر پایش میلیارد ها تومان می ارزید…کوچک ترین و کمترین چیزها را از او دریغ میکرد…
تا کوروش مبلغ را پرداخت کند…بیرون میزند و کنار مغازه ی کباب ترکی دقیقا جایی که گوشت های تکه تکه شده اش وجود داشت…می ایستد…
مدام آب دهانش را قورت میدهد و در جدال بین عقل و شکمش…شکمش پیروز میشود که ناخودآگاه دست سمت کباب ها میبرد…
تکه ای از آن درون دهانش می گذارد و چشم میبندد…
مزه ی بهشت میداد آن لعنتی…
هنوز اولی را قورت نداده …دومی و سومی را چنگ میزند و با ولع میخورد…
صدای مرد غریبه را میشنود:
_داری چه گوهی میخوری؟!…
با ترس چشم باز میکند و مرد سمتش خیز برمیدارد…
کل محل کاظم ناخن خشک را می شناختند و او کباب ترکی هایش را بدون پرداخت قرانی پول بلعیده بود…
دست ماهور را چنگ میزند و درون مغازه میکشاند…
دستگاه پوز را مقابلش می گذارد:
_کارت بکش…بجنب…
دخترک ترسیده بود…فکر اینجا را نکرده بود…
_من….من…پول ندارم…
کاظم ناخن خشک آمپر می چسباند:
_پول نداری گوه میخوری دست به کبابای من میزنی پتیاره…
مرد عصبی دست بالا میبرد تا گونه اش را سرخ کند…که دستی …مچش را چنگ میزند…
کارت را روی سینه اش می کوبد و با اقتدار لب میزند:
_کارت بکش…سه برابر اون چیزی که کل کبابای مغازهت می ارزه بی ناموس…
کوروش بود…کوروشی که خودش باعث کباب دزدی ماهور شده بود…
با اخم رو به او لب میزند:
_برو تو ماشین…
اشک حلقه زده در چشمانش را پاک میکند و درون ماشین جا میگیرد…
منتظر میماند تا بیاید…
میدانست به او رحم نمیکند…
هیچوقت به او رحم نمیکرد و از کوچکترین خطای ماهور برای عذاب دادنش استفاده میکرد…
با هر قدمی که نزدیک ماشین میشد قلبش فرو میریخت…
پشت فرمان جای میگیرد و حین روشن کردن ماشین لب میزند:
_که میری کباب میدزدی آره؟!…
ماهور صورتش را جهت مخالف او می چرخاند و نگاهش را بیرون میدهد…
فریاد کوروش باعث میشود تنش بلرزد…نفس نداشت برای کشیدن…
_مگه با تو نیستم سگ پدر؟!…
صدای سیلی که درون ماشین می پیچد بالاخره سر سمتش می چرخاند…
سیلی که خودش مانع شده بود تا کاظم ناخن خشک بزند را خودش میزند…
گونه اش میسوزد و دست روی آن میگذارد و با اشک چشم می دوزد به عصبانیت مرد…
انگشت اشاره ی کوروش جلوی چشمانش تکان میخورد:
_برسیم خونه یه پدری ازت دربیارم….اون سرش ناپیدا…
نفس های دخترک منقطع میشود،…هنوز هم پوست کمرش از سوزش کتک های دیشب میسوخت…
این بارداری لعنتی هم ترسو ترش کرده بود که غالب تهی کرده چشم میبندد…
هر لحظه بیشتر در خلسه فرو میرفت…
باورش نمیشد….از این ترس لعنتی انگار که ارتباطش با این جهان در حال از دست رفتن بود!!!
صداهای ضعیف کوروش را میشنود:
_ماهور….ماهور….چت شد؟!….پاشو….دروغ گفتم کاری باهات ندارم…ماهور….پاشو ببین….کباب ترکی میخرم برات الان….مگه نمیخواستی…ببین منو….ماهووووور….
یک لحظه انگار دیگر چیزی نمیشنود و تمام…..
پارت واقعی…ادامه👇
https://t.me/+ARl0bzhitLgyOTA0
https://t.me/+ARl0bzhitLgyOTA0
https://t.me/+ARl0bzhitLgyOTA0
https://t.me/+ARl0bzhitLgyOTA0
مُـــفــتبــــر🦅
رمان جذاب مفتبر پارتگذاری منظم🍃 جمعه ها پارت نداریم🍃💜
19100
Repost from N/a
-تا دسته توش بودی بعد میگی نکردمش؟
بابا با حرص اینو میگه و من بیخیال سیگارم رو توی جا سیگاری خاموش میکنم.
-منم پسر تو ام بابا! تو تا بیضه توی ننهشی من چیزی گفتم؟
اخم کرد و لگد محکمی به پام کوبید.
-ببند دهنتو.شیدا خواهرته مردک. چطور میتونی شبا بکشونیش توی تخت؟
پوزخند بیخ لبهام جا گرفت:
-دخترِ زنته! مامان منو امون ندادی تا یه خواهر واسهم به دنیا بیاره! انداختیش دور.
حرص زده و پر خشم چنگال رو از کنار خیارها برداشت سمتم پرتاب کرد.
-کاش من عقیم میشدم تخم تو رو نمیکاشتم که بشی جلاد من و این مادر و دختر.
خندیدم و پاهامو از روی میز پایین آوردم.
-حرص و جوش نخور کمرت خشک میشه باباااا، نیت کردم همزمان با ننهش جفتمون حامله شون کنیم.
از جا پاشد و انگشت تهدیدش رو طرفم گرفت.
-همین فردا میبریش بکارتشو بدوزن شایان. دختره هنوز هجده سالش نشده بعد لای پای تو...
بین حرفش پریدم و از جا بلند شدم.
-پرده شو زدم که راحت باهاش حال کنم، حالا ببرم بدوزمش؟ کصخلم؟
-دختره جوونه شایان. بسه هرچی مثل مامانت هرز پریدی.
همین یه جمله اش خط قرمزم بود. اون با مادر هرزه ی شیدا به مادرم خیانت کرده بود.
-هرز پریدن ندیدی پس! شیدا رو از زیرم بیرون بکشی دودمانتو به باد میدم جناب پدر.
میدونست از من بر میاد!با چشمای ریز شده نگاهم کرد. از خونه بیرون رفتم و شماره گرفتم.
-اسپری تاخیری بفرست در خونهم.
و تماس رو روی پسرک قطع کردم. تا صبح به شیدای عزیز دردونه شون امون نمیدادم. باید حامله میشد و بچه ی منو به این دنیا میآورد!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
بهم میگفتن خواهرته! اما من با هر بار دیدن عکساش، همهی تنم پر از هوس میشد. برگشتم ایران تا اونو مال خودم کنم. شبونه به اتاقش رفتم و بکارتش رو گرفتم.
حالا خواهر ناتنیم مال من شده بود! زن شایان!
از همه پنهون کردیم تا وقتی که منو توی اتاقش دیدن اونم وقتی که همه ی مردونگیم رو واردش کرده بودم!
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
https://t.me/joinchat/R6SAJGibtZc1OTQ0
این رمان چند بار به خاطر صحنه های بازش فیلتر شده! لطفا برای عضویت عجله کنید ❌🔞
🔞طعم هوس💋
صدای نفس نفس هات بوی عرق تنت لمس پوست داغت روی بدنم پیچ و تاب بدنهامون رو هم خوابیه که تعبیر شده💋💔 •°•طعم هوس•°• به قلم: بانو حوا ستوده پارتگذاری هرروز به جز روزهای تعطیل
7200
Repost from N/a
_ جانِ دلم؟ تحریک شدی دردت به سرم؟
هق میزنم و محکم کمرش را چنگ میزنم
_ آقا میخوای اذیتم کنی میدونم .. خواهش میکنم دست از سرم بردار
انگشتانش بیشرمانه بین پایم مینشیند
_ نمیخوای چرا خیس شدی پس؟ این صورتیِ کوچولو میخواد ارضا شه مگه نه؟
_ آخ خدا ..
_ آآ .. دختر بدی شدیا، تو رابطه باید من و صدا بزنی عزیزم ..
از شرم به خودم میپیچم و گریههایم اوج میگیرد
_ من اینحا کار میکنم، گفتی کاریم نداری .. گفتی گناه خانوادهام و نمینویسی به پای من!
_ گفتم؟ یادم نمیاد که!
میگوید و بین پایم جا میگیرد ..
_ میدونی نباید جیغ بکشی و گریه کنی؟ آخه شاید حواسم نباشه چشمای اشکیِ جوجه کوچولوم و از کاسه دربیارم
_ نکن تروخدا .. دردم میاد .. من باکرهام نکن
پوزخند میزند و چهره جذاب مردانهاش الان تنها برایم تداعی کننده شیطان بود
_ معلومه که دردت میاد، ولی ببین من خیست کردم .. اون کوچولو کش میاد تا حجم من و راحت تحمل کنه!
_ غلط کردم .. غلط کردم آقا
_ چرا عزیزم؟
_ چون فرار کردم میخوای اذیتم کنی .. بخدا دیگه فرار نمیکنم
میخندد و لاله گوشم را ابتدا دندان میزند و سپس بین لبانش میگیرد
_ خوشمزهای عروسک .. درسته اون پدر حرومزادهات دشمن خونی منه ولی یه دختر ناز و قشنگ واسم سخته ..
با حس اندامش جان از تنم میرود و او خیره به چشمانم چشمک میزند
_ سفت بگیری چنان دهنت و سرویس کنم که تا یه ماه نتونی لشت و از این تخت بیاری پایین!
جیغ میکشم و تا تکان میخورم فرار کنم درد وحشتناکی زیر دلم میپیچد، از درد به خود میپیچم و گریهام فضای اتاق را پر میکند
_ نامرد .. نامرد نمیبخشمت
_ هیش ..
درد جانم را بریده بود اما تمام نمیکرد .. خم میشود و با حرفش تمام تنم به لرزه میافتد
_ به جهنم خوش اومدی دُخی!
قلبم از بلایی که قرار است بر سرم بیاورد آتش میگیرد .. لبانم همچون ماهی باز و بسته میشود اما آوایی بیرون نمیآید
_ بابات قراره حسابی از فیلم سکس دخترش سوپرایز بشه، چرا سعی نمیکنی مثل همیشه دلبر و خوردنی باشی؟
_ یه روز .. تلافی میکنم قسم میخورم
نیشخند میزند و لبانم را پر ولع میبوسد .. نمیدانست که یک روز با کودکی در بطنم میروم و او تمام تهران را برای یکلحظه در آغوش گرفتن من و دخترش زیر و رو میکند اما ..
https://t.me/+4jNDP61aU-A4MjZk
https://t.me/+4jNDP61aU-A4MjZk
https://t.me/+4jNDP61aU-A4MjZk
https://t.me/+4jNDP61aU-A4MjZk
https://t.me/+4jNDP61aU-A4MjZk
6410
Repost from | شَبِ داغ🔥|
دختر قصه ما یه دختر دست و پا چلفتی و سلطاااان سوتیه...اصلا یه چیزی می گم یه چی می شنوی😞😂
یه روز وقتی واسه مصاحبه به یه شرکت میره از شانسش با وجودتمام سوتی ها وچشم چرونیاش جلوی رئیس شرکت استخدام میشه...😖🥴امیر فروزنده رییس شرکت که مردی آروم و جدی عه با اومدن یاس به شرکت رفتار کیوت و بامزش بدجور توجه اشو جلب می کنه تاحدی که اونو دستیارش می کنه که قشنگگگ زیر نظر نظرش بگیره و اهم...😁🙈
ولی هیس یه چیز دیگه هم هست🤫
یاس هنوز نمی دونه این آقا امیر همون داداش تازه دومادشونه و...
بله به زودی اینو میفهمه واونم توچه موقعیتی😈😁
https://t.me/+zkpygoEqgANmNjM0
❌خطر دل ضعفه در حد غش 🫠
20010
Repost from N/a
✨- می تونستم با یه بار خوابیدن زوری باهات، بلایی سرت بیارم که مجبور شی زنم بشی ولی نتونستم! یه عمر عاشقت بودم و به خودم جرأت ندادم تا عقدت نکردم یه ذره رابطه باهات داشته باشم، حالا تو واسه پول، بکارتتو به کشورهای عربی فروختی و فرار کردی از دستم؟ حالا که من زن گرفتم برگشتی چی میگی کثافت؟ کسی احمق تر از رادین پیدا نکردی آویزونش بشی که باز برگشتی رستا؟
- غلط کردم رادین، تقصیر خودت بود بس گفتی حجاب داشته باش چادر سرت کن لاک نزن عین دخترای دهه پنجاه بگرد خسته شدم، بذار برگردم مطمئنم هنوزم عاشقمی! چیه این دختره رها رو که رفتی گرفتی؟ کلفت خونه آقاجون بود! شنیدم گدا بوده، از سر بیچارگی گرفتیش که عقده های جوونیتو خالی کنی! پس ولش کن بذار من کنارت باشم، مگه آرزوت نبود اولین بار همه چیزو با من تجربه کنی؟ امشب اومدم که همه جوره بهت سرویس بدم!بهت ثابت می کنم اونم تورو نمی خواد بخاطر پول زنت شده!
به طرف رها رفت و یه بسته پول به زور توی دستش گذاشت و گفت:این پول رو بگیر و از زندگی منو رادین برو بیرون رها!
رها شوکه به رستایی که حالا بعد دو سال برگشته بود و ادعای عاشقی داشت نگاه کرد.
باورش نمیشد این دختر انقدر بی شرم و حیا باشد!
پوزخندی زد و گفت: ببخشید چرا باید همچین کاری کنم؟ اونم بخاطر تویه هرزه!
بااین حرف رها، چشمان رستا از خشم برق زد و با تحقیر گفت: خفه شو! رادین عاشق منه! دلش برات سوخته که تو رو گرفته…
صدای عربده رادین، هردوشان را شوکه کرد: لال شو رستا! چطور جرأت می کنی از طرف من حرف بزنی؟
به طرفشان آمد و رها را در آغوش خودش کشید و گفت: رها زن منه، اجازه نمیدم بخوای با دروغات دوباره زندگیمو به هم بریزی، الانم گمشو از خونه ام بیرون!
رستا با عشوه خنده ای کرد و به ناخن های ژلیش شده اش نگاهی انداخت که همیشه ی خدا رادین با حجاب و ناخن های او مشکل داشت و گفت: از کجا بدونم داری راستشو میگی؟ تو منو بااون همه ناز و غمزه نخواستی! چشم فامیلم کور کردی بااین زن گرفتنت! اصلا بلده راضیت کنه تو تخت یا نه؟ حتی یه لاکم به ناخناش نزده دلبری کنه واست!
رادین خواست جوابش دهد که رها پیش دستی کرد و برای اثبات عشق و ناز کردن هایش برای رادین، لب هایش را روی لب های رادین گذاشت!
رادین شوکه شد اما با گازی که رها از لب بالاییش گرفت به خودش آمد و داغ تر از او لب های رها را به کام خودش کشید!
بی توجه به رستا که شاهد این معرکه بود و جیغ می کشید رها را بغل کرد و به طرف مبل داخل پذیرایی رفت و او را روی مبل انداخت و خودش رویش خیمه زد. لباس رها را از تنش کند و لب های تب دارش را روی سینه سفید و بکر رها زد که تا آن شب هنوز یک بار هم رابطه ای با رادین نداشت!
می خواست تا عروسی شان صبر کند اما حالاخواست به رستا ثابت کند که او رهای دست نخورده اش را می خواهد نه رستای هرزه را!
با صدای رستا از جایش پرید و خیره او و تن عریانش شد: نمی ذارم اولین تجربه سکس کردنت بااین زنیکه گدا باشه! اومدم حق عاشقیتو ادا کنم زودباش اول من بعد رها…
https://t.me/+KNgdLx6f7HEyODBk
https://t.me/+KNgdLx6f7HEyODBk
رادین یه پسر مرفه و پولداره که عاشق دخترخالش به اسم رستا میشه که هیچ قید و بندی به اخلاق و خانواده نداره ولی با تغییر رستا و فرارش توی عقدشون کم کم عاشق خدمتکارش میشه که بچه کار بوده و اونو پیش خودش نگه می داره و عقدش می کنه ولی درست قبل عروسیشون رستا بر میگرده و از رادین می خواد جلو رها باهاش رابطه داشته باشه!
📝🦋رهـــایی🦋زهرا ظفرآبادی🩷
رمان های آنلاین ❤️دیوان عشق🥀 پایان ❤️🔥عشق تصادفی🍂 پایان 🦋رهایی✨ آنلاین 🌙ماه هور🌔حق عضویتی
14700
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.