cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

⋆‌𝐀𝐦𝐢𝐥𝐨𝐢𝐧𝐭𝐚𝐢𝐧 ↳-𝑬𝑿𝑶↱🪐˚。⋆

𝙄 𝙖𝙡𝙬𝙖𝙮𝙨 𝙨𝙖𝙮 𝙩𝙝𝙖𝙩 𝙞𝙛 𝙩𝙝𝙚𝙧𝙚 𝙬𝙚𝙧𝙚 𝙣𝙤 𝙀𝙓𝙊𝙇𝙨, 𝙩𝙝𝙚𝙧𝙚 𝙬𝙤𝙪𝙡𝙙 𝙗𝙚 𝙣𝙤 𝙀𝙭𝙤. 𝙔𝙤𝙪 𝙩𝙝𝙞𝙣𝙠 𝙄 𝙧𝙚𝙥𝙚𝙖𝙩 𝙩𝙝𝙞𝙨 𝙖 𝙡𝙤𝙩, 𝙗𝙪𝙩 𝙩𝙝𝙚𝙨𝙚 𝙬𝙤𝙧𝙙𝙨 𝙖𝙧𝙚 𝙞𝙣 𝙢𝙮 ~⋆ [ @Anonymous_exo1]

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
314
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-317 أيام
-6030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

ترجمه کار خودمه 😐👌 اندک باقی مونده ها اسکی نرید😂🤞
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
او ادامه داد: من این خانه را دریافت نکرده ام. من دارم تمام وام ها را پرداخت می کنم. من در رابطه نامناسبی با رئیس «سی» نیستم.» بکهیون درباره دلیل خود برای انتشار ندادن آلبوم انفرادی جدید توضیح داد که می‌خواهد این روزها در زمینه تولید بیشتر تحقیق کند. او توضیح داد: «دلیل اینکه من آلبومی را منتشر نمی‌کنم این نیست که ذهنیت اولیه‌ام را از دست داده‌ام، بلکه به این دلیل است که فکر می‌کنم این دوره بسیار مهمی در زندگی من است. یک آلبوم جدید در نهایت، بکهیون به اشتراک گذاشت: "متاسفم که باعث شدم طرفداران دوران سختی را پشت سر بگذارند" و اضافه کرد که دیگر نمی تواند در برابر کسانی که شایعاتی را منتشر می کنند که حقیقتا بررسی نشده است ملایم باشد و SM Entertainment نیز به طور مثبت از جدید او حمایت می کند. ریسک. او در پایان گفت: «من آن شرکت را شرکتی می‌دانم که با طرفدارانش ساخته‌ام. امیدوارم که صداقت من حداقل اندکی منتقل شده باشد.»
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
علاوه بر این، بکهیون شرکت جدید خود یعنی One Signature را معرفی کرد. او به اشتراک گذاشت: «این شرکتی است که با دوستم کسپر راه اندازی کردم و فکر کردم می‌خواهم رقصندگان و رقصندگان خوبی را رشد دهم. هنوز مشخص نشده است، اما من در حال تحقیق زیادی هستم و چیزهای مختلفی را امتحان می کنم تا با هدف خوب به نتایج خوبی برسم. وی خاطرنشان کرد: «این شرکت با نام دیگری که یک امضا نیست وارد بازار خواهد شد.» بکهیون با توجه به شایعاتی مبنی بر اینکه قبل از تاسیس شرکتش، 13 میلیارد وون (تقریبا 9.9 میلیون دلار) وام دریافت کرد و به ویلا در همسایگی هانام متعلق به رئیس "سی" نقل مکان کرد، بکهیون گفت: "من به عنوان یک وام گرفتم. یعنی در حین اداره شرکت خودم سهل انگاری نکنم، حتی اگر نتایج رضایت بخشی به دست بیاورم، راضی نباشم و سخت تر کار کنم و همیشه با بار سنگین زندگی کنم.»
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
بکهیون از EXO در مورد شایعات اخیر از طریق پخش زنده در اینستاگرام با طرفداران ارتباط برقرار کرده است. در 8 آگوست، بکهیون به اینستاگرام شخصی خود رفت تا یک پخش زنده برگزار کند و در مورد شایعات آنلاین توضیحاتی ارائه کرد. بکهیون در مورد اختلاف اخیرش با SM Entertainment در مورد قرارداد انحصاری اش، گفت: «راستش را بخواهید، من همیشه برای مدت طولانی در مورد تسویه حساب و مسائل مربوط به قرارداد کنجکاو بودم. در این میان، به دلیل غیبت لی سو مان با موقعیت‌های مختلفی مواجه شدیم و فکر می‌کنم این باعث کنجکاوی من شد.» وی ادامه داد: به این فکر افتادم که می‌خواهم شخصاً خودم را چک کنم، زیرا در طول دو سالی که در خدمت سربازی بودم، روی درس‌های آواز سخت کار کردم، پس از پایان خدمت سربازی‌ام نظرات زیادی در مورد اینکه چگونه می‌توانیم آزاد کنیم. آلبوم برای طرفداران ما که دو سال صبر کردند و من برای خودم وقت گذاشتم، بنابراین آنچه که در آن زمان اتفاق افتاد مانند یک موج بود . قوی و قدرتمند .
إظهار الكل...
یاشاید هم یه کسی که برای اولین بار براش یه لقب بذاره !  " پاپی! ... " و کی بود که توی اون خراب شده از علاقه پارک چانیول به پاپی ها ندونه  ؟! ☺ **** Forever is not much difficult if your love is pure. برای همیشه چندان سخت نیست اگر عشقی خالص داشته باشد ****
إظهار الكل...
خب حالا باید دنبال اون پاپی کتک خورده میگشت  البته باید تا حالا به موش ابکشیده تبدیل میشد  هر چند خودشم وضع بهتری نداشت  حماقت بعدی و بزرگ ترش این بود که از هول حلیم افتاده بود توی دیگ  و نتیجه این که یادش رفته بود از سبد کنار در یه چتر کوفتی برداره  همونطور که انتظارش رو داشت هنوز همونجا نشسته بود  زانو هاش رو توی بغلش جمع کرده بود و سرش رو بهش تکیه داده بود  "این بچه مثل این که واقعا هوس مردن کرده !" یه لحظه به خودش اومد  الان این جا بود  درست رو به روش  خب ... بعدش چی ؟!  حالا دقیقا باید چیکار میکرد ؟! ذهن همیشه شلوغش الان شده بود مثل یه صفحه سفید و توی اوج باهاش خداحافظی کرد  به معنای واقعی یک کلمه مثل اهو تو عسل گیر کرده بود  از طرفی اون هنوز نتونسته بود به خودش حتی اثبات کنه بخاطر این پاپی نیمه جون ، سر تا پاش رو خیس کرده و اگر کمی دیگه زیر این بارون لعنتی بمونه قطعا یه سرماخوردگی زیبا مهر تایید حماقتش رو میزنه  تنش که کمی تکون خورد متوجه شد اگه دیر بجنبه میفهمه که نیم ساعت داشته دیدش میزده پس تصمیم گرفت پاهای بلندش رو تکون بده تا عادی جلوه کنه  و دلش رو بزنه به دریا وقتی تا رسیدن بهش بالاخره یه کاری میکرد  سرش رو از روی زانوهاش بلند کرد  تمام تنش میلرزید خودش هم نمیدونست چرا حتی بعد از شروع این بارونِ یکدفعه ای از جاش بلند نشده فقط میدونست بعد از این که اون نگاه رو دوباره از دست داد  مثل مولدی که اتصالش قطع شده باشه  دیگه انرژی برای انجام هیچ کاری نداشت  حتی نمیدونست اون نگاه بی احساس چرا انقدر براش مهمه ! به بدبختی از بین موهای خیس و دید تارش  کسی رو دید که داره بهش نزدیک میشه  تمام سلول های بدنش شروع به جنب و جوش کردند  انگار نه انگار که داشت از سرما میمرد  " نه ... این امکان نداره ... اون برگشت ... اون بخاطر من برگشت ؟!  " چانیول باهمون اخم و چهره همیشگی  داشت بهش نزدیک میشد  کت چرمش رو که تازه توی تولدش مامان جونش براش خریده بود رو بدون هیچ فکری از تنش بیرون اورد و با رسیدن به دو قدمی پاپی خیس کتک خورده اش کت رو روی سرش انداخت تا کمتر با اون چشمای پاپی طورش بهش مظلومانه نگاه کنه  بکهیون سریع کت رو از روی سرش برداشت و سوالی بهش نگاه کرد  در حالی که قلب بی جنبش برای این موضوع داشت خودزنی میکرد  و میشد گفت توی ناحیه تهتانیش عروسی در حال برگذاری بود  -لالی قبول ولی دیگه کور که نیستی ! داره بارون میاد میخوای بمیری ...؟! بهش میگن کت باید بپوشیش بلدی که ...!  چقدر حرص خوردنا و غر زدناش برای بک جالب به نظر میرسید  چقدر دلش میخواست فکر کنه که واقعا نگرانش شده  این حالتاش و لحن شاکیش چقدر اون رو شبیه کسی میکرد که مدت ها پیش خدا اونو از داشتنش محروم کرده بود  دنبال ردی از یه احساس خاص توی چهره و رفتار چان میگشت  چیزی که خودش هم اسمش رو نمیدونست ولی به شدت اشنا بود  یکدفعه چیزی به ذهنش اومد چانیول حالا با یه پیرهن نازک داشت زیر بارون خیس میشد  و کتش توی دستای بکهیون بود  " نباید سرما بخوری ! اگه مریض بشی چی ؟! اون وقت اگه نبینمت ... " -انقدر اینجوری مثل یه پاپی کتک خورده بهم نگاه نکن ...! اگه میخوای مریض نشم چاره اش اینه که زود تر پاشی بری تو ...! منتظر نموند تا بکهیون چهره مات برده اش رو جمع و جور کنه  مطمئن بود که بک پشت سرش مثه یه پاپی مطیع میاد داخل  پس دلیلی نداشت بیشتر اونجا بمونه  بکهیون اما به این فکر میکرد که چطور دقیقا جواب تمام سوالای توی ذهنش رو فقط با نگاه کردن و غرق شدن توی چشمای تیره اش متوجه شده بود ! وقت روبه روی در ورودی قرار گرفت معاونشون رو دید که اتفاقا روی حرفش مونده بود و منتظر برگشتش بود  جداً بیکار تر از این مرد تو جهان وجود نداشت  سری تکون داد جلو رفت  =هی پارک چانیول ! پس اون توله سگ چیشد ؟! کتت کجاست ؟!  -داره میادش !  اینو گفت و سریع از کنارش رد شد  اینقدر کارای بی منطق کرده بود که چوب خطش تا اخر هفته پر بود  بخاطر اون پاپی زخمی کوچولو تبدیل به یه گربه خیس شده بود که اتفاقا از خیسیش اصلا راضی به نظر نمیرسید  شبیه بچه های عنق اخمویی شده بود که منتظر یه تلنگر کوچیکن تا شروع به غر زدن کنن و این افتضاح بود  به قصد برداشتن لباس ورزشیش راهش رو به سمت لاکر ها عوض کرد  بکهیون با دیدن چان انگار جون تازه ای بهش اضافه شده باشه  به بدبختی از جاش بلند شد و کت چان رو همونطور که خواسته بود به تنش کرد  گفته بودم درد تنش به اندازه ای نبود که نتونه راه بره  اون فقط انتخاب کرده بود که اونجا بشینه و منتظر بمونه  منتظر یه اتفاق که امیدوارش کنه  منتظر حتی یه نفر که دلیل نبودنش رو جویا بشه  یک نفر که نبودش رو حس کنه  یا شاید هم یک نفر که کتش رو زیر نم بارون رو سرش بندازه ، بدون ترس از خیسی ! و بعد تنهاش بذاره ...
إظهار الكل...
"پارک چانیول ! به خودت بیا ! " به خودش نهیبی زد  چشماش رو برای لحظه ای بست  و نفس خستش رو عمیق بیرون داد  اون چش شده بود ؟!  اتصال نگاهش رو بی تفاوت از تغیان احساس درونش قطع کرد  و کیف پولش رو از روی سکو برداشت  بدون نگاه دوباره ای به سمت کلاسش برگشت ! Rainy Sky … with injured puppy … آسمون امروز هم مثل باقی روز ها دیوونه بود  چند قدمی نزدیک به سکوی ورودی ساختمون  بارون شدیدی بی اختیار شروع به باریدن کرد  وحشیانه و یک دفعه ای بود بی هیچ خبری انگار بچه ای که تازه به دنیا اومده رو یه نیشکون گرفته باشی تا اولین نفس زندگیش رو بکشه  از تشبیهی که توی ذهنش شکل گرفته بود متعجب شد  سریع تر قدم هاش رو برداشت تا زیر بارون خیس نشه  همین حالا هم به اندازه کافی دیر کرده بود  مگه برداشتن یه کیف پول کوفتی چقدر زمان میبرد  رو به روی ورودی دقیقا جایی که مطمئن بود دیگه بارون بهش نمیخوره تا ازش موش ابکشیده بسازه به اتفاق قدم هاش متوقف شد  نگاه گیج و کلافه ای به ساعت مچیش انداخت  برخلاف انتظار حتی بیشتر از بیشتر هم وقت از دست داده بود  کلافه بین منفی گرفتن و الکی منتظر موندن گیر کرده بود  و در آخر جهنم و ضرر یه منفی ما بین اون همه منفی که دیگه به چشم نمیومد  در هر حال کلاس رو پیچوندن خیلی بهتر از این بود که پای درس جغرافیا به چرت و پرتای  معلم عصا قورت داده گوش بدی اون لعنتی از همون اول سالم باهاش لج افتاده بود بدون غیبت این کلاسم فاتحه نمره این درسش خونده شده بود خب الان باید چیکار میکرد  مثل تاجری که کشتیش غرق شده به حیاط بارونی مدرسه نگاه میکرد  واقعا احمق به نظر میرسید  ولی  سوال اینجاست که ... مگه احمق نیست ؟! هیچ جوره حاضر نبود زیر بار بره فقط بخاطر اون پاپی کتک خورده اینجا ایستاده  اینجا ایستاده بود چون ... چون ... لعنتی هیچ دلیل مزخرفی به ذهنش نمیرسید تا خودش رو قانع کنه! الان بی هیچ دلیلی رو به روی در مدرسه ایستاده بود  مثل قاتلی که بالای سر جنازه منتظره تا یک نفر سر برسه و دستگیرش کنه  باید بگم چانیول همیشه همینطوره! بابت این همه مثال زدن و تشبیه های بی سرو ته سرزنشش نکنید  چان به قدری ذهنش شلوغه که فرصت بیان کلمات توی ذهنش رو پیدا نمیکنه  شاید هم برای همین به اشتباه ساکت و کم حرف دیده میشه  و اون اخم یُبس وسط پیشونیش که تا حالا کم کشته نداده هم برای همینه  چون مدام داره فکر میکنه این خط هم برای همین خودش رو نشون میده  -پس اون بچه کجا مونده ؟!  =کدوم بچه رو میگی پارک چانیول ؟!  با صدای معاون فضولشون زیر گوشش توی جاش پرید چشماش درشتش بیشتر از همیشه گرد شد  و به عادت دستش رو روی قلبش گذاشت  دلش میخواست تنها چیزی که توی دستش داشت  یعنی همین کیف پول لعنتی رو که باعث این همه دردسر شده بود ، پرتش کنه  اخه این چه طرز برخورده ؟! =من که بچه ای نمیبینم ! کجا رو میگی دقیقا ؟!  تا دید نگاهش روی خودش نیس چشمی براش چرخوند  هنوز هم بابت ترسوندنش ازش شاکی بود و این که نمیتونست دق و دلیش رو خالی کنه به اندازه کافی به اعصابش گند کشیده بود  با چیزی که به ذهنش رسید سریع به حرف اومد  البته لازم نیست که بگم مثل ایده های قبلیش همه مزخرفه ! -اومده بودم پایین چون کیف پولم رو جا گذاشته بود ولی اون پشت یه توله سگ زخمی دیدم ... بارون یکدفعه ای زد و مجبور شدم بیام  یکم چهره خبیثش رو که ازش شیطنت میبارید مظلوم و دلسوز نشون داد  خب راستش رو گفته بود ! اون بچه زیادی شبیه پاپی ها بود  -از این بابت که ولش کردم نا... فکرم درگیره میشه برم یه سر بزنم ؟!  کلمه ناراحت تا نوک زبونش رسید و بعد دوباره قورتش داد  اون اصلا هم ناراحت نبود !  اصلا چرا باید ناراحت باشه ؟! معاون یه نگاه نا مطمئنی به سرتاپاش انداخت  قشنگ تو نگاهش ارواح عمت خاصی مشاهده میشد  ولی چان سعی کرد ایگنورش کنه و به بازیگری افتضاحش ادامه بده  =اوکی ... برو ولی زود برگرد ! همینجا منتظر میمونم تا فکر دیگه ای به سرت نزنه ! چانیول تعظیم کوتاهی کرد و قدم تند کرد که بره  اخه یکی نیست بگه تو این سگ دونی چه فکری باید به سرم بزنه  اما با چیزی که به ذهنش رسید راه رفته رو برگشت  =دیگه چیه ؟! من تا اخر عمرم وقت ندارم پسر جون  چانیول توی ذهنش میدل فینگرش رو دید که اروم اروم بالا اومد و یه کادر با جلوه های ویژه بالای سرش بولد نوشته بود "خب به کیرم ! "  حیف که کارش بد جوری گیر بود و قرار بود همین چند دقیقه رو ادم خوبه قصه باشه  -فقط این که نامه برای برگشت بهم میدید مگه نه ؟!  معاون اه خسته ای کشید و سر تکون داد و با اون چوب بیریخت توی دستش که کم هم ازش نچشیده بود اشاره کرد که بره  دلش میخواست بگه بعدا از چشمت همه اینا رو در میارم ولی متاسفانه قرار نبود همچین اتفاقی بیفته و این کار از عهده اش خارج بود 
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
#Sound_Of_Silence Part 6
إظهار الكل...
چرا اصلا باید این اشک ها براش مهم می بود  "پارک چانیول ! به خودت بیا ! " به خودش نهیبی زد  چشماش رو برای لحظه ای بست  و نفس خستش رو عمیق بیرون داد  اون چش شده بود ؟!  اتصال نگاهش رو بی تفاوت از تغیان احساس درونش قطع کرد  و کیف پولش رو از روی سکو برداشت  بدون نگاه دوباره ای به سمت کلاسش برگشت ! چان : " خفه شو امکان نداره این دلیلش باشه ! " بک : " بازم ناامیدش کردم ! کاش بمیرم ! " ***** خب نظرتون چیه ؟!  فکر کنم لیاقتش رو داشته باشه که براش کامنت بذارید !  1857
إظهار الكل...
#Sounds_Of_Silence Part 5 موسیقی زمینه :6.18.18 از بیلی ایلیش :)  لطفا بذاریدش رو تکرار و بعد شروع به خوندن پارت کنید  من تماما موقع نوشتن به این اهنگ گوش دادم :) ******* زنگ کلاس خورده بود  ولی هنوز همونجا به دیوار پشتش تکیه داده بود  درست جایی که کای رهاش کرده بود  به اون نگاه فکر میکرد  و به قطره اشک خودش  اون نگاه میخواست قدرت رو بهش یاد بده  اما بک به قدرت نیازی نداشت بک توان پذیرشش رو نداشت اون فقط کمی درک شدن میخواست  شاید هم دلش میخواست کمی هم که شده برای حالش نگران بشه  شاید برای اولین بار جسارت این رو پیدا کرده بود تا از کسی توقع محبت داشته باشه  چرا ؟! شاید چون اولین کسی بود که نگاهش به جای زخم های روی صورتش  توی چشماش اسیر شده بود  شاید چون اولین کسی بود که تماس چشم هاش رو بعد از مدت زمان کوتاهی ازش نگرفت  شاید چون با نگاهش ازش خواسته بود قوی باشه  و شاید چون این اولین باری بود که کسی ازش توقعی داشت ! اون فرق میکرد ... حتی با این که یکی از اون 4 نفر بود  اون پسر هیچوقت بهش اسیب نزده بود  همیشه یک گوشه می ایستاد و تماشا میکرد  گاهی حتی تیر راس نگاهش هم نبود  انگار که اصلا وجود نداشت !  ایگنور کردنش بهتر از کیسه بوکس فرض کردنش نبود؟! با به یاد اوردن حرف های کای دست از فکر کردن به اون پسر برداشت  در یک لحظه به هیچ رسید  بحران معنا  معنای زندگی  و یک سوال همیشگی تکراری  چرا؟!  انقدر چرا برای پرسیدن داشت که ذهنش توان بررس اون ها رو نداشت  اما اگر سوالش رو ساده تر میکرد باید می گفت چرا اون ؟! این مهم ترین سوال بود  اما افسوس که جوابی برای اون نداشت  شاید اگه فقط این دنیا رو رها میکرد  این جا ، مکان بهتری برای زندگی کردن میشد  شاید فقط باید میمرد و همه چیز رو تموم میکرد  میگن خودکشی گناهه ! پس یعنی قرار بود از جهنمی به جهنم دیگه ای منتقل بشه خنده داره  بهشت هیچوقت سهم اون نبود  و مهربونی خدا ماله کسایی غیر از خودش بود  این دنیا متعلق به اون نبود  نه دنیا و نه خداش ! بکهیونم دوست داشت با مردم حرف بزنه  دوست داشت همه صداش رو بشنون  دوست داشت لذت دوست داشته شدن رو حس کنه  حتی برای یک بار  اما این مشکل بکهیون نبود که زبونش به حرفش گوش نمیکرد  و سال ها پیش با همه مردم دنیا قهر کرده بود ! در اخر متوجه شد که اگر بمیره دیگه قرار نیست این همه درد رو تحمل کنه و قرار نیست دیگه از کسی بترسه یا دوری کنه  چه اون شخص بچه های مدرسه ای باشن یا پدر بی رحمش! "اونا راست میگن ! هم پدرم ، هم کای ! باید ازشون ممنون باشم .شاید باید همین جا بمیرم! بعد از همهه این اتفاقات فهمیدم که من یه ادم بی ارزشم که حتی به این دنیا و آدم هاش تعلق نداره ! اما قبلش دلم میخواد به همه نشون بدم که میتونم حرف بزنم حتی اگه شده با آواز خوندن ! " تصمیم یا ارزوی جسورانه ای برای بکهیون بود  آواز خوندن رو نمیگم  منظورم مرگه ! و اون آهنگ باید خیلی باشکوه میبود  یک پایان بی نقص برعکس زندگی خفت بارش ! مثل جمله ی خاص مادرش ،  شاید اون هم مثل بکهیون متعلق به این دنیا نبود  آخه کدوم مادری به بچش میگه وقتی غم راه نفست رو بسته  تو با آواز خوندن این کار رو براش راحت تر کن !  شاید حق با پدرش بود و اون دو توی زمان ومکان اشتباهی حضور داشتن ! بکهیون خوب بلد بود از تنهایی هاش استفاده کنه  شاید برای همین بود که صدای نرم و لطیفش رو روی سرمای هوا به رقص در اورد  صداش مثل نجوای یه فرشته پاک و معصوم بود  و چشم هاش مثل اسمون تنهایی ابری! صداش میرقصی روی کریستال های پاک و تراش خورده  همه چیز زیبا بود حتی ترکیب صورت زخمی و موهای بهم ریختش  تنها تناقضی که بدجور تو چشم میزد وجودش بود !  اشک های نمکینش روی گونه اش سرازیر میشد و چهره زخمیش رو میسوزوند  سوزشی که از قلبش نشئت گرفته بود  در همون زمان 4 شوالیه حتی سر کلاس هم کم بیش حواسشون به جایی بیرون از اون اتاق خسته کننده پرت بود  +جدا اون بچه چشه ، هیونگ ؟ چرا اینجوری میکنه ؟! وقتی واقعا میتونه حرف بزنه !  سهون به حالت کلافه کنار چانیول نشسته بود و سعی داشت غر های ناشی از کفش لارجش رو سر چانیول خراب کنه ... -اون چیزیش نیست ، فقط باید قبول کنه که حتی یه ذره هم به این دنیا تعلق نداره و رسما داره فضا رو تنگ میکنه ! حالم ازش بهم میخوره ! فکر کرده کیه که میخواد ما رو نادیده بگیره ؟! اگه بیرون از این مدرسه کوفتی... کای تند تند داشت زیر لب زمزمه میکرد که با سکوت اطرافش حرفش رو قطع کرد وقتی سرش رو بالا اورد دید همه نگاه های لعنت شده به سمتش برگشته  " این عوضیا دارن به چی نگاه میکنن ؟! " جمله ای بود که بلافاصله توی ذهنش شکل گرفت  ×کیم جونگین تا کی میخوای به حرف زدن ادامه بدی ؟! 
إظهار الكل...
اختر خطة مختلفة

تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.