رقــــاص✨
3 797
المشتركون
-924 ساعات
-197 أيام
+5030 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
سلام بچه ها میدونید رمان رقاص توی کانال حق عضویتی پارتگذاری میشده و تا الان به دو سوم نهایی نزدیک شده و کانال عمومی نداشته
اما خیلی هاتون پیام دادید که دوست دارید رقاص رو هم مثل باقی رمان های دیگه ی من توی کانال عمومی بخونید .. بخاطر همین این کانال رو زدیم و شما میتونید تا پارت آخر رمان رو رایگان از اینجا دنبال کنید❤️
پ.ن:
توجه کنید رمان رقاص توی این کانال تا آخر رایگان پارتگذاری میشه ، اما اون دسته از دوستایی که از کانال حق عضویتی رقاص خبر نداشتن و میخوان این رمان رو با پارتهای زیاد دنبال کنن میتونن برای پرداخت هزینه و دریافت کانال خصوصی (توی کانال خصوصی بیش از 900 پارت رقاص آپ شده) پیوی ادمین پیام بذارن 👇
@Moran_rts
بیست نفر اولی که زودتر پیام بدن قیمت با تخفیف براشون ارسال میشه😍👆
1 16510
رقـــــــاص
#پارت_178
_ نگران نباش اگه شایلین هم نفرستاد خودم برات میفرستم
منو لیندا با دهن باز به هم نگاه کردیم
یعنی باربد حرفامونو شنیده بود؟!
لیندا لبخند تصنعی زد
_ میشه بگی تا کجای حرفامونو شنیدی؟!
باربد خندید
_ خب اینو فهمیدم که قراره یه عکس برات بفرسته بالاخره متوجه میشم عکس از چی هست و حتما امشب برات میفرستم
لیندا زیرلب جوری که فقط من بشنوم پچ زد
_ گاوت زایید اونم دوقلو! حالا امشب بخوای نخوای بساط به راهه
_ لیندا نمیخوای بیای؟!
صدای مامان از توی ماشین اومد
_ اومدم مامان
_ خب داداش باربد من منتظر عکس هستم روی قولتم حساب باز کردم
با چشم براش خط و نشون کشیدم
با نیش باز سرش رو کج کرد و دستشو برام تکون داد
_ بای بای
خم شدم تا دمپاییم رو در بیارم براش پرت کنم ولی زود فرار کرد و سوار تاکسی شد
زودتر از باربد برگشتم داخل
حوله ام رو برداشتم و رفتم حموم
حرفهای لیندا توی ذهنم بود واقعا چرا تا الان من و باربد به هم نزدیک نشده بودیم با اینکه من زنش بودم و اونم گفته بود منو دوست داشت
چند بار هم تا لب مرز پیش رفته بودیم اما هربار یه تردیدی توی چشمای باربد بود که اجازه ی پیشرفت بهش نمیداد
منم که نمیتونستم خودمو کوچیک کنم و ازش بخوام که ادامه بده
یا شاید هم به قول لیندا بلد نبودم براش ناز و ادا بیام
1 04540
رقـــــــاص
#پارت_177
دستاشو به معنای تسلیم بالا برد
_ باشه بابا به همین اوضاع ماستی ادامه بده تا ببینم کی ترش میکنی و به درد نخور میشی
پوفی کشیدم و چای رو توی استکان ها ریختم
به حالت مسخره کردن دستمو توی هوا تکون دادم
_ باشه بابا همین امشب میرم بغلش عکس میگیرم فردا برات میفرستم
قری به گردنش داد
_ میدونستم مشاور لیندا کار خودش رو میکنه
نچ نچی کردم
_ بیچاره فرهود الان نامزدشی از سر و کولش بالا میری خدا به دادش برسه زنش بشی اونوقت دیگه باید قید کار و زندگی بزنه
ابرویی بالا انداخت
_ پس چی؟! مثل تو میشینم تا یکی دیگه از راه برسه و شوهرم رو بدزده؟!
حرفاش با اینکه شوخی بود اما برای من حقیقت داشت و منو به فکر واداشت
شاید هم من خودم با کناره گیری داشتم باربد رو به مارال نزدیک تر میکردم
_ پاشو بریم که تو مغزمو خوردی
سینی چای رو برداشت و زودتر از من به طرف سالن رفت
کمی هم با مامان حرف زدم از اوضاع و زندگی پرسید منم کوتاه جواب دادم که همه چی خوبه!
چی میتونستم بگم؟! هیچکس توی زندگی برای من مرهم درد نبود که بتونم پیشش درد و دل کنم
یعنی گره زندگی فقط به دست خود آدم باز میشه بقیه اگه جای زخمت رو بفهمن فقط نمک میشن برات!
بابا فقط چند کلمه با باربد حرف زد و توی سکوت گاهی یه نگاهی هم به من میانداخت
بعد از چای و کمی حرف و گفتگوی دیگه بلند شدن تا برن.
کنار در لیندا سرش رو به گوشم نزدیک کرد
_ دیگه تاکید نکنما امشب منتظر عکس میمونم
دستمو گذاشتم پشتش و هولش دادم
_ برو بابا من یه شوخی کردم
80250
رقـــــــاص
#پارت_176
دستمو بردم بالا تا بزنمش مچم رو گرفت و غر زد
_ الان فقط من حق دارم بزنمت نه تو!
_ اصلا دلم نخواسته حرفیه؟!
مچم رو محکم پایین انداخت و با حرص گفت
_ میدونستم از تو بخاری بلند نمیشه باید همون شب خودم باهات میومدم میفرستادمت تو بغلش
دوباره خندیدم
_ بس کن لیندا الان باربد میشنوه
_ بذار بشنوه تا بفهمه چقدر از دستت حرص خوردم
استکان ها رو توی سینی چیدم
لیندا دوباره بهم نزدیک شد
_ بدبخت فردا پس فردا که سرت هوو آورد حالیت میشه
با این حرفش صورتم کامل جمع شد
یکی از فنجونا از دستم افتاد صدای بدی داد ولی نشکست!
درست مثل من که درد میکشیدم اما هنوز سرپا بودم
لیندا نمیدونست که همین الانم یه هوو دارم که چه بسا فردا پس فردا بخواد عروسی کنه و باربد رو کامل ازم بگیره
لیندا که حس کرده بود حرفاش روم تاثیر گذاشته ، خم شد استکان رو برداشت و داد دستم
_ آره دیگه آبجی جون دنیا همینجوریه وقتی تو روی خوش به شوهرت نشون ندی یکی دیگه نشون میده از ما گفتن بود
چشمکی زد و ادامه داد
_ از قدیم گفتن نیاز جنسی مردت رو برآورده کن قلبش رو بدست بیار
_ اگه خفه نشی همین استکان رو توی حلقت فرو میکنم لیندا
73930
بیش از ۹۰۰ پارت آماده توی کانال حق عضویتی رقاص آپ شده و شما میتونید با تخفیف عضو بشید و پارتها رو یکجا بخونید👆❤️
62900
بیش از ۹۰۰ پارت آماده توی کانال حق عضویتی رقاص آپ شده و شما میتونید با تخفیف عضو بشید و پارتها رو یکجا بخونید👆❤️
46400
سلام بچه ها میدونید رمان رقاص توی کانال حق عضویتی پارتگذاری میشده و تا الان به دو سوم نهایی نزدیک شده و کانال عمومی نداشته
اما خیلی هاتون پیام دادید که دوست دارید رقاص رو هم مثل باقی رمان های دیگه ی من توی کانال عمومی بخونید .. بخاطر همین این کانال رو زدیم و شما میتونید تا پارت آخر رمان رو رایگان از اینجا دنبال کنید❤️
پ.ن:
توجه کنید رمان رقاص توی این کانال تا آخر رایگان پارتگذاری میشه ، اما اون دسته از دوستایی که از کانال حق عضویتی رقاص خبر نداشتن و میخوان این رمان رو با پارتهای زیاد دنبال کنن میتونن برای پرداخت هزینه و دریافت کانال خصوصی (توی کانال خصوصی بیش از 900 پارت رقاص آپ شده) پیوی ادمین پیام بذارن 👇
@Moran_rts
بیست نفر اولی که زودتر پیام بدن قیمت با تخفیف براشون ارسال میشه😍👆
1 64500
رقـــــــاص
#پارت_174
هوا کم کم داشت تاریک میشد و سکوت بدی بینمون به وجود اومده بود
رسیدیم خونه زودتر رفتم داخل و لباسامو عوض کردم
حس کردم از بیرون صدای حرف زدن باربد با کسی میومد
لباس مناسبی پوشیدم و بیرون رفتم
با دیدن مامان و بابا و لیندا هم تعجب کردم هم خوشحال شدم
باورم نمیشد بعد از اینهمه وقت بالاخره سراغی از من گرفتن
مامان و لیندا به نوبت منو توی بغلشون گرفتن و بابا هم با لبخند بهم نگاه کرد. چیزی که تا اون روز خیلی کم ازش دیده بودم
شاید هم دوری باعث میشه آدما عزیز بشن!
رفتار باربد با بابام با احترام کامل بود جوری که انگار نه انگار قبلش بابا اذیتش کرده بود و منم از این رفتارش راضی بودم
لیندا بغل دستم نشست
_ خب بگو ببینم ما رو نمیبینی خوش میگذره؟!
_ جات خالی چنان خوشم که دیگه داره میزنه زیر دلم
مشتی به بازوم زد
_ چرت نگو تو عوض بشو نیستی آبجی
آهی کشیدم
_ تو از خودت بگو فرهود چطوره؟!
_ ما هم خوبیم فرهود هم سلام رسوند
ناگهانی پرسید
_ مسافرت چطور بود؟! تازه برگشتین؟!
خواهر من خبر نداشت که من با چه چیزایی دست و پنجه نرم کردم
_ بد نبود آره تازه اومدیم
سرشو به گوشم نزدیک کرد
_ من میخوام خاله بشما پس کی خبرش رو بهم میدی؟!
همون نیشگون های معروف از بازوش گرفتم
صورتش جمع شد
_ وای یه مدت از دستت راحت بودم دردش یادم رفته بود دوباره تازه کردی
_ حقته! دلت بچه میخواد خودت زودتر عروسی کن تا فرهود بذاره توی بغلت
1 56320
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.